گفتوگوي «شرق» با محمدحسين مهدويان
من سياسي نيستم
شرق: محمدحسن مهدویان، کارگردان 38 ساله سینما را که همین چند روز پیش با جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر گرفت، خیلیها به عنوان کارگردانی با گرایش یا وابستگی سیاسی مشخص میشناسند. خودش البته در مصاحبه با «شرق» این موضوع را قاطعانه رد میکند و میگوید آدمی سیاسی نیست و مثل همه دیگر فیلمسازان سینمای ایران مشغول کارش است. در ادامه با مهدویان گفتوگو کردهایم و از او درباره گرایش سیاسیاش، همکاری او با تهیهکنندگان و سرمایهگذاران فیلمهایش، نوع رویکرد و موضوعاتی که در فیلمهای خود به آنها پرداخته و همینطور جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، پرسیدهایم.
با توجه به اينکه جنس سينماي شما تا حد زيادي به سينماي سياسي متمايل است، اگر مجبور باشيم يا باشيد که جايگاه و موضع خودتان را به لحاظ سياسي در قالب جناحهاي موجود در ايران تعريف کنيد، به نظر خودتان به کدام سمت نزديکتر هستيد يا تعلق داريد؟
شخصا بهعنوان يک فيلمساز، مانند آدمهاي سياسي شايد مثل شما، نيستم که بگويم به خاطر مشي سياسي فلان تهيهکننده، با او فيلم کار نميکنم. يا با فلان بازيگر که در فلان انتخابات از فلان شخص حمايت کرده است، چون من در جناح ديگري بودم، فيلم نميسازم. اصلا اينطور نيست. ما آدم هستيم و کنار هم زندگي ميکنيم، کار ميکنيم، مسائل مشترک داريم. مگر همهچيز، اصلاحطلب و اصولگراست؟ مگر همهچیز در همين دو معنا خلاصه ميشود؟ اين جفاي بزرگي است که بخشي از سياستمداران، بخشي از روزنامهنگاران و کنشگران سياسي ما به جامعه ايراني کردهاند. نتيجه اين رفتار، دوقطبيهاي بزرگی شد که شکافهاي عجيب در جامعه ما ايجاد کرده است. من اصلا معتقد به اين مسائل نيستم. به نظرم مقداري به دنياي امروز نگاه کنيم. آدمها با هر عقيده، مسلک و مرامي با همديگر کار ميکنند. موضوعات مشترک براي کارکردن پيدا ميکنند. من همانطور که شما در حرفهاي خود گفتيد، موضوعاتي که کار کردم، موضوعات ملي بوده است. ايستاده در غبار را راجع به يک سردار جنگ و يک قهرمان ملي کار کردم. حالا شما ميخواهيد از درون طور ديگري استنباط کنيد... بايد فيلمها را ديد و راجع به آن قضاوت
کرد. من فيلمساز هستم، کنشگر سياسي نيستم.
بههرحال اين ابهام يا سؤال يا ميل به دانستن پيرامون شما وجود دارد، اينکه مهدويان در مقام کارگردان با فلان مؤسسه خاص يا تهيهکنندهاي که تابلوي رسمي سياسي دارد، کار کرده و در انتخابات از گزينهاي حمايت ميکند که مربوط به جريان سياسي مقابل آنهاست، در نهايت به لحاظ سياسي به کدام جناح و جريان متمايل است؟
من با دستدادن با يک نفر، مانند ديپلماتها نيستم که بگويند اين دستدادن يک معنا دارد. اينکه نشستن با فلاني و شامخوردن، يک معنايي دارد. سياسيها معاني را در چيزهايي جستوجو ميکنند که انساني نيست. همين که ميگوييد يک تهيهکننده اصولگرا، يک کارگردان اصلاحطلب، به نظرم اينها انساني نيست. اينها تقسيمبنديهاي سياسي است، چندگانهکردن آدمهاست. پارهپاره کردن بخشهايي از جامعه است. آدمها سر يک سفره مينشينند و باهم زندگي ميکنند، باهم غذا ميخورند و به هم عشق ميورزند. يکي مسلمان است، يکي کافر است، يکي اصلاحطلب است، يکي اصولگراست. يکي طرفدار جمهوري اسلامي است، يکي مخالف است. تا وقتي به هم احترام ميگذارند و ميتوانند باهم حرف بزنند، مفاهيم مهمتر وجود دارد براي اينکه اينها را کنار هم جمع کند. من همه جور دوست و رفيق و همکار دارم، با همه آنها هم کار کردهام. سعي کردم با همه آنها زبان مشترک پيدا کنم. به نظرم چيزي که شما دنبال آن هستيد، واقعا يک مطالبه اجتماعي نيست؛ اينکه شما متعلق به کدام جريان سياسي يا گروه هستيد. اما اگر دنبال کشف چيزي هستيد که من دقيقا نميدانم چيست، من البته اصلا نميگويم به سؤال جواب
نميدهم. آمادگي دارم به هر سؤالي جواب دهم اما به شرطي که يک سؤال روشن و مشخص باشد؛ سؤالي باشد که در آن واقعا به ابهامي پاسخ داده شود. البته لازم هم نيست آدم راجع به همه ابهامهايي که دربارهاش وجود دارد، جواب دهد. عرض ميکنم بالاخره من زندگي ميکنم. زندگي خودم را دارم، عقايد خودم را دارم. ما فيلمسازها در اين سالها با خيلي از سازمانها و ارگانها کار کردهايم. نميخواهم از همکاران اسم ببرم. فيلمهايي داريم که توقيف شدند، سالها پشت توقيف بودند. اصلا تابلوي جريان فيلمهاي توقيفي و فيلمهاي سانسورشده هستند اما در واقع پول خود را از فارابي گرفتهاند، از يک نهاد رسمي دولتي گرفتهاند. فيلمساز، فيلمش را ساخته است. سرمايهاش را مثلا از حوزه هنري جور کرده است. همينها هستند که در ايران، سرمايهگذاري ميکنند. مگر تهيهکنندهها، اصلاحطلب و اصولگرا دارند؟
بعيد ميدانم تهيهکنندههاي سينماي ايران، اين تقسيمبندي را بين خودشان قائل باشند. همه آنها يک صنف هستند و زير سايه يک شغل حرفهاي با هم کار ميکنند. درون سينما، آنچه به نظرم اهميت دارد، همين رفتارهاي حرفهاي است. قرار نيست ما بين خودمان ديوار بکشيم و بگوييم فلاني اصلاحطلب است و بهماني اصولگراست. همه شئونات زندگيمان را هم در همين دو معنا خلاصه کنيم؛ يعني ميخواهيم آب بخوريم، بگوييم اصلاحطلبان چطور آب ميخورند؟ اگر شما اينطور آب خورديد، اصولگرا هستيد يا مثلا فلان بيانيه را چطور امضا نکرديد؟ پس شما جزء اردوي مقابل هستيد. اين ايده يا با ما يا با آنها که متأسفانه عموما هم از فضاي کنشگران سياسي ميآيد و اصلا به نظرم مشي ملي نيست، بايد عوض شود. اتفاقا همه آدمها بايد راجع به موضوعات مشترک با هم کار کنند. فيلمهايي که من کار کردهام، اصلا مسئلهاش مسئله اصلاحطلبي و اصولگرايي نبوده است. مسئله تاريخ معاصرمان بود. البته و بههرحال با محدوديتهاي موجود در سينماي ايران ساخته شدند. براي آنها سرمايه جور کردم و آنها را ساختم. با تهيهکنندهها و ارگانهايي کار کردم که خيلي از کارگردانهاي ديگر هم با همين ارگانها و
تهيهکنندهها کار کردهاند. صرف کارکردن با يک نهاد، يک سازمان و يک ارگان يا يک تهيهکننده خاص هم بهلحاظ سياسي معني ويژهاي ندارد. اينکه اين خطوط ترسيم شده است، من را وادار نميکند بهعنوان يک انسان جاي خودم را ميان خطوط پيدا کنم؛ يعني مثلا کسي پيدا شود، مثلا شماي نوعي، بخواهد بپرسد که کجا ايستادهايد؛ خير من اصلا قائل به اين خطوط نيستم. اصلا اين مرزبنديها را قبول ندارم. به نظرم اين مرزبنديها محصول تمايل به قدرت است. تمايل آدمها براي اينکه چيزي به دست بیاورند و ناچار هستند گروههاي اين شکلي درست کنند که در آن همهچيز هم زير پا گذاشته ميشود. مهمترينش هم حقيقت است.
روايت شما، (يا احتمالا هر کارگرداني در داخل ايران که سراغ موضوعات پرحاشيه و سياسي برود) از ماجراي فيلمهايي که ساختيد و رگ و پي پررنگ سياسي دارند تا حد زيادي از زاويهاي مشخص و قابل پيشبيني برخوردارند. به اين معنا که من بهعنوان مخاطب از قبل تا حدي ميدانم موضع کلي فيلم احتمالا چگونه است، البته طبيعتا بخشي از اين ماجرا همانطورکه خودتان هم گفتهايد به محدوديتهاي داخلي در کشور ما مربوط است و لزوما تقصير شماي فيلمساز نيست. ولي بههرحال تأثير نهايي را روي اثري که شما ميسازيد ميگذارد. آيا اين نظر را اساسا خودتان قبول داريد؟ در چنين وضعيتي، براي گريز از نتيجه و خروجي قابلپيشبينيای که به تعبير شما همين محدوديتهاي اعمالشده ايجاد ميکند، راهکار چيست، يا مشخصا راهکار شما چيست؟
بالطبع در ايران نميتوان راجع به هر موضوعي فيلم ساخت. موضوعاتي هم که درباره آنها فيلم ميسازيم، به هر شيوه و شکلي نميتوان به آنها پرداخت کرد. اين طبيعي و روشن است، روي فيلم هم اثر ميگذارد. آثارش هم ناگزير است؛ اما بههرحال هميشه اين مسئله است براي هنرمنداني که در موقعيتي که مميزي و سانسور وجود دارد، تلاش کنند درباره موضوعات سکوت نکنند و بالاخره فيلمهاي خود را بسازند؛ البته اينکه تا چه حد بتوانند موفق شوند يا نشوند، بحث ديگري است، اما اگر اين مسئله ما را به انفعال بکشاند، براي ساختن فيلم در اين حوزهها، به نظرم شيوه درستي نيست. البته براي من بعد از سه، چهار فيلم، نتيجهاش همين شده است. نوعي دلزدگي و خستگي است؛ اما دستکم ميدانم تلاشم را کردهام براي اينکه فيلمهايي با موضوعات تاريخ معاصر و موضوعات سياسي بسازم؛ حتی اگر يک قدم خطوط قرمزش را جابهجا کنم. بههرحال اين تلاش ماست. امروز ميتوان فيلمهايي ساخت که مثلا در دهه 60 نميشد ساخت؛ اين يک حرکت است، حرکتی تدريجي که ممکن است خيلي از ديدگاه شما در لحظه اول به چشم نيايد؛ ولي معتقد هستم همين حرکتهاي ريز و تدريجي است که خطوط را بهتدريج جابهجا ميکند.
خيلي اتفاقها الان وجود دارد که در دهههای60 و 70 تابو بودند اما اکنون، هم در جامعه ما هستند و هم در سينماي ما. خيليها حتی به تلويزيون ما هم آمده است. اين هم محصول تلاش است. اگر همه از همان اول کنار ميکشيدند و فيلم نميساختند، اين اتفاق رقم نميخورد؛ اما اکنون فکر ميکنم محصول اين تلاشهاست که ميتوان در همين حد فيلم ساخت و حرف زد. اين تلاش نبايد متوقف شود، ولي احتمالا آدمهاي تازهنفس و پرانرژيتر بايد بيايند و کار کنند؛ مثل شش، هفت سال پيش من که خيلي پرتلاشتر و پرانرژيتر بودم و هنوز انگيزه داشتم.
ميدانيم که سينماي سياسي - دولتي نه فقط در ايران که در هاليوود هم هست و بهوفور ديده ميشود، يعني واضح است که بخش زيادي از فيلمهاي ساختهشده در هاليوود کارکردشان تثبيت و تأييد همان قرائت رسمي ترويجشده از سوي سيستم سياسي حاکم است، از فيلمهاي ابرقهرماني که در حقيقت مبلغ ايده معروف رؤياي آمريکايي هستند تا فيلمهاي جنگي و جاسوسي که در نهايت اثرشان قهرمانسازي از سربازان و مأموران ارتش و سيآياي و... آمريکاست. اول مايلم نظر و نگاه شما را دراينباره بدانم، چقدر با اين موضوع موافق يا مخالف هستيد؟ نگاه شما به سينما و تجربه هاليوود از اين منظر چيست و تجربه چنين سينمايي را در ايران چگونه ميبينيد؟
اول بگويم که بههرحال واقعيت اين است که من آدم وطندوستی هستم. اين جزئي از کاراکتر من است. فيلمهايي را که قهرمانمحور هستند، از اين نظر دوست دارم که احساس وطندوستي را تقويت ميکنند. در نتيجه اصولا با وجودشان موافق هستم. مشکل آنجاست که اين تبديل به يک ايدئولوژي شود؛ يعني اينکه وادار باشيد و همه مجبور باشند اين نوع فيلمها را بسازند و رويکرد ديگري در فيلمسازي وجود نداشته باشد يا جنس ديگري از قهرمانسازي وجود نداشته باشد. کليشههاي ثابتي براي ساخت فيلمهاي قهرماني وجود داشته باشد. اينجا قضيه، اشکال بزرگي پيدا ميکند؛ آن هم اين است که کمکم، آن مدل فيلمسازي، اثرش را از دست ميدهد. به خاطر اينکه نميتواند به قدر کافي پويا و مؤثر باشد. بهویژه در جوامعي مانند ما، ديگر اصلا کار نميکند؛ يعني تبديل به فيلمهاي ايدئولوژيک و القايي ميشود که ديگر هيچ اثري روي تماشاچي ندارد.
از اين منظر اصولا شرايط اجتماعي جامعه ما با جامعهاي مانند آمريکا قابل مقايسه نيست و نميشود با ساخت فيلمهايي شبيه به آنها، نتيجهای شبيه به آنها هم گرفت. هيچ وقت ما اينجا با ساخت فيلمهاي ابرقهرماني، نميتوانيم روي تماشاگرانمان نتايجي را مانند تأثيراتي که فيلمهاي ابرقهرماني روي تماشاگران آمريکايي ميگذارند، بگيريم. مثلا اگر ما مدل ايراني اسپايدرمن بسازيم، هر چقدر هم به لحاظ سينمايي خوب و قوي باشد، به نظرم در سينما مضحکه ميشود. اصلا طبع ما پذيراي چنين قهرمانهايي نيست. اگر به آنها هم نگاه ميکنيم، براي اين است که ميدانيم اينها خارجي هستند، فانتزي و تخيلي هستند يا قرار نيست ستايشگر آنها باشيم. براي همين بهعنوان يک موضع فانتزي نگاهش ميکنيم؛ اما تماشاگر ما از فيلم ايراني، هميشه چيز ديگري طلب ميکند.
در بخشي از صحبت خود که اشاره به تثبيت و تأييد قرائت رسمي ميکنيد، شايد بتوان از کلمات ديگري مانند تفهيم برخي روايات رسمي، بررسي و بازخواني هم استفاده کرد. وقتي تأييد و تثبيت ميگوييد، به بخش القايي يا ايدئولوژيک ماجرا اشاره ميکنيد که اصلا جالب نيست. شايد فرضي در سؤال شماست که همه روايتهاي رسمي لزوما روايت موازي هم دارند. برخي موضوعات هستند که روايت موازي ندارند يا روايت غيررسمي در آنها چندان از طرف مردم پذيرفته نيست. مثلا فرض کنيد درباره خودمان، اينکه از سوي رژيم بعث عراق مورد تجاوز قرار گرفتيم، در جنگ ايران و عراق. اين ممکن است روايت رسمي باشد؛ اما روايت پذيرفتهشدهاي که در بخش زيادي از جامعه ايراني است، چه به لحاظ مردم، چه در جامعه نخبگان و پژوهشگران ما. اين چيزي است که ميتوان حرف متفاوتي درباره آن زد؛ کمااينکه گاهي من هم در فيلمهاي مستندم اشارات متفاوتي هم دراينباره داشتهام؛ اما کليت آن، روايتي است که پذيرفته شده است. حالا وقتي فيلمي راجع به آن ميسازيد، گاهي اينکه همه ما ميگوييم مورد تجاوز قرار گرفتيم، به چه شکل است؟ يا مثلا راجع به کودتاي 28 مرداد، راجع به اصل آن حرکت دموکراسيخواهانه
جامعه ايراني که به رهبري دکتر مصدق در حال کسب يک موفقيت بزرگ بود، با کودتاي نظامي که دولتهاي غربي و بهویژه آمريکا در آن نقش داشتند، اين دولت سقوط کرد و ما دوباره شاهد دوره طولاني استبداد هستيم. اين يک واقعه تاريخي است و اين روايتي از آن است. ممکن است در درون اين روايت، در جزئيات، تفاوتهايي وجود داشته باشد؛ اما اين کليت، چيزي است که خيلي از جامعه ايراني قبولش دارند، خيلي از مردم و خيلي از نخبگان. البته روايتهاي کوچکتر و غيررسمي درباره آن وجود دارد و کساني هم قائل به آنها هستند که اصلا کودتايي نبوده است يا اين نوعي از جوشش بخشي از مردم عليه بخش ديگري از مردم بوده که مثلا سلطنت ميخواستند و اصلا اينطور نبوده است؛ اما دراينباره حتی خود اسناد دولت آمريکا يا اظهارات مقامات آمريکايي هم گاهي آن روايت رسمي را تأييد ميکند. روايتهاي کوچکتر، روايتهايي که متفاوت از اين روايت باشند، آيا اصلا وجود ندارند؟ معلوم است که وجود دارد، زياد هم هست؛ اما شايد خيلي مورد پذيرش بخش زيادي از جامعه نيست. آيا نبايد درباره آن فيلم ساخته شود؟ چرا، حتما بايد ساخته شود؛ اما اينکه فيلمسازي تصميم بگيرد درباره همين روايت موجود
فيلم بسازد، تصميم عجيبي نيست. نبايد اينطور فرض کرد که هرکس شروع به تعريفکردن ماجرايي کرد، بايد حتما متفاوت و عليه روايتهاي موجود کار کند. البته معتقدم در کانسپت جامعه ايران، روايتهايي که خيلي به روايتهاي رسمي نزديک هستند، شايد اصلا جذابيت تماشا نداشته باشند؛ چون بارها به شيوههاي رسانهاي تکرار ميشوند. حتما بايد در کارتان، تلاشي براي نشاندادن بخشهايي از ماجرا کنيد که هيچوقت در روايتهاي رسمي نميبينيد. اين درباره جامعه خودمان است. دليلش هم بياعتمادي مردم درباره برخي مسئولان است که فکر ميکنند روايتهاي موجود را به شيوههاي مختلف کنترل ميکنند. در سينما هم از طريق سانسور يا تزريق سرمايه اين کار انجام ميشود. اما باز در قياس با جامعهاي که فيلمسازي يا خلق روايتهاي هنري آزادتر است، اتفاقا روايتگري روايت رسمي براي فيلمساز، راحتتر است و از سوي مردم هم قابل پذيرشتر است، چون شانس ساخت شيوههاي مختلف ديگر را هم دارند. ولي چون اينجا به نظر ميرسد اين شانس وجود ندارد که روايت ديگري ساخته و توليد شود، در نتيجه اين محدوديت، چنين نتيجهاي را باعث شده است. در موارد زيادي اين محتمل است. اما مواردي هم وجود
دارد که رواياتي که در فيلم وجود دارد و شبيه به روايت رسمي است، روايت خود فيلمساز است؛ يعني نه بهخاطر محدوديت، نه بهخاطر جذب سرمايه، نه بهخاطر تحميل ديدگاه از سوي نهاد يا جايي، بلکه بهخاطر خود باور فيلمساز است که آن فيلم ساخته شده. اما آن بخش از روايتهاي سينمايي هم طبعا ذيل اين بيماري اجتماعي قرار ميگيرد که ببينيد مثلا بخشي از حاکميت خواسته تا اين فيلم، اينشکلي ساخته شود. به نظرم اين تفاوت خيلي ظريفي است، ولي بخش زيادي از سينماي ما را که قرار است روايتگر تاريخ معاصر ما باشد، تحتتأثير قرار داده است.
چه بخشي از ماجراي بمباران شيميايي سردشت بيشتر از همه در اينکه ترغيبتان کند براي ساختن فيلم به سراغش برويد نقش داشت. اساسا چه شد که به سراغ چنين موضوعي رفتيد؟
فيلم درخت گردو فيلمي درباره رنج به معناي عام است. اصولا مفهوم رنج. باز دقيقتر و ريزتر اگر نگاه کنيم، درعينحال درباره رنج پدربودن در جامعه ايراني است. فيلم اصلا درباره پدربودن است.
چيز ديگر اينکه بُعد ديگر فيلم هم، تصويري است که از چهره تلخ و زشت جنگ ميتوان متصور بود. داستان «قادر مولانپور» اين امکان را به من ميداد که اين سه وضعيت را در آن پرداخت کنم. ممکن است کارکردهاي اجتماعي داشته باشد، کارکرد تاريخي داشته باشد، حقوقي يا هر چيز ديگري که ممکن است در ادامهاش بيايد، اما دستمايه اصلي من براي اينکه قصه «قادر» را پرداخت کنم، رسيدن به همين وضعيتهايي بود که گفتم.
چينش و ترکيب بازيگران درخت گردو بسيار متفاوتتر از تجربههاي پيشين شما بود. شايد کمتر کسي فکر ميکرد پيمان معادي را در چنين شمايلي ببيند و به نظرم تجربه متفاوتي براي اوست و در کنارش به نظرم به همان اندازه مهران مديري گزينه مناسبي براي نقشي که به او سپرديد نبود. از چينش و ترکيب بازيگران صحبت ميکنيد؟
در مورد چينش بازيگران هم بايد بگويم به نظر خودم خيلي متفاوت از فيلمهاي قبلي نبود. اگر منظورتان اين است که بازيگراني که قبلا با آنها کار کردم در اين فيلم نبودند، بله متفاوت بود. اما شيوه مواجهه من با انتخاب بازيگر خيلي متفاوت نبود. بههرحال در فيلمهاي قبليام هم بازيگراني را که کسي فکر نميکرد در آن نقشها استفاده کنم، آوردم و استفاده کردم. در ماجراي نيمروز، ترکيب بازيگران فيلم را ميبينيد که قابل پيشبيني نبود؛ مثلا براي نقش رحيم يا نقش صادق، شايد شيوه مرسوم در سينماي ايران، مثلا بازيگري که من انتخاب کردم مانند جواد عزتي يا احمد مهرانفر را کسي انتخاب نميکرد. يا نقش بسيار مهمي مانند نقش کمال را که به هادي حجازيفر سپردم و هر سه نقش هم خيلي خوب از آب درآمد. شايد آن زمان هادي حجازيفر فقط ايستاده در غبار را کار کرده بود. شايد خيليها ترجيح ميدادند آن نقش را بازيگر چهرهتر آنموقع، ستارهتر آنموقع بازي کند، ولي تصميمهاي اينطوري در انتخاب بازيگران گرفتم. در مورد درخت گردو هم همينطور. به تبع دوست دارم انتخابهايم خاص باشند و براي خودم باشند. آنوقت خودم را در موردش به چالش بکشم. ممکن است موفق باشد يا
نباشد. گاهي خودم در مورد بعضي انتخابها از نتيجه راضي هستم. گاهي در بعضي انتخابها کمتر راضي هستم، ولي همه تلاشم را ميکنم که بعد از اينکه خودم را به اين آزمون کشاندم، سعي کنم بهترين نتيجه را هم از آن بگيرم. هميشه برايش فکرهايي دارم. در مورد درخت گردو هم اين اتفاق افتاد.
هميشه در آثارتان مخاطب را با علامت سؤالهايي در ذهن رها ميکنيد تا تفسير خودش را از وضعيتی که برايش تصوير ميکنيد داشته باشد. چه انتظاري از مخاطباني که به ديدن درخت گردو مينشينند داريد؟
اينکه از تماشاگرم چه انتظاري دارم، واقعا انتظاري ندارم. بهعنوان فيلمساز ياد گرفتهام از تماشاگرم انتظار يا توقع خاصي نداشته باشم. من بايد بتوانم وضعيتي را که در ذهنم تصور ميکنم پرداخت کنم. هر تماشاگري ميتواند هرجور با آن مواجه شود. اين دست من نيست. حتی اگر انتظاري داشته باشم هم معلوم نيست مخاطب، لزوما به آن انتظار من پاسخ بدهد. مخاطب آزاد است هرجور دوست دارد راجع به فيلم قضاوت کند. هر احساسي را که ميخواهد از فيلم بگيرد. ميتواند آن را دوست داشته باشد يا دوست نداشته باشد. هيچ توقعي ندارم. البته اگر به فيلم من پشت کند، ناراحت ميشوم، چون من براي مخاطبم فيلم ميسازم. دوست دارم مخاطب فيلم را ببيند و با آن ارتباط برقرار کند. اما از او توقع ندارم. چيزي از او مطالبه نميکنم. من تصويرگر يک وضعيت هستم. چيزي را آنچنان که خودم درک ميکنم، پرداخت ميکنم و روي پرده سينما ميبرم. ميگويند تا يار چه را خواهد و ميلش به که باشد. اينکه تماشاگر چطور با اين مواجه ميشود، اين را بايد صبر کرد و در بازخوردها، درکش کرد.
شرق: محمدحسن مهدویان، کارگردان 38 ساله سینما را که همین چند روز پیش با جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر گرفت، خیلیها به عنوان کارگردانی با گرایش یا وابستگی سیاسی مشخص میشناسند. خودش البته در مصاحبه با «شرق» این موضوع را قاطعانه رد میکند و میگوید آدمی سیاسی نیست و مثل همه دیگر فیلمسازان سینمای ایران مشغول کارش است. در ادامه با مهدویان گفتوگو کردهایم و از او درباره گرایش سیاسیاش، همکاری او با تهیهکنندگان و سرمایهگذاران فیلمهایش، نوع رویکرد و موضوعاتی که در فیلمهای خود به آنها پرداخته و همینطور جدیدترین اثرش، «درخت گردو»، پرسیدهایم.
با توجه به اينکه جنس سينماي شما تا حد زيادي به سينماي سياسي متمايل است، اگر مجبور باشيم يا باشيد که جايگاه و موضع خودتان را به لحاظ سياسي در قالب جناحهاي موجود در ايران تعريف کنيد، به نظر خودتان به کدام سمت نزديکتر هستيد يا تعلق داريد؟
شخصا بهعنوان يک فيلمساز، مانند آدمهاي سياسي شايد مثل شما، نيستم که بگويم به خاطر مشي سياسي فلان تهيهکننده، با او فيلم کار نميکنم. يا با فلان بازيگر که در فلان انتخابات از فلان شخص حمايت کرده است، چون من در جناح ديگري بودم، فيلم نميسازم. اصلا اينطور نيست. ما آدم هستيم و کنار هم زندگي ميکنيم، کار ميکنيم، مسائل مشترک داريم. مگر همهچيز، اصلاحطلب و اصولگراست؟ مگر همهچیز در همين دو معنا خلاصه ميشود؟ اين جفاي بزرگي است که بخشي از سياستمداران، بخشي از روزنامهنگاران و کنشگران سياسي ما به جامعه ايراني کردهاند. نتيجه اين رفتار، دوقطبيهاي بزرگی شد که شکافهاي عجيب در جامعه ما ايجاد کرده است. من اصلا معتقد به اين مسائل نيستم. به نظرم مقداري به دنياي امروز نگاه کنيم. آدمها با هر عقيده، مسلک و مرامي با همديگر کار ميکنند. موضوعات مشترک براي کارکردن پيدا ميکنند. من همانطور که شما در حرفهاي خود گفتيد، موضوعاتي که کار کردم، موضوعات ملي بوده است. ايستاده در غبار را راجع به يک سردار جنگ و يک قهرمان ملي کار کردم. حالا شما ميخواهيد از درون طور ديگري استنباط کنيد... بايد فيلمها را ديد و راجع به آن قضاوت
کرد. من فيلمساز هستم، کنشگر سياسي نيستم.
بههرحال اين ابهام يا سؤال يا ميل به دانستن پيرامون شما وجود دارد، اينکه مهدويان در مقام کارگردان با فلان مؤسسه خاص يا تهيهکنندهاي که تابلوي رسمي سياسي دارد، کار کرده و در انتخابات از گزينهاي حمايت ميکند که مربوط به جريان سياسي مقابل آنهاست، در نهايت به لحاظ سياسي به کدام جناح و جريان متمايل است؟
من با دستدادن با يک نفر، مانند ديپلماتها نيستم که بگويند اين دستدادن يک معنا دارد. اينکه نشستن با فلاني و شامخوردن، يک معنايي دارد. سياسيها معاني را در چيزهايي جستوجو ميکنند که انساني نيست. همين که ميگوييد يک تهيهکننده اصولگرا، يک کارگردان اصلاحطلب، به نظرم اينها انساني نيست. اينها تقسيمبنديهاي سياسي است، چندگانهکردن آدمهاست. پارهپاره کردن بخشهايي از جامعه است. آدمها سر يک سفره مينشينند و باهم زندگي ميکنند، باهم غذا ميخورند و به هم عشق ميورزند. يکي مسلمان است، يکي کافر است، يکي اصلاحطلب است، يکي اصولگراست. يکي طرفدار جمهوري اسلامي است، يکي مخالف است. تا وقتي به هم احترام ميگذارند و ميتوانند باهم حرف بزنند، مفاهيم مهمتر وجود دارد براي اينکه اينها را کنار هم جمع کند. من همه جور دوست و رفيق و همکار دارم، با همه آنها هم کار کردهام. سعي کردم با همه آنها زبان مشترک پيدا کنم. به نظرم چيزي که شما دنبال آن هستيد، واقعا يک مطالبه اجتماعي نيست؛ اينکه شما متعلق به کدام جريان سياسي يا گروه هستيد. اما اگر دنبال کشف چيزي هستيد که من دقيقا نميدانم چيست، من البته اصلا نميگويم به سؤال جواب
نميدهم. آمادگي دارم به هر سؤالي جواب دهم اما به شرطي که يک سؤال روشن و مشخص باشد؛ سؤالي باشد که در آن واقعا به ابهامي پاسخ داده شود. البته لازم هم نيست آدم راجع به همه ابهامهايي که دربارهاش وجود دارد، جواب دهد. عرض ميکنم بالاخره من زندگي ميکنم. زندگي خودم را دارم، عقايد خودم را دارم. ما فيلمسازها در اين سالها با خيلي از سازمانها و ارگانها کار کردهايم. نميخواهم از همکاران اسم ببرم. فيلمهايي داريم که توقيف شدند، سالها پشت توقيف بودند. اصلا تابلوي جريان فيلمهاي توقيفي و فيلمهاي سانسورشده هستند اما در واقع پول خود را از فارابي گرفتهاند، از يک نهاد رسمي دولتي گرفتهاند. فيلمساز، فيلمش را ساخته است. سرمايهاش را مثلا از حوزه هنري جور کرده است. همينها هستند که در ايران، سرمايهگذاري ميکنند. مگر تهيهکنندهها، اصلاحطلب و اصولگرا دارند؟
بعيد ميدانم تهيهکنندههاي سينماي ايران، اين تقسيمبندي را بين خودشان قائل باشند. همه آنها يک صنف هستند و زير سايه يک شغل حرفهاي با هم کار ميکنند. درون سينما، آنچه به نظرم اهميت دارد، همين رفتارهاي حرفهاي است. قرار نيست ما بين خودمان ديوار بکشيم و بگوييم فلاني اصلاحطلب است و بهماني اصولگراست. همه شئونات زندگيمان را هم در همين دو معنا خلاصه کنيم؛ يعني ميخواهيم آب بخوريم، بگوييم اصلاحطلبان چطور آب ميخورند؟ اگر شما اينطور آب خورديد، اصولگرا هستيد يا مثلا فلان بيانيه را چطور امضا نکرديد؟ پس شما جزء اردوي مقابل هستيد. اين ايده يا با ما يا با آنها که متأسفانه عموما هم از فضاي کنشگران سياسي ميآيد و اصلا به نظرم مشي ملي نيست، بايد عوض شود. اتفاقا همه آدمها بايد راجع به موضوعات مشترک با هم کار کنند. فيلمهايي که من کار کردهام، اصلا مسئلهاش مسئله اصلاحطلبي و اصولگرايي نبوده است. مسئله تاريخ معاصرمان بود. البته و بههرحال با محدوديتهاي موجود در سينماي ايران ساخته شدند. براي آنها سرمايه جور کردم و آنها را ساختم. با تهيهکنندهها و ارگانهايي کار کردم که خيلي از کارگردانهاي ديگر هم با همين ارگانها و
تهيهکنندهها کار کردهاند. صرف کارکردن با يک نهاد، يک سازمان و يک ارگان يا يک تهيهکننده خاص هم بهلحاظ سياسي معني ويژهاي ندارد. اينکه اين خطوط ترسيم شده است، من را وادار نميکند بهعنوان يک انسان جاي خودم را ميان خطوط پيدا کنم؛ يعني مثلا کسي پيدا شود، مثلا شماي نوعي، بخواهد بپرسد که کجا ايستادهايد؛ خير من اصلا قائل به اين خطوط نيستم. اصلا اين مرزبنديها را قبول ندارم. به نظرم اين مرزبنديها محصول تمايل به قدرت است. تمايل آدمها براي اينکه چيزي به دست بیاورند و ناچار هستند گروههاي اين شکلي درست کنند که در آن همهچيز هم زير پا گذاشته ميشود. مهمترينش هم حقيقت است.
روايت شما، (يا احتمالا هر کارگرداني در داخل ايران که سراغ موضوعات پرحاشيه و سياسي برود) از ماجراي فيلمهايي که ساختيد و رگ و پي پررنگ سياسي دارند تا حد زيادي از زاويهاي مشخص و قابل پيشبيني برخوردارند. به اين معنا که من بهعنوان مخاطب از قبل تا حدي ميدانم موضع کلي فيلم احتمالا چگونه است، البته طبيعتا بخشي از اين ماجرا همانطورکه خودتان هم گفتهايد به محدوديتهاي داخلي در کشور ما مربوط است و لزوما تقصير شماي فيلمساز نيست. ولي بههرحال تأثير نهايي را روي اثري که شما ميسازيد ميگذارد. آيا اين نظر را اساسا خودتان قبول داريد؟ در چنين وضعيتي، براي گريز از نتيجه و خروجي قابلپيشبينيای که به تعبير شما همين محدوديتهاي اعمالشده ايجاد ميکند، راهکار چيست، يا مشخصا راهکار شما چيست؟
بالطبع در ايران نميتوان راجع به هر موضوعي فيلم ساخت. موضوعاتي هم که درباره آنها فيلم ميسازيم، به هر شيوه و شکلي نميتوان به آنها پرداخت کرد. اين طبيعي و روشن است، روي فيلم هم اثر ميگذارد. آثارش هم ناگزير است؛ اما بههرحال هميشه اين مسئله است براي هنرمنداني که در موقعيتي که مميزي و سانسور وجود دارد، تلاش کنند درباره موضوعات سکوت نکنند و بالاخره فيلمهاي خود را بسازند؛ البته اينکه تا چه حد بتوانند موفق شوند يا نشوند، بحث ديگري است، اما اگر اين مسئله ما را به انفعال بکشاند، براي ساختن فيلم در اين حوزهها، به نظرم شيوه درستي نيست. البته براي من بعد از سه، چهار فيلم، نتيجهاش همين شده است. نوعي دلزدگي و خستگي است؛ اما دستکم ميدانم تلاشم را کردهام براي اينکه فيلمهايي با موضوعات تاريخ معاصر و موضوعات سياسي بسازم؛ حتی اگر يک قدم خطوط قرمزش را جابهجا کنم. بههرحال اين تلاش ماست. امروز ميتوان فيلمهايي ساخت که مثلا در دهه 60 نميشد ساخت؛ اين يک حرکت است، حرکتی تدريجي که ممکن است خيلي از ديدگاه شما در لحظه اول به چشم نيايد؛ ولي معتقد هستم همين حرکتهاي ريز و تدريجي است که خطوط را بهتدريج جابهجا ميکند.
خيلي اتفاقها الان وجود دارد که در دهههای60 و 70 تابو بودند اما اکنون، هم در جامعه ما هستند و هم در سينماي ما. خيليها حتی به تلويزيون ما هم آمده است. اين هم محصول تلاش است. اگر همه از همان اول کنار ميکشيدند و فيلم نميساختند، اين اتفاق رقم نميخورد؛ اما اکنون فکر ميکنم محصول اين تلاشهاست که ميتوان در همين حد فيلم ساخت و حرف زد. اين تلاش نبايد متوقف شود، ولي احتمالا آدمهاي تازهنفس و پرانرژيتر بايد بيايند و کار کنند؛ مثل شش، هفت سال پيش من که خيلي پرتلاشتر و پرانرژيتر بودم و هنوز انگيزه داشتم.
ميدانيم که سينماي سياسي - دولتي نه فقط در ايران که در هاليوود هم هست و بهوفور ديده ميشود، يعني واضح است که بخش زيادي از فيلمهاي ساختهشده در هاليوود کارکردشان تثبيت و تأييد همان قرائت رسمي ترويجشده از سوي سيستم سياسي حاکم است، از فيلمهاي ابرقهرماني که در حقيقت مبلغ ايده معروف رؤياي آمريکايي هستند تا فيلمهاي جنگي و جاسوسي که در نهايت اثرشان قهرمانسازي از سربازان و مأموران ارتش و سيآياي و... آمريکاست. اول مايلم نظر و نگاه شما را دراينباره بدانم، چقدر با اين موضوع موافق يا مخالف هستيد؟ نگاه شما به سينما و تجربه هاليوود از اين منظر چيست و تجربه چنين سينمايي را در ايران چگونه ميبينيد؟
اول بگويم که بههرحال واقعيت اين است که من آدم وطندوستی هستم. اين جزئي از کاراکتر من است. فيلمهايي را که قهرمانمحور هستند، از اين نظر دوست دارم که احساس وطندوستي را تقويت ميکنند. در نتيجه اصولا با وجودشان موافق هستم. مشکل آنجاست که اين تبديل به يک ايدئولوژي شود؛ يعني اينکه وادار باشيد و همه مجبور باشند اين نوع فيلمها را بسازند و رويکرد ديگري در فيلمسازي وجود نداشته باشد يا جنس ديگري از قهرمانسازي وجود نداشته باشد. کليشههاي ثابتي براي ساخت فيلمهاي قهرماني وجود داشته باشد. اينجا قضيه، اشکال بزرگي پيدا ميکند؛ آن هم اين است که کمکم، آن مدل فيلمسازي، اثرش را از دست ميدهد. به خاطر اينکه نميتواند به قدر کافي پويا و مؤثر باشد. بهویژه در جوامعي مانند ما، ديگر اصلا کار نميکند؛ يعني تبديل به فيلمهاي ايدئولوژيک و القايي ميشود که ديگر هيچ اثري روي تماشاچي ندارد.
از اين منظر اصولا شرايط اجتماعي جامعه ما با جامعهاي مانند آمريکا قابل مقايسه نيست و نميشود با ساخت فيلمهايي شبيه به آنها، نتيجهای شبيه به آنها هم گرفت. هيچ وقت ما اينجا با ساخت فيلمهاي ابرقهرماني، نميتوانيم روي تماشاگرانمان نتايجي را مانند تأثيراتي که فيلمهاي ابرقهرماني روي تماشاگران آمريکايي ميگذارند، بگيريم. مثلا اگر ما مدل ايراني اسپايدرمن بسازيم، هر چقدر هم به لحاظ سينمايي خوب و قوي باشد، به نظرم در سينما مضحکه ميشود. اصلا طبع ما پذيراي چنين قهرمانهايي نيست. اگر به آنها هم نگاه ميکنيم، براي اين است که ميدانيم اينها خارجي هستند، فانتزي و تخيلي هستند يا قرار نيست ستايشگر آنها باشيم. براي همين بهعنوان يک موضع فانتزي نگاهش ميکنيم؛ اما تماشاگر ما از فيلم ايراني، هميشه چيز ديگري طلب ميکند.
در بخشي از صحبت خود که اشاره به تثبيت و تأييد قرائت رسمي ميکنيد، شايد بتوان از کلمات ديگري مانند تفهيم برخي روايات رسمي، بررسي و بازخواني هم استفاده کرد. وقتي تأييد و تثبيت ميگوييد، به بخش القايي يا ايدئولوژيک ماجرا اشاره ميکنيد که اصلا جالب نيست. شايد فرضي در سؤال شماست که همه روايتهاي رسمي لزوما روايت موازي هم دارند. برخي موضوعات هستند که روايت موازي ندارند يا روايت غيررسمي در آنها چندان از طرف مردم پذيرفته نيست. مثلا فرض کنيد درباره خودمان، اينکه از سوي رژيم بعث عراق مورد تجاوز قرار گرفتيم، در جنگ ايران و عراق. اين ممکن است روايت رسمي باشد؛ اما روايت پذيرفتهشدهاي که در بخش زيادي از جامعه ايراني است، چه به لحاظ مردم، چه در جامعه نخبگان و پژوهشگران ما. اين چيزي است که ميتوان حرف متفاوتي درباره آن زد؛ کمااينکه گاهي من هم در فيلمهاي مستندم اشارات متفاوتي هم دراينباره داشتهام؛ اما کليت آن، روايتي است که پذيرفته شده است. حالا وقتي فيلمي راجع به آن ميسازيد، گاهي اينکه همه ما ميگوييم مورد تجاوز قرار گرفتيم، به چه شکل است؟ يا مثلا راجع به کودتاي 28 مرداد، راجع به اصل آن حرکت دموکراسيخواهانه
جامعه ايراني که به رهبري دکتر مصدق در حال کسب يک موفقيت بزرگ بود، با کودتاي نظامي که دولتهاي غربي و بهویژه آمريکا در آن نقش داشتند، اين دولت سقوط کرد و ما دوباره شاهد دوره طولاني استبداد هستيم. اين يک واقعه تاريخي است و اين روايتي از آن است. ممکن است در درون اين روايت، در جزئيات، تفاوتهايي وجود داشته باشد؛ اما اين کليت، چيزي است که خيلي از جامعه ايراني قبولش دارند، خيلي از مردم و خيلي از نخبگان. البته روايتهاي کوچکتر و غيررسمي درباره آن وجود دارد و کساني هم قائل به آنها هستند که اصلا کودتايي نبوده است يا اين نوعي از جوشش بخشي از مردم عليه بخش ديگري از مردم بوده که مثلا سلطنت ميخواستند و اصلا اينطور نبوده است؛ اما دراينباره حتی خود اسناد دولت آمريکا يا اظهارات مقامات آمريکايي هم گاهي آن روايت رسمي را تأييد ميکند. روايتهاي کوچکتر، روايتهايي که متفاوت از اين روايت باشند، آيا اصلا وجود ندارند؟ معلوم است که وجود دارد، زياد هم هست؛ اما شايد خيلي مورد پذيرش بخش زيادي از جامعه نيست. آيا نبايد درباره آن فيلم ساخته شود؟ چرا، حتما بايد ساخته شود؛ اما اينکه فيلمسازي تصميم بگيرد درباره همين روايت موجود
فيلم بسازد، تصميم عجيبي نيست. نبايد اينطور فرض کرد که هرکس شروع به تعريفکردن ماجرايي کرد، بايد حتما متفاوت و عليه روايتهاي موجود کار کند. البته معتقدم در کانسپت جامعه ايران، روايتهايي که خيلي به روايتهاي رسمي نزديک هستند، شايد اصلا جذابيت تماشا نداشته باشند؛ چون بارها به شيوههاي رسانهاي تکرار ميشوند. حتما بايد در کارتان، تلاشي براي نشاندادن بخشهايي از ماجرا کنيد که هيچوقت در روايتهاي رسمي نميبينيد. اين درباره جامعه خودمان است. دليلش هم بياعتمادي مردم درباره برخي مسئولان است که فکر ميکنند روايتهاي موجود را به شيوههاي مختلف کنترل ميکنند. در سينما هم از طريق سانسور يا تزريق سرمايه اين کار انجام ميشود. اما باز در قياس با جامعهاي که فيلمسازي يا خلق روايتهاي هنري آزادتر است، اتفاقا روايتگري روايت رسمي براي فيلمساز، راحتتر است و از سوي مردم هم قابل پذيرشتر است، چون شانس ساخت شيوههاي مختلف ديگر را هم دارند. ولي چون اينجا به نظر ميرسد اين شانس وجود ندارد که روايت ديگري ساخته و توليد شود، در نتيجه اين محدوديت، چنين نتيجهاي را باعث شده است. در موارد زيادي اين محتمل است. اما مواردي هم وجود
دارد که رواياتي که در فيلم وجود دارد و شبيه به روايت رسمي است، روايت خود فيلمساز است؛ يعني نه بهخاطر محدوديت، نه بهخاطر جذب سرمايه، نه بهخاطر تحميل ديدگاه از سوي نهاد يا جايي، بلکه بهخاطر خود باور فيلمساز است که آن فيلم ساخته شده. اما آن بخش از روايتهاي سينمايي هم طبعا ذيل اين بيماري اجتماعي قرار ميگيرد که ببينيد مثلا بخشي از حاکميت خواسته تا اين فيلم، اينشکلي ساخته شود. به نظرم اين تفاوت خيلي ظريفي است، ولي بخش زيادي از سينماي ما را که قرار است روايتگر تاريخ معاصر ما باشد، تحتتأثير قرار داده است.
چه بخشي از ماجراي بمباران شيميايي سردشت بيشتر از همه در اينکه ترغيبتان کند براي ساختن فيلم به سراغش برويد نقش داشت. اساسا چه شد که به سراغ چنين موضوعي رفتيد؟
فيلم درخت گردو فيلمي درباره رنج به معناي عام است. اصولا مفهوم رنج. باز دقيقتر و ريزتر اگر نگاه کنيم، درعينحال درباره رنج پدربودن در جامعه ايراني است. فيلم اصلا درباره پدربودن است.
چيز ديگر اينکه بُعد ديگر فيلم هم، تصويري است که از چهره تلخ و زشت جنگ ميتوان متصور بود. داستان «قادر مولانپور» اين امکان را به من ميداد که اين سه وضعيت را در آن پرداخت کنم. ممکن است کارکردهاي اجتماعي داشته باشد، کارکرد تاريخي داشته باشد، حقوقي يا هر چيز ديگري که ممکن است در ادامهاش بيايد، اما دستمايه اصلي من براي اينکه قصه «قادر» را پرداخت کنم، رسيدن به همين وضعيتهايي بود که گفتم.
چينش و ترکيب بازيگران درخت گردو بسيار متفاوتتر از تجربههاي پيشين شما بود. شايد کمتر کسي فکر ميکرد پيمان معادي را در چنين شمايلي ببيند و به نظرم تجربه متفاوتي براي اوست و در کنارش به نظرم به همان اندازه مهران مديري گزينه مناسبي براي نقشي که به او سپرديد نبود. از چينش و ترکيب بازيگران صحبت ميکنيد؟
در مورد چينش بازيگران هم بايد بگويم به نظر خودم خيلي متفاوت از فيلمهاي قبلي نبود. اگر منظورتان اين است که بازيگراني که قبلا با آنها کار کردم در اين فيلم نبودند، بله متفاوت بود. اما شيوه مواجهه من با انتخاب بازيگر خيلي متفاوت نبود. بههرحال در فيلمهاي قبليام هم بازيگراني را که کسي فکر نميکرد در آن نقشها استفاده کنم، آوردم و استفاده کردم. در ماجراي نيمروز، ترکيب بازيگران فيلم را ميبينيد که قابل پيشبيني نبود؛ مثلا براي نقش رحيم يا نقش صادق، شايد شيوه مرسوم در سينماي ايران، مثلا بازيگري که من انتخاب کردم مانند جواد عزتي يا احمد مهرانفر را کسي انتخاب نميکرد. يا نقش بسيار مهمي مانند نقش کمال را که به هادي حجازيفر سپردم و هر سه نقش هم خيلي خوب از آب درآمد. شايد آن زمان هادي حجازيفر فقط ايستاده در غبار را کار کرده بود. شايد خيليها ترجيح ميدادند آن نقش را بازيگر چهرهتر آنموقع، ستارهتر آنموقع بازي کند، ولي تصميمهاي اينطوري در انتخاب بازيگران گرفتم. در مورد درخت گردو هم همينطور. به تبع دوست دارم انتخابهايم خاص باشند و براي خودم باشند. آنوقت خودم را در موردش به چالش بکشم. ممکن است موفق باشد يا
نباشد. گاهي خودم در مورد بعضي انتخابها از نتيجه راضي هستم. گاهي در بعضي انتخابها کمتر راضي هستم، ولي همه تلاشم را ميکنم که بعد از اينکه خودم را به اين آزمون کشاندم، سعي کنم بهترين نتيجه را هم از آن بگيرم. هميشه برايش فکرهايي دارم. در مورد درخت گردو هم اين اتفاق افتاد.
هميشه در آثارتان مخاطب را با علامت سؤالهايي در ذهن رها ميکنيد تا تفسير خودش را از وضعيتی که برايش تصوير ميکنيد داشته باشد. چه انتظاري از مخاطباني که به ديدن درخت گردو مينشينند داريد؟
اينکه از تماشاگرم چه انتظاري دارم، واقعا انتظاري ندارم. بهعنوان فيلمساز ياد گرفتهام از تماشاگرم انتظار يا توقع خاصي نداشته باشم. من بايد بتوانم وضعيتي را که در ذهنم تصور ميکنم پرداخت کنم. هر تماشاگري ميتواند هرجور با آن مواجه شود. اين دست من نيست. حتی اگر انتظاري داشته باشم هم معلوم نيست مخاطب، لزوما به آن انتظار من پاسخ بدهد. مخاطب آزاد است هرجور دوست دارد راجع به فيلم قضاوت کند. هر احساسي را که ميخواهد از فيلم بگيرد. ميتواند آن را دوست داشته باشد يا دوست نداشته باشد. هيچ توقعي ندارم. البته اگر به فيلم من پشت کند، ناراحت ميشوم، چون من براي مخاطبم فيلم ميسازم. دوست دارم مخاطب فيلم را ببيند و با آن ارتباط برقرار کند. اما از او توقع ندارم. چيزي از او مطالبه نميکنم. من تصويرگر يک وضعيت هستم. چيزي را آنچنان که خودم درک ميکنم، پرداخت ميکنم و روي پرده سينما ميبرم. ميگويند تا يار چه را خواهد و ميلش به که باشد. اينکه تماشاگر چطور با اين مواجه ميشود، اين را بايد صبر کرد و در بازخوردها، درکش کرد.