پدران و پسران
«آري، پدر من سيگار ميكشيد و پيانو نمينواخت. مادرم، خدمتگزار وفادار افكار غمانگيز، با وجود ترسي كه از پدر داشت، تا نيمههاي شب لباسهاي او را رفو ميكرد كه به خاطر نياز روزانه او بسيار هم زياد بود. پدر سيگار ميكشيد و با انگشتان زرد لرزان، آقامنشانه سيگارها را به لبهايش نزديك ميكرد؛ چه در حالي كه در گردان، سوار بر اسب در محل رژه، سواري ميكرد يا خسته و بيحوصله از طغيان خشم، غرق در افكارش در اتاق بالا و پايين ميرفت». اين بخشي از رمان «مقتول مقصر است» اثر فرانتس ورفل است كه اخيرا با ترجمه غزاله نوحي در نشر مرواريد به چاپ رسيده است. ورفل در سال 1890 در قلمرو سلطنتي بوهميا، امپراتوري اتريش-مجارستان، متولد شد. او يكي از نويسندگان آلمانيزبان يهودي در قرن بيستم است و از اينرو زندگي او نيز در ميانه بحرانهاي دهههاي ابتدايي قرن بيستم خالي از مخاطره نبود. در فاصله ميان دو جنگ جهاني، ورفل در كنار توماس مان در خانه اشتفان تسوايگ كه هر سه از نويسندگان ادبيات تبعيد هستند، كانون ادبي محرمانهاي داشتند. مترجم كتاب در توضيحات كوتاهش در ابتداي رمان، ورفل را نماينده اكسپرسيونيسم دانسته كه در آثارش از زباني نمادين
استفاده كرده است.
در «مقتول مقصر است»، ورفل روايتي از رابطه پدر و پسر به شكلي نمادين به دست داده است. در محيطي كه قواعد سفت و سخت پدرسالاري حاكم است، ما با تصويري تلخ از سركوب احساسات روبهرو هستيم. تحقيرهاي بياندازه پدر، كينه و عقدهاي را در وجود زخمخورده پسر به وجود آورده است و اين وضعيت را از حالت طبيعي خارج كرده است. پدر فردي نظامي است و پسر نيز دانشآموز مدرسه نظامي است و روحيه پدرسالاري و نظاميگري عرصه را به شدت براي پسر تنگ كرده است: «يكشنبه من چگونه بود؟ صبح، ساعت ده، مدرسه نظام را با تپش وحشتناك قلب و حالت تهوع شديد ترك ميكردم؛ بدون آنكه قادر باشم قهوه صبحانه را بنوشم كه با گامهاي سرباز داخل سيني ميريخت. سپس بايد سر ساعت دهونيم در دفتر گردان، مقابل پدرم ميايستادم كه با نگاههايي تحقيرآميز مرا سبك و سنگين ميكرد: سرجوخه! اين چه طرز ايستادن است؟ و اين هربار تكرار ميشد. پس از آن زانوانم ميلرزيدند و تمام نيرويم را براي موقعيت سختتري جمع ميكردم. اين بازجويي در مورد نمرههايي كه هفته گذشته گرفته بودم نيز صورت ميگرفت. هرگز تعريفي نميشد، بلكه هميشه بر سرم ناسزا ميباريد و از اينكه چه اقبالي داشتهام كه تنها
بايد نگران تمسخرها باشم، خدا را شكر ميكردم».
زندگي اين پسر پر شده است از ضربههاي روحي مداومي كه از سوي پدرش بر او وارد ميشود. پدري كه افسري عاليرتبه است و قوانين نظاميگري در گوشت و خونش فرو رفته است و آنها را با شديدترين شكلي بر خانوادهاش هم اعمال ميكند: «زماني كه با من صحبت ميكرد، هميشه با پرسشي مرا ميآزرد. يك بار هنگامي كه خوراك گوشت گاوم را زيرورو ميكردم، نقشهاي تاخورده از مناطق نظامي را از جيبش بيرون آورد و مقابلم قرار داد. بايد مسير ارابهراني در منطقه يتسيرنا را كه دهكورهاي بيارزش بود، دقيقا توصيف ميكردم. حتي براي مادرم هم غيرقابل تحمل بود و گفت اجازه بده بچه غذايش را بخورد، كارل! و من هرگز اين كلمه باارزش بچه را فراموش نكردهام». در ميانه اين زندگي بحراني، پسر به دنبال يافتن چهره واقعي پدرش از پشت نقابي است كه او به چهره دارد.
«نغمه برنادت»، «چهل روز از موسي داغ»، «مردي، رمان اپرا» و «مرگ يك خردهبورژوا» از ديگر آثار فرانتس ورفل هستند.
«آري، پدر من سيگار ميكشيد و پيانو نمينواخت. مادرم، خدمتگزار وفادار افكار غمانگيز، با وجود ترسي كه از پدر داشت، تا نيمههاي شب لباسهاي او را رفو ميكرد كه به خاطر نياز روزانه او بسيار هم زياد بود. پدر سيگار ميكشيد و با انگشتان زرد لرزان، آقامنشانه سيگارها را به لبهايش نزديك ميكرد؛ چه در حالي كه در گردان، سوار بر اسب در محل رژه، سواري ميكرد يا خسته و بيحوصله از طغيان خشم، غرق در افكارش در اتاق بالا و پايين ميرفت». اين بخشي از رمان «مقتول مقصر است» اثر فرانتس ورفل است كه اخيرا با ترجمه غزاله نوحي در نشر مرواريد به چاپ رسيده است. ورفل در سال 1890 در قلمرو سلطنتي بوهميا، امپراتوري اتريش-مجارستان، متولد شد. او يكي از نويسندگان آلمانيزبان يهودي در قرن بيستم است و از اينرو زندگي او نيز در ميانه بحرانهاي دهههاي ابتدايي قرن بيستم خالي از مخاطره نبود. در فاصله ميان دو جنگ جهاني، ورفل در كنار توماس مان در خانه اشتفان تسوايگ كه هر سه از نويسندگان ادبيات تبعيد هستند، كانون ادبي محرمانهاي داشتند. مترجم كتاب در توضيحات كوتاهش در ابتداي رمان، ورفل را نماينده اكسپرسيونيسم دانسته كه در آثارش از زباني نمادين
استفاده كرده است.
در «مقتول مقصر است»، ورفل روايتي از رابطه پدر و پسر به شكلي نمادين به دست داده است. در محيطي كه قواعد سفت و سخت پدرسالاري حاكم است، ما با تصويري تلخ از سركوب احساسات روبهرو هستيم. تحقيرهاي بياندازه پدر، كينه و عقدهاي را در وجود زخمخورده پسر به وجود آورده است و اين وضعيت را از حالت طبيعي خارج كرده است. پدر فردي نظامي است و پسر نيز دانشآموز مدرسه نظامي است و روحيه پدرسالاري و نظاميگري عرصه را به شدت براي پسر تنگ كرده است: «يكشنبه من چگونه بود؟ صبح، ساعت ده، مدرسه نظام را با تپش وحشتناك قلب و حالت تهوع شديد ترك ميكردم؛ بدون آنكه قادر باشم قهوه صبحانه را بنوشم كه با گامهاي سرباز داخل سيني ميريخت. سپس بايد سر ساعت دهونيم در دفتر گردان، مقابل پدرم ميايستادم كه با نگاههايي تحقيرآميز مرا سبك و سنگين ميكرد: سرجوخه! اين چه طرز ايستادن است؟ و اين هربار تكرار ميشد. پس از آن زانوانم ميلرزيدند و تمام نيرويم را براي موقعيت سختتري جمع ميكردم. اين بازجويي در مورد نمرههايي كه هفته گذشته گرفته بودم نيز صورت ميگرفت. هرگز تعريفي نميشد، بلكه هميشه بر سرم ناسزا ميباريد و از اينكه چه اقبالي داشتهام كه تنها
بايد نگران تمسخرها باشم، خدا را شكر ميكردم».
زندگي اين پسر پر شده است از ضربههاي روحي مداومي كه از سوي پدرش بر او وارد ميشود. پدري كه افسري عاليرتبه است و قوانين نظاميگري در گوشت و خونش فرو رفته است و آنها را با شديدترين شكلي بر خانوادهاش هم اعمال ميكند: «زماني كه با من صحبت ميكرد، هميشه با پرسشي مرا ميآزرد. يك بار هنگامي كه خوراك گوشت گاوم را زيرورو ميكردم، نقشهاي تاخورده از مناطق نظامي را از جيبش بيرون آورد و مقابلم قرار داد. بايد مسير ارابهراني در منطقه يتسيرنا را كه دهكورهاي بيارزش بود، دقيقا توصيف ميكردم. حتي براي مادرم هم غيرقابل تحمل بود و گفت اجازه بده بچه غذايش را بخورد، كارل! و من هرگز اين كلمه باارزش بچه را فراموش نكردهام». در ميانه اين زندگي بحراني، پسر به دنبال يافتن چهره واقعي پدرش از پشت نقابي است كه او به چهره دارد.
«نغمه برنادت»، «چهل روز از موسي داغ»، «مردي، رمان اپرا» و «مرگ يك خردهبورژوا» از ديگر آثار فرانتس ورفل هستند.