|

سخنرانی مراد فرهادپور درباره بازنمایی سرمایه

نقشه (برداری) سرمایه

گروه اندیشه: پنجشنبه گذشته نشست «بازنمایی سرمایه» در مؤسسه پرسش برگزار شد. در این نشست بارانه عمادیان با عنوان «فانتاسماگوریا: جهان‌وارونه سرمایه» و مراد فرهادپور با عنوان «نقشه‌‌‌(برداری) سرمایه» سخنرانی کردند. ابتدا عمادیان درباره مفهوم فانتاسماگوریا در تفکر مارکس صحبت کرد. سپس فرهادپور با توضیح مفهوم نقشه‌برداری استعلایی/مجازی در تکنولوژی و فلسفه به نقشه‌های تاریخی/طبقاتی مبتنی بر سرکوب و ستیز رسید و در انتها نکاتی را درباره وضعیت اقتصادی و تحولات قیمت ارز در ایران مطرح کرد.

بحثم را با اشاره به فیلمی که چارلز و ری ایمز (Eames) در سال 1977 ساختند به نام توان‌های ده (Powers of ten) آغاز می‌کنم که بالا و پایین‌رفتن حرکت دوربین را از واقعیت موجود تا سطح منظومه شمسی، کهکشان و سپس کل کیهان نشان می‌دادند، و سپس پایین‌آمدن به سطح مولکول و اتم و ذرات کوانتومی. به‌لحاظ عددی حرکت دوربین به بالا تا 10 به توان 24 و به پایین تا 10 به توان منفی 35 را نشان می‌داد. امروزه همه ما با کمک نرم‌افزار گوگل‌ارث همین حرکت را در موبایل‌هایمان در محدوده‌ای کمتر در اختیار داریم. تصویر کامل کره زمین در گوگل‌ارث نخستین‌بار در 1969 در پروژه آپولو به دست آمد و به‌سرعت به نمادی مشهور و جهانی بدل شد که برای اولین‌بار کل کره زمین را در قالب یک تصویر نشان می‌داد. این فیلم و گوگل ارث رابطه بین دو مفهوم جهان و تصویر را به ما نشان می‌دهد که در مفهوم جهان‌بینی (worldview) عینیت یافته است. به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست که دوران ما دوران جهان‌بینی‌هاست.
بهترین نمونه برای درک ضرورت این رابطه در فلسفه بازگشت به تحلیل هایدگر از عصر جدید و جهان مدرن به مثابه تصویر در مقاله معروف «عصر تصویر جهان» است. در این مقاله درمی‌یابیم چرا دوران مدرن را می‌توان به‌عنوان دورانی درک کرد که در آن جهان به یک تصویر بدل می‌شود. مبنای تحلیل هایدگر درک هستی‌شناسانه او از علم و تکنولوژی است. بر اساس تفسیری که هایدگر مطرح می‌کند گره‌خوردن جهان و تصویر اصلا تصادفی نیست همان‌طور که تصادفی نیست که دکارت به‌عنوان مؤسس فلسفه مدرن ظاهر می‌شود. دکارت هم نقطه شروع سوژه و هستی‌شناسی مدرن (کوگیتو) است و هم مبدع هندسه تحلیلی. پیوند این دو در فلسفه دکارت گویای اهمیت تصویر و تصویربرداری در شناخت جهان است. بر اساس سه محور مختصات هندسه تحلیلی است که می‌توان تصویر یا نقشه جهان را ترسیم کرد.
نقشه‌برداری از جهان با همه قاره‌ها و سواحل و دریاچه‌های آن با دوره رنسانس و سفرهای اکتشافی که به کشف آمریکا منجر شد آغاز می‌شود و محصول عقلانیت عصر جدید است. اما در پس نقشه‌برداری و مساحی با نقشه سیاسی- تاریخی استعمار روبه‌رو می‌شویم. تجربه استعمار بود که کشیدن نقشه جهان و نقشه‌برداری دقیق از همه قاره‌ها را هم ممکن ساخت و هم ضروری. در متن همین دیالکتیک نقشه و نقشه‌برداری است که با بعد تاریخی و اجتماعی مسئله روبه‌رو می‌شویم. تحلیل هایدگر بیشتر معطوف به سویه هستی‌شناختی گره‌خوردن جهان با تصویر است، ولی در اینجا به سمت یک درک تاریخی و اجتماعی از گره‌خوردن جهان با تصویر حرکت می‌کنیم.
اگر ذات اصلی عصر جدید یا به زبان لاکانی امر واقعی (the real) آن را سرمایه بدانیم بنابراین پشت این تلاش برای نقشه‌برداری یا به‌تصویرکشیدن، با بازنمایی خود سرمایه روبه‌رو می‌شویم. از «دیالکتیک روشنگری» آدورنو و هورکهایمر گرفته تا «جامعه نمایش» گی دبور و آثار فردریک جیمسون و آلبرتو توسکانو همه به همین پیوند بین نقشه‌برداری و امر واقعی دوران ما یعنی سرمایه می‌پردازند و رمز اصلی جهان را در این ارتباط جست‌و‌جو می‌کنند.
اما برای درک بهتر واقعیت مجازی تصویر بهتر است بازگردیم به گوگل ارث و لایه‌های سه‌گانه واقعیت در تجربه دیجیتالی ما. این سه لایه یا سطح عبارتند از: 1) آنچه به‌طور بی‌واسطه روی صفحه مانیتور دیده و تجربه می‌شود: مجموعه‌ای از خطوط و رنگ‌ها و اشکال که همگی محصول سیگنال‌های برقی‌اند؛ 2) خود نرم‌افزار یا همان برنامه نوشته‌شده که شرط ظهور و ممکن‌شدن سطح یک است، اما خودش رؤیت نمی‌شود. این برنامه جزئی از همان جهان مجازی و برقی است اما فقط شرط پیشینی است؛ 3) سطح سخت‌افزار و خود کامپیوتر یا کل جهان واقعی و غیرمجازی ما که چیزی غیر و مستقل از سیگنال‌های الکتریکی است. این توصیف سه‌وجهی از جمیع جهات با قسمت‌بندی سه‌گانه فلسفه کانت همخوان است: 1) عرصه یا سطح واقعیت تجربی و بی‌واسطه اشیا و امور در زمان و مکان؛ 2) چارچوب یا ساختار پیشینی و استعلایی مقولات فاهمه و حسانیت استعلایی که شرط ظهور و ممکن‌شدن سطح اول است اما خودش تجربه نمی‌شود و به همین سبب کانت حتی آن را توهم استعلایی می‌نامد و 3) در تقابل با سطح قبلی که جزئی از جهان پدیداری یا فنومنال است، سطح سوم همان عرصه اشیا فی‌نفسه یا نومن‌هاست که غیرقابل شناخت است.
گذر از نقشه‌برداری استعلایی/ مجازی مبتنی‌بر فلسفه و علم به نقشه‌های تاریخی/ طبقاتی مبتنی‌بر سرکوب و ستیز مستلزم گذر از توصیف سه‌گانه‌های کانت و اینترنت به حوزه پرتلاطم تفکر مارکس، فروید و لاکان است. در همه این موارد به‌ویژه در مورد سه‌گانه مشهور لاکان یعنی امر خیالی/ امر نمادین/ امر واقعی با شباهت‌ها و تفاوت‌های بسیاری مواجه می‌شویم که فرصت پرداختن به آنها نیست، هرچند می‌توانند بسیار مهم و تفکربرانگیز باشند. من فقط به اشاره کوتاهی به فروید و مارکس بسنده می‌کنم. اما قبل از آن باید نکته مهمی را طرح کنم. گذر از کانت به مارکس و فروید و لاکان مستلزم یک میانجی مهم یعنی هگل است، مستلزم تلاشی هگلی برای رادیکالیزه‌کردن فلسفه کانت و دیالکتیکی‌کردن مرزکشی‌های اوست، به‌نحوی‌که سه سطح یا عرصه موردنظر کانت را نه‌فقط به صورت مکانیکی و انتزاعی از هم جدا نبینیم بلکه در هم فرورفتن آنها را نیز محصول تناقضات و گسست‌ها و شکاف‌های درونی آنها قلمداد کنیم. به گفته هگل، امر واقعی یا فی‌نفسه فقط در هیئت شکافی درون جهان پدیدارها موجودیت می‌یابد، یعنی به میانجی تناقضات درون و میان دو سطح دیگر. پس فقط به‌واسطه هگل است که می‌توان از نقشه‌برداری به نقشه و از فلسفه به تاریخ گذر کرد.
با کمک نظریه تفسیر خواب فروید می‌توان این سه سطح را در فروید هم دید: 1) محتوای آشکار رؤیا (هر خوابی که می‌بینیم)؛ 2) محتوای نهفته یا پنهان رؤیا (ساختار میل و رابطه بین میل و زنجیره دال‌ها) و 3) تحقق خیالی میل ناخودآگاه که خواب را ممکن می‌سازد. در اینجا هم سطح سوم یعنی همان میل ناخودآگاه فقط از طریق حرکت پرتنش از سطح 2 به 1 یا همان عمل رؤیا تحقق می‌یابد. ناخودآگاه و سرکوب، اموری قبلی و آغازین نیستند بلکه از خلال حرکت میل سرکوب‌شده و تفسیرهای متضاد آن تحقق می‌یابند. این سه عرصه به شکل دیالکتیکی به میانجی تناقض‌هایشان به هم وصل می‌شوند.
در مارکس هم با سه سطح مواجهیم: 1) سطح اول همان امر بی‌واسطه واقعیت تجربی زمان و مکان است، سطح اجناس و اشیا سودمند که ما آنها را در بازار خریدوفروش می‌کنیم. در مغازه ما با اقتصاد سیاسی کار نداریم و پول صرفا وسیله‌ای است که اجازه می‌دهد من مثلا یک چیپس بخرم؛ 2) سطح شبح‌آلود و پر از توهمات پول و کالا و ارزش مبادله که نیروهایی انتزاعی و دور از دسترس و فهم ما هستند، مگر به هنگام بحران که به قول مارکس پول از وسیله مبادله به یگانه ارزش واقعی بدل می‌شود. سطح دوم در حالت عادی برای ما یک امر موهوم است، همان مرده‌های متحرک و اشباح بدون بدنی که از درون فانتاسماگوریای قرن هجدهم بیرون می‌آید، همان نیروهای انتزاعی پول، کالا و ارزش مبادله که خرید اجناس مغازه را ممکن می‌کنند؛ 3) سطح سوم سطح واقعی تولید است که ما اصلا آن را نمی‌بینیم. فانتاسماگوریا جایی می‌آید که تولید محو شده و ما فقط با محصول مواجهیم. خرید و مصرف کالایی به نام نیروی کالا و استثمار کارگر در این سطح اصلا دیده نمی‌شود. در مورد مارکس هم سطح 1 و 2 جزئی از واقعیت قابل تجربه در جامعه سرمایه‌داری‌اند، هرچند سطح 2 به صورت حسی و روزمره تجربه نمی‌شود، زیرا انتزاعی است و در نتیجه موهوم و مرموز. گسست و بحران و تناقض در 1 باعث می‌شود واقعیت عینی 2 یعنی فتیشیسم کالایی را درک کنیم. اما امر واقعی تولید «ناشناخته» و فی‌نفسه باقی می‌ماند مگر به میانجی انقلاب و تشدید تناقضات تاریخی جامعه سرمایه‌داری.
برای پرکردن جای خالی تحلیل انتقادی آرای مارکس و فروید شاید بهتر باشد به مثال واقعیت مجازی و اینترنت بازگردیم. این‌بار به یک نرم‌افزار دیگر می‌پردازیم تا معنای تصویر جهان یا تصویر سرمایه برایمان روشن‌تر شود: نرم‌افزار ویز (Waze) که همه ما این روزها به لطف کاربردش در تاکسی‌ها با آن آشنا شده‌ایم. سه سطح موردنظر ما اینجا هم هستند: 1) سطح نمایش مجازی خیابان‌های شهر و میزان ترافیک و شلوغی در آنها روی صفحه مانیتور؛ 2) سطح مربوط به برنامه نوشته‌شده برای ویز که خودش توسط ما تجربه و فهم نمی‌شود، اما شرط پیشینی ظهور نمایش سطح 1 است، و 3) سطح واقعی یعنی وجود واقعی خود شهر و خیابان‌ها که تصویر مجازی آنها را روی صفحه می‌بینیم. ویز دارای خصیصه‌ای است که اگرچه در بسیاری از نرم‌افزارهای دیگر هم وجود دارد، ولی در ارتباط با کارکرد ویز برای ما دو نکته مهم را روشن می‌کند. اول پیوند و درآمیختگی این سطوح و دوم اینکه در پس نقشه‌برداری یا بازنمایی علمی از اقتصاد واقعیت تضاد طبقاتی، نابرابری، سلطه و استثمار نهفته است. ویژگی موردنظر ما یکی از اجزای خود برنامه یا همان سطح دوم است که بازنمایی وضعیت واقعی در سطح خیابان‌ها و نشان‌دادن میزان ترافیک را با رنگ‌های قرمز و زرد و سبز ممکن می‌کند.
این نرم‌افزار فقط به یاری دسترسی به داده‌های خود ما، یعنی موقعیت مکانی همه رانندگان قادر به تشخیص و بازنمایی میزان ترافیک در مسیرهای معین است. همه یا اکثر ماشین‌های در حال حرکت حامل یک موبایل‌اند و این موبایل با ماهواره در تماس است و به کمک سیستم‌های مکان‌یابی موقعیت‌اش مشخص می‌شود. گوگل و فیس‌بوک و اپل و غیره همگی به شیوه‌های گوناگون با استفاده از داده‌های واقعی خود مصرف‌کنندگان سرویس لازم را به آنها یا سایر مشتریان خود می‌دهند. تصویر واقعی بازار یا خواست مردم از طریق خود آنها به گوگل ارائه می‌شود و گوگل و فیس‌بوک آن را به شرکت‌ها و دولت‌ها می‌فروشند.
نکته مهم درباره این ویژگی دقیقا همان وضعیت شبح‌آلود آن است، آن سویه موهوم و شبح‌آلود، یا به‌قول مارکس گشت شبانه خانم پول و آقای سرمایه، که فضا را مرموز و الهیاتی می‌کند. این ویژگی در توضیحات مفصل مربوط به شرایط و حقوق مالک نرم‌افزار آمده است و ما به آن دسترسی داریم، اما در مقام یکی از بندهای متعدد یک متن ریز و مفصل و سراپا تکنیکی که برای من مصرف‌کننده هیچ معنایی ندارد. پس من هم فقط کلیک می‌کنم و به نرم‌افزار اجازه می‌دهم از داده‌های من، مثلا موقعیت مکانی‌ام، اطلاع یابد و آن را به کار گیرد. کاملا روشن است که این ویژگی هم ارتباط سه سطح را نشان می‌دهد و هم تعلق خود به سطح دوم را یعنی سطح امور انتزاعی موهوم و غیرقابل درک که ما فقط به هنگام بروز بحران و ستیز و تناقض به وجود آن پی می‌بریم. این ویژگی نشان می‌دهد که در پس بازنمایی و نقشه‌برداری علمی از جهان، نقشه‌های سلطه و قدرت دست‌اندرکارند. با ظهور این موارد و توجه به آنها تازه می‌فهمیم که قدرت واقعی کجا و در دست چه کسانی است و تازه متوجه می‌شویم با یک سیستم پیچیده متکی بر تضاد تاریخی سروکار داریم که تغییر آن نیازمند مبارزه‌ای ریشه‌ای و طولانی است.
بهترین مثال برای توضیح این سه سطح وضعیت فعلی خود ماست، یعنی بحران نقدینگی و تلاطم اقتصادی و انفجار نرخ ارز که این روزها همه ما را به متخصصان اشباح تبدیل کرده است. ما فقط امروز پس از شروع تورم و درگیری و نزاع و کمبود و‌ هزار فاجعه دیگر است که متوجه وجود چارچوب پیشینی و استعلایی اقتصاد سرمایه‌داری، یعنی همان حوزه پول-کالا- ارزش مبادله می‌شویم که پیش‌شرط تجربه هرروزه ما از اقتصاد بوده اما خودش تجربه نمی‌شده است. حالا هم که اشباح موهوم کالا و پول، این بت‌واره‌های فانتاسماگوریک، پا به صحنه نهاده‌اند ما بازهم مشغول گوش‌دادن به تحلیل‌های علمی کارشناسان بازار آزاد و این متخصصان اشباح هستیم و گمان داریم می‌توان از این بحران با این یا آن ترفند خلاص شد. ما نکته اصلی، یا ندای امر واقعی را هنوز هم نمی‌شنویم، هنوز هم نگاهمان معطوف به نقشه‌برداری‌های کارشناسان است.
ما هنوز هم در جهان مرموز و گنگ قصر کافکا منتظر مساحی جهان هستیم. اما شرط ناگفته در قرارداد نرم‌افزار سرمایه همان مالکیت آن است که اصلا مطرح نمی‌شود. یکی از صداهای امر واقعی در سرمایه‌داری خصولتی و رانتی ما که متکی بر زور ماورای اقتصادی و انباشت اولیه است، همان توجه به نقش و نقشه مدیرانی است که با طرح‌های اقتصادی و کارشناسی‌شده، نظیر بازار ثانویه ارز، به‌یک‌باره چندصد‌میلیارد دلار به صاحبان پتروشیمی و فولاد و... رانت می‌دهند.
وجه ممیز این سرمایه‌داری خصولتی و رانتی در چهاردهه گذشته سلب مالکیت بوده است. سلب مالکیت از عموم را همه دولت‌ها انجام داده‌اند اما چرخه‌های اساسی آن در دولت نهم و دهم دیده شد که با یک جهش در نرخ دلار ناگهان ‌میلیاردها تومان از جیب مردم و طبقات متوسط و پایین خارج شد و انتقال ثروت عجیبی رخ داد. اکنون نیز همان چرخه به‌شکل به‌مراتب بدتری تکرار شده. اگر کمی در پس پشت این نقشه‌برداری‌های کارشناسان اقتصادی-تلویزیونی، به نقشه‌های واقعی دقت کنیم می‌بینیم که اتفاقا چگونه جلوی چشمانمان این اشباح با جادو و جنبل سرمایه و ثروت ملی متعلق به این مردم را برداشت می‌کنند. لازم نیست اقتصاددان باشیم تا متوجه قضایا شویم، فقط کافی است کل این برنامه بازار ثانویه و ماجرای چند‌نرخی‌کردن ارز را مرور کنیم.
حال هم که صحبت از تک‌نرخی‌شدن می‌کنند و قصد دارند نان و آب مردم را تا آن حد گران کنند که گرسنگی همه ما را از پا دربیاورد. مسئله بر سر این است که در این سیستم چندنرخی باید متوجه این قضیه باشیم که شرکت‌های پتروشیمی و فولاد که سالانه چیزی حدود 40‌میلیارد دلار صادرات دارند با یک چرخش قلم بازار ثانویه اجازه پیدا کردند ارزشان را به جای چهار هزارو 200 تومان، 14هزار تومان بفروشند؛ یعنی صاحبان پتروشیمی‌ها و فولاد روی هر دلار 10هزار تومان سود کردند. جمعا می‌شود 400‌هزار‌میلیارد تومان. این فقط با یک چرخش قلم و حرف‌های قلنبه‌سلنبه درباره بورس و بازار و پول اتفاق افتاد و پشت آن واقعیت سلب مالکیت از کل ملت و برداشت منابع طبیعی خوابیده است. این نکته‌ای است که در بند کوتاهی در لابه‌لای آن قرارداد اجتماعی که با ما بسته شده، نهفته است. یک بند که ریز نوشته شده و به چشم نمی‌آید و آن هم تقدس مالکیت خصوصی و توانایی حاکمیت دولتی برای انباشت اولیه سرمایه است. اگر این دو را به زبان مارکس بازگو کنیم در آن‌صورت می‌توانیم بفهمیم که پشت این نقشه‌برداری چه نقشه‌ای خوابیده است.

گروه اندیشه: پنجشنبه گذشته نشست «بازنمایی سرمایه» در مؤسسه پرسش برگزار شد. در این نشست بارانه عمادیان با عنوان «فانتاسماگوریا: جهان‌وارونه سرمایه» و مراد فرهادپور با عنوان «نقشه‌‌‌(برداری) سرمایه» سخنرانی کردند. ابتدا عمادیان درباره مفهوم فانتاسماگوریا در تفکر مارکس صحبت کرد. سپس فرهادپور با توضیح مفهوم نقشه‌برداری استعلایی/مجازی در تکنولوژی و فلسفه به نقشه‌های تاریخی/طبقاتی مبتنی بر سرکوب و ستیز رسید و در انتها نکاتی را درباره وضعیت اقتصادی و تحولات قیمت ارز در ایران مطرح کرد.

بحثم را با اشاره به فیلمی که چارلز و ری ایمز (Eames) در سال 1977 ساختند به نام توان‌های ده (Powers of ten) آغاز می‌کنم که بالا و پایین‌رفتن حرکت دوربین را از واقعیت موجود تا سطح منظومه شمسی، کهکشان و سپس کل کیهان نشان می‌دادند، و سپس پایین‌آمدن به سطح مولکول و اتم و ذرات کوانتومی. به‌لحاظ عددی حرکت دوربین به بالا تا 10 به توان 24 و به پایین تا 10 به توان منفی 35 را نشان می‌داد. امروزه همه ما با کمک نرم‌افزار گوگل‌ارث همین حرکت را در موبایل‌هایمان در محدوده‌ای کمتر در اختیار داریم. تصویر کامل کره زمین در گوگل‌ارث نخستین‌بار در 1969 در پروژه آپولو به دست آمد و به‌سرعت به نمادی مشهور و جهانی بدل شد که برای اولین‌بار کل کره زمین را در قالب یک تصویر نشان می‌داد. این فیلم و گوگل ارث رابطه بین دو مفهوم جهان و تصویر را به ما نشان می‌دهد که در مفهوم جهان‌بینی (worldview) عینیت یافته است. به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست که دوران ما دوران جهان‌بینی‌هاست.
بهترین نمونه برای درک ضرورت این رابطه در فلسفه بازگشت به تحلیل هایدگر از عصر جدید و جهان مدرن به مثابه تصویر در مقاله معروف «عصر تصویر جهان» است. در این مقاله درمی‌یابیم چرا دوران مدرن را می‌توان به‌عنوان دورانی درک کرد که در آن جهان به یک تصویر بدل می‌شود. مبنای تحلیل هایدگر درک هستی‌شناسانه او از علم و تکنولوژی است. بر اساس تفسیری که هایدگر مطرح می‌کند گره‌خوردن جهان و تصویر اصلا تصادفی نیست همان‌طور که تصادفی نیست که دکارت به‌عنوان مؤسس فلسفه مدرن ظاهر می‌شود. دکارت هم نقطه شروع سوژه و هستی‌شناسی مدرن (کوگیتو) است و هم مبدع هندسه تحلیلی. پیوند این دو در فلسفه دکارت گویای اهمیت تصویر و تصویربرداری در شناخت جهان است. بر اساس سه محور مختصات هندسه تحلیلی است که می‌توان تصویر یا نقشه جهان را ترسیم کرد.
نقشه‌برداری از جهان با همه قاره‌ها و سواحل و دریاچه‌های آن با دوره رنسانس و سفرهای اکتشافی که به کشف آمریکا منجر شد آغاز می‌شود و محصول عقلانیت عصر جدید است. اما در پس نقشه‌برداری و مساحی با نقشه سیاسی- تاریخی استعمار روبه‌رو می‌شویم. تجربه استعمار بود که کشیدن نقشه جهان و نقشه‌برداری دقیق از همه قاره‌ها را هم ممکن ساخت و هم ضروری. در متن همین دیالکتیک نقشه و نقشه‌برداری است که با بعد تاریخی و اجتماعی مسئله روبه‌رو می‌شویم. تحلیل هایدگر بیشتر معطوف به سویه هستی‌شناختی گره‌خوردن جهان با تصویر است، ولی در اینجا به سمت یک درک تاریخی و اجتماعی از گره‌خوردن جهان با تصویر حرکت می‌کنیم.
اگر ذات اصلی عصر جدید یا به زبان لاکانی امر واقعی (the real) آن را سرمایه بدانیم بنابراین پشت این تلاش برای نقشه‌برداری یا به‌تصویرکشیدن، با بازنمایی خود سرمایه روبه‌رو می‌شویم. از «دیالکتیک روشنگری» آدورنو و هورکهایمر گرفته تا «جامعه نمایش» گی دبور و آثار فردریک جیمسون و آلبرتو توسکانو همه به همین پیوند بین نقشه‌برداری و امر واقعی دوران ما یعنی سرمایه می‌پردازند و رمز اصلی جهان را در این ارتباط جست‌و‌جو می‌کنند.
اما برای درک بهتر واقعیت مجازی تصویر بهتر است بازگردیم به گوگل ارث و لایه‌های سه‌گانه واقعیت در تجربه دیجیتالی ما. این سه لایه یا سطح عبارتند از: 1) آنچه به‌طور بی‌واسطه روی صفحه مانیتور دیده و تجربه می‌شود: مجموعه‌ای از خطوط و رنگ‌ها و اشکال که همگی محصول سیگنال‌های برقی‌اند؛ 2) خود نرم‌افزار یا همان برنامه نوشته‌شده که شرط ظهور و ممکن‌شدن سطح یک است، اما خودش رؤیت نمی‌شود. این برنامه جزئی از همان جهان مجازی و برقی است اما فقط شرط پیشینی است؛ 3) سطح سخت‌افزار و خود کامپیوتر یا کل جهان واقعی و غیرمجازی ما که چیزی غیر و مستقل از سیگنال‌های الکتریکی است. این توصیف سه‌وجهی از جمیع جهات با قسمت‌بندی سه‌گانه فلسفه کانت همخوان است: 1) عرصه یا سطح واقعیت تجربی و بی‌واسطه اشیا و امور در زمان و مکان؛ 2) چارچوب یا ساختار پیشینی و استعلایی مقولات فاهمه و حسانیت استعلایی که شرط ظهور و ممکن‌شدن سطح اول است اما خودش تجربه نمی‌شود و به همین سبب کانت حتی آن را توهم استعلایی می‌نامد و 3) در تقابل با سطح قبلی که جزئی از جهان پدیداری یا فنومنال است، سطح سوم همان عرصه اشیا فی‌نفسه یا نومن‌هاست که غیرقابل شناخت است.
گذر از نقشه‌برداری استعلایی/ مجازی مبتنی‌بر فلسفه و علم به نقشه‌های تاریخی/ طبقاتی مبتنی‌بر سرکوب و ستیز مستلزم گذر از توصیف سه‌گانه‌های کانت و اینترنت به حوزه پرتلاطم تفکر مارکس، فروید و لاکان است. در همه این موارد به‌ویژه در مورد سه‌گانه مشهور لاکان یعنی امر خیالی/ امر نمادین/ امر واقعی با شباهت‌ها و تفاوت‌های بسیاری مواجه می‌شویم که فرصت پرداختن به آنها نیست، هرچند می‌توانند بسیار مهم و تفکربرانگیز باشند. من فقط به اشاره کوتاهی به فروید و مارکس بسنده می‌کنم. اما قبل از آن باید نکته مهمی را طرح کنم. گذر از کانت به مارکس و فروید و لاکان مستلزم یک میانجی مهم یعنی هگل است، مستلزم تلاشی هگلی برای رادیکالیزه‌کردن فلسفه کانت و دیالکتیکی‌کردن مرزکشی‌های اوست، به‌نحوی‌که سه سطح یا عرصه موردنظر کانت را نه‌فقط به صورت مکانیکی و انتزاعی از هم جدا نبینیم بلکه در هم فرورفتن آنها را نیز محصول تناقضات و گسست‌ها و شکاف‌های درونی آنها قلمداد کنیم. به گفته هگل، امر واقعی یا فی‌نفسه فقط در هیئت شکافی درون جهان پدیدارها موجودیت می‌یابد، یعنی به میانجی تناقضات درون و میان دو سطح دیگر. پس فقط به‌واسطه هگل است که می‌توان از نقشه‌برداری به نقشه و از فلسفه به تاریخ گذر کرد.
با کمک نظریه تفسیر خواب فروید می‌توان این سه سطح را در فروید هم دید: 1) محتوای آشکار رؤیا (هر خوابی که می‌بینیم)؛ 2) محتوای نهفته یا پنهان رؤیا (ساختار میل و رابطه بین میل و زنجیره دال‌ها) و 3) تحقق خیالی میل ناخودآگاه که خواب را ممکن می‌سازد. در اینجا هم سطح سوم یعنی همان میل ناخودآگاه فقط از طریق حرکت پرتنش از سطح 2 به 1 یا همان عمل رؤیا تحقق می‌یابد. ناخودآگاه و سرکوب، اموری قبلی و آغازین نیستند بلکه از خلال حرکت میل سرکوب‌شده و تفسیرهای متضاد آن تحقق می‌یابند. این سه عرصه به شکل دیالکتیکی به میانجی تناقض‌هایشان به هم وصل می‌شوند.
در مارکس هم با سه سطح مواجهیم: 1) سطح اول همان امر بی‌واسطه واقعیت تجربی زمان و مکان است، سطح اجناس و اشیا سودمند که ما آنها را در بازار خریدوفروش می‌کنیم. در مغازه ما با اقتصاد سیاسی کار نداریم و پول صرفا وسیله‌ای است که اجازه می‌دهد من مثلا یک چیپس بخرم؛ 2) سطح شبح‌آلود و پر از توهمات پول و کالا و ارزش مبادله که نیروهایی انتزاعی و دور از دسترس و فهم ما هستند، مگر به هنگام بحران که به قول مارکس پول از وسیله مبادله به یگانه ارزش واقعی بدل می‌شود. سطح دوم در حالت عادی برای ما یک امر موهوم است، همان مرده‌های متحرک و اشباح بدون بدنی که از درون فانتاسماگوریای قرن هجدهم بیرون می‌آید، همان نیروهای انتزاعی پول، کالا و ارزش مبادله که خرید اجناس مغازه را ممکن می‌کنند؛ 3) سطح سوم سطح واقعی تولید است که ما اصلا آن را نمی‌بینیم. فانتاسماگوریا جایی می‌آید که تولید محو شده و ما فقط با محصول مواجهیم. خرید و مصرف کالایی به نام نیروی کالا و استثمار کارگر در این سطح اصلا دیده نمی‌شود. در مورد مارکس هم سطح 1 و 2 جزئی از واقعیت قابل تجربه در جامعه سرمایه‌داری‌اند، هرچند سطح 2 به صورت حسی و روزمره تجربه نمی‌شود، زیرا انتزاعی است و در نتیجه موهوم و مرموز. گسست و بحران و تناقض در 1 باعث می‌شود واقعیت عینی 2 یعنی فتیشیسم کالایی را درک کنیم. اما امر واقعی تولید «ناشناخته» و فی‌نفسه باقی می‌ماند مگر به میانجی انقلاب و تشدید تناقضات تاریخی جامعه سرمایه‌داری.
برای پرکردن جای خالی تحلیل انتقادی آرای مارکس و فروید شاید بهتر باشد به مثال واقعیت مجازی و اینترنت بازگردیم. این‌بار به یک نرم‌افزار دیگر می‌پردازیم تا معنای تصویر جهان یا تصویر سرمایه برایمان روشن‌تر شود: نرم‌افزار ویز (Waze) که همه ما این روزها به لطف کاربردش در تاکسی‌ها با آن آشنا شده‌ایم. سه سطح موردنظر ما اینجا هم هستند: 1) سطح نمایش مجازی خیابان‌های شهر و میزان ترافیک و شلوغی در آنها روی صفحه مانیتور؛ 2) سطح مربوط به برنامه نوشته‌شده برای ویز که خودش توسط ما تجربه و فهم نمی‌شود، اما شرط پیشینی ظهور نمایش سطح 1 است، و 3) سطح واقعی یعنی وجود واقعی خود شهر و خیابان‌ها که تصویر مجازی آنها را روی صفحه می‌بینیم. ویز دارای خصیصه‌ای است که اگرچه در بسیاری از نرم‌افزارهای دیگر هم وجود دارد، ولی در ارتباط با کارکرد ویز برای ما دو نکته مهم را روشن می‌کند. اول پیوند و درآمیختگی این سطوح و دوم اینکه در پس نقشه‌برداری یا بازنمایی علمی از اقتصاد واقعیت تضاد طبقاتی، نابرابری، سلطه و استثمار نهفته است. ویژگی موردنظر ما یکی از اجزای خود برنامه یا همان سطح دوم است که بازنمایی وضعیت واقعی در سطح خیابان‌ها و نشان‌دادن میزان ترافیک را با رنگ‌های قرمز و زرد و سبز ممکن می‌کند.
این نرم‌افزار فقط به یاری دسترسی به داده‌های خود ما، یعنی موقعیت مکانی همه رانندگان قادر به تشخیص و بازنمایی میزان ترافیک در مسیرهای معین است. همه یا اکثر ماشین‌های در حال حرکت حامل یک موبایل‌اند و این موبایل با ماهواره در تماس است و به کمک سیستم‌های مکان‌یابی موقعیت‌اش مشخص می‌شود. گوگل و فیس‌بوک و اپل و غیره همگی به شیوه‌های گوناگون با استفاده از داده‌های واقعی خود مصرف‌کنندگان سرویس لازم را به آنها یا سایر مشتریان خود می‌دهند. تصویر واقعی بازار یا خواست مردم از طریق خود آنها به گوگل ارائه می‌شود و گوگل و فیس‌بوک آن را به شرکت‌ها و دولت‌ها می‌فروشند.
نکته مهم درباره این ویژگی دقیقا همان وضعیت شبح‌آلود آن است، آن سویه موهوم و شبح‌آلود، یا به‌قول مارکس گشت شبانه خانم پول و آقای سرمایه، که فضا را مرموز و الهیاتی می‌کند. این ویژگی در توضیحات مفصل مربوط به شرایط و حقوق مالک نرم‌افزار آمده است و ما به آن دسترسی داریم، اما در مقام یکی از بندهای متعدد یک متن ریز و مفصل و سراپا تکنیکی که برای من مصرف‌کننده هیچ معنایی ندارد. پس من هم فقط کلیک می‌کنم و به نرم‌افزار اجازه می‌دهم از داده‌های من، مثلا موقعیت مکانی‌ام، اطلاع یابد و آن را به کار گیرد. کاملا روشن است که این ویژگی هم ارتباط سه سطح را نشان می‌دهد و هم تعلق خود به سطح دوم را یعنی سطح امور انتزاعی موهوم و غیرقابل درک که ما فقط به هنگام بروز بحران و ستیز و تناقض به وجود آن پی می‌بریم. این ویژگی نشان می‌دهد که در پس بازنمایی و نقشه‌برداری علمی از جهان، نقشه‌های سلطه و قدرت دست‌اندرکارند. با ظهور این موارد و توجه به آنها تازه می‌فهمیم که قدرت واقعی کجا و در دست چه کسانی است و تازه متوجه می‌شویم با یک سیستم پیچیده متکی بر تضاد تاریخی سروکار داریم که تغییر آن نیازمند مبارزه‌ای ریشه‌ای و طولانی است.
بهترین مثال برای توضیح این سه سطح وضعیت فعلی خود ماست، یعنی بحران نقدینگی و تلاطم اقتصادی و انفجار نرخ ارز که این روزها همه ما را به متخصصان اشباح تبدیل کرده است. ما فقط امروز پس از شروع تورم و درگیری و نزاع و کمبود و‌ هزار فاجعه دیگر است که متوجه وجود چارچوب پیشینی و استعلایی اقتصاد سرمایه‌داری، یعنی همان حوزه پول-کالا- ارزش مبادله می‌شویم که پیش‌شرط تجربه هرروزه ما از اقتصاد بوده اما خودش تجربه نمی‌شده است. حالا هم که اشباح موهوم کالا و پول، این بت‌واره‌های فانتاسماگوریک، پا به صحنه نهاده‌اند ما بازهم مشغول گوش‌دادن به تحلیل‌های علمی کارشناسان بازار آزاد و این متخصصان اشباح هستیم و گمان داریم می‌توان از این بحران با این یا آن ترفند خلاص شد. ما نکته اصلی، یا ندای امر واقعی را هنوز هم نمی‌شنویم، هنوز هم نگاهمان معطوف به نقشه‌برداری‌های کارشناسان است.
ما هنوز هم در جهان مرموز و گنگ قصر کافکا منتظر مساحی جهان هستیم. اما شرط ناگفته در قرارداد نرم‌افزار سرمایه همان مالکیت آن است که اصلا مطرح نمی‌شود. یکی از صداهای امر واقعی در سرمایه‌داری خصولتی و رانتی ما که متکی بر زور ماورای اقتصادی و انباشت اولیه است، همان توجه به نقش و نقشه مدیرانی است که با طرح‌های اقتصادی و کارشناسی‌شده، نظیر بازار ثانویه ارز، به‌یک‌باره چندصد‌میلیارد دلار به صاحبان پتروشیمی و فولاد و... رانت می‌دهند.
وجه ممیز این سرمایه‌داری خصولتی و رانتی در چهاردهه گذشته سلب مالکیت بوده است. سلب مالکیت از عموم را همه دولت‌ها انجام داده‌اند اما چرخه‌های اساسی آن در دولت نهم و دهم دیده شد که با یک جهش در نرخ دلار ناگهان ‌میلیاردها تومان از جیب مردم و طبقات متوسط و پایین خارج شد و انتقال ثروت عجیبی رخ داد. اکنون نیز همان چرخه به‌شکل به‌مراتب بدتری تکرار شده. اگر کمی در پس پشت این نقشه‌برداری‌های کارشناسان اقتصادی-تلویزیونی، به نقشه‌های واقعی دقت کنیم می‌بینیم که اتفاقا چگونه جلوی چشمانمان این اشباح با جادو و جنبل سرمایه و ثروت ملی متعلق به این مردم را برداشت می‌کنند. لازم نیست اقتصاددان باشیم تا متوجه قضایا شویم، فقط کافی است کل این برنامه بازار ثانویه و ماجرای چند‌نرخی‌کردن ارز را مرور کنیم.
حال هم که صحبت از تک‌نرخی‌شدن می‌کنند و قصد دارند نان و آب مردم را تا آن حد گران کنند که گرسنگی همه ما را از پا دربیاورد. مسئله بر سر این است که در این سیستم چندنرخی باید متوجه این قضیه باشیم که شرکت‌های پتروشیمی و فولاد که سالانه چیزی حدود 40‌میلیارد دلار صادرات دارند با یک چرخش قلم بازار ثانویه اجازه پیدا کردند ارزشان را به جای چهار هزارو 200 تومان، 14هزار تومان بفروشند؛ یعنی صاحبان پتروشیمی‌ها و فولاد روی هر دلار 10هزار تومان سود کردند. جمعا می‌شود 400‌هزار‌میلیارد تومان. این فقط با یک چرخش قلم و حرف‌های قلنبه‌سلنبه درباره بورس و بازار و پول اتفاق افتاد و پشت آن واقعیت سلب مالکیت از کل ملت و برداشت منابع طبیعی خوابیده است. این نکته‌ای است که در بند کوتاهی در لابه‌لای آن قرارداد اجتماعی که با ما بسته شده، نهفته است. یک بند که ریز نوشته شده و به چشم نمی‌آید و آن هم تقدس مالکیت خصوصی و توانایی حاکمیت دولتی برای انباشت اولیه سرمایه است. اگر این دو را به زبان مارکس بازگو کنیم در آن‌صورت می‌توانیم بفهمیم که پشت این نقشه‌برداری چه نقشه‌ای خوابیده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها