|

گفت‌وگو با پگاه طبسی‌نژاد، کارگردان تئاتر

مداربسته؛ پرسش‏های دردآور یک زندگی روزمره

آمنه شیرافکن: مداربسته روایت آدم‌هایی است که درگیراند. درگیر نقش‌ها و تکرارها‌. آدم‌هایی که گاه خودشان را فراموش می‌کنند و رؤیای دیگری‌شدن را در سر می‌پرورانند. گاهی اوقات به طرفه‌العینی عمر گران می‌گذرد و ما می‌مانیم و همین مسیر تقلیدها، تکرارها و بازی‌ها. بی‌آنکه اندکی به آن خود مدام و آن آدم درون اندیشیده باشیم. گویی انسان درون ما که ماهیت ماست و خویشتن ما، در پس بازی ذهنی ما برای مدام دیگری‌شدن گم می‌شود. 9 بازیگر نمایش مداربسته نیز درگیر نقش‌های خود‌ند. درگیر نقش‌های خود و آدم‌های ایده‌آلی که دلشان می‌خواهد نقش آنها را بازی کنند. مخاطبی که پای تئاتر مداربسته می‌نشیند، یک لحظه خودش را جای آنها می‌گذارد، صرف‌نظر از سن و جنس و شغل و تمام آن چیزهای دیگر یک لحظه هول برش می‌دارد که تو چقدر در دام نقش‌ها و تقلیدها افتاده‌ای. همین می‌شود که در انتهای تئاتر سرگیجه سراغت می‌آید و ابهام‌ها و پاره‌ای نگرانی‌ها. دوباره از سالن که بیرون می‌زنی، هرکه هستی و در هر مقام و منصبی، رؤیابافی را از سر می‌گیری. همان دم چهره‌ها و نقش‌های ایده‌آلت جلوی چشم‌ها رژه می‌روند. دوباره بازی شروع می‌شود. گفت‌وگو با پگاه طبسی‌نژاد، کارگردان مداربسته، تکنیکی و فنی نیست. گفت‌وگویی است بر محور سؤال و پرسش و داستان تئاتر. جهان‌بینی کارگردان و تجربه زیسته‌اش در اجرای این کار. خلاصه اینکه چکیده‌ای است از بازی‌های ذهنی کارگردان، بازیگران و مخاطب. مداربسته تا پایان سال در تئاتر مستقل تهران روی صحنه خواهد بود.

آدم‌ها در مداربسته به تو نگاه نمی‌کنند، هرکدام سرشان به کار خودشان گرم است. مخاطب تئاتر تو با سردرگمی آدم‌های مقابلش مواجه شده و یک جای کار دچار سرگیجه می‌شود. عمدی در اجرای این شکل از کار بوده، اینها چیدمان توست یا برداشت مخاطب؟
مداربسته حاصل نگاه و پژوهش و جهان‌بینی من است به اطرافم. من پیش‌تر تجربه بازیگری داشتم و در سفر به کانادا فرصت پژوهش در این بخش برایم مهیا شد؛ البته رشته‌ای که من خواندم تئاتر صرف نبود و به‌اصطلاح بین‌رشته‌ای بود. شاید به همین خاطر نگاهم به تئاتر تغییر کرد. دنبال این بودم که جور دیگری تئاتر را ببینم و اجرایش کنم. چیزی شبیه به «ویژوال‌آرت». کار در میانه باشد و مخاطب بتواند یک‌ جور دیگر نگاهش کند. تئاتر به مفهوم همیشگی و آنچه در ایران خواندم خیلی به مخاطب نزدیک بود. گویی امکان فاصله‌گرفتن از بازی‌ها و نقش‌ها و صحنه برای مخاطب فراهم نبود. در مداربسته ایده‌ام این بود که جهان‌بینی تازه‌ام را در فرم تازه‌ای بریزم. این‌طور شد که بازیگر مثل همیشه به مخاطب نزدیک بود و روبه‌رویش ایفای نقش می‌کرد؛ اما نه چشم در چشم او. دوربین‌های مداربسته و مانیتور‌ها این امکان را به ما دادند تا میان مخاطب و بازیگر فاصله بیندازیم. آنها چشم‌درچشم نمی‌شوند، تصویر بازیگر از کانال دوربین‌ها توی مانیتور‌ها نقش می‌بندد و سرانجام آن تصویر پیش‌روی مخاطب قرار می‌گیرد. این تصویر که به مخاطب نگاه می‌کند.
یعنی تو می‌خواهی کار بیشتر شبیه سینما شود، از پیش ضبط شده یا چیزی شبیه به این؟
در سینما مخاطب با تصویری مواجه می‌شود که در زمان و مکان دیگری ضبط شده در ویژوال آرت هم همین فاصله‌گذاری به گونه دیگر اتفاق می‌افتد. تصویر و هنر مقابل تو نقش بسته و تو فرصت داری سر فرصت از گوشه و کنار و زوایای مختلف به آن نگاه کنی. من برای تئاتر به ‌دنبال ایجاد این فرصت هستم. به‌همین‌خاطر در تئاتر به دنبال ایجاد این جنس از فاصله‌گذاری هستم.
بازیگر زنده است و با خودش به ‌عنوان موجود زنده مواجه می‌شود؛ در تئاتر دنبال این بودم که می‌توانیم کاری کنیم نگاه تماشاگر را در حقیقت به سمتی هدایت کنیم که این نگاه تماشاگر به چیزی نگاه کند که آن چیز از نگاه بازیگر گرفته شده باشد. چیز ساده اینکه بازیگر به چیزی نگاه می‌کند و نگاهش را به آن معطوف می‌کند. بعد من مخاطب در حقیقت به آن چیز نگاه می‌کنم و اینجا یک نقطه تلاقی نگاهی اتفاق می‌افتد.
می‌خواهم بازیگر را به آبجکت نزدیک‌تر کنم، تصویر از پیش تعیین شده. بله، با این تعریف همان اتفاقی می‌شود که در سینما و ویژوال‌آرت اتفاق افتاده است.
دلیلت چیست؟ خب تئاتر با سینما و ویژوال‌آرت فرق می‌کند.
در تئاتر این‌قدر نگاه تماشاگر به واقعه و بازیگر نزدیک است که خیلی سخت می‌شود به اثر نگاه کرد. احساس بازیگر به تو نزدیک است، جسمش به تو نزدیک است و هر دو در زمان و مکانی واحد دارید خیال می‌کنید از هم دورید. من این تصور را دوست ندارم. به روشی احتیاج دارم که از کلیت اثر فاصله بگیرم، تا آن را با فاصله نگاه کنم.
فکر می‌کنی تا چه میزان این جهان‌بینی و ایده‌ات برای تغییر مدیوم تئاتر در مداربسته اتفاق افتاده؟ اصلا اتفاق افتاده و کار آن‌طوری که می‌خواستی از کار درآمد؟
در این کار به‌طور مشخص این اتفاق می‌افتد، بازیگرها برای دوربین بازی می‌کنند تصویرشان به‌خاطر چیدمان و تدوین موازی به‌طور مستقیم به تماشاگر نگاه می‌کند. تصویر بازیگر برای تماشاگر بازی می‌کند. این فاصله‌گذاری موجب می‌شود که مخاطب به تصویر بازیگر نکاه کند که حداکثر فاصله‌گذاری انجام شده است. هرچند در این فاصله هم مخاطب احساس نزدیکی می‌کند اما دوربین‌ها تا حدودی کمک كرده‌اند.
فکر می‌کنی این مسئله تکنیکی اصلا از سوی مخاطب درک شد، از افراد غیرتئاتری گرفته تا منتقدان هنری تئاتر؟
درصد زیادی از تماشاگرها به‌شدت با این کار ارتباط برقرار کرده‌اند و تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اند. درصد زیادی از این کار تئوری من را ثابت می‌کند، درصدی هم اصلا دوست نداشتند و ارتباط برقرار نکرده بودند و حتی شاکی از در خارج شده‌اند، تماشاگرانی هم بودند که تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اند. به‌هرحال این کار در نوع خودش ساختارشکنانه بوده و واکنش‌های مختلف به آن طبیعی است. برای من اجرا و پیشبرد آن جهان‌بینی ذهنی و تغییر در شرایط اجرا مهم بود که محقق شد؛ دست‌کم تصور من این‌طور است و کار برایم رضایت‌بخش بوده است.
خلاصه اینکه مداربسته حاصل کارها و درس‌های من است. مداربسته زبان تازه من است، حتی اگر این زبان خیلی خواهان نداشته باشد. ایده اصلی من همین بوده و اتفاقا در کارهای آتی نیز آن را دنبال خواهم کرد. هرچند به دلایل متفاوت گاهی از ایده تا عمل فاصله زیاد است. برای نمونه صحنه مداربسته 50 درصد ایده اصلی من بود. اجرای کار پیچیدگی‌هایی داشت که به دلایل مختلف بخش‌هایی از آن را حذف کردم تا ایده را اجرائی کنم.
تئاتر به ‌عنوان یک رسانه بناست با زندگی آدم‌ها چه کند، لطفا این را براساس همان جهان‌بینی تازه‌ات توضیح بده، به‌این‌ترتیب از تئاتر چه می‌خواهی؟
تئاتر برای من زبان ارتباط‌برقرارکردن با دنیای بیرون است، بهترین زبانی که بلدم حرف بزنم همین است. تنها راهی است که می‌توانم جهان‌بینی‌ام را خیلی آرام و یواش به دیگران نشان بدهم. تئاتر برای من درون‌گرا زبانی برای ارتباط‌برقرارکردن بود.
یک جایی به‌ویژه وقتی فرصتی برای مطالعه و تحصیل در کانادا فراهم شد، تئاتر هم برای من به پژوهش تبدیل شد، شبیه لابراتور، شبیه به اتاق تمرین‌ام. اینکه نگاه کنم و اینکه جسارت این را داشته باشم که تعاریف گذشته را به چالش بکشم. به‌هرحال تعاریف معاصری وجود دارد و خواستم در این حوزه بتوانم برای ارتباط با مخاطب کار کنم؛ اما دوست دارم این مدیوم را گسترده‌تر کنم.
برخی منتقدان می‌گویند کار تو شبیه یک نوع پرفورمنس است و اصلا تئاتر نیست؛ این نقد را قبول داری؟
کاش این مفاهیم را کنار بگذریم. اگر فردی به این تصمیم رسیده که این کار تئاتر است، به ‌عنوان تئاتر به آن نگاه کنیم، خب من هم تئاتر را می‌فهمم و هم پرفورمنس را. اگر تصورم این بود که کارم پرفورمنس است، می‌بردمش و در فضای پرفورمنسی اجرایش می‌کردم، توی خیابان یا مترو؛ اما این تئاتر است.
تجربه‌ات از بازی با نابازیگران چگونه بود؟
دو سال پیش با بچه‌های جوان در پروژه‌ای کار می‌کردم؛ اتفاق خوبی بود و برای من این شکل کارکردن جذاب شد. اول راه خیلی سؤال کردند که خب چرا بازیگر حرفه‌ای به کارت دعوت نکرده‌ای، پاسخ اینکه این ایده آنها نبود، این ایده از همین جوان‌ها آمد، می‌خواستند شاه‌لیر کار کنند و سؤال من این بود که چه کسی قرار است کار شما را نگاه کند؟ چه قصه‌ای برای تو ساخته مي‌شود؟ اما برای مداربسته بیشتر از هر زمانی می‌دانستم که کار باید با بچه‌های جوان شکل بگیرد. چون دانشگاه درس می‌دادم برخی را از قبل می‌شناختم و برخی را مصاحبه کردیم و اینها ماندند؛ اما درباره تجربه زیسته‌ام با بازیگران مداربسته باید بگویم که چقدر قابل اعتماد هستند، چقدر همیشه پایه کار‌ند. اصلا این‌طور نیست که یکهو فکر کنی اتفاقی در زندگی‌شان بیفتد و بروند یا پیشنهاد بهتری داشته باشند یا اینکه خسته بشوند و بروند. حتی اگر پول خوبی هم در میان نباشد، هستند. به‌شدت قابل اعتماد‌ هستند. اجرای این کار طاقت‌فرسا بود. ما پنج ماه روزی پنج ساعت تمرین کردیم. دانشجویانی که باید می‌آمدند، از 6 تا 12 شب پای کار بودند و آخ نمی‌گفتند. بازیگری این کار به‌شدت پیچیده است و این بچه‌ها از پسش خوب برآمدند.
بازیگران مداربسته مدام دیالوگ‌هایی دارند، شبیه حرف‌زدن‌های روزمره. گیج‌اند و چیزهایی را بلندبلند می‌گویند، تکرار می‌کنند. هدفت از این تکرار مدام در کار چه بود؟
در مداربسته تماشاگر با تکرارهای روزمره خودش و تقلیدها مواجه می‌شود. تقلیدها خیلی دلوزی (ژیل دلوز؛ متفکر فرانسوی صاحب کتاب «تفاوت و تکرار») است. مدام داریم کپی می‌کنیم تا به اورجینالی جدید برسیم، این تقلید فارق از ترسناکی اجتناب‌پذیر است. همه می‌خواهیم به امر اصیل برسیم، اما عادات رفتاری و انتخاب‌های زندگی در جاهایی مدام تکرار می‌شود.
پرسش اصلی‌ات در این کار چه بود، تکرار، روزمرگی و نقد امر روزمره تم اصلی خیلی از کارهای هنری شده، تو چطور در مداربسته به این شیوه از نقد فرهنگی (حالا با نگاه دلوزی) نزدیک شدی؟
من یک پرسش دارم، این پرسش را وسط می‌گذارم،. این پرسش همه‌جا هست، از فرم و ایده و اجرا تا جهان‌بینی کار. حتی من در نگاه مخاطب هم به‌دنبال این پرسش هستم. به همین دلیل اجرای کارها را از بالا - اتاق تدوین و صدا- می‌بینم. چهره‌ها خودشان حرف می‌زنند، حرف‌هایی دارند. واکنش را در نگاه مخاطب می‌بینم. اینکه کار چطور پیش می‌رود. واکنش‌ها هم متفاوت بود، یک خانم حدودا 50 ساله که هیج تجربه تئاتری نداشت در پایان گفت چه نگاه تلخی، در عین اینکه کار را دوست داشتند؛ ولی چرا تلخ است؟ از نظر پدرم هم کار تلخی بود. اینکه پایان کار بسته است و تصویری از ما نشان می‌دهد که در یک لوپ گرفتاریم، گویی امکان گریز نیست؛ همین‌طور تکرار می‌کنیم و تقلید و این خودش می‌شود زندگی ما.
نگفتی که پرسش اصلی‌ات چه بود؟
هویت‌هایمان چقدر کپی‌پذیر است؟ تا کی این تکرار می‌تواند ادامه داشته باشد؟
به نظر خودت هم ما در یک لوپ گرفتاریم و امکان فرار نیست؟
پاسخ‌ها متفاوت است؛ اما به شخصه معتقدم در این لوپ گرفتاریم، آن‌وقت سؤال این است که چقدر می‌توانم خودم را بیرون بکشم؟ چقدر می‌توانم تأثیرگذار باشم؟
درگیری با این پرسش در فرایند اجرای تئاتر برایت چگونه بود، سؤال در ذهنت تغییر کرد؟
در اجرای کار بزرگ‌ترین نکته این بود که چقدر ماهیت اجرا هر شب تغییر می‌کند. یک لحظه‌اش را هم نمی‌شود ثبت کرد. حتی نگاه مخاطب قابل تغییر است. از جایی به بعد اجرا از دست تو خارج است. بنابراین پرسش هم یک‌جورهایی دستخوش تغییر می‌شود. گویی المان‌های روبه‌رو یک لحظه آرام و قرار ندارند. پرسش‌ها نیز. ما در هر جلسه پنج‌ساعته تمرین می‌کردیم تا یک دقیقه از کار در بیاید. تمرین طاقت‌فرسایی بود. اما مهندسی دقیقی داشت. اما با همه اینها و مهندسی کار، سرانجام تو هیچ کنترلی رویش نداری و آن پرسش‌ها هم تغییر می‌کند. حتی نمی‌توانی بگویی به دلیل اینکه متن و بازی کار مشخصی می‌کند، ایده ثابت است. گویی هیچ چیز ثابت نیست. متن و فرم و بازی و اجرا و سؤال مدام در تغییر است.
تجربه این کار برای خود بازیگران چطور بود؟ پرسش تو چقدر پرسش آنها بود؟
کار ما ذهنی و تمرین ما با دوربین و مانیتور بوده است. پنج ساعت تمرین جلوی دوربین‌ها طاقت‌فرساست. ایستاده‌ای و تنها گاهی به راست و چپ حرکت می‌کنی. این‌قدر مکانیکی. اما اینجا اتفاقی می‌افتد و آنها به مسیر آگاه‌اند و از جایی جنس تمرین‌ها عوض می‌شد و آنها سفری داشتند و در این سفر آگاهانه عمل می‌کردند. از این نظر به خوبی می‌دانم که پرسش و ایده کار به آنها رسیده بود. بیش از یک ماه از اجراها گذشته، هنوز که نگاهشان می‌کنم گویی هنوز دارند کشف می‌کنند.

آمنه شیرافکن: مداربسته روایت آدم‌هایی است که درگیراند. درگیر نقش‌ها و تکرارها‌. آدم‌هایی که گاه خودشان را فراموش می‌کنند و رؤیای دیگری‌شدن را در سر می‌پرورانند. گاهی اوقات به طرفه‌العینی عمر گران می‌گذرد و ما می‌مانیم و همین مسیر تقلیدها، تکرارها و بازی‌ها. بی‌آنکه اندکی به آن خود مدام و آن آدم درون اندیشیده باشیم. گویی انسان درون ما که ماهیت ماست و خویشتن ما، در پس بازی ذهنی ما برای مدام دیگری‌شدن گم می‌شود. 9 بازیگر نمایش مداربسته نیز درگیر نقش‌های خود‌ند. درگیر نقش‌های خود و آدم‌های ایده‌آلی که دلشان می‌خواهد نقش آنها را بازی کنند. مخاطبی که پای تئاتر مداربسته می‌نشیند، یک لحظه خودش را جای آنها می‌گذارد، صرف‌نظر از سن و جنس و شغل و تمام آن چیزهای دیگر یک لحظه هول برش می‌دارد که تو چقدر در دام نقش‌ها و تقلیدها افتاده‌ای. همین می‌شود که در انتهای تئاتر سرگیجه سراغت می‌آید و ابهام‌ها و پاره‌ای نگرانی‌ها. دوباره از سالن که بیرون می‌زنی، هرکه هستی و در هر مقام و منصبی، رؤیابافی را از سر می‌گیری. همان دم چهره‌ها و نقش‌های ایده‌آلت جلوی چشم‌ها رژه می‌روند. دوباره بازی شروع می‌شود. گفت‌وگو با پگاه طبسی‌نژاد، کارگردان مداربسته، تکنیکی و فنی نیست. گفت‌وگویی است بر محور سؤال و پرسش و داستان تئاتر. جهان‌بینی کارگردان و تجربه زیسته‌اش در اجرای این کار. خلاصه اینکه چکیده‌ای است از بازی‌های ذهنی کارگردان، بازیگران و مخاطب. مداربسته تا پایان سال در تئاتر مستقل تهران روی صحنه خواهد بود.

آدم‌ها در مداربسته به تو نگاه نمی‌کنند، هرکدام سرشان به کار خودشان گرم است. مخاطب تئاتر تو با سردرگمی آدم‌های مقابلش مواجه شده و یک جای کار دچار سرگیجه می‌شود. عمدی در اجرای این شکل از کار بوده، اینها چیدمان توست یا برداشت مخاطب؟
مداربسته حاصل نگاه و پژوهش و جهان‌بینی من است به اطرافم. من پیش‌تر تجربه بازیگری داشتم و در سفر به کانادا فرصت پژوهش در این بخش برایم مهیا شد؛ البته رشته‌ای که من خواندم تئاتر صرف نبود و به‌اصطلاح بین‌رشته‌ای بود. شاید به همین خاطر نگاهم به تئاتر تغییر کرد. دنبال این بودم که جور دیگری تئاتر را ببینم و اجرایش کنم. چیزی شبیه به «ویژوال‌آرت». کار در میانه باشد و مخاطب بتواند یک‌ جور دیگر نگاهش کند. تئاتر به مفهوم همیشگی و آنچه در ایران خواندم خیلی به مخاطب نزدیک بود. گویی امکان فاصله‌گرفتن از بازی‌ها و نقش‌ها و صحنه برای مخاطب فراهم نبود. در مداربسته ایده‌ام این بود که جهان‌بینی تازه‌ام را در فرم تازه‌ای بریزم. این‌طور شد که بازیگر مثل همیشه به مخاطب نزدیک بود و روبه‌رویش ایفای نقش می‌کرد؛ اما نه چشم در چشم او. دوربین‌های مداربسته و مانیتور‌ها این امکان را به ما دادند تا میان مخاطب و بازیگر فاصله بیندازیم. آنها چشم‌درچشم نمی‌شوند، تصویر بازیگر از کانال دوربین‌ها توی مانیتور‌ها نقش می‌بندد و سرانجام آن تصویر پیش‌روی مخاطب قرار می‌گیرد. این تصویر که به مخاطب نگاه می‌کند.
یعنی تو می‌خواهی کار بیشتر شبیه سینما شود، از پیش ضبط شده یا چیزی شبیه به این؟
در سینما مخاطب با تصویری مواجه می‌شود که در زمان و مکان دیگری ضبط شده در ویژوال آرت هم همین فاصله‌گذاری به گونه دیگر اتفاق می‌افتد. تصویر و هنر مقابل تو نقش بسته و تو فرصت داری سر فرصت از گوشه و کنار و زوایای مختلف به آن نگاه کنی. من برای تئاتر به ‌دنبال ایجاد این فرصت هستم. به‌همین‌خاطر در تئاتر به دنبال ایجاد این جنس از فاصله‌گذاری هستم.
بازیگر زنده است و با خودش به ‌عنوان موجود زنده مواجه می‌شود؛ در تئاتر دنبال این بودم که می‌توانیم کاری کنیم نگاه تماشاگر را در حقیقت به سمتی هدایت کنیم که این نگاه تماشاگر به چیزی نگاه کند که آن چیز از نگاه بازیگر گرفته شده باشد. چیز ساده اینکه بازیگر به چیزی نگاه می‌کند و نگاهش را به آن معطوف می‌کند. بعد من مخاطب در حقیقت به آن چیز نگاه می‌کنم و اینجا یک نقطه تلاقی نگاهی اتفاق می‌افتد.
می‌خواهم بازیگر را به آبجکت نزدیک‌تر کنم، تصویر از پیش تعیین شده. بله، با این تعریف همان اتفاقی می‌شود که در سینما و ویژوال‌آرت اتفاق افتاده است.
دلیلت چیست؟ خب تئاتر با سینما و ویژوال‌آرت فرق می‌کند.
در تئاتر این‌قدر نگاه تماشاگر به واقعه و بازیگر نزدیک است که خیلی سخت می‌شود به اثر نگاه کرد. احساس بازیگر به تو نزدیک است، جسمش به تو نزدیک است و هر دو در زمان و مکانی واحد دارید خیال می‌کنید از هم دورید. من این تصور را دوست ندارم. به روشی احتیاج دارم که از کلیت اثر فاصله بگیرم، تا آن را با فاصله نگاه کنم.
فکر می‌کنی تا چه میزان این جهان‌بینی و ایده‌ات برای تغییر مدیوم تئاتر در مداربسته اتفاق افتاده؟ اصلا اتفاق افتاده و کار آن‌طوری که می‌خواستی از کار درآمد؟
در این کار به‌طور مشخص این اتفاق می‌افتد، بازیگرها برای دوربین بازی می‌کنند تصویرشان به‌خاطر چیدمان و تدوین موازی به‌طور مستقیم به تماشاگر نگاه می‌کند. تصویر بازیگر برای تماشاگر بازی می‌کند. این فاصله‌گذاری موجب می‌شود که مخاطب به تصویر بازیگر نکاه کند که حداکثر فاصله‌گذاری انجام شده است. هرچند در این فاصله هم مخاطب احساس نزدیکی می‌کند اما دوربین‌ها تا حدودی کمک كرده‌اند.
فکر می‌کنی این مسئله تکنیکی اصلا از سوی مخاطب درک شد، از افراد غیرتئاتری گرفته تا منتقدان هنری تئاتر؟
درصد زیادی از تماشاگرها به‌شدت با این کار ارتباط برقرار کرده‌اند و تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اند. درصد زیادی از این کار تئوری من را ثابت می‌کند، درصدی هم اصلا دوست نداشتند و ارتباط برقرار نکرده بودند و حتی شاکی از در خارج شده‌اند، تماشاگرانی هم بودند که تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اند. به‌هرحال این کار در نوع خودش ساختارشکنانه بوده و واکنش‌های مختلف به آن طبیعی است. برای من اجرا و پیشبرد آن جهان‌بینی ذهنی و تغییر در شرایط اجرا مهم بود که محقق شد؛ دست‌کم تصور من این‌طور است و کار برایم رضایت‌بخش بوده است.
خلاصه اینکه مداربسته حاصل کارها و درس‌های من است. مداربسته زبان تازه من است، حتی اگر این زبان خیلی خواهان نداشته باشد. ایده اصلی من همین بوده و اتفاقا در کارهای آتی نیز آن را دنبال خواهم کرد. هرچند به دلایل متفاوت گاهی از ایده تا عمل فاصله زیاد است. برای نمونه صحنه مداربسته 50 درصد ایده اصلی من بود. اجرای کار پیچیدگی‌هایی داشت که به دلایل مختلف بخش‌هایی از آن را حذف کردم تا ایده را اجرائی کنم.
تئاتر به ‌عنوان یک رسانه بناست با زندگی آدم‌ها چه کند، لطفا این را براساس همان جهان‌بینی تازه‌ات توضیح بده، به‌این‌ترتیب از تئاتر چه می‌خواهی؟
تئاتر برای من زبان ارتباط‌برقرارکردن با دنیای بیرون است، بهترین زبانی که بلدم حرف بزنم همین است. تنها راهی است که می‌توانم جهان‌بینی‌ام را خیلی آرام و یواش به دیگران نشان بدهم. تئاتر برای من درون‌گرا زبانی برای ارتباط‌برقرارکردن بود.
یک جایی به‌ویژه وقتی فرصتی برای مطالعه و تحصیل در کانادا فراهم شد، تئاتر هم برای من به پژوهش تبدیل شد، شبیه لابراتور، شبیه به اتاق تمرین‌ام. اینکه نگاه کنم و اینکه جسارت این را داشته باشم که تعاریف گذشته را به چالش بکشم. به‌هرحال تعاریف معاصری وجود دارد و خواستم در این حوزه بتوانم برای ارتباط با مخاطب کار کنم؛ اما دوست دارم این مدیوم را گسترده‌تر کنم.
برخی منتقدان می‌گویند کار تو شبیه یک نوع پرفورمنس است و اصلا تئاتر نیست؛ این نقد را قبول داری؟
کاش این مفاهیم را کنار بگذریم. اگر فردی به این تصمیم رسیده که این کار تئاتر است، به ‌عنوان تئاتر به آن نگاه کنیم، خب من هم تئاتر را می‌فهمم و هم پرفورمنس را. اگر تصورم این بود که کارم پرفورمنس است، می‌بردمش و در فضای پرفورمنسی اجرایش می‌کردم، توی خیابان یا مترو؛ اما این تئاتر است.
تجربه‌ات از بازی با نابازیگران چگونه بود؟
دو سال پیش با بچه‌های جوان در پروژه‌ای کار می‌کردم؛ اتفاق خوبی بود و برای من این شکل کارکردن جذاب شد. اول راه خیلی سؤال کردند که خب چرا بازیگر حرفه‌ای به کارت دعوت نکرده‌ای، پاسخ اینکه این ایده آنها نبود، این ایده از همین جوان‌ها آمد، می‌خواستند شاه‌لیر کار کنند و سؤال من این بود که چه کسی قرار است کار شما را نگاه کند؟ چه قصه‌ای برای تو ساخته مي‌شود؟ اما برای مداربسته بیشتر از هر زمانی می‌دانستم که کار باید با بچه‌های جوان شکل بگیرد. چون دانشگاه درس می‌دادم برخی را از قبل می‌شناختم و برخی را مصاحبه کردیم و اینها ماندند؛ اما درباره تجربه زیسته‌ام با بازیگران مداربسته باید بگویم که چقدر قابل اعتماد هستند، چقدر همیشه پایه کار‌ند. اصلا این‌طور نیست که یکهو فکر کنی اتفاقی در زندگی‌شان بیفتد و بروند یا پیشنهاد بهتری داشته باشند یا اینکه خسته بشوند و بروند. حتی اگر پول خوبی هم در میان نباشد، هستند. به‌شدت قابل اعتماد‌ هستند. اجرای این کار طاقت‌فرسا بود. ما پنج ماه روزی پنج ساعت تمرین کردیم. دانشجویانی که باید می‌آمدند، از 6 تا 12 شب پای کار بودند و آخ نمی‌گفتند. بازیگری این کار به‌شدت پیچیده است و این بچه‌ها از پسش خوب برآمدند.
بازیگران مداربسته مدام دیالوگ‌هایی دارند، شبیه حرف‌زدن‌های روزمره. گیج‌اند و چیزهایی را بلندبلند می‌گویند، تکرار می‌کنند. هدفت از این تکرار مدام در کار چه بود؟
در مداربسته تماشاگر با تکرارهای روزمره خودش و تقلیدها مواجه می‌شود. تقلیدها خیلی دلوزی (ژیل دلوز؛ متفکر فرانسوی صاحب کتاب «تفاوت و تکرار») است. مدام داریم کپی می‌کنیم تا به اورجینالی جدید برسیم، این تقلید فارق از ترسناکی اجتناب‌پذیر است. همه می‌خواهیم به امر اصیل برسیم، اما عادات رفتاری و انتخاب‌های زندگی در جاهایی مدام تکرار می‌شود.
پرسش اصلی‌ات در این کار چه بود، تکرار، روزمرگی و نقد امر روزمره تم اصلی خیلی از کارهای هنری شده، تو چطور در مداربسته به این شیوه از نقد فرهنگی (حالا با نگاه دلوزی) نزدیک شدی؟
من یک پرسش دارم، این پرسش را وسط می‌گذارم،. این پرسش همه‌جا هست، از فرم و ایده و اجرا تا جهان‌بینی کار. حتی من در نگاه مخاطب هم به‌دنبال این پرسش هستم. به همین دلیل اجرای کارها را از بالا - اتاق تدوین و صدا- می‌بینم. چهره‌ها خودشان حرف می‌زنند، حرف‌هایی دارند. واکنش را در نگاه مخاطب می‌بینم. اینکه کار چطور پیش می‌رود. واکنش‌ها هم متفاوت بود، یک خانم حدودا 50 ساله که هیج تجربه تئاتری نداشت در پایان گفت چه نگاه تلخی، در عین اینکه کار را دوست داشتند؛ ولی چرا تلخ است؟ از نظر پدرم هم کار تلخی بود. اینکه پایان کار بسته است و تصویری از ما نشان می‌دهد که در یک لوپ گرفتاریم، گویی امکان گریز نیست؛ همین‌طور تکرار می‌کنیم و تقلید و این خودش می‌شود زندگی ما.
نگفتی که پرسش اصلی‌ات چه بود؟
هویت‌هایمان چقدر کپی‌پذیر است؟ تا کی این تکرار می‌تواند ادامه داشته باشد؟
به نظر خودت هم ما در یک لوپ گرفتاریم و امکان فرار نیست؟
پاسخ‌ها متفاوت است؛ اما به شخصه معتقدم در این لوپ گرفتاریم، آن‌وقت سؤال این است که چقدر می‌توانم خودم را بیرون بکشم؟ چقدر می‌توانم تأثیرگذار باشم؟
درگیری با این پرسش در فرایند اجرای تئاتر برایت چگونه بود، سؤال در ذهنت تغییر کرد؟
در اجرای کار بزرگ‌ترین نکته این بود که چقدر ماهیت اجرا هر شب تغییر می‌کند. یک لحظه‌اش را هم نمی‌شود ثبت کرد. حتی نگاه مخاطب قابل تغییر است. از جایی به بعد اجرا از دست تو خارج است. بنابراین پرسش هم یک‌جورهایی دستخوش تغییر می‌شود. گویی المان‌های روبه‌رو یک لحظه آرام و قرار ندارند. پرسش‌ها نیز. ما در هر جلسه پنج‌ساعته تمرین می‌کردیم تا یک دقیقه از کار در بیاید. تمرین طاقت‌فرسایی بود. اما مهندسی دقیقی داشت. اما با همه اینها و مهندسی کار، سرانجام تو هیچ کنترلی رویش نداری و آن پرسش‌ها هم تغییر می‌کند. حتی نمی‌توانی بگویی به دلیل اینکه متن و بازی کار مشخصی می‌کند، ایده ثابت است. گویی هیچ چیز ثابت نیست. متن و فرم و بازی و اجرا و سؤال مدام در تغییر است.
تجربه این کار برای خود بازیگران چطور بود؟ پرسش تو چقدر پرسش آنها بود؟
کار ما ذهنی و تمرین ما با دوربین و مانیتور بوده است. پنج ساعت تمرین جلوی دوربین‌ها طاقت‌فرساست. ایستاده‌ای و تنها گاهی به راست و چپ حرکت می‌کنی. این‌قدر مکانیکی. اما اینجا اتفاقی می‌افتد و آنها به مسیر آگاه‌اند و از جایی جنس تمرین‌ها عوض می‌شد و آنها سفری داشتند و در این سفر آگاهانه عمل می‌کردند. از این نظر به خوبی می‌دانم که پرسش و ایده کار به آنها رسیده بود. بیش از یک ماه از اجراها گذشته، هنوز که نگاهشان می‌کنم گویی هنوز دارند کشف می‌کنند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها