از زندان به روستا
شرق: «بالاخره بعد از دو، سه ماه تردید و دودلی، تصمیم خود را گرفتم و زدم زیر قید همهچیز، و کاری کردم که هیچکس باورش نمیشد. اول آدمی که با حیرت سرتاپای مرا ورانداز کرد، رئیس بیمارستان بود، وقتی استعفانامهام را خواند عینکش را از روی چشم برداشت و گذاشت روی فرقش و گفت: اینها را که نوشتهای جدیه؟ گفتم: بله آقای دکتر. گفت: نمیفهمم، یعنی چی؟ جدا نمیفهمم. دوباره عینکش را روی بینی سوار کرد و باز به نامه خیره شد و بعد از بالای عینکش چشم به چشم من دوخت و گفت: بشین ببینم. من روی مبلی نشستم. او بلند شد و از پشت میز آمد و روبهروی من نشست و پاهایش را انداخت روی هم و درحالیکه ناخن شستش را میجوید پرسید: چطور شده؟ گفتم: چیز بهخصوصی نشده قربان، فقط میخواهم از حضورتان مرخص شوم. مدتی مکث کرد و گفت: میدونی، اگر الان در باز میشد و یک فیل وارد میشد من تا این حد تعجب نمیکردم». این آغاز رمان «تاتار خندان» غلامحسین ساعدی است؛ رمانی که در سال 1353 در زندان اوین و در دورانی بحرانی و آشفته نوشته شده است. «تاتار خندان» اگرچه جزو آثار برجسته و مهم ساعدی نیست، اما بااینحال آرمانگرایی ساعدی به وضوح در روایت این کتاب دیده
میشود.
راوی «تاتار خندان» پزشکی جوان است که از زندگی شهری و مناسبات حاکم بر آن آزرده و ملول شده و تصمیم گرفته قید زندگی در شهر را بزند و به روستا برود تا سادهتر زندگی کند. بهعبارتی راوی رمان در میان آشوبهای زندگی شهری و خاصه پس از شکستش در عشق، میخواهد به خودش بازگردد. بازگشت به خویش در دورانی که نویسنده در زندان بهسر میبرد بهنوعی میتواند آزادی درونی تلقی شود.
تصمیم راوی برای تغییر مکان زندگی و رفتن به روستا برای اطرافیانش بهقدری عجیب است که حتی راوی نمیتواند علت تصمیماش را بهدرستی برای آنها توضیح دهد: «چه چیزی را میتوانستم برای آنها بگویم؛ مطمئن بودم که غشغش به ریش من میخندند، مگر نهاینکه خود من هزارانبار به ریش آنهایی که گرفتاریهای آنچنانی داشتند خندیده بودم؟ آنوقت چطور میتوانستم صافوپوستکنده به ایشان بگویم که چهمرگم است؟ چه چیزی آشفتهام کرده است؟ بهخاطر کی و چی اینچنین داغونم؟ ولی اینکه تنها گرفتاری من نبود. یک چیز داشت مرا از درون خراب میکرد. من باید فرار میکردم. میدانستم که نمیتوانم آنهمه گره را باز کنم، باید اتفاقی میافتاد، من از خودم فاصله میگرفتم، در آزادی ممکن نبود، باید دستوبال خودم را میبستم، راه برگشتی برای خود نمیگذاشتم و درست لحظهای هم که این کار را کردم، پشیمانی به سراغم آمد، احساس کردم که چند روز بیشتر وقت زندگی ندارم. قرارداد، یک قرارداد دولتی، که دیگر نمیتوانستم زیرش بزنم. خاکتوسری من تا آنجا بود که هی گشتم و گشتم و دهی را انتخاب کردم که حتی در وزارتخانه مربوطه هم نمیدانستند کجاست و چهجور جایی است؟ چند
خانوار دارد، آبوهوایش چگونه است؟ فقط میدانستند که درمانگاه کوچکی دارد که چندین سال است ساخته شده و مردم انتظار یک طبیب را دارند».
پزشک جوان پس از ورود به روستا در ابتدا با تنهایی خویش درگیر است اما کمکم در فضای جدیدش جا میافتد و به زندگی روستایی مردم وارد میشود. ادبیات داستانی ایران در دورانی که «تاتار خندان» نوشته میشد، با اجتماع و زندگی مردم پیوند زیادی داشت و این موضوع در بسیاری دیگر از آثار خود ساعدی هم دیده میشود.
ساعدی اما در «تاتار خندان»، بیش از آنکه به دنبال بهتصویرکشیدن فقر و کمبودهای زندگی مردم روستا باشد، به دنبال ارایه تصویری رمانتیک از روستا و زندگی روستایی است و البته او در روایتش فقر موجود در این وضعیت را هم فراموش نمیکند. بخشی از روایت رمان «تاتار خندان»، آن چیزی است که راوی به صورت گزارش از باورها و مناسبات حاکم بر روستا ارایه میدهد. در بخشی دیگر از رمان میخوانیم: «حالا دیگر حسابی جا افتادهام، هم خودم و هم زندگیام. از در که وارد میشوی، همهچیز سر جای خود قرار گرفته، گوشهای بیجهت خالی نیست و گوشه دیگر بیعلت انباشته از خرتوپرت و وسایل بیمصرف یا بامصرف. رجب توی باغچه مقدار زیادی سبزی خوردن کاشته و قرار شده که بعدها چند درخت خوب میوه بکارد و یک بید مجنون جلو پنجره اتاق من. انجمن اهالی ده، چهارتا نیمکت برای راهرو فرستادهاند که مریضها سرپا نایستند. یک نیمکت هم در پستو گذاشتهایم برای تزریقات».
شرق: «بالاخره بعد از دو، سه ماه تردید و دودلی، تصمیم خود را گرفتم و زدم زیر قید همهچیز، و کاری کردم که هیچکس باورش نمیشد. اول آدمی که با حیرت سرتاپای مرا ورانداز کرد، رئیس بیمارستان بود، وقتی استعفانامهام را خواند عینکش را از روی چشم برداشت و گذاشت روی فرقش و گفت: اینها را که نوشتهای جدیه؟ گفتم: بله آقای دکتر. گفت: نمیفهمم، یعنی چی؟ جدا نمیفهمم. دوباره عینکش را روی بینی سوار کرد و باز به نامه خیره شد و بعد از بالای عینکش چشم به چشم من دوخت و گفت: بشین ببینم. من روی مبلی نشستم. او بلند شد و از پشت میز آمد و روبهروی من نشست و پاهایش را انداخت روی هم و درحالیکه ناخن شستش را میجوید پرسید: چطور شده؟ گفتم: چیز بهخصوصی نشده قربان، فقط میخواهم از حضورتان مرخص شوم. مدتی مکث کرد و گفت: میدونی، اگر الان در باز میشد و یک فیل وارد میشد من تا این حد تعجب نمیکردم». این آغاز رمان «تاتار خندان» غلامحسین ساعدی است؛ رمانی که در سال 1353 در زندان اوین و در دورانی بحرانی و آشفته نوشته شده است. «تاتار خندان» اگرچه جزو آثار برجسته و مهم ساعدی نیست، اما بااینحال آرمانگرایی ساعدی به وضوح در روایت این کتاب دیده
میشود.
راوی «تاتار خندان» پزشکی جوان است که از زندگی شهری و مناسبات حاکم بر آن آزرده و ملول شده و تصمیم گرفته قید زندگی در شهر را بزند و به روستا برود تا سادهتر زندگی کند. بهعبارتی راوی رمان در میان آشوبهای زندگی شهری و خاصه پس از شکستش در عشق، میخواهد به خودش بازگردد. بازگشت به خویش در دورانی که نویسنده در زندان بهسر میبرد بهنوعی میتواند آزادی درونی تلقی شود.
تصمیم راوی برای تغییر مکان زندگی و رفتن به روستا برای اطرافیانش بهقدری عجیب است که حتی راوی نمیتواند علت تصمیماش را بهدرستی برای آنها توضیح دهد: «چه چیزی را میتوانستم برای آنها بگویم؛ مطمئن بودم که غشغش به ریش من میخندند، مگر نهاینکه خود من هزارانبار به ریش آنهایی که گرفتاریهای آنچنانی داشتند خندیده بودم؟ آنوقت چطور میتوانستم صافوپوستکنده به ایشان بگویم که چهمرگم است؟ چه چیزی آشفتهام کرده است؟ بهخاطر کی و چی اینچنین داغونم؟ ولی اینکه تنها گرفتاری من نبود. یک چیز داشت مرا از درون خراب میکرد. من باید فرار میکردم. میدانستم که نمیتوانم آنهمه گره را باز کنم، باید اتفاقی میافتاد، من از خودم فاصله میگرفتم، در آزادی ممکن نبود، باید دستوبال خودم را میبستم، راه برگشتی برای خود نمیگذاشتم و درست لحظهای هم که این کار را کردم، پشیمانی به سراغم آمد، احساس کردم که چند روز بیشتر وقت زندگی ندارم. قرارداد، یک قرارداد دولتی، که دیگر نمیتوانستم زیرش بزنم. خاکتوسری من تا آنجا بود که هی گشتم و گشتم و دهی را انتخاب کردم که حتی در وزارتخانه مربوطه هم نمیدانستند کجاست و چهجور جایی است؟ چند
خانوار دارد، آبوهوایش چگونه است؟ فقط میدانستند که درمانگاه کوچکی دارد که چندین سال است ساخته شده و مردم انتظار یک طبیب را دارند».
پزشک جوان پس از ورود به روستا در ابتدا با تنهایی خویش درگیر است اما کمکم در فضای جدیدش جا میافتد و به زندگی روستایی مردم وارد میشود. ادبیات داستانی ایران در دورانی که «تاتار خندان» نوشته میشد، با اجتماع و زندگی مردم پیوند زیادی داشت و این موضوع در بسیاری دیگر از آثار خود ساعدی هم دیده میشود.
ساعدی اما در «تاتار خندان»، بیش از آنکه به دنبال بهتصویرکشیدن فقر و کمبودهای زندگی مردم روستا باشد، به دنبال ارایه تصویری رمانتیک از روستا و زندگی روستایی است و البته او در روایتش فقر موجود در این وضعیت را هم فراموش نمیکند. بخشی از روایت رمان «تاتار خندان»، آن چیزی است که راوی به صورت گزارش از باورها و مناسبات حاکم بر روستا ارایه میدهد. در بخشی دیگر از رمان میخوانیم: «حالا دیگر حسابی جا افتادهام، هم خودم و هم زندگیام. از در که وارد میشوی، همهچیز سر جای خود قرار گرفته، گوشهای بیجهت خالی نیست و گوشه دیگر بیعلت انباشته از خرتوپرت و وسایل بیمصرف یا بامصرف. رجب توی باغچه مقدار زیادی سبزی خوردن کاشته و قرار شده که بعدها چند درخت خوب میوه بکارد و یک بید مجنون جلو پنجره اتاق من. انجمن اهالی ده، چهارتا نیمکت برای راهرو فرستادهاند که مریضها سرپا نایستند. یک نیمکت هم در پستو گذاشتهایم برای تزریقات».