|

پوپوليسم عليه دموكراسي

دارون عجم‌اوغلو، استاد اقتصاد دانشگاه MIT و جیمز آ، استاد دانشگاه شیکاگو در مقاله مشترکی با عنوان «پوپولیست‌ها چگونه برنده می‌شوند» به این موضوع پرداخته‌اند که در شرایط از‌خودبیگانگی گسترده و بی‌اعتمادی عمومی، پیامی ضدتكثرگرايي قمار سیاسی است و شاید هزینه‌ای سنگین داشته باشد. بخش‌هایی از این مقاله را می‌خوانیم.
دولت- شهرهای ایتالیا قرون وسطی با نوآوری در امور مالی، تجارت و فناوری پیشگامان «انقلاب تجاری» اروپا بودند. بعد چیزی عجیب‌و‌غریب اتفاق افتاد. نمونه‌اش سال 1264 بود که مردم فرارا رأی دادند «لرد اوبیزو باشکوه و پربرکت... باید فرماندار و حاکم دائمی شهر باشد». ناگهان یک جمهوری دموکراتیک به نابودی خود رأی داد. در واقع آن زمان در شمال ایتالیا، این رویدادی غیرمعمول نبود. ماکیاولی در «شهریار» توضیح می‌‌دهد که مردم وقتی می‌بینند نمی‌توانند در برابر اشراف مقاومت کنند، خواستار حمایت از جانب یک مرد می‌شوند تا با قدرت خود از آنها دفاع کند. درس این ماجرا این است که اگر مردم نگران باشند که طبقه‌ای برگزیده نهادهای دموکرتیک را تحت سیطره خود دربیاورد، از دموکراسی دست خواهند کشید. نهادهای دموکراتیک ایتالیا در قرون وسطی تسلیم چیزی می‌شدند که ما اکنون پوپولیسم می‌نامیم؛ راهبردی ضد‌نخبه‌گرا، ضد‌تکثر‌گرایی و همچنین انحصارگرا برای ایجاد ائتلافی میان ناراضیان. این روش مبتنی‌بر مستثنا‌کردن و خودی و ديگري است؛ زیرا بر تعریف خاصی از «مردم» متکی است که از منافع آنها نه فقط در مقابل نخبگان، بلکه در مقابل همه افرادی که دیگری خوانده می‌شوند، حمایت شود؛ بنابراین در بریتانیا، نایجل فاراژ، رهبر جریان برگزیت قول داد که رأی به «خروج» (از اتحادیه اروپا) در سال 2016، پیروزی برای «مردم واقعی» باشد. دونالد ترامپ نیز در همان سال در کمپین انتخاباتی از «مردم دیگر» منظوری جز این نداشت، آلوارو اوریبه، رئیس‌جمهوری سابق کلمبیا نیز اغلب از «مردم خوب» سخن می‌گفت.
این‌گونه پوپولیسم به دو دلیل واضح فاجعه‌بار است؛ نخست اینکه عناصر ضد‌تکثر و انحصارطلب به تخریب حقوق و نهادهای دموکراتیک می‌پردازند و دوم اینکه پوپولیسم به تمرکز بیش‌از‌حد قدرت سیاسی و نهادزدایی منجر می‌شود که در نهایت به فقر عمومی و ناکارآمدی اقتصادی می‌انجامد.
با وجود این، پوپولیسم در صورت وجود سه شرط به یک راهبرد سیاسی جذاب بدل می‌شود. اولا ادعا درباره وجود یک گروه نخبه سلطه‌گر باید به آن اندازه قابل پذیرش باشد که مردم به آن اعتقاد پیدا کنند. دوم، برای اینکه مردم از آلترناتیوهای رادیکال حمایت کنند، نهادهای موجود باید مشروعیت خود را از دست داده باشند یا نتوانند با برخی چالش‌های جدید کنار بیایند. سوم هم اینکه راهبرد پوپولیستی، برخلاف ماهیت انحصارگرش، امکان‌پذیر به نظر برسد. هر سه شرط را می‌توان در دنیای امروز پیدا کرد. افزایش نابرابری در 30 سال گذشته به این معنی است که رشد اقتصادی به شکلی نامتوازن فقط یک گروه کوچک از نخبگان را بهره‌مند کرده است. اما مشکل فقط نابرابری درآمد و ثروت نیست؛ این گمان نیز مدام تقویت می‌شود که فاصله اجتماعی میان نخبگان و دیگران گسترش یافته است.
این نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی پیامدهای عمیقی در دنیای سیاست دارد. لری مارت بارتلز، پژوهشگر علوم سیاسی در آمریکا، نشان داده است قانون‌گذاران هر روز بیش‌از‌پیش از منافع ثروتمندان دفاع می‌کنند، چون این کار آنها را در رقابت سیاسی تقویت می‌کند. ژان کلود یونکر زمانی که رئیس شورای اروپا بود، روند تصمیم‌گیری در آن را چنین توصیف کرد: «ما چیزی را تصویب می‌کنیم، بعد آن را به جریان می‌اندازیم و منتظر می‌مانیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. اگر هیچ سروصدایی بر پا نشد... چون اکثر مردم متوجه نشده‌اند چه تصمیمی گرفته شده، همچنان ادامه می‌دهیم؛ گام‌به‌گام تا زمانی که به نقطه بدون بازگشت برسیم». چنین منطق نخبه‌گرایی به‌طور ذاتی در برابر پوپولیسم آسیب‌پذیر است. پوپولیسم به عنوان یک استراتژی نهادزدا، مورد علاقه گروه‌هایی از جمعیت قرار می‌گیرد که دیگر به توهم سامان موجود اعتقادی ندارند. در ایالات متحده اعتماد عمومی به نهادهای بزرگ از دهه 1970 رو به تخریب گذاشت و سیاست‌مداران پس از ناتوانی در پیش‌بینی بحران مالی سال 2008 اکنون وادار شده‌اند تا «شرکت‌های غول‌آسا» مانند فیس‌بوک و آمازون را قانونمند و بر آنها مالیات وضع کنند و همچنین به نظر می‌رسد از علاقه به جهانی‌شدن دست برداشته‌اند و به اثر «شوک چین» در بازار کار محلی توجه نشان داده‌اند. در اروپا نیز به نظر می‌رسد افزایش نیروی کار و بحران پناهندگان مشکلاتی است که رفع آنها چیزی فراتر از ظرفیت نهادهای اتحادیه اروپا را می‌طلبد. نهادها و سیاست‌گذاران علاوه بر مدیریت ضعیف چالش‌های جدید، نتوانسته‌اند از روایت‌های غالب خود فراتر بروند. برای مثال، در جریان رفراندوم برگزیت، کمپین «باقی‌ماندن» (در اتحادیه اروپا) به‌طور‌کلی بر هزینه‌های اقتصادی خروج از اتحادیه اروپا متمرکز بود، هرچند نظرسنجی‌ها نشان می‌داد مهاجرت و مسائل دیگر بیشتر مورد توجه رأی‌دهندگان است. سرانجام، برای اینکه پوپولیسم بتواند موفق شود، خود سیاست‌مداران باید آن را یک استراتژی قابل قبول بدانند. نمی‌توان صرفا با اعلام اینکه «دیگران ارزشی ندارند» حمایت گسترده جلب کرد؛ بنابراین پوپولیسم حتی زمانی که عوامل ساختاری به نفع آن عمل می‌کنند، تنها در شرایط خاص می‌تواند موفق شود. در مورد ترامپ، قطبی‌شدن شدید حزبی در ایالات متحده سبب شد او بتواند روی جذب رأی‌دهندگان حاشیه‌‌نشین تکیه کند چون می‌دانست هر‌چه بگوید جمهوری‌خواهان ناچارند به او رأی بدهند. به‌طور‌کلی، پوپولیسم وقتی برنده است که «افراد دیگر» به وضوح تعریف شده باشند و واقعا از لحاظ تعداد کوچک باشند و مشروط بر آنکه این گروه کوچک را بتوان به عنوان یک تهدید تصویر کرد. بنابراین برای شکست‌دادن پوپولیسم باید همه عواملی را که باعث می‌شوند پوپولیسم استراتژی ‌قابل‌اعتماد و دست‌یافتنی‌اي به نظر برسد، شناسایی کنیم. برای شروع باید این را بدانیم که پوپولیسم فقط زمانی می‌تواند رشد کند که مشکلات اجتماعی و اقتصادی واقعی به آن جاذبه‌ای در انتخابات بدهد. این همچنین به آن معنا است که باید صادقانه بپذیریم دیدگاه‌های رقیب و متخاصمی در شهروندی وجود دارد که باید مورد بحث قرار گیرد، نه آنکه نادیده گرفته شود. سرانجام، ما به دموکراسی بیشتر نیاز داریم و اینکه مجال بیشتری برای بروز و ظهور آن وجود داشته باشد -از جمله، شاید، رفراندوم- طوری‌که رأی‌دهندگان احساس کنند نگرانی‌های آنها جدی گرفته می‌شود. طبقه غالب سیاسی باید روش‌های جدیدی را پیدا کند تا حاکمیت بیشتر نماینده جامعه باشد.

دارون عجم‌اوغلو، استاد اقتصاد دانشگاه MIT و جیمز آ، استاد دانشگاه شیکاگو در مقاله مشترکی با عنوان «پوپولیست‌ها چگونه برنده می‌شوند» به این موضوع پرداخته‌اند که در شرایط از‌خودبیگانگی گسترده و بی‌اعتمادی عمومی، پیامی ضدتكثرگرايي قمار سیاسی است و شاید هزینه‌ای سنگین داشته باشد. بخش‌هایی از این مقاله را می‌خوانیم.
دولت- شهرهای ایتالیا قرون وسطی با نوآوری در امور مالی، تجارت و فناوری پیشگامان «انقلاب تجاری» اروپا بودند. بعد چیزی عجیب‌و‌غریب اتفاق افتاد. نمونه‌اش سال 1264 بود که مردم فرارا رأی دادند «لرد اوبیزو باشکوه و پربرکت... باید فرماندار و حاکم دائمی شهر باشد». ناگهان یک جمهوری دموکراتیک به نابودی خود رأی داد. در واقع آن زمان در شمال ایتالیا، این رویدادی غیرمعمول نبود. ماکیاولی در «شهریار» توضیح می‌‌دهد که مردم وقتی می‌بینند نمی‌توانند در برابر اشراف مقاومت کنند، خواستار حمایت از جانب یک مرد می‌شوند تا با قدرت خود از آنها دفاع کند. درس این ماجرا این است که اگر مردم نگران باشند که طبقه‌ای برگزیده نهادهای دموکرتیک را تحت سیطره خود دربیاورد، از دموکراسی دست خواهند کشید. نهادهای دموکراتیک ایتالیا در قرون وسطی تسلیم چیزی می‌شدند که ما اکنون پوپولیسم می‌نامیم؛ راهبردی ضد‌نخبه‌گرا، ضد‌تکثر‌گرایی و همچنین انحصارگرا برای ایجاد ائتلافی میان ناراضیان. این روش مبتنی‌بر مستثنا‌کردن و خودی و ديگري است؛ زیرا بر تعریف خاصی از «مردم» متکی است که از منافع آنها نه فقط در مقابل نخبگان، بلکه در مقابل همه افرادی که دیگری خوانده می‌شوند، حمایت شود؛ بنابراین در بریتانیا، نایجل فاراژ، رهبر جریان برگزیت قول داد که رأی به «خروج» (از اتحادیه اروپا) در سال 2016، پیروزی برای «مردم واقعی» باشد. دونالد ترامپ نیز در همان سال در کمپین انتخاباتی از «مردم دیگر» منظوری جز این نداشت، آلوارو اوریبه، رئیس‌جمهوری سابق کلمبیا نیز اغلب از «مردم خوب» سخن می‌گفت.
این‌گونه پوپولیسم به دو دلیل واضح فاجعه‌بار است؛ نخست اینکه عناصر ضد‌تکثر و انحصارطلب به تخریب حقوق و نهادهای دموکراتیک می‌پردازند و دوم اینکه پوپولیسم به تمرکز بیش‌از‌حد قدرت سیاسی و نهادزدایی منجر می‌شود که در نهایت به فقر عمومی و ناکارآمدی اقتصادی می‌انجامد.
با وجود این، پوپولیسم در صورت وجود سه شرط به یک راهبرد سیاسی جذاب بدل می‌شود. اولا ادعا درباره وجود یک گروه نخبه سلطه‌گر باید به آن اندازه قابل پذیرش باشد که مردم به آن اعتقاد پیدا کنند. دوم، برای اینکه مردم از آلترناتیوهای رادیکال حمایت کنند، نهادهای موجود باید مشروعیت خود را از دست داده باشند یا نتوانند با برخی چالش‌های جدید کنار بیایند. سوم هم اینکه راهبرد پوپولیستی، برخلاف ماهیت انحصارگرش، امکان‌پذیر به نظر برسد. هر سه شرط را می‌توان در دنیای امروز پیدا کرد. افزایش نابرابری در 30 سال گذشته به این معنی است که رشد اقتصادی به شکلی نامتوازن فقط یک گروه کوچک از نخبگان را بهره‌مند کرده است. اما مشکل فقط نابرابری درآمد و ثروت نیست؛ این گمان نیز مدام تقویت می‌شود که فاصله اجتماعی میان نخبگان و دیگران گسترش یافته است.
این نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی پیامدهای عمیقی در دنیای سیاست دارد. لری مارت بارتلز، پژوهشگر علوم سیاسی در آمریکا، نشان داده است قانون‌گذاران هر روز بیش‌از‌پیش از منافع ثروتمندان دفاع می‌کنند، چون این کار آنها را در رقابت سیاسی تقویت می‌کند. ژان کلود یونکر زمانی که رئیس شورای اروپا بود، روند تصمیم‌گیری در آن را چنین توصیف کرد: «ما چیزی را تصویب می‌کنیم، بعد آن را به جریان می‌اندازیم و منتظر می‌مانیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. اگر هیچ سروصدایی بر پا نشد... چون اکثر مردم متوجه نشده‌اند چه تصمیمی گرفته شده، همچنان ادامه می‌دهیم؛ گام‌به‌گام تا زمانی که به نقطه بدون بازگشت برسیم». چنین منطق نخبه‌گرایی به‌طور ذاتی در برابر پوپولیسم آسیب‌پذیر است. پوپولیسم به عنوان یک استراتژی نهادزدا، مورد علاقه گروه‌هایی از جمعیت قرار می‌گیرد که دیگر به توهم سامان موجود اعتقادی ندارند. در ایالات متحده اعتماد عمومی به نهادهای بزرگ از دهه 1970 رو به تخریب گذاشت و سیاست‌مداران پس از ناتوانی در پیش‌بینی بحران مالی سال 2008 اکنون وادار شده‌اند تا «شرکت‌های غول‌آسا» مانند فیس‌بوک و آمازون را قانونمند و بر آنها مالیات وضع کنند و همچنین به نظر می‌رسد از علاقه به جهانی‌شدن دست برداشته‌اند و به اثر «شوک چین» در بازار کار محلی توجه نشان داده‌اند. در اروپا نیز به نظر می‌رسد افزایش نیروی کار و بحران پناهندگان مشکلاتی است که رفع آنها چیزی فراتر از ظرفیت نهادهای اتحادیه اروپا را می‌طلبد. نهادها و سیاست‌گذاران علاوه بر مدیریت ضعیف چالش‌های جدید، نتوانسته‌اند از روایت‌های غالب خود فراتر بروند. برای مثال، در جریان رفراندوم برگزیت، کمپین «باقی‌ماندن» (در اتحادیه اروپا) به‌طور‌کلی بر هزینه‌های اقتصادی خروج از اتحادیه اروپا متمرکز بود، هرچند نظرسنجی‌ها نشان می‌داد مهاجرت و مسائل دیگر بیشتر مورد توجه رأی‌دهندگان است. سرانجام، برای اینکه پوپولیسم بتواند موفق شود، خود سیاست‌مداران باید آن را یک استراتژی قابل قبول بدانند. نمی‌توان صرفا با اعلام اینکه «دیگران ارزشی ندارند» حمایت گسترده جلب کرد؛ بنابراین پوپولیسم حتی زمانی که عوامل ساختاری به نفع آن عمل می‌کنند، تنها در شرایط خاص می‌تواند موفق شود. در مورد ترامپ، قطبی‌شدن شدید حزبی در ایالات متحده سبب شد او بتواند روی جذب رأی‌دهندگان حاشیه‌‌نشین تکیه کند چون می‌دانست هر‌چه بگوید جمهوری‌خواهان ناچارند به او رأی بدهند. به‌طور‌کلی، پوپولیسم وقتی برنده است که «افراد دیگر» به وضوح تعریف شده باشند و واقعا از لحاظ تعداد کوچک باشند و مشروط بر آنکه این گروه کوچک را بتوان به عنوان یک تهدید تصویر کرد. بنابراین برای شکست‌دادن پوپولیسم باید همه عواملی را که باعث می‌شوند پوپولیسم استراتژی ‌قابل‌اعتماد و دست‌یافتنی‌اي به نظر برسد، شناسایی کنیم. برای شروع باید این را بدانیم که پوپولیسم فقط زمانی می‌تواند رشد کند که مشکلات اجتماعی و اقتصادی واقعی به آن جاذبه‌ای در انتخابات بدهد. این همچنین به آن معنا است که باید صادقانه بپذیریم دیدگاه‌های رقیب و متخاصمی در شهروندی وجود دارد که باید مورد بحث قرار گیرد، نه آنکه نادیده گرفته شود. سرانجام، ما به دموکراسی بیشتر نیاز داریم و اینکه مجال بیشتری برای بروز و ظهور آن وجود داشته باشد -از جمله، شاید، رفراندوم- طوری‌که رأی‌دهندگان احساس کنند نگرانی‌های آنها جدی گرفته می‌شود. طبقه غالب سیاسی باید روش‌های جدیدی را پیدا کند تا حاکمیت بیشتر نماینده جامعه باشد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها