اینستکس؛ تست گرم عبور از جهان تکقطبي
عليرضا داودي . دانشآموخته دانشکده روابط بينالملل وزارت خارجه

پرونده هستهاي ايران يکي از دنبالهدارترين پروندههاي قرن حاضر محسوب ميشود که به شکلگيري شديدترين و بيسابقهترين تحريمهاي تاريخ سازمان ملل و جهان پس از جنگ سرد انجاميده است. فرازوفرودهاي مختلف اين پرونده، همه قدرتهاي بزرگ جهان را درگير خود كرد؛ هرچند در گامهاي اوليه حل اين بحران از مسير اتحاديه اروپا و بدون دخالتدادن ايالات متحده پيگيري ميشد؛ اما واقعيت نظام تکقطبي و صفت ابرقدرت (SUPER POWER) براي ايالات متحده، چارهاي جز مذاکرات مبتني بر حضور و جلب نظر ايالات متحده باقي نگذاشت؛ چراکه ذات ابرقدرتبودن در نظام تکقطبي چنين اقتضايي دارد. هيچ بحران و پروندهاي در جهان بدون خواست و اراده او مختومه نميشود و در همه پروندههاي جهاني، منطقهاي و گاهی دوجانبه منافع او بايد لحاظ شود. درک اين موضوع عيان ميکند که چرا اقدامات اتحاديه اروپا پيش از شکلگيري مذاکرات ايران و 1+5 نتوانست منجر به نتيجهاي شود. برجام نيز بدون هيچگونه داوري و صرفا بهعنوان يک معاهده بينالمللي در واقع تلاش ايران و ايالات متحده براي حل اين مشکل با همراهي تسهيلکننده پنج قدرت ديگر تلقي ميشود؛ راهحلي که ايالات متحده بهعنوان
ابرقدرت ستون اصلي آن بوده و بر مبناي حفظ حداکثري منافع ممکنالوصول تنظيم شده است. خروج ايالات متحده بهعنوان محور اصلي حيات اين معاهده و اعمال مجدد تحريمهاي همهجانبه عليه ايران باید بهعنوان نشانه قطعي فروپاشي و تجاوز به روح و جسم برجام تلقي شود؛ اما اتحاديه اروپا در کنار روسيه و چين تلاش دارند تا براساس راهکارهايي اين معاهده را زنده نگه داشته و در حد ممکن بدون حضور ابرقدرت به حل مسئله از مجاري اراده جمعي و حقوق بينالملل بپردازند. راهحل ارائهشده ساختاري است که با عناويني مثل «ابزار حمايت از مبادلات تجاري» (INSTEX) يا «سازوکار جبراني ويژه تبادلات»
(Special Purpose Vehicle-SPV) يا «کانال ويژه مالي اروپا» شناخته ميشود. سؤال مهم براي جمهوري اسلامي، کارايي اين سازوکار براي تأمين اهداف مالي و مبادلاتي تضمينشده در برجام است؛ اما به نظر يک سؤال مهم ديگر نيز بايد مورد توجه قرار گيرد؛ چرا اتحاديه اروپا با وجود تجربه شکستخورده قبلي، مجددا بدون حضور ابرقدرت و برخلاف منافع آن به دنبال حل يک مسئله جهاني به صورت قطعي است؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد سفري در زمان داشته باشيم. پس از جنگ جهاني همواره منافع ايالات متحده در همه پروندههاي بينالمللي مدنظر بوده است. فروپاشي اتحاديه جماهير شوروي نقطه نهايي تغيير سيستم دوقطبي بينالمللي به سيستم تکقطبي مبتني بر هژمون مقتدر است. منافع ابرقدرت در نظام بينالملل جديد تبديل به تنها مؤلفه مهم در سرانجام هر اتفاق يا بحراني شد. همه جنگها، اختلافات مهم بينالمللي و نزاعهاي اقتصادي جهاني صرفا در يک چارچوب بررسي میشد و آن يافتن راهحلي مبتني بر خواست و منافع ايالات متحده بود.جنگ اول خليج فارس بهعنوان ماجراجويي ايالات متحده براي اثبات يکهتازي خود در جهان قلمداد ميشود؛ اما هزينه انجام آن را تمام جهان پرداخت کرد. اشغال
افغانستان نيز بهعنوان غرامت حمله به برجهاي دوقلو، تحت حمايت همه کشورهاي بزرگ جهان قرار گرفت. در حمله دوم به عراق و اشغال آن در سال 2003 کشورهايي مانند فرانسه، آلمان و روسيه تلاش داشتند از يکجانبهگرايي و رفتار خودسرانه ايالات متحده در حمله به اين کشور جلوگيري کنند؛ اما قدرت رقابتناپذیر هژمون باعث شد تا در نهايت اين کشورها تسليم شده و با قطعنامهاي در شوراي امنيت، مشروعيت حقوقي اين حمله را تأييد کنند.در اين زمانها هر باور احتمالي درباره امکان خارجکردن ايالات متحده از مناسبات جهاني و حل يک بحران بدون تأييد آن منجر به شکست شد. از شرقيترين نقطه زمين و بحرانهاي شبهجزيره کره تا غربيترين نقاط عالم و بحرانهاي آمريکاي جنوبي امکان حل يک بحران بدون حضور ايالات متحده هرچند صرفا در قامت يک ناظر بيطرف امکانپذير نبود. نيروي نظامي آمريکايي، سربازان بينالمللي ارتش جهان يکپارچه قلمداد ميشدند و آرمانهاي سرمايهداري ايالات متحده همه کشورها را در يک راستا قرار داده بود. هر چرخه قدرت در نهايت روزي به اوج اقتدار خود خواهد رسيد و زمان حرکت زوالي آن آغاز خواهد شد. براي ايالات متحده ميتوان بحران مالي جهاني دهه
اول قرن جديد را که در سال 2008 نمايان شد، شروع زنجيره سقوط اقتدار قلمداد کرد. ايالات متحده با صادرکردن اين بحران به کشورهاي ديگر از طريق سيستم اعتباري و اقتصادي مسلط خود بخش مهمي از تکانههاي اين بحران را از خود دور کرد و باعث نابودي اقتصاد بسياري از کشورها بهویژه در اروپاي متحد شد.
بحرانهاي مالي در اتحاديه اروپا منجر به افزايش قدرت جريانات راستگرا و تقويت مليگرايي در برابر منطقهگرايي اتحاديه اروپا بود. اين مليگرايي نوين پايههاي نظام جمعي اتحاديه اروپا را متزلزل كرد که برگزيت (BREXIT) و بحرانهاي اخير فرانسه نمادهاي مهم آن تلقي ميشود.
تقويت باورهاي مليگرايانه در سطح جهان با انتخاب ترامپ بهعنوان رئيسجمهور ايالات متحده تقويت شد. خروج از معاهدات بينالمللي، يکجانبهگرايي افراطي در رفتارهاي بينالمللي و بياعتنايي به حقوق بينالملل، لزوم همکاريهاي سازنده و چندجانبه را مورد پرسش قرار داد؛ اما اين موضوعی جديد در روابط ايالات متحده و اروپا تلقي نميشد. در گذر تاريخ نظام تکقطبي، اروپا همواره شاهد مواردي از اين نوع رفتار منفعتطلبانه ايالت متحده بوده است، اما چه تفاوتي در اين زمان وجود دارد؟
افول قدرت چندوجهي ايالات متحده انکارناپذیر است؛ اما نقطه ثقل باور به حل يک بحران بينالمللي بدون نياز به ابرقدرت را بايد در پرونده داعش و سوريه جستوجو کرد.
داعش محصول هرچه که بود، به بحران وسيعي تبديل شد که خارج از مرزبنديهاي ملي، تمام جهان را تهديد ميکرد. تروريستها از شرق آسيا تا شهرهاي اروپا و قلب ايالات متحده را با حملههای خود درنوردیدند. نظم و امنيت بينالمللي مختل شد و اين به معناي لزوم حضور ابرقدرت براي بازگرداندن نظم و تعادل به سيستم جهاني بود. آمريکا و متحدان اروپايي طرحي بلندمدت را براي نابودي داعش ترسيم کردند تا از طريق آن نظم را به سيستم بازگردانند. در طرح غربي حضور نيروهاي نظامي سوريه را رسما از جريان مقاومت خارج ميکرد که دستاورد جانبي مهمي براي ايالات متحده و شرکاي منطقهاي او محسوب ميشد.
ايران بهعنوان مخالف اين طرح يک اقدام بيشتر نميتوانست انجام دهد و آن تلاش براي حل بحران خارج از چارچوب و اراده ابرقدرت بود. همين امر منجر به شکلگيري اتحاد سهجانبه و در ادامه چهارجانبه ايران، سوريه، روسيه و عراق شد و با ورود ترکيه به بازي غيرآمريکايي، اتفاق مهمي رخ داد.
بحراني بينالمللي بدون حضور ايالات متحده و برخلاف منافع او، خاتمه يافته بود و اين نشاندهنده ترکهاي عميق در ديوار نظام تکقطبي جهان بود. اين ترکها براي اتحاديه اروپا که از يکجانبهگرايي ترامپ خسته است، يک معنا بيشتر ندارد و آن امکان جايگزيني نظم و نظام بينالمللي است.
حال ميتوان يک بار به تصوير بزرگتري که ايجاد شده نگاه کرد، تصويري که نشان ميدهد بندهاي مستحکم نظام تکقطبي در حال پارهشدن هستند و اروپا میکوشد قدرت خود را براي خروج از سيستم تکقطبي محض به سيستم چندقطبي منعطف آزمايش کند.
تلاش اروپا در راستاي حفظ برجام را از اين منظر میتوان درک کرد، چراکه نشانهاي از پايان دوران تصميمهای نظام تکقطبي محسوب ميشود، اما آيا منافع ايران در اين ميان تأمين ميشود؟
جواب بهشدت ساده است؛ منافع کوتاهمدت ايران در عرصههاي مالي و مبادلات تجاري و بانکي در حد بسيار محدودي تأمين ميشود، چراکه اروپاي متحد علاقه ندارد پيش از سنجش خسارتهاي احتمالي، نبرد براي تغيير سيستم جهاني را آغاز کند و طبيعي است که با احتياط فراوان در مرزهاي حداقلي، بخواهد اين بازي را به سرانجام برساند. اين بيانکننده آن است که نميتوان در کوتاهمدت توقع زيادي از کانال مالي ايجادشده توسط اتحاديه اروپا داشت، اما در بلندمدت چطور؟
بايد گفت شکلگيري باور به امکان مقابله با سيستم جهاني در اتحاديه اروپا و فروپاشي سيستم تکقطبي بيشک به نفع جمهوري اسلامي خواهد بود، اما هزينه اين باور ميتواند در کوتاهمدت ناخوشايند باشد. در واقع پيروزي اروپا در حفظ برجام هرچند براي ايران دستاوردي نخواهد داشت، اما ميتواند اميد به جهاني آزادتر را به ارمغان بياورد. برجام، جمهوري اسلامي و کانال ويژه مالي اروپا در واقع تست گرم عبور از دنياي تکقطبي است. البته سادهانگارانه است که اعتماد به اروپا بدون قيد و شرط انجام شود. حرکت صحيح اين است که در طرحي جامع، اروپا را به سمتي سوق داد که مقدمات ايجاد يک عزم جهاني در اين راستا فراهم شود. اکنون زمان تصميمگيري است. آيا در همراهي با اتحاديه اروپا مسيري براي خاتمهدادن به نظام ظالمانه تکقطبي را بايد جستوجو کرد که البته صدمات کوتاهمدت آن نيازمند تحمل است يا مسئولان ايران ترجيح ميدهند اين بازي را هرچند بدون قصد، به نفع ايالات متحده به پايان ببرند؟ با همراهي با اروپا شايد بتوان متحدي توانا براي تغيير در سيستم جهاني به دست آورد. دورانديشي يا کوتاهنگري همه و همه به تصميم هفتههاي اخير در ايران بستگي دارد.
پرونده هستهاي ايران يکي از دنبالهدارترين پروندههاي قرن حاضر محسوب ميشود که به شکلگيري شديدترين و بيسابقهترين تحريمهاي تاريخ سازمان ملل و جهان پس از جنگ سرد انجاميده است. فرازوفرودهاي مختلف اين پرونده، همه قدرتهاي بزرگ جهان را درگير خود كرد؛ هرچند در گامهاي اوليه حل اين بحران از مسير اتحاديه اروپا و بدون دخالتدادن ايالات متحده پيگيري ميشد؛ اما واقعيت نظام تکقطبي و صفت ابرقدرت (SUPER POWER) براي ايالات متحده، چارهاي جز مذاکرات مبتني بر حضور و جلب نظر ايالات متحده باقي نگذاشت؛ چراکه ذات ابرقدرتبودن در نظام تکقطبي چنين اقتضايي دارد. هيچ بحران و پروندهاي در جهان بدون خواست و اراده او مختومه نميشود و در همه پروندههاي جهاني، منطقهاي و گاهی دوجانبه منافع او بايد لحاظ شود. درک اين موضوع عيان ميکند که چرا اقدامات اتحاديه اروپا پيش از شکلگيري مذاکرات ايران و 1+5 نتوانست منجر به نتيجهاي شود. برجام نيز بدون هيچگونه داوري و صرفا بهعنوان يک معاهده بينالمللي در واقع تلاش ايران و ايالات متحده براي حل اين مشکل با همراهي تسهيلکننده پنج قدرت ديگر تلقي ميشود؛ راهحلي که ايالات متحده بهعنوان
ابرقدرت ستون اصلي آن بوده و بر مبناي حفظ حداکثري منافع ممکنالوصول تنظيم شده است. خروج ايالات متحده بهعنوان محور اصلي حيات اين معاهده و اعمال مجدد تحريمهاي همهجانبه عليه ايران باید بهعنوان نشانه قطعي فروپاشي و تجاوز به روح و جسم برجام تلقي شود؛ اما اتحاديه اروپا در کنار روسيه و چين تلاش دارند تا براساس راهکارهايي اين معاهده را زنده نگه داشته و در حد ممکن بدون حضور ابرقدرت به حل مسئله از مجاري اراده جمعي و حقوق بينالملل بپردازند. راهحل ارائهشده ساختاري است که با عناويني مثل «ابزار حمايت از مبادلات تجاري» (INSTEX) يا «سازوکار جبراني ويژه تبادلات»
(Special Purpose Vehicle-SPV) يا «کانال ويژه مالي اروپا» شناخته ميشود. سؤال مهم براي جمهوري اسلامي، کارايي اين سازوکار براي تأمين اهداف مالي و مبادلاتي تضمينشده در برجام است؛ اما به نظر يک سؤال مهم ديگر نيز بايد مورد توجه قرار گيرد؛ چرا اتحاديه اروپا با وجود تجربه شکستخورده قبلي، مجددا بدون حضور ابرقدرت و برخلاف منافع آن به دنبال حل يک مسئله جهاني به صورت قطعي است؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد سفري در زمان داشته باشيم. پس از جنگ جهاني همواره منافع ايالات متحده در همه پروندههاي بينالمللي مدنظر بوده است. فروپاشي اتحاديه جماهير شوروي نقطه نهايي تغيير سيستم دوقطبي بينالمللي به سيستم تکقطبي مبتني بر هژمون مقتدر است. منافع ابرقدرت در نظام بينالملل جديد تبديل به تنها مؤلفه مهم در سرانجام هر اتفاق يا بحراني شد. همه جنگها، اختلافات مهم بينالمللي و نزاعهاي اقتصادي جهاني صرفا در يک چارچوب بررسي میشد و آن يافتن راهحلي مبتني بر خواست و منافع ايالات متحده بود.جنگ اول خليج فارس بهعنوان ماجراجويي ايالات متحده براي اثبات يکهتازي خود در جهان قلمداد ميشود؛ اما هزينه انجام آن را تمام جهان پرداخت کرد. اشغال
افغانستان نيز بهعنوان غرامت حمله به برجهاي دوقلو، تحت حمايت همه کشورهاي بزرگ جهان قرار گرفت. در حمله دوم به عراق و اشغال آن در سال 2003 کشورهايي مانند فرانسه، آلمان و روسيه تلاش داشتند از يکجانبهگرايي و رفتار خودسرانه ايالات متحده در حمله به اين کشور جلوگيري کنند؛ اما قدرت رقابتناپذیر هژمون باعث شد تا در نهايت اين کشورها تسليم شده و با قطعنامهاي در شوراي امنيت، مشروعيت حقوقي اين حمله را تأييد کنند.در اين زمانها هر باور احتمالي درباره امکان خارجکردن ايالات متحده از مناسبات جهاني و حل يک بحران بدون تأييد آن منجر به شکست شد. از شرقيترين نقطه زمين و بحرانهاي شبهجزيره کره تا غربيترين نقاط عالم و بحرانهاي آمريکاي جنوبي امکان حل يک بحران بدون حضور ايالات متحده هرچند صرفا در قامت يک ناظر بيطرف امکانپذير نبود. نيروي نظامي آمريکايي، سربازان بينالمللي ارتش جهان يکپارچه قلمداد ميشدند و آرمانهاي سرمايهداري ايالات متحده همه کشورها را در يک راستا قرار داده بود. هر چرخه قدرت در نهايت روزي به اوج اقتدار خود خواهد رسيد و زمان حرکت زوالي آن آغاز خواهد شد. براي ايالات متحده ميتوان بحران مالي جهاني دهه
اول قرن جديد را که در سال 2008 نمايان شد، شروع زنجيره سقوط اقتدار قلمداد کرد. ايالات متحده با صادرکردن اين بحران به کشورهاي ديگر از طريق سيستم اعتباري و اقتصادي مسلط خود بخش مهمي از تکانههاي اين بحران را از خود دور کرد و باعث نابودي اقتصاد بسياري از کشورها بهویژه در اروپاي متحد شد.
بحرانهاي مالي در اتحاديه اروپا منجر به افزايش قدرت جريانات راستگرا و تقويت مليگرايي در برابر منطقهگرايي اتحاديه اروپا بود. اين مليگرايي نوين پايههاي نظام جمعي اتحاديه اروپا را متزلزل كرد که برگزيت (BREXIT) و بحرانهاي اخير فرانسه نمادهاي مهم آن تلقي ميشود.
تقويت باورهاي مليگرايانه در سطح جهان با انتخاب ترامپ بهعنوان رئيسجمهور ايالات متحده تقويت شد. خروج از معاهدات بينالمللي، يکجانبهگرايي افراطي در رفتارهاي بينالمللي و بياعتنايي به حقوق بينالملل، لزوم همکاريهاي سازنده و چندجانبه را مورد پرسش قرار داد؛ اما اين موضوعی جديد در روابط ايالات متحده و اروپا تلقي نميشد. در گذر تاريخ نظام تکقطبي، اروپا همواره شاهد مواردي از اين نوع رفتار منفعتطلبانه ايالت متحده بوده است، اما چه تفاوتي در اين زمان وجود دارد؟
افول قدرت چندوجهي ايالات متحده انکارناپذیر است؛ اما نقطه ثقل باور به حل يک بحران بينالمللي بدون نياز به ابرقدرت را بايد در پرونده داعش و سوريه جستوجو کرد.
داعش محصول هرچه که بود، به بحران وسيعي تبديل شد که خارج از مرزبنديهاي ملي، تمام جهان را تهديد ميکرد. تروريستها از شرق آسيا تا شهرهاي اروپا و قلب ايالات متحده را با حملههای خود درنوردیدند. نظم و امنيت بينالمللي مختل شد و اين به معناي لزوم حضور ابرقدرت براي بازگرداندن نظم و تعادل به سيستم جهاني بود. آمريکا و متحدان اروپايي طرحي بلندمدت را براي نابودي داعش ترسيم کردند تا از طريق آن نظم را به سيستم بازگردانند. در طرح غربي حضور نيروهاي نظامي سوريه را رسما از جريان مقاومت خارج ميکرد که دستاورد جانبي مهمي براي ايالات متحده و شرکاي منطقهاي او محسوب ميشد.
ايران بهعنوان مخالف اين طرح يک اقدام بيشتر نميتوانست انجام دهد و آن تلاش براي حل بحران خارج از چارچوب و اراده ابرقدرت بود. همين امر منجر به شکلگيري اتحاد سهجانبه و در ادامه چهارجانبه ايران، سوريه، روسيه و عراق شد و با ورود ترکيه به بازي غيرآمريکايي، اتفاق مهمي رخ داد.
بحراني بينالمللي بدون حضور ايالات متحده و برخلاف منافع او، خاتمه يافته بود و اين نشاندهنده ترکهاي عميق در ديوار نظام تکقطبي جهان بود. اين ترکها براي اتحاديه اروپا که از يکجانبهگرايي ترامپ خسته است، يک معنا بيشتر ندارد و آن امکان جايگزيني نظم و نظام بينالمللي است.
حال ميتوان يک بار به تصوير بزرگتري که ايجاد شده نگاه کرد، تصويري که نشان ميدهد بندهاي مستحکم نظام تکقطبي در حال پارهشدن هستند و اروپا میکوشد قدرت خود را براي خروج از سيستم تکقطبي محض به سيستم چندقطبي منعطف آزمايش کند.
تلاش اروپا در راستاي حفظ برجام را از اين منظر میتوان درک کرد، چراکه نشانهاي از پايان دوران تصميمهای نظام تکقطبي محسوب ميشود، اما آيا منافع ايران در اين ميان تأمين ميشود؟
جواب بهشدت ساده است؛ منافع کوتاهمدت ايران در عرصههاي مالي و مبادلات تجاري و بانکي در حد بسيار محدودي تأمين ميشود، چراکه اروپاي متحد علاقه ندارد پيش از سنجش خسارتهاي احتمالي، نبرد براي تغيير سيستم جهاني را آغاز کند و طبيعي است که با احتياط فراوان در مرزهاي حداقلي، بخواهد اين بازي را به سرانجام برساند. اين بيانکننده آن است که نميتوان در کوتاهمدت توقع زيادي از کانال مالي ايجادشده توسط اتحاديه اروپا داشت، اما در بلندمدت چطور؟
بايد گفت شکلگيري باور به امکان مقابله با سيستم جهاني در اتحاديه اروپا و فروپاشي سيستم تکقطبي بيشک به نفع جمهوري اسلامي خواهد بود، اما هزينه اين باور ميتواند در کوتاهمدت ناخوشايند باشد. در واقع پيروزي اروپا در حفظ برجام هرچند براي ايران دستاوردي نخواهد داشت، اما ميتواند اميد به جهاني آزادتر را به ارمغان بياورد. برجام، جمهوري اسلامي و کانال ويژه مالي اروپا در واقع تست گرم عبور از دنياي تکقطبي است. البته سادهانگارانه است که اعتماد به اروپا بدون قيد و شرط انجام شود. حرکت صحيح اين است که در طرحي جامع، اروپا را به سمتي سوق داد که مقدمات ايجاد يک عزم جهاني در اين راستا فراهم شود. اکنون زمان تصميمگيري است. آيا در همراهي با اتحاديه اروپا مسيري براي خاتمهدادن به نظام ظالمانه تکقطبي را بايد جستوجو کرد که البته صدمات کوتاهمدت آن نيازمند تحمل است يا مسئولان ايران ترجيح ميدهند اين بازي را هرچند بدون قصد، به نفع ايالات متحده به پايان ببرند؟ با همراهي با اروپا شايد بتوان متحدي توانا براي تغيير در سيستم جهاني به دست آورد. دورانديشي يا کوتاهنگري همه و همه به تصميم هفتههاي اخير در ايران بستگي دارد.