تازههاي نشر نيلا
آزمون واقعيت
پارسا شهري: «تآتر هم به واقعيت نياز دارد و هم به شادي و لذت، و تآتر مدرنِ روشنفكرانه بههمين دليل شكست خورده است. مردم از شادمانيِ دروغينِ كمديهاي موزيكال، بهجاي شاديِ پُرباري كه تنها در واقعيتِ خارقالعاده و سركش يافت ميشود، خسته شدهاند.» جان ميلينگتُن سينگ، نمايشنامهنويس ايرلندي، در پيشگفتاري بر نمايشنامه «خاليبندِ دنياي غرب» كه اخيرا با ترجمه درخورِ حميد احياء در نشر نيلا درآمده است، چنين مينويسد. سينگ معتقد است در ايرلند فقط چند سال ديگر از تخيلي همگاني بهرهمنديم كه پرشور و پرشكوه است و ظريف و شكننده؛ و آن دسته از ما كه ميخواهيم بنويسيم، هنوز فرصتِ استفاده از آن را داريم -فرصتي كه نويسندگانِ سرزمينهايي كه بهارِ زندگي را فراموش كردهاند از آن بيبهرهاند؛ نويسندگانِ سرزمينهايي كه در در آنها برداشتِ محصول، تنها يك خاطره است و كاه و حصير تبديل به آجر شدهاند. ج.م.سينگ اين جملات را در ژانويهي 1907 نوشت؛ دوراني كه هنوز سرزمينهايي بودند كه بهتعبير او بهار زندگي را فراموش نكرده بودند، بااينحال، او براساسِ اوضاعواحوال ميدانست كه اين فرصت تنها چند سالي است و ديري نميپايد. چنانكه مترجمِ اثر در مقدمه مينويسد طرحِ داستان و زبان و شخصيتهاي «خاليبندِ دنياي غرب» بر بنيادِ منابع واقعي و مستند شكل گرفتهاند، اما بيترديد كل اثر حاصل بينش و تخيل سينگ است. از ابتكارهای سينگ در نمايشنامه اخير جدا از سبكوسياق و موضوع نمايشنامه، مسئله زبان است. او بهتعبيرِ حميد احياء زبان انگليسي فاخر و اديبانه و كتابي را كنار ميگذارد و با بهكارگيريِ زبان خاصِ روستاهاي ايرلند زباني تازه خلق ميكند؛ زباني كه بعدها بسياري از نمايشنامهنويسانِ ايرلندي قرنِ بيستم از آن استفاده كردند. احياء تأكيد ميكند كه اهميت سينگ تنها در سبك واقعگراي آثار او و زبانِ خاص آن نيست؛ او فراتر از هنرش، حاضر نيست غرور ملي را بهصورتي ساختگي تبليغ كند و تصويري دروغين يا آميختهي توهم از مردم و مليتِ خويش ارائه دهد. او حتا به همقطاران خود باج نميدهد و واقعيتي را كه ميبيند، بدونِ مجامله و خودسانسوري بر صحنه ميآورد. با اين حال بيشتر منتقدان و مفسران آثار نمايشي ايرلند، از سينگ بهعنوانِ يكي از بنيانگذارانِ تآتر ملي ايرلند ياد ميكنند كه زبانِ نمايشنامههايش زنده و واقعي است و نمونهاي اعلا از زبانِ آثار جنبش ناتوراليسم آن دوران بهشمار ميرود. «خاليبندِ دنياي غرب» تابستانِ سال 1907 در انگلستان اجرا شد و ظرفِ چند سال به زبانهايي ديگر ترجمه شد و در كشورهاي مختلف روي صحنه رفت تا جاييكه به يكي از مهمترين آثار كلاسيكِ تآتر غرب بدل شد. سينگ موضوعِ اين نمايشنامه را از دو حادثه معروف در غرب ايرلند برگرفته است. مردي پدر خود را به قتل ميرساند و مردم او را پنهان ميكنند. در حادثه ديگر، مردي دست به قتلِ زني ميزند كه صاحبكارش بوده است، اما زن جان به در ميبرد. سينگ بر مبناي اين دو حادثه معروف طرحِ نمايشنامهاي را ميريزد و با فضاي غرب ايرلند در هم آميخته و دو سال روي آن كار ميكند تا «خاليبندِ دنياي غرب» پديد ميآيد. اجراي اين نمايش كه بهطرزي واقعي و هولناك واقعيتِ غرب ايرلند را برملا ميكرد؛ مردمي دمدميمزاج و سركش و الكلي و كلبيمسلك، خشمِ مليگرايان را برانگيخت و حتا تظاهراتي در شهر دوبلين بهراه انداخت، اما سينگ بههيچروي كوتاه نيامد و حتا چند روز پيش از اجرا در متني نوشت: «هركس با روستانشينانِ ايرلند نشستوبرخاست داشته و با آنها دمخور شده، ميداند كه بيپرواترين جملات و پندارهاي اين نمايشنامه در قياس با آن قصهها كه ميتوان در كلبههاي كوچك شنيد، كاملا ملايماند.»
در حاشیهی بیابان
«اتاق بيروح و درجه سهي مُتلي در حاشيه بيابانِ موهاوي، ديوارهاي گچيِ اتاق رنگِ مغزپستهاي دارند. كف اتاق با يك مشمع قهوهاي سوخته پوشيده شده، بدون هيچ كفپوش ديگري. يك تختخواب تاقدار يكنفره چدني، از پهلو بهسمتِ تماشاگر در سمتِ راست قرار دارد...»، اين شرحِ صحنه با چنين جزئياتي تا دو صفحه كتابِ «گولِ عشق» سام شپارد، ترجمه محمدرضا عرفاني ادامه دارد. بعد، شپارد سه شخصیتِ نمايش را معرفي ميكند: پيرمرد، كه روي صندليِ راحتي نشسته و يك بطري كنار او بر زمين است، او فقط در ذهنِ ادي و مي وجود دارد، مِي، سيودوسال دارد با پيراهن آبي راهراه و تيشرت گشاد سفيد، يك خلخال نقرهاي به مچ پا دارد و اِدي، سيوهفت، هشت ساله است اما موقع راهرفتن كمي ميلنگد و مسنتر از سن واقعياش ديده ميشود، پيراهنِ جين رنگورو رفتهاي پوشيده با دكمههاي قفلي و در دست راستش يك دستكش چرمي است... در ابتداي نمايشنامه شصتوچند صفحهاي شپارد آمده است: اين نمايشنامه يكسره و بدون وقفه اجرا ميشود. از همين جمله تا حد زيادي ميتوان به ريتمِ تند و ديالوگمحور نمايشنامه «گولِ عشق» پي برد.
سام شپارد براي مخاطب فارسيزبان نامِ آشنايي است. از اين نمايشنامهنويس آمريكايي تاكنون مهمترين آثارش ازجمله «كودك مدفون»، «غرب حقيقي»، «مادر ايكاروس»، «دكهي بين راه» ترجمه و منتشر شده است. نمايشنامه اخير نيز بهسياق ديگر آثار شپارد فضايي رئال دارد و ديالوگهايي صميمي و واقعي. مي و ادي پس از مدتها يكديگر را ميبينند و روايتِ گذشته و مرور خاطرات آنها بستر نمايشنامه شپارد است. سام شپارد تمايل بسياري به تئاتر ابزورد داشت، و حتا در بيشتر نمايشنامههايش كه با تم درگیریهای خانوادگی و تأثیر جامعه بر انسان معاصر آمریکایي نوشته، از مايههاي ابزورد بهره گرفته است. نمونه تأثير سبكِ ابزورد در همين نمايشنامه «گول عشق» او نيز مشاهده ميشود با اينكه او اين نمايشنامه را در دهه هشتاد نوشت، دوراني كه بهطور آشكار از اين سبك فاصله گرفته بود.
پارسا شهري: «تآتر هم به واقعيت نياز دارد و هم به شادي و لذت، و تآتر مدرنِ روشنفكرانه بههمين دليل شكست خورده است. مردم از شادمانيِ دروغينِ كمديهاي موزيكال، بهجاي شاديِ پُرباري كه تنها در واقعيتِ خارقالعاده و سركش يافت ميشود، خسته شدهاند.» جان ميلينگتُن سينگ، نمايشنامهنويس ايرلندي، در پيشگفتاري بر نمايشنامه «خاليبندِ دنياي غرب» كه اخيرا با ترجمه درخورِ حميد احياء در نشر نيلا درآمده است، چنين مينويسد. سينگ معتقد است در ايرلند فقط چند سال ديگر از تخيلي همگاني بهرهمنديم كه پرشور و پرشكوه است و ظريف و شكننده؛ و آن دسته از ما كه ميخواهيم بنويسيم، هنوز فرصتِ استفاده از آن را داريم -فرصتي كه نويسندگانِ سرزمينهايي كه بهارِ زندگي را فراموش كردهاند از آن بيبهرهاند؛ نويسندگانِ سرزمينهايي كه در در آنها برداشتِ محصول، تنها يك خاطره است و كاه و حصير تبديل به آجر شدهاند. ج.م.سينگ اين جملات را در ژانويهي 1907 نوشت؛ دوراني كه هنوز سرزمينهايي بودند كه بهتعبير او بهار زندگي را فراموش نكرده بودند، بااينحال، او براساسِ اوضاعواحوال ميدانست كه اين فرصت تنها چند سالي است و ديري نميپايد. چنانكه مترجمِ اثر در مقدمه مينويسد طرحِ داستان و زبان و شخصيتهاي «خاليبندِ دنياي غرب» بر بنيادِ منابع واقعي و مستند شكل گرفتهاند، اما بيترديد كل اثر حاصل بينش و تخيل سينگ است. از ابتكارهای سينگ در نمايشنامه اخير جدا از سبكوسياق و موضوع نمايشنامه، مسئله زبان است. او بهتعبيرِ حميد احياء زبان انگليسي فاخر و اديبانه و كتابي را كنار ميگذارد و با بهكارگيريِ زبان خاصِ روستاهاي ايرلند زباني تازه خلق ميكند؛ زباني كه بعدها بسياري از نمايشنامهنويسانِ ايرلندي قرنِ بيستم از آن استفاده كردند. احياء تأكيد ميكند كه اهميت سينگ تنها در سبك واقعگراي آثار او و زبانِ خاص آن نيست؛ او فراتر از هنرش، حاضر نيست غرور ملي را بهصورتي ساختگي تبليغ كند و تصويري دروغين يا آميختهي توهم از مردم و مليتِ خويش ارائه دهد. او حتا به همقطاران خود باج نميدهد و واقعيتي را كه ميبيند، بدونِ مجامله و خودسانسوري بر صحنه ميآورد. با اين حال بيشتر منتقدان و مفسران آثار نمايشي ايرلند، از سينگ بهعنوانِ يكي از بنيانگذارانِ تآتر ملي ايرلند ياد ميكنند كه زبانِ نمايشنامههايش زنده و واقعي است و نمونهاي اعلا از زبانِ آثار جنبش ناتوراليسم آن دوران بهشمار ميرود. «خاليبندِ دنياي غرب» تابستانِ سال 1907 در انگلستان اجرا شد و ظرفِ چند سال به زبانهايي ديگر ترجمه شد و در كشورهاي مختلف روي صحنه رفت تا جاييكه به يكي از مهمترين آثار كلاسيكِ تآتر غرب بدل شد. سينگ موضوعِ اين نمايشنامه را از دو حادثه معروف در غرب ايرلند برگرفته است. مردي پدر خود را به قتل ميرساند و مردم او را پنهان ميكنند. در حادثه ديگر، مردي دست به قتلِ زني ميزند كه صاحبكارش بوده است، اما زن جان به در ميبرد. سينگ بر مبناي اين دو حادثه معروف طرحِ نمايشنامهاي را ميريزد و با فضاي غرب ايرلند در هم آميخته و دو سال روي آن كار ميكند تا «خاليبندِ دنياي غرب» پديد ميآيد. اجراي اين نمايش كه بهطرزي واقعي و هولناك واقعيتِ غرب ايرلند را برملا ميكرد؛ مردمي دمدميمزاج و سركش و الكلي و كلبيمسلك، خشمِ مليگرايان را برانگيخت و حتا تظاهراتي در شهر دوبلين بهراه انداخت، اما سينگ بههيچروي كوتاه نيامد و حتا چند روز پيش از اجرا در متني نوشت: «هركس با روستانشينانِ ايرلند نشستوبرخاست داشته و با آنها دمخور شده، ميداند كه بيپرواترين جملات و پندارهاي اين نمايشنامه در قياس با آن قصهها كه ميتوان در كلبههاي كوچك شنيد، كاملا ملايماند.»
در حاشیهی بیابان
«اتاق بيروح و درجه سهي مُتلي در حاشيه بيابانِ موهاوي، ديوارهاي گچيِ اتاق رنگِ مغزپستهاي دارند. كف اتاق با يك مشمع قهوهاي سوخته پوشيده شده، بدون هيچ كفپوش ديگري. يك تختخواب تاقدار يكنفره چدني، از پهلو بهسمتِ تماشاگر در سمتِ راست قرار دارد...»، اين شرحِ صحنه با چنين جزئياتي تا دو صفحه كتابِ «گولِ عشق» سام شپارد، ترجمه محمدرضا عرفاني ادامه دارد. بعد، شپارد سه شخصیتِ نمايش را معرفي ميكند: پيرمرد، كه روي صندليِ راحتي نشسته و يك بطري كنار او بر زمين است، او فقط در ذهنِ ادي و مي وجود دارد، مِي، سيودوسال دارد با پيراهن آبي راهراه و تيشرت گشاد سفيد، يك خلخال نقرهاي به مچ پا دارد و اِدي، سيوهفت، هشت ساله است اما موقع راهرفتن كمي ميلنگد و مسنتر از سن واقعياش ديده ميشود، پيراهنِ جين رنگورو رفتهاي پوشيده با دكمههاي قفلي و در دست راستش يك دستكش چرمي است... در ابتداي نمايشنامه شصتوچند صفحهاي شپارد آمده است: اين نمايشنامه يكسره و بدون وقفه اجرا ميشود. از همين جمله تا حد زيادي ميتوان به ريتمِ تند و ديالوگمحور نمايشنامه «گولِ عشق» پي برد.
سام شپارد براي مخاطب فارسيزبان نامِ آشنايي است. از اين نمايشنامهنويس آمريكايي تاكنون مهمترين آثارش ازجمله «كودك مدفون»، «غرب حقيقي»، «مادر ايكاروس»، «دكهي بين راه» ترجمه و منتشر شده است. نمايشنامه اخير نيز بهسياق ديگر آثار شپارد فضايي رئال دارد و ديالوگهايي صميمي و واقعي. مي و ادي پس از مدتها يكديگر را ميبينند و روايتِ گذشته و مرور خاطرات آنها بستر نمايشنامه شپارد است. سام شپارد تمايل بسياري به تئاتر ابزورد داشت، و حتا در بيشتر نمايشنامههايش كه با تم درگیریهای خانوادگی و تأثیر جامعه بر انسان معاصر آمریکایي نوشته، از مايههاي ابزورد بهره گرفته است. نمونه تأثير سبكِ ابزورد در همين نمايشنامه «گول عشق» او نيز مشاهده ميشود با اينكه او اين نمايشنامه را در دهه هشتاد نوشت، دوراني كه بهطور آشكار از اين سبك فاصله گرفته بود.