|

می‌دانم به مرگ هم خندیده

‌سیدشهاب‌الدین طباطبایی

مارسل پروست از قول ژول میشله می‌نویسد: «می‌گویند مرگ آنهایی را که با خود می‌برد، زیبا و حسن‌های‌شان را دو‌چندان می‌کند. باید گفت معمولا این زندگی بوده که به آنان لطمه می‌زده، مرگ این شاهد پارسا و پاکدامن بر‌اساس حقیقت و نیکوکاری به ما می‌آموزد که در هر انسانی معمولا خوبی بیشتر از بدی است».
گرچه مارسل پروست و آثارش را دوست دارم؛ اما دوستی داشتم که مثال نقض این نقل‌قول بود. دوستی که امروز در نبودنش برایش می‌نویسم و کاش به وقت بودنش کمتر دچار فقر کلام می‌شدیم. محمد امیرمظاهری از آن آدم‌هایی بود که در زمان زنده‌بودنش، هم خودش زندگی کرد و هم برای زندگی دوستان و نزدیکانش دلسوز و مؤثر بود. لازم نبود مرگ به سراغش بیاید و خوبی‌هایش را به یادمان بیاورد. مرگ با بردنش، حسن‌ها و خوبی‌هایش را هم برد. او تقریبا به‌خوبی با زندگی کنار آمده بود و از این نظر زندگی نمی‌توانست به او لطمه‌ای بزند.
از نگاه او زندگی‌کردن شامل «به‌تنهایی لذت‌نبردن از ثروتش» بود، خوشی زندگی را در جمع‌کردن پول نمی‌دانست، از جمع‌شدن دوستان در لحظه‌های خوش لذت می‌برد. به نظرم اینها بخشی از هنر زندگی‌کردن است که او داشت و البته هنر آرام و بی‌آزار‌مردن را هم خوب بلد بود.
مرحوم مظاهری دستِ خیلی‌ها را گرفت؛ بی‌آنکه توقع و اصلا نیازی به جبران داشته باشد. حضورش به‌عنوان سرمایه‌گذار و حامی مالی روزنامه‌ها و مجلات در دوران سختی و توقیف تفاوتی با اوقات رونق و روزهای اوج مطبوعات نداشت. بر‌خلاف سرمایه‌دارانی که به وقت خطر ناپیدا و گم می‌شوند، در زمان تعطیلی روزنامه یا دستگیری روزنامه‌نگاران، پشتوانه قابل اتکایی بود که از ادامه حمایت و بلکه ضرردادن به وقت عدم انتشار شانه خالی نمی‌کرد.
محمد امیرمظاهری از آن آدم‌هایی بود که هنوز زود بود برود، از همان زود رفتن‌هایی که نمی‌خواهی باور کنی. می‌دانم که برای خانواده‌اش هم هنوز باور نبودنش و رفتنش سخت است. مطمئنم خودش راحت‌تر از همه با مرگ کنار آمده، می‌توانم تصور کنم به وقت آمدن مرگ، خندیده، برای ماندن التماس نکرده، همان‌طور که برای به‌دست‌آوردن چیزی در زندگی هم این کار را نکرده بود. مطمئنم همان‌قدر که بی‌دریغ و سخاوتمندانه می‌بخشید، در آن لحظه هم کم نگذاشته، هیچ وقت اهل کم‌گذاشتن نبود. می‌دانم دلش نیامده کار فرشته مرگ را هم به تأخیر بیندازد؛ همان‌طور که برای راه‌انداختن کار آدم‌ها هم درنگ نمی‌کرد.
برای جا‌گذاشتن همه آنچه داشت، هیچ تردید نکرده، بارها وقتی کمکی می‌کرد یا پولی بدون برگشت به کسی می‌داد، قاطع می‌گفت قرار نیست وقتی می‌روم چیزی با خودم ببرم. همین‌جا بگذارم راحت‌ترم. می‌دانم که راحت و آرام رفته. خدایش رحمت کند و به خانواده داغدار و مهربانش و دوستانش که مثل خانواده دوست‌شان ‌داشت، صبر عطا کند.

مارسل پروست از قول ژول میشله می‌نویسد: «می‌گویند مرگ آنهایی را که با خود می‌برد، زیبا و حسن‌های‌شان را دو‌چندان می‌کند. باید گفت معمولا این زندگی بوده که به آنان لطمه می‌زده، مرگ این شاهد پارسا و پاکدامن بر‌اساس حقیقت و نیکوکاری به ما می‌آموزد که در هر انسانی معمولا خوبی بیشتر از بدی است».
گرچه مارسل پروست و آثارش را دوست دارم؛ اما دوستی داشتم که مثال نقض این نقل‌قول بود. دوستی که امروز در نبودنش برایش می‌نویسم و کاش به وقت بودنش کمتر دچار فقر کلام می‌شدیم. محمد امیرمظاهری از آن آدم‌هایی بود که در زمان زنده‌بودنش، هم خودش زندگی کرد و هم برای زندگی دوستان و نزدیکانش دلسوز و مؤثر بود. لازم نبود مرگ به سراغش بیاید و خوبی‌هایش را به یادمان بیاورد. مرگ با بردنش، حسن‌ها و خوبی‌هایش را هم برد. او تقریبا به‌خوبی با زندگی کنار آمده بود و از این نظر زندگی نمی‌توانست به او لطمه‌ای بزند.
از نگاه او زندگی‌کردن شامل «به‌تنهایی لذت‌نبردن از ثروتش» بود، خوشی زندگی را در جمع‌کردن پول نمی‌دانست، از جمع‌شدن دوستان در لحظه‌های خوش لذت می‌برد. به نظرم اینها بخشی از هنر زندگی‌کردن است که او داشت و البته هنر آرام و بی‌آزار‌مردن را هم خوب بلد بود.
مرحوم مظاهری دستِ خیلی‌ها را گرفت؛ بی‌آنکه توقع و اصلا نیازی به جبران داشته باشد. حضورش به‌عنوان سرمایه‌گذار و حامی مالی روزنامه‌ها و مجلات در دوران سختی و توقیف تفاوتی با اوقات رونق و روزهای اوج مطبوعات نداشت. بر‌خلاف سرمایه‌دارانی که به وقت خطر ناپیدا و گم می‌شوند، در زمان تعطیلی روزنامه یا دستگیری روزنامه‌نگاران، پشتوانه قابل اتکایی بود که از ادامه حمایت و بلکه ضرردادن به وقت عدم انتشار شانه خالی نمی‌کرد.
محمد امیرمظاهری از آن آدم‌هایی بود که هنوز زود بود برود، از همان زود رفتن‌هایی که نمی‌خواهی باور کنی. می‌دانم که برای خانواده‌اش هم هنوز باور نبودنش و رفتنش سخت است. مطمئنم خودش راحت‌تر از همه با مرگ کنار آمده، می‌توانم تصور کنم به وقت آمدن مرگ، خندیده، برای ماندن التماس نکرده، همان‌طور که برای به‌دست‌آوردن چیزی در زندگی هم این کار را نکرده بود. مطمئنم همان‌قدر که بی‌دریغ و سخاوتمندانه می‌بخشید، در آن لحظه هم کم نگذاشته، هیچ وقت اهل کم‌گذاشتن نبود. می‌دانم دلش نیامده کار فرشته مرگ را هم به تأخیر بیندازد؛ همان‌طور که برای راه‌انداختن کار آدم‌ها هم درنگ نمی‌کرد.
برای جا‌گذاشتن همه آنچه داشت، هیچ تردید نکرده، بارها وقتی کمکی می‌کرد یا پولی بدون برگشت به کسی می‌داد، قاطع می‌گفت قرار نیست وقتی می‌روم چیزی با خودم ببرم. همین‌جا بگذارم راحت‌ترم. می‌دانم که راحت و آرام رفته. خدایش رحمت کند و به خانواده داغدار و مهربانش و دوستانش که مثل خانواده دوست‌شان ‌داشت، صبر عطا کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها