نگاهی به فیلم مستند «میدان جوانان سابق» ساخته مینا اکبری
سبکی تحملناپذیر
کمال پورکاوه
شاید ایران جزء معدود جوامعی در دنیا باشد که گفتوگوی سیاسی و تحرکات ناشی از آن، تا حدی در زندگی روزمره مردم عادی نفوذ کرده است که هرگونه کوششی برای تغییر یک مسئول ساده فلان اداره نیز میتواند سرنوشت و مسیر زندگی بسیاری از اطرافیان او را دچار دگرگونیهای اساسی کند. در سرزمینی که هر فعالیت سادهای هم با امورات سیاسی آمیخته است، روزنامهنگاری، حتی اگر در شاخه فرهنگ و هنر هم باشد، دستکمی از فعالیت سیاسی پیدا نمیکند! خصوصا در سالهای میانه دهه 70 که در غیاب دسترسی آسان به فضای اینترنت و حضور غیرقابل تصور شبکههای اجتماعی، این برگههای کاغذی روزنامهها بودند که به ذهن و فکر جوانان آن دوران خط میدادند. ظهور نویسندگان و روزنامهنگارانی که با اتکا به فضای باز ایجادشده، از اقتصاد، سیاست و فرهنگ آرمانی خود دفاع میکردند، چنان شوری را در جامعه به وجود آورده بودند که گویی این شعله برافروختهشده و این روشنایی پرنور هیچگاه راهی به تاريكي پیدا نمیکند، اما سیلی سخت واقعیت در مدتزمان کوتاهی آنچنان تحملناپذیر خودنمایی کرد که یکشبه نویسنده 20 ساله پرشور دهه 70 را به محافظهکاری هزارساله و بیعمل تبدیل کرده بود.
داستان مستند «میدان جوانان سابق»، داستان تلخ همان جوانهایی است که سیلی سخت و هولناک واقعیت، با ممانعت از فعالیتشان آنان را از میان یک قاب دلپذیر عکس دستهجمعی از میدانی کوچک در حوالی خیابان میرداماد به گوشهگوشه دنیا پرتاب کرد تا هر یک از آنها مسیری را در پیش گیرند که حتی در بحرانیترین شرایط زیستیشان نیز آن را تصور نمیکردند.
باور کوچ تلخ ماشاءالله شمسالواعظین بهعنوان تأثیرگذارترین سردبیر روزنامههای اصلاحطلب دهه 70 از هیاهوی پرجنبوجوش تحریریه روزنامه، به یک بیابان پرت و دورافتاده و انتخابی اجباری که سردبیر سابق را به یک کشاورز بینامونشان تبدیل کرده، معنایی جز بيثمري نمیتواند داشته باشد؛ همان بيثمريای که روزنامهها و نشریات امروز را چنان ترسو و بیخاصیت کرده که احمد غلامی، سردبیر اینروزهای روزنامه «شرق» در تعبیری درست از آن بهعنوان نوعی محافظهکاری برای بقا یاد میکند. اما اگر برای سیاسیون نگرانی عمده نوشتههایی است که از دل کاغذهای روزنامه به آدمهای جامعه تزریق میشود، برای مینا اکبری نگرانی عمده سرنوشت آدمهایی است که از پس فشار سیاسیون از جامعه طرد شدهاند. روزنامهنگاری که با خداحافظی از دنیای حرفهای خودش سر از بازیگری گاهوبیگاه درمیآورد، عکاسی که بهخاطر شکایت سیاسیونی ممنوعالکار میشود و نویسندهای که در محیطی دور از هیاهوی شهر به کار اداره یک کافه مشغول شده است، نمونههایی از تغییراتی است که مسیر زندگی فعالان اجتماعی را دگرگون کرده است.
برای روزنامهنگار خوشذوقی که در ابتدای دهه دوم زندگیاش، «جامعه» و «نشاط» را در مصاحبهها و نوشتار سینمایی کشف کرده است، حالا و در دهه چهارم زندگی چیزی جز یک قابعکس دستهجمعی برای یادآوری دوران پرشور گذشته وجود ندارد؛ قابعکسی مملو از لبخند روزنامهنگارانی که امروزه به سختی میتوان نشانی از امید و سرزندگی را در چهره آنها رصد کرد. مینا اکبری مستند خود را با خداحافظی خودش از دنیای روزنامهنگاری میآغازد و با اتکا به عکس دستهجمعی برجایمانده از دوران طلایی کاریاش، به سراغ همکارانی میرود که حالا یا مهاجرت کرده یا عطای روزنامهنگاری را به لقایش بخشیدهاند. صحنه تکاندهنده انتهایی فیلم که بازسازی ناامیدانهای از همان عکس ابتدایی است، با وجود خندههای معدود افراد حاضر در میدان کوچک جوانان، طعنهای تلخ به سرنوشت انسانهایی دارد که هم باید با تغییر شرایط زندگیشان کنار بیایند و هم با همان میدان جوانان کوچکی که مانند نمادی از دوران طلایی گذشته، سالهاست تغییر نام داده است.
شاید ایران جزء معدود جوامعی در دنیا باشد که گفتوگوی سیاسی و تحرکات ناشی از آن، تا حدی در زندگی روزمره مردم عادی نفوذ کرده است که هرگونه کوششی برای تغییر یک مسئول ساده فلان اداره نیز میتواند سرنوشت و مسیر زندگی بسیاری از اطرافیان او را دچار دگرگونیهای اساسی کند. در سرزمینی که هر فعالیت سادهای هم با امورات سیاسی آمیخته است، روزنامهنگاری، حتی اگر در شاخه فرهنگ و هنر هم باشد، دستکمی از فعالیت سیاسی پیدا نمیکند! خصوصا در سالهای میانه دهه 70 که در غیاب دسترسی آسان به فضای اینترنت و حضور غیرقابل تصور شبکههای اجتماعی، این برگههای کاغذی روزنامهها بودند که به ذهن و فکر جوانان آن دوران خط میدادند. ظهور نویسندگان و روزنامهنگارانی که با اتکا به فضای باز ایجادشده، از اقتصاد، سیاست و فرهنگ آرمانی خود دفاع میکردند، چنان شوری را در جامعه به وجود آورده بودند که گویی این شعله برافروختهشده و این روشنایی پرنور هیچگاه راهی به تاريكي پیدا نمیکند، اما سیلی سخت واقعیت در مدتزمان کوتاهی آنچنان تحملناپذیر خودنمایی کرد که یکشبه نویسنده 20 ساله پرشور دهه 70 را به محافظهکاری هزارساله و بیعمل تبدیل کرده بود.
داستان مستند «میدان جوانان سابق»، داستان تلخ همان جوانهایی است که سیلی سخت و هولناک واقعیت، با ممانعت از فعالیتشان آنان را از میان یک قاب دلپذیر عکس دستهجمعی از میدانی کوچک در حوالی خیابان میرداماد به گوشهگوشه دنیا پرتاب کرد تا هر یک از آنها مسیری را در پیش گیرند که حتی در بحرانیترین شرایط زیستیشان نیز آن را تصور نمیکردند.
باور کوچ تلخ ماشاءالله شمسالواعظین بهعنوان تأثیرگذارترین سردبیر روزنامههای اصلاحطلب دهه 70 از هیاهوی پرجنبوجوش تحریریه روزنامه، به یک بیابان پرت و دورافتاده و انتخابی اجباری که سردبیر سابق را به یک کشاورز بینامونشان تبدیل کرده، معنایی جز بيثمري نمیتواند داشته باشد؛ همان بيثمريای که روزنامهها و نشریات امروز را چنان ترسو و بیخاصیت کرده که احمد غلامی، سردبیر اینروزهای روزنامه «شرق» در تعبیری درست از آن بهعنوان نوعی محافظهکاری برای بقا یاد میکند. اما اگر برای سیاسیون نگرانی عمده نوشتههایی است که از دل کاغذهای روزنامه به آدمهای جامعه تزریق میشود، برای مینا اکبری نگرانی عمده سرنوشت آدمهایی است که از پس فشار سیاسیون از جامعه طرد شدهاند. روزنامهنگاری که با خداحافظی از دنیای حرفهای خودش سر از بازیگری گاهوبیگاه درمیآورد، عکاسی که بهخاطر شکایت سیاسیونی ممنوعالکار میشود و نویسندهای که در محیطی دور از هیاهوی شهر به کار اداره یک کافه مشغول شده است، نمونههایی از تغییراتی است که مسیر زندگی فعالان اجتماعی را دگرگون کرده است.
برای روزنامهنگار خوشذوقی که در ابتدای دهه دوم زندگیاش، «جامعه» و «نشاط» را در مصاحبهها و نوشتار سینمایی کشف کرده است، حالا و در دهه چهارم زندگی چیزی جز یک قابعکس دستهجمعی برای یادآوری دوران پرشور گذشته وجود ندارد؛ قابعکسی مملو از لبخند روزنامهنگارانی که امروزه به سختی میتوان نشانی از امید و سرزندگی را در چهره آنها رصد کرد. مینا اکبری مستند خود را با خداحافظی خودش از دنیای روزنامهنگاری میآغازد و با اتکا به عکس دستهجمعی برجایمانده از دوران طلایی کاریاش، به سراغ همکارانی میرود که حالا یا مهاجرت کرده یا عطای روزنامهنگاری را به لقایش بخشیدهاند. صحنه تکاندهنده انتهایی فیلم که بازسازی ناامیدانهای از همان عکس ابتدایی است، با وجود خندههای معدود افراد حاضر در میدان کوچک جوانان، طعنهای تلخ به سرنوشت انسانهایی دارد که هم باید با تغییر شرایط زندگیشان کنار بیایند و هم با همان میدان جوانان کوچکی که مانند نمادی از دوران طلایی گذشته، سالهاست تغییر نام داده است.