|

كاش مي‌مانديد

ليلي گلستان

خانم سلحشوري عزيز خبر را که در روزنامه خواندم، بهت‌زده ماندم.

باورم نمي‌شد که انصراف داده‌ايد. باورم نمي‌شد زني که اين همه روشن مي‌بيند و اين همه درست مي‌گويد و اين همه دغدغه «بهتر»شدن وطن را دارد، تصميم گرفته انصراف دهد.
خانم سلحشوري عزيز انصراف، رفتن و غيبت چاره کار نيست.
ماندن و اعتراض‌کردن و پيشنهاددادن و گفتن و گفتن چاره است.
هرکس در هر منصبي که هست و در هر حيطه‌اي که هست، بايد بماند؛ چون معتقدم حضور معترضانه بهتر است تا غياب اعتراض‌آميز و از سر قهر.
ما همه‌مان مانديم و جايمان را خالي نکرديم تا مبادا کس ديگري که توانايي و لياقت کافي ندارد، جايمان را بگيرد که مي‌دانيم اين‌چنين خواهد شد.
ما مانديم تا باشيم، تا اعتراض کنيم، تا پيشنهاد بدهيم و اگر بتوانيم به‌قدر سر سوزن وضع را «بهتر» کنيم، بهتر کنيم.
حالا شما رفتيد. حالا شما انصراف داديد. جاي خالي‌تان را کسي پر خواهد کرد که نه لياقتش را دارد و نه توانايي‌اش را و نه اصلا براي «بهتر»شدن آمده است.
اين بار هم مي‌آمديد و حداکثر به دلايل بسيار! ردصلاحيت مي‌شديد (که احتمالش کم نبود). اين درست‌تر بود.
خانم سلحشوري عزيز، اهميت کار من هيچ ربطي به اهميت و وسعت کار شما ندارد، ولي هدفمان يکي است: «بهتر»کردن وضع موجود حيطه کارمان.
و اين حيطه‌ها را وقتي کنار هم بگذاريم، مي‌شود «ايران»؛ مي‌شود «وطن».
به من ايرادها گرفته‌اند و اعتراض‌ها کرده‌اند و بهتان‌ها زده‌اند که چرا در جشنواره تجسمي فجر شرکت مي‌کنم! شرکت مي‌کنم چون براي مخاطب احترام قائل هستم و نمي‌خواهم آثار بنجل و سخيف به خوردشان بدهند و سليقه‌شان را از اينکه هست بد‌تر کنند.
شرکت مي‌کنم تا آثاري در‌خور لياقت مردم‌مان تحويل چشم‌هايشان بدهم. مي‌خواهم بفهمانم که مردم را نبايد دست‌کم بگيرند. شرکت مي‌کنم چون مي‌دانم متوليان فعلي (روي «فعلي» تأکيد مي‌کنم)، هدف من را دارند. براي نگاه مردم احترام قائل‌اند و مي‌خواهند وضع را «بهتر» کنند.
حضورم را اعلام مي‌کنم تا خار چشم آدم‌هايي باشم که کارشان و شغل‌شان فقط غرزدن و انگ‌بستن و بهتان‌زدن است، خار چشم کساني که «بد» مملکت را مي‌خواهند و مدام ناله سر مي‌دهند.
نه اينکه ندانم چه اتفاق‌هايي افتاده و دارد مي‌افتد، نه اينکه ندانم نابلدي‌ها و فساد تا کجاها که نرفته، نه اينکه ندانم دنيايم چه دنياي خشن و بدي شده. چشم دارم و مي‌بينم و با همان خرده حس باقي‌مانده، با تمام پوست و گوشتم تمام اينها را حس مي‌کنم و به‌شدت هم آزار مي‌بينم، اما مي‌مانم و جاخالي نمي‌دهم.
جايتان را خالي کرديد. بد کرديد. حضورتان بسيار مغتنم بود. من با جوانان بسياري سروکار دارم. در جمعي گفتم اگر بخواهيد زن و مرد محبوب سال را انتخاب کنيد به چه کساني رأي مي‌دهيد. از جمع 50‌نفري، 38 نفر نام شما را بردند و 40 نفر به مصطفي تاجزاده رأي دادند. با اين انصراف اميد را از جوانان گرفتيد.
همه‌مان مي‌دانيم کارکردن در اين مُلک آسان نيست. همه‌مان مي‌دانيم براي هر کار کوچکي 50 برابر انرژي لازم را مصرف مي‌کنيم. همه‌مان مي‌دانيم که مدام سد راهمان مي‌شوند. همه‌مان مي‌دانيم که حسود و حقير در اطرافمان به‌وفور يافت.
اما مي‌مانيم و پاس مي‌داريم و مي‌دانيم که مي‌توانيم سر سوزن مؤثر باشيم و «بهتر» کنيم. مي‌توانيم. نشان داديم که توانسته‌ايم.
خانم سلحشوري عزيز جايتان خالي خواهد بود. کاش مي‌مانديد.

خانم سلحشوري عزيز خبر را که در روزنامه خواندم، بهت‌زده ماندم.

باورم نمي‌شد که انصراف داده‌ايد. باورم نمي‌شد زني که اين همه روشن مي‌بيند و اين همه درست مي‌گويد و اين همه دغدغه «بهتر»شدن وطن را دارد، تصميم گرفته انصراف دهد.
خانم سلحشوري عزيز انصراف، رفتن و غيبت چاره کار نيست.
ماندن و اعتراض‌کردن و پيشنهاددادن و گفتن و گفتن چاره است.
هرکس در هر منصبي که هست و در هر حيطه‌اي که هست، بايد بماند؛ چون معتقدم حضور معترضانه بهتر است تا غياب اعتراض‌آميز و از سر قهر.
ما همه‌مان مانديم و جايمان را خالي نکرديم تا مبادا کس ديگري که توانايي و لياقت کافي ندارد، جايمان را بگيرد که مي‌دانيم اين‌چنين خواهد شد.
ما مانديم تا باشيم، تا اعتراض کنيم، تا پيشنهاد بدهيم و اگر بتوانيم به‌قدر سر سوزن وضع را «بهتر» کنيم، بهتر کنيم.
حالا شما رفتيد. حالا شما انصراف داديد. جاي خالي‌تان را کسي پر خواهد کرد که نه لياقتش را دارد و نه توانايي‌اش را و نه اصلا براي «بهتر»شدن آمده است.
اين بار هم مي‌آمديد و حداکثر به دلايل بسيار! ردصلاحيت مي‌شديد (که احتمالش کم نبود). اين درست‌تر بود.
خانم سلحشوري عزيز، اهميت کار من هيچ ربطي به اهميت و وسعت کار شما ندارد، ولي هدفمان يکي است: «بهتر»کردن وضع موجود حيطه کارمان.
و اين حيطه‌ها را وقتي کنار هم بگذاريم، مي‌شود «ايران»؛ مي‌شود «وطن».
به من ايرادها گرفته‌اند و اعتراض‌ها کرده‌اند و بهتان‌ها زده‌اند که چرا در جشنواره تجسمي فجر شرکت مي‌کنم! شرکت مي‌کنم چون براي مخاطب احترام قائل هستم و نمي‌خواهم آثار بنجل و سخيف به خوردشان بدهند و سليقه‌شان را از اينکه هست بد‌تر کنند.
شرکت مي‌کنم تا آثاري در‌خور لياقت مردم‌مان تحويل چشم‌هايشان بدهم. مي‌خواهم بفهمانم که مردم را نبايد دست‌کم بگيرند. شرکت مي‌کنم چون مي‌دانم متوليان فعلي (روي «فعلي» تأکيد مي‌کنم)، هدف من را دارند. براي نگاه مردم احترام قائل‌اند و مي‌خواهند وضع را «بهتر» کنند.
حضورم را اعلام مي‌کنم تا خار چشم آدم‌هايي باشم که کارشان و شغل‌شان فقط غرزدن و انگ‌بستن و بهتان‌زدن است، خار چشم کساني که «بد» مملکت را مي‌خواهند و مدام ناله سر مي‌دهند.
نه اينکه ندانم چه اتفاق‌هايي افتاده و دارد مي‌افتد، نه اينکه ندانم نابلدي‌ها و فساد تا کجاها که نرفته، نه اينکه ندانم دنيايم چه دنياي خشن و بدي شده. چشم دارم و مي‌بينم و با همان خرده حس باقي‌مانده، با تمام پوست و گوشتم تمام اينها را حس مي‌کنم و به‌شدت هم آزار مي‌بينم، اما مي‌مانم و جاخالي نمي‌دهم.
جايتان را خالي کرديد. بد کرديد. حضورتان بسيار مغتنم بود. من با جوانان بسياري سروکار دارم. در جمعي گفتم اگر بخواهيد زن و مرد محبوب سال را انتخاب کنيد به چه کساني رأي مي‌دهيد. از جمع 50‌نفري، 38 نفر نام شما را بردند و 40 نفر به مصطفي تاجزاده رأي دادند. با اين انصراف اميد را از جوانان گرفتيد.
همه‌مان مي‌دانيم کارکردن در اين مُلک آسان نيست. همه‌مان مي‌دانيم براي هر کار کوچکي 50 برابر انرژي لازم را مصرف مي‌کنيم. همه‌مان مي‌دانيم که مدام سد راهمان مي‌شوند. همه‌مان مي‌دانيم که حسود و حقير در اطرافمان به‌وفور يافت.
اما مي‌مانيم و پاس مي‌داريم و مي‌دانيم که مي‌توانيم سر سوزن مؤثر باشيم و «بهتر» کنيم. مي‌توانيم. نشان داديم که توانسته‌ايم.
خانم سلحشوري عزيز جايتان خالي خواهد بود. کاش مي‌مانديد.