رابطه هویت و بدن
عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب
فیلم «جاناتان» محصول 2018 و به کارگردانی بیل اولیور است؛ فیلمی متفاوت و با موضوعی بسیار تأملبرانگیز. ابتدای فیلم کمی گیجکننده است. ما دو برادر را میبینیم که از طریق تصویر و فیلم با یکدیگر در تماسند. انگار در دو دنیای متفاوت بهسر میبرند. اما کمی بعد متوجه میشویم که آنها درواقع از نظر بدنی یک نفر و از نظر هویتی دو نفر هستند. (دو هویت متفاوت در یک بدن وجود دارد) یکی از آنها (جاناتان) از هفت صبح تا هفت عصر و دیگری (جان) از هفت عصر تا هفت صبح زندگی میکند. آنها هیچگاه همدیگر را نمیبینند و ارتباط آنها با یکدیگر از طریق فیلمهایی است که از خود گرفته و برنامه روزانه خود را به دیگری میگوید. بااینحال آنها تفاوتی اساسی با یکدیگر دارند. جاناتان بسیار منظم، منضبط و مقرراتی بوده و سرش به کار خودش است، درحالیکه جان شخصیتی شوخ و خوشگذران دارد و همین تفاوت هویتی است که تعادل بین این دو برادر را از بین میبرد. این هم زمانی است که جان عاشق دختری (النا) میشود که درون یک کافه کار میکند و جاناتان برحسب یک تصادف از این موضوع باخبر میشود. اما جاناتان با فهمیدن موضوع برمیآشوبد، زیرا جزء قوانین این دو، داشتن دوستدختر و ازدواج موضوعی ممنوع بوده که حالا جان از این قانون تخلف كرده بود. جاناتان به دنبال دختر میرود و در یکی از این تعقیبها با دختر روبهرو میشود و همینجاست که تناقضها شروع میشود. جان از موضوع باخبر میشود و همین میانه دو برادر را شدیدا بههم میزند. جان دیگر فیلمی ضبط نمیکند و به پیامهای جاناتان پاسخی نمیدهد. در این بین موضوعات بیشتری برای مخاطب مشخص میشود. ما میفهمیم که جان و جاناتان دو هویت در یک بدن بودند که در بچگی به دلیل تناقض پیشآمده و درهمشدن دو شخصیت، بسیار بیقرار بوده و گریه میکردهاند، ازاینرو والدینشان، آنها را به یک پرورشگاه میسپارند. در اینجاست که با دکتر نایرمن روبهرو میشوند و او متوجه میشود که این بیقراریها ناشی از وجود دو هویت در یک بدن است؛ یک مورد کاملا نادر. دکتر نایرمن درمانهای متعددی را امتحان میکند و در نهایت با گذاشتن یک تراشه در مغز آنها، این دو هویت را از هم جدا میکند. این تراشه همانند یک تایمر عمل کرده و زندگی این دو هویت را از هم جدا میکند و به هر یک 12 ساعت بیداری میبخشد. در فاصلهای که از جان خبری نیست، جاناتان شروع به برقراری ارتباط با النا میكند و وقتی که جان در نهایت از آن باخبر میشود همهچیز در هم ریخته و جان نیز دچار افسردگی عمیقی ميشود، بهطوریکه از دکتر نایرمن میخواهد او را حذف کرده یا به عبارتی دیگر هویت او را از بین ببرد. اما در اين بين دکتر نایرمن متوجه حقیقت مهمی میشود. او متوجه میشود که جان شخصیت غالب را داشته و جاناتان یک شخصیت ثانوی است. همین موضوع فرایندی را دارد پیش میبرد که از کنترل آنها خارج است. بهتدریج زمان متعلق به جاناتان کم و کمتر شده و جاناتان از بین خواهد رفت. در نهایت نیز میبینیم که پس از تقلاهای بسیار، جاناتان نابودی خود را میپذیرد. فیلم مرا عمیقا به فکر واداشت. دو هویت در یک بدن یعنی چه؟ اگرچه ما با شخصیتهایی چندگانه در روانپزشکی روبهرو هستیم، ولی همه این موارد موضوعی پاتولوژیک بوده و یک بیماری محسوب میشوند.
آنچه فیلم به نمایش میگذارد دو نوع سیستم پردازشی کاملا متفاوت در یک مغز است؛ سیستمهایی که به تناوب به دلیل تأثیر یک تراشه جایگزین هم میشوند، اما در نهایت این تراشه نیز نمیتواند مانع این تناقض در مغز شده و مغز برای اینکه بتواند زنده بماند لاجرم باید دست به حذف یکی از آن دو بزند. آیا ممکن است که در آینده ما بتوانیم شخصیتهای مختلفی را در یک مغز خلق کرده و از این راه چند شخصیت را در یک بدن بگنجانیم؟ آیا اینگونه با موهبت تجربههای بیشتر و گوناگون روبهرو نخواهیم شد؟ موضوع بعدی رابطه بدن و هویت است. ما اکنون با مفهومی به نام بدنآگاهی آشنا هستیم و میدانیم که بخش مهمی از هویت ما را بدن ما میسازد. بنابراين اینکه بتوان دو هویت متفاوت را در یک بدن داشت، کمی دور از ذهن است. این دو هویت بسیار به هم نزدیک خواهند بود، چون بدن مشترکی دارند. پس آیا ممکن است آنچه در انتهای فیلم میبینیم نه مرگ جاناتان، بلکه یگانگی او با جان باشد؟ نوعی وحدت عرفانی که در نهایت این زندگی پر از تناقض اتفاق میافتد. شاید.
فیلم «جاناتان» محصول 2018 و به کارگردانی بیل اولیور است؛ فیلمی متفاوت و با موضوعی بسیار تأملبرانگیز. ابتدای فیلم کمی گیجکننده است. ما دو برادر را میبینیم که از طریق تصویر و فیلم با یکدیگر در تماسند. انگار در دو دنیای متفاوت بهسر میبرند. اما کمی بعد متوجه میشویم که آنها درواقع از نظر بدنی یک نفر و از نظر هویتی دو نفر هستند. (دو هویت متفاوت در یک بدن وجود دارد) یکی از آنها (جاناتان) از هفت صبح تا هفت عصر و دیگری (جان) از هفت عصر تا هفت صبح زندگی میکند. آنها هیچگاه همدیگر را نمیبینند و ارتباط آنها با یکدیگر از طریق فیلمهایی است که از خود گرفته و برنامه روزانه خود را به دیگری میگوید. بااینحال آنها تفاوتی اساسی با یکدیگر دارند. جاناتان بسیار منظم، منضبط و مقرراتی بوده و سرش به کار خودش است، درحالیکه جان شخصیتی شوخ و خوشگذران دارد و همین تفاوت هویتی است که تعادل بین این دو برادر را از بین میبرد. این هم زمانی است که جان عاشق دختری (النا) میشود که درون یک کافه کار میکند و جاناتان برحسب یک تصادف از این موضوع باخبر میشود. اما جاناتان با فهمیدن موضوع برمیآشوبد، زیرا جزء قوانین این دو، داشتن دوستدختر و ازدواج موضوعی ممنوع بوده که حالا جان از این قانون تخلف كرده بود. جاناتان به دنبال دختر میرود و در یکی از این تعقیبها با دختر روبهرو میشود و همینجاست که تناقضها شروع میشود. جان از موضوع باخبر میشود و همین میانه دو برادر را شدیدا بههم میزند. جان دیگر فیلمی ضبط نمیکند و به پیامهای جاناتان پاسخی نمیدهد. در این بین موضوعات بیشتری برای مخاطب مشخص میشود. ما میفهمیم که جان و جاناتان دو هویت در یک بدن بودند که در بچگی به دلیل تناقض پیشآمده و درهمشدن دو شخصیت، بسیار بیقرار بوده و گریه میکردهاند، ازاینرو والدینشان، آنها را به یک پرورشگاه میسپارند. در اینجاست که با دکتر نایرمن روبهرو میشوند و او متوجه میشود که این بیقراریها ناشی از وجود دو هویت در یک بدن است؛ یک مورد کاملا نادر. دکتر نایرمن درمانهای متعددی را امتحان میکند و در نهایت با گذاشتن یک تراشه در مغز آنها، این دو هویت را از هم جدا میکند. این تراشه همانند یک تایمر عمل کرده و زندگی این دو هویت را از هم جدا میکند و به هر یک 12 ساعت بیداری میبخشد. در فاصلهای که از جان خبری نیست، جاناتان شروع به برقراری ارتباط با النا میكند و وقتی که جان در نهایت از آن باخبر میشود همهچیز در هم ریخته و جان نیز دچار افسردگی عمیقی ميشود، بهطوریکه از دکتر نایرمن میخواهد او را حذف کرده یا به عبارتی دیگر هویت او را از بین ببرد. اما در اين بين دکتر نایرمن متوجه حقیقت مهمی میشود. او متوجه میشود که جان شخصیت غالب را داشته و جاناتان یک شخصیت ثانوی است. همین موضوع فرایندی را دارد پیش میبرد که از کنترل آنها خارج است. بهتدریج زمان متعلق به جاناتان کم و کمتر شده و جاناتان از بین خواهد رفت. در نهایت نیز میبینیم که پس از تقلاهای بسیار، جاناتان نابودی خود را میپذیرد. فیلم مرا عمیقا به فکر واداشت. دو هویت در یک بدن یعنی چه؟ اگرچه ما با شخصیتهایی چندگانه در روانپزشکی روبهرو هستیم، ولی همه این موارد موضوعی پاتولوژیک بوده و یک بیماری محسوب میشوند.
آنچه فیلم به نمایش میگذارد دو نوع سیستم پردازشی کاملا متفاوت در یک مغز است؛ سیستمهایی که به تناوب به دلیل تأثیر یک تراشه جایگزین هم میشوند، اما در نهایت این تراشه نیز نمیتواند مانع این تناقض در مغز شده و مغز برای اینکه بتواند زنده بماند لاجرم باید دست به حذف یکی از آن دو بزند. آیا ممکن است که در آینده ما بتوانیم شخصیتهای مختلفی را در یک مغز خلق کرده و از این راه چند شخصیت را در یک بدن بگنجانیم؟ آیا اینگونه با موهبت تجربههای بیشتر و گوناگون روبهرو نخواهیم شد؟ موضوع بعدی رابطه بدن و هویت است. ما اکنون با مفهومی به نام بدنآگاهی آشنا هستیم و میدانیم که بخش مهمی از هویت ما را بدن ما میسازد. بنابراين اینکه بتوان دو هویت متفاوت را در یک بدن داشت، کمی دور از ذهن است. این دو هویت بسیار به هم نزدیک خواهند بود، چون بدن مشترکی دارند. پس آیا ممکن است آنچه در انتهای فیلم میبینیم نه مرگ جاناتان، بلکه یگانگی او با جان باشد؟ نوعی وحدت عرفانی که در نهایت این زندگی پر از تناقض اتفاق میافتد. شاید.