از مظاهریِ رفیق تا مظاهریِ رفیق
پژمان موسوی
برای ما «مظاهری» بود، بدون پسوند یا پیشوند. شاید او را به القابی مانند دکتر، مهندس، استاد، آقا یا چیزهایی شبیه این صدا نمیکردیم، اما احترامش نزد همه ما بالا بود؛ حتی اگر نزد او نبودیم و در خلوت خودمان از او سخن میگفتیم. من به چند دلیل مشخص برای محمد امیرمظاهری احترام ویژهای قائل بودم:
1
محمد امیرمظاهری رفیق بود، با تمام لوازم و پیششرطهای رفاقت. اصلا اگر بگوییم در رفاقت برایش سنوسال یا طبقه اجتماعی آدمها مهم بود، از دایره انصاف خارج شدهایم. برای او تنها چیزی که در رفاقت مهم نبود، این چیزها بود. وقتی با تو رفاقت میکرد، تو را شریک رازها و محرم خانهاش میدانست و دیگر چیزی برای پنهانکردن نداشت. او آنقدر بیآلایش و فارغ از پیچیدگیهای آدمهای این طبقه بود که گاهی شک میکردی با رفیقت همکلام شدهای یا با «مظاهری». حتی دورهای که کمی بیمار شده بود و نگران، شوخیها و رفاقتهایش بهراه بود و هیچ چیز نمیتوانست او را از زندگی و جریان رفاقت و دوستی بِکَنَد.
2
محمد امیرمظاهری بهغایت حرفهای بود و شعور کار تیمی داشت؛ وقتی کاری را شروع میکرد، یا در حوزهای فرهنگی یا مطبوعاتی سرمایهگذاری میکرد، به آنانی که از تبار فرهنگ و رسانه بودند اعتماد میکرد و هرگز برایشان مانع نمیتراشید. مثل خیلیها نبود که پول را دلیلی میدانند که در هر حوزهای اظهارنظر کنند و برای نظرشان حق ویژه قائل باشند. نه! مظاهری جسارت این را داشت که در کاری که در آن وارد بود با قدرت ورود میکرد و حوزهای را که نمیشناخت، به اهلش میسپرد. این موضوع وقتی اهمیت پیدا میکند که نگاهی به دوروبرمان کنیم و سرمایهگذاران حوزه فرهنگ و نوع نگاه و کنش آنها را نسبت به تحولات این حوزه رصد کرده و آن را با رفتارهای محمد امیرمظاهری مقایسه کنیم.
3
محمد امیرمظاهری شاید چهرهای شناختهشده برای عموم مطبوعاتیها و اهل فرهنگ نبود، اما هرکس میشناختش، او را معتبر و قابل اعتماد میدانست؛ از آن آدمها که میشود روی حرف و قولشان حساب کرد، از آنهایی که هر روز از این شاخه به آن شاخه نمیپرند و وقتی کاری را در حوزه فرهنگ آغاز کنند، تا آخرش «همراه» هستند، از آنها که وسوسه حرف این و آن نمیشوند و پشت تیمشان را در هیچ صورتی خالی نمیکنند. این را آنهایی میدانند که با او کار کردهاند؛ همانها که با دیگران هم کار کردهاند و تفاوتها را بهخوبی تشخیص میدهند.
محمد امیرمظاهری نباید اینقدر زود میرفت، نباید اینقدر غریبانه میرفت، نباید اینقدر راحت میرفت. هنوز کلی راهِ نرفته و کار نیمهتمام داشت. چرا اینقدر زود رفتی آقای مظاهری؟ چرا اینقدر نابهنگام؟ چرا اینقدر غریبانه؟ این رسمش نبود؛ هنوز کلی کار با هم داشتیم، کلی سفر باید میرفتیم، کلی رفاقت باید میکردیم.
پیش از رفتن ناگهانتان، ما خیلی چیزها به شما بدهکار بودیم؛ الان اما یک چیز خیلی بزرگتر به شما بدهکاریم؛ ما یک سوگواری بزرگ به شما بدهکاریم و قرضمان را هم میدهیم. در یاد ما خواهید ماند به خوبی و نیکی.
خواب ابدیتان آرام...
برای ما «مظاهری» بود، بدون پسوند یا پیشوند. شاید او را به القابی مانند دکتر، مهندس، استاد، آقا یا چیزهایی شبیه این صدا نمیکردیم، اما احترامش نزد همه ما بالا بود؛ حتی اگر نزد او نبودیم و در خلوت خودمان از او سخن میگفتیم. من به چند دلیل مشخص برای محمد امیرمظاهری احترام ویژهای قائل بودم:
1
محمد امیرمظاهری رفیق بود، با تمام لوازم و پیششرطهای رفاقت. اصلا اگر بگوییم در رفاقت برایش سنوسال یا طبقه اجتماعی آدمها مهم بود، از دایره انصاف خارج شدهایم. برای او تنها چیزی که در رفاقت مهم نبود، این چیزها بود. وقتی با تو رفاقت میکرد، تو را شریک رازها و محرم خانهاش میدانست و دیگر چیزی برای پنهانکردن نداشت. او آنقدر بیآلایش و فارغ از پیچیدگیهای آدمهای این طبقه بود که گاهی شک میکردی با رفیقت همکلام شدهای یا با «مظاهری». حتی دورهای که کمی بیمار شده بود و نگران، شوخیها و رفاقتهایش بهراه بود و هیچ چیز نمیتوانست او را از زندگی و جریان رفاقت و دوستی بِکَنَد.
2
محمد امیرمظاهری بهغایت حرفهای بود و شعور کار تیمی داشت؛ وقتی کاری را شروع میکرد، یا در حوزهای فرهنگی یا مطبوعاتی سرمایهگذاری میکرد، به آنانی که از تبار فرهنگ و رسانه بودند اعتماد میکرد و هرگز برایشان مانع نمیتراشید. مثل خیلیها نبود که پول را دلیلی میدانند که در هر حوزهای اظهارنظر کنند و برای نظرشان حق ویژه قائل باشند. نه! مظاهری جسارت این را داشت که در کاری که در آن وارد بود با قدرت ورود میکرد و حوزهای را که نمیشناخت، به اهلش میسپرد. این موضوع وقتی اهمیت پیدا میکند که نگاهی به دوروبرمان کنیم و سرمایهگذاران حوزه فرهنگ و نوع نگاه و کنش آنها را نسبت به تحولات این حوزه رصد کرده و آن را با رفتارهای محمد امیرمظاهری مقایسه کنیم.
3
محمد امیرمظاهری شاید چهرهای شناختهشده برای عموم مطبوعاتیها و اهل فرهنگ نبود، اما هرکس میشناختش، او را معتبر و قابل اعتماد میدانست؛ از آن آدمها که میشود روی حرف و قولشان حساب کرد، از آنهایی که هر روز از این شاخه به آن شاخه نمیپرند و وقتی کاری را در حوزه فرهنگ آغاز کنند، تا آخرش «همراه» هستند، از آنها که وسوسه حرف این و آن نمیشوند و پشت تیمشان را در هیچ صورتی خالی نمیکنند. این را آنهایی میدانند که با او کار کردهاند؛ همانها که با دیگران هم کار کردهاند و تفاوتها را بهخوبی تشخیص میدهند.
محمد امیرمظاهری نباید اینقدر زود میرفت، نباید اینقدر غریبانه میرفت، نباید اینقدر راحت میرفت. هنوز کلی راهِ نرفته و کار نیمهتمام داشت. چرا اینقدر زود رفتی آقای مظاهری؟ چرا اینقدر نابهنگام؟ چرا اینقدر غریبانه؟ این رسمش نبود؛ هنوز کلی کار با هم داشتیم، کلی سفر باید میرفتیم، کلی رفاقت باید میکردیم.
پیش از رفتن ناگهانتان، ما خیلی چیزها به شما بدهکار بودیم؛ الان اما یک چیز خیلی بزرگتر به شما بدهکاریم؛ ما یک سوگواری بزرگ به شما بدهکاریم و قرضمان را هم میدهیم. در یاد ما خواهید ماند به خوبی و نیکی.
خواب ابدیتان آرام...