بر اساس کتاب خاطرات صادق خلخالی
جزئیات اختلاف خلخالی و بنیصدر بر سر تخریب مقبره رضاشاه
مقبره بهقدری محکم ساخته شده بود که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نبود
شرق: در اردیبهشت ۱۳۲۹ و در دوره نخستوزیری رجبعلی منصور بود که بنا شد پیکر رضاشاه به ایران آورده شود و هواپیمای حامل جنازه رضاشاه قبل از آمدن به ایران، بهمنظور طواف در مکه از قاهره به طرف جده پرواز کرد. سرانجام جنازه رضاشاه بهوسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل شد و با تشریفات رسمی به شاهعبدالعظیم برده شد و در آرامگاه ویژه او، در کنار آرامگاه حضرت عبدالعظیم دفن شد. سالها بعد و در اردیبهشت ۱۳۵۹، با وجود مخالفت بنیصدر، رئیسجمهور وقت، آرامگاه رضاشاه بهدستور صادق خلخالی، حاکم شرع، در مدتزمان 20روز بهکلی ویران شد.
صادق خلخالی در کتاب خاطراتش در صفحات341 تا 351 درباره جزئیات این اقدام مینویسد: «ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شد: زمان آن فرارسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر، سادات با پناهدادن به شاه، میخواست او را در بازگشت به ایران کمک کند؛ ولی ما میخواستیم به او و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خرابکردن مقبره پهلوی همین بود و نیز میخواستیم، طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل میکردند، بهکلی مأیوس شوند. ما آن روز به سپاه رفتیم و سرپرست سپاه، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم. من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم: دوره قرارگرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم، پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمیتوانند در کنار مزار شهیدان به خون خفته و چهرههای درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبره جنایتکارانی مانند
رضاخان و ناصرالدین خان [ناصرالدین شاه قاجار] و [حسنعلی]منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود. مردم لحظهبهلحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد».
او ادامه میدهد: «با صدور فرمان حرکت بهسوی مقبره پهلوی، مردم بسیج شدند. آنها در همان دقایق اولیه خیلی تلاش کردند، ولی در عمل مشاهده شد که مقبره بهقدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند. مردم ستمکشیده از دست این دودمان، بهویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بیاندازه فعالیت میکردند یکی سنگها را میشکست و دیگری پلهها را میکند و سومی به در و پنجره حمله میکرد و خلاصه هرکس کاری میکرد. سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید. ساعت، حدود 4:30 بعدازظهر بود که از طرف بنیصدر پیام آوردند، مبنی بر اینکه از تخریب مقبره دست بردارید. من اعتنا نکردم، ولی کمکم، کار جدی شد... سرپرست وزارت کشور، نامه رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنیصدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف میکنیم. من دیدم که دیگر جای تأمل نیست. لذا، گفتم که: به آقای بنیصدر
بگویید، هر چه میخواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد. اطراف مقبره را گروه مسلح فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند. سرانجام، شب فرارسید، ولی ما نتوانستیم مقبره را بخوابانیم، اگرچه خسارت زیادی به آن زدیم و بهصورت مخروبه درآوردیم. ساعت حدود 10 شب، برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم».
خلخالی درباره ورود احمد خمینی به محل تخریب مقبره اینگونه مینویسد: «کمی بعد، جناب آقای حاجاحمدآقا خمینی، برای دیدن مقبره و درواقع، برای تقویت روحیه اینجانب به آنجا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بیاندازه موجب تقویت ما شد...».
او همچنین از اختلافش با بنیصدر درباره تخریب مقبره چنین میآورد: «فردای آن روز، روزنامهها، بیانات به اصطلاح شیوای ابوالحسن بنیصدر را درج کردند. او در اجتماع خبرنگاران داخلی و خارجی و ایل و تبار خود، مصاحبهای ترتیب داده و ما را به خودکامگی متهم کرده بود، حال آنکه، ما رضایت خدا و رسول و ائمه اطهار و امام امت و بالاخره، رضایت مردم ایران را در این کار درنظر داشتیم. مردم اصیل و آزاده ایران، جنایات پهلوی را به خاطر میآوردند... جنایات پهلوی بیشمار است و ما در این مختصر نمیتوانیم، حتی به نحو اجمال به آنها اشاره کنیم. به همین دلیل و به خاطر این همه جنایات، مردم نمیخواستند مقبره پهلوی در کنار مزار شیعیان، در حضرت عبدالعظیم قرار گیرد. این مقبره، مایه دلخوشی و دلگرمی سلطنتطلبان و طرفداران حزب جمهوری خلق مسلمان بود... چرا بنیصدر اصرار داشت که این مقبره در جای خود باقی بماند، با اینکه میدید مردم این را نمیخواهند؟ او به چه مناسبت اصرار داشت که ما از تخریب آن دست برداریم؟ البته، او ظاهرا میگفت که باید این مقبره بماند تا به موزه جنایات رضاخان و محمدرضاخان تبدیل شود. آنها تظاهر میکردند که میخواهند از تمام
دنیا، مدارک و شواهدی جمع کنند، حتی آثاری از جنایات ژنرال پینوشه در شیلی، علیه سالوادور آلنده و ژنرال موبوتو در زئیر و ژنرال امین در اوگاندا، و وان تیو در ویتنام و لون نول در کامبوج را در این موزه جمعآوری و به نمایش بگذارند و این موزه، کتابی گویا از جنایات جنایتکاران باشد؛ ولی ما میگفتیم که این کارها عملی نخواهد شد و همه اینها بهانه است. اگر آنها میخواستند آثار جنایات پهلوی را در موزهای جمعآوری کنند، موزه ایران باستان میتوانست جای بهتر و بزرگتری برای این امر باشد؛ اما آقای بنیصدر، نهتنها آثار جنایات پهلوی را جمعآوری نکرد، بلکه حتی آن را ننوشت. او جانیان درجه یک این دودمان را از ایران خارج کرد و وجوه نقدی آنها را بهوسیله آقای نوبری، دستنشانده خود، برای آنها به خارج حواله نمود. بنیصدر نمیخواست این کار عظیم بهدست روحانیون مبارز انجام شود. او نمیخواست حتی قبور زاهدی و منصور و سایر سردمداران فساد از میان برود. او میخواست در آینده، قبر خود او هم بهعنوان قبر یک سردار، در کنار آنها قرار گیرد، وگرنه این مقبره با آن ساختمانی که داشت، نه به درد موزه میخورد و نه به درد چیز دیگری، فقط دکور شیطانی
بود».
خلخالی بازهم به روایت جزئیات تخریب مقبره میپردازد: «ما فردای آن روز نیز، مشغول به کار شدیم. البته اینبار با دلگرمی بیشتری کار میکردیم. در بعضی از جراید درج شده بود که تخریب مقبره پهلوی به تأخیر افتاد و این مطلب را از قول بعضی از کمیتهها نوشته بودند اما ما با جدیت مشغول تخریب شدیم و مردمی که برای زیارت حضرت عبدالعظیم میآمدند، با شعارهای خود ما را تأیید میکردند. تعداد بیشماری از مردم نیز از تهران برای کمک آمده و فریاد میزدند: باید مقبره هرچه زودتر خراب شود. شاید شما ندانید که این مقبره را تا چه حد محکم ساخته بودند. ما آن را مثقالمثقال میکندیم و بلدوزر و گریدر و وسایل تخریب عادی، بدان کارگر نبود. سرانجام، ما مجبور شدیم که با دینامیت مقبره را بهتدریج خراب کنیم. هر روز، مهندسین و کارشناسان درجه یک، بهعنوان متخصص تخریب از کارخانه سیمان ری میآمدند و چه بگویم، متجاوز از بیست روز طول کشید تا آن دکور شیطانی فرو ریخت و بهطورکامل تخریب شد. پس از تخریب، صدای هلهله و شادی از مردم بلند شد و شور و شعف بهقدری بود که غیرقابل وصف است. ما در جواب آقای بنیصدر، در روزنامهها نوشتیم که این خودکامگی نیست، بلکه
تبعیت از آرای ملت است و ملت ما را در این راه تأیید میکنند. بعدا هم امام امت در بیانات خود، تخریب مقبره را تأیید کرد و فرمود: کار آقای خلخالی درست است... مقبره شیطانی رضاخان، قطع نظر از اینکه جلوی دیدگاه بارگاه پرجلالت حضرت عبدالعظیم بنعبدالله حسنی را گرفته بود و مردم نمیتوانستند از راه دور آن را مشاهده کنند و سلام عرض نمایند و صرف نظر از اینکه جلوی خیابانکشی از طرف غرب شهرری به طرف شرق و شمال شهر را گرفته بود، تخریب آن یک فایده روانی مهم داشت و آن این بود که دل طرفداران دین و اهل بیت عصمت و طهارت را شاد و لبریز از سرور کرد. شکر به درگاه خداوند که مردم با چشم خود دیدند، مقبره سرسلسله دودمان پهلوی، در حکومت اسلامی در هم میریزد. من با چشم خود دیدم که در شب حمله به مقبره پهلوی، در میان امواج خروشان مردم اصیل شهر ری و تهران، فقط دو نفر گریه میکردند به ما میگفتند که چرا این مقبره را خراب میکنید! و بعدا معلوم شد که آنها جزء چند صد نفر پرسنلی بودند که به عناوین جاروکش و رفتگر و دربان و قاری قرآن و مأمور تشریفات و مفتش و جاسوس در آنجا کار میکردند و هر یک، حقوق کلانی از بیتالمال مسلمین دریافت میداشتند. با
تخریب این مقبره، روحیه خدایی در مردم زنده شد و برعکس، در بین طرفداران سلطنت و دودمان پهلوی، ایجاد یأس و نومیدی کرد... ما شنیدیم که شاه در قاهره، پس از باخبرشدن از تخریب مقبره، دیگر نتوانست روی پای خود بایستد و ناچار شدند او را یکسره به بیمارستان ببرند و سرطان او شروع به فعالیت کرد و سرانجام، به همین مرض از دنیا رفت».
خلخالی همچنین از گفتوگویش با امام بعد از فوت محمدرضاشاه مینویسد: «شاه وقتی مرد، من خدمت حضرت امام رفتم، جریان را عرض کردم و گفتم: من دلم میخواست که شاه در نبرد کشته شود، نه در ذلت. امام هم قبول کرد. این احتمال نیز وجود داشت که اگر مقبره بر جای خود باقی بماند، در طول سالیان دراز و در آینده به مزار تبدیل شود. ما به چشم خود دیده بودیم که مردم سادهلوح، پس از زیارت حضرت عبدالعظیم، بر مقبره ناصرالدینشاه هم فاتحه میخواندند. البته، ما دستبهکار شدیم و دستور دادیم که سنگ قبر ناصرالدینشاه را بکنند تا اثری از مقبره او در کنار حضرت عبدالعظیم نمانده باشد. ما نهتنها قبر رضاخان را با خاک یکسان کردیم، بلکه قبر علیرضا پهلوی [برادر محمدرضاشاه] و فضلاللهخان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضاکننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و دهها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیککردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند».
خلخالی در کتابش یک ادعا هم مطرح میکند و مینویسد: «موضوعی که لازم است گفته شود، این است که هرچه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم بهدست نیامد. بعدا معلوم شد که شاه بههنگام فرار، استخوانهای پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوسآنجلس، نگهداری میشود. این استخوانها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاهداری میکنند تا بهاصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند. بنیصدر دستبردار نبود و در هر فرصتی، اینجا و آنجا، پشتسر ما حرف میزد. او از همان اول میگفت که: خلخالی قاتل است، نه قاطع! اما، امام امت، خمینی کبیر، بیان داشت که کارهای خلخالی در رابطه با تخریب مقبره پهلوی، خیلی خوب و بجا بوده است. همین بیانات امام، موجب شد که دهنها بسته شود و دیگر کسی دراینباره پشتسر ما حرف نزند؛ وگرنه، آنها به این آسانی دست از سر ما برنمیداشتند».
شرق: در اردیبهشت ۱۳۲۹ و در دوره نخستوزیری رجبعلی منصور بود که بنا شد پیکر رضاشاه به ایران آورده شود و هواپیمای حامل جنازه رضاشاه قبل از آمدن به ایران، بهمنظور طواف در مکه از قاهره به طرف جده پرواز کرد. سرانجام جنازه رضاشاه بهوسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل شد و با تشریفات رسمی به شاهعبدالعظیم برده شد و در آرامگاه ویژه او، در کنار آرامگاه حضرت عبدالعظیم دفن شد. سالها بعد و در اردیبهشت ۱۳۵۹، با وجود مخالفت بنیصدر، رئیسجمهور وقت، آرامگاه رضاشاه بهدستور صادق خلخالی، حاکم شرع، در مدتزمان 20روز بهکلی ویران شد.
صادق خلخالی در کتاب خاطراتش در صفحات341 تا 351 درباره جزئیات این اقدام مینویسد: «ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شد: زمان آن فرارسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر، سادات با پناهدادن به شاه، میخواست او را در بازگشت به ایران کمک کند؛ ولی ما میخواستیم به او و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خرابکردن مقبره پهلوی همین بود و نیز میخواستیم، طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل میکردند، بهکلی مأیوس شوند. ما آن روز به سپاه رفتیم و سرپرست سپاه، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، با هم جمع شدیم و با بیل و کلنگ، به طرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم. من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم: دوره قرارگرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم، پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمیتوانند در کنار مزار شهیدان به خون خفته و چهرههای درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبره جنایتکارانی مانند
رضاخان و ناصرالدین خان [ناصرالدین شاه قاجار] و [حسنعلی]منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود. مردم لحظهبهلحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد».
او ادامه میدهد: «با صدور فرمان حرکت بهسوی مقبره پهلوی، مردم بسیج شدند. آنها در همان دقایق اولیه خیلی تلاش کردند، ولی در عمل مشاهده شد که مقبره بهقدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند. مردم ستمکشیده از دست این دودمان، بهویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بیاندازه فعالیت میکردند یکی سنگها را میشکست و دیگری پلهها را میکند و سومی به در و پنجره حمله میکرد و خلاصه هرکس کاری میکرد. سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید. ساعت، حدود 4:30 بعدازظهر بود که از طرف بنیصدر پیام آوردند، مبنی بر اینکه از تخریب مقبره دست بردارید. من اعتنا نکردم، ولی کمکم، کار جدی شد... سرپرست وزارت کشور، نامه رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنیصدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف میکنیم. من دیدم که دیگر جای تأمل نیست. لذا، گفتم که: به آقای بنیصدر
بگویید، هر چه میخواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد. اطراف مقبره را گروه مسلح فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند. سرانجام، شب فرارسید، ولی ما نتوانستیم مقبره را بخوابانیم، اگرچه خسارت زیادی به آن زدیم و بهصورت مخروبه درآوردیم. ساعت حدود 10 شب، برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم».
خلخالی درباره ورود احمد خمینی به محل تخریب مقبره اینگونه مینویسد: «کمی بعد، جناب آقای حاجاحمدآقا خمینی، برای دیدن مقبره و درواقع، برای تقویت روحیه اینجانب به آنجا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بیاندازه موجب تقویت ما شد...».
او همچنین از اختلافش با بنیصدر درباره تخریب مقبره چنین میآورد: «فردای آن روز، روزنامهها، بیانات به اصطلاح شیوای ابوالحسن بنیصدر را درج کردند. او در اجتماع خبرنگاران داخلی و خارجی و ایل و تبار خود، مصاحبهای ترتیب داده و ما را به خودکامگی متهم کرده بود، حال آنکه، ما رضایت خدا و رسول و ائمه اطهار و امام امت و بالاخره، رضایت مردم ایران را در این کار درنظر داشتیم. مردم اصیل و آزاده ایران، جنایات پهلوی را به خاطر میآوردند... جنایات پهلوی بیشمار است و ما در این مختصر نمیتوانیم، حتی به نحو اجمال به آنها اشاره کنیم. به همین دلیل و به خاطر این همه جنایات، مردم نمیخواستند مقبره پهلوی در کنار مزار شیعیان، در حضرت عبدالعظیم قرار گیرد. این مقبره، مایه دلخوشی و دلگرمی سلطنتطلبان و طرفداران حزب جمهوری خلق مسلمان بود... چرا بنیصدر اصرار داشت که این مقبره در جای خود باقی بماند، با اینکه میدید مردم این را نمیخواهند؟ او به چه مناسبت اصرار داشت که ما از تخریب آن دست برداریم؟ البته، او ظاهرا میگفت که باید این مقبره بماند تا به موزه جنایات رضاخان و محمدرضاخان تبدیل شود. آنها تظاهر میکردند که میخواهند از تمام
دنیا، مدارک و شواهدی جمع کنند، حتی آثاری از جنایات ژنرال پینوشه در شیلی، علیه سالوادور آلنده و ژنرال موبوتو در زئیر و ژنرال امین در اوگاندا، و وان تیو در ویتنام و لون نول در کامبوج را در این موزه جمعآوری و به نمایش بگذارند و این موزه، کتابی گویا از جنایات جنایتکاران باشد؛ ولی ما میگفتیم که این کارها عملی نخواهد شد و همه اینها بهانه است. اگر آنها میخواستند آثار جنایات پهلوی را در موزهای جمعآوری کنند، موزه ایران باستان میتوانست جای بهتر و بزرگتری برای این امر باشد؛ اما آقای بنیصدر، نهتنها آثار جنایات پهلوی را جمعآوری نکرد، بلکه حتی آن را ننوشت. او جانیان درجه یک این دودمان را از ایران خارج کرد و وجوه نقدی آنها را بهوسیله آقای نوبری، دستنشانده خود، برای آنها به خارج حواله نمود. بنیصدر نمیخواست این کار عظیم بهدست روحانیون مبارز انجام شود. او نمیخواست حتی قبور زاهدی و منصور و سایر سردمداران فساد از میان برود. او میخواست در آینده، قبر خود او هم بهعنوان قبر یک سردار، در کنار آنها قرار گیرد، وگرنه این مقبره با آن ساختمانی که داشت، نه به درد موزه میخورد و نه به درد چیز دیگری، فقط دکور شیطانی
بود».
خلخالی بازهم به روایت جزئیات تخریب مقبره میپردازد: «ما فردای آن روز نیز، مشغول به کار شدیم. البته اینبار با دلگرمی بیشتری کار میکردیم. در بعضی از جراید درج شده بود که تخریب مقبره پهلوی به تأخیر افتاد و این مطلب را از قول بعضی از کمیتهها نوشته بودند اما ما با جدیت مشغول تخریب شدیم و مردمی که برای زیارت حضرت عبدالعظیم میآمدند، با شعارهای خود ما را تأیید میکردند. تعداد بیشماری از مردم نیز از تهران برای کمک آمده و فریاد میزدند: باید مقبره هرچه زودتر خراب شود. شاید شما ندانید که این مقبره را تا چه حد محکم ساخته بودند. ما آن را مثقالمثقال میکندیم و بلدوزر و گریدر و وسایل تخریب عادی، بدان کارگر نبود. سرانجام، ما مجبور شدیم که با دینامیت مقبره را بهتدریج خراب کنیم. هر روز، مهندسین و کارشناسان درجه یک، بهعنوان متخصص تخریب از کارخانه سیمان ری میآمدند و چه بگویم، متجاوز از بیست روز طول کشید تا آن دکور شیطانی فرو ریخت و بهطورکامل تخریب شد. پس از تخریب، صدای هلهله و شادی از مردم بلند شد و شور و شعف بهقدری بود که غیرقابل وصف است. ما در جواب آقای بنیصدر، در روزنامهها نوشتیم که این خودکامگی نیست، بلکه
تبعیت از آرای ملت است و ملت ما را در این راه تأیید میکنند. بعدا هم امام امت در بیانات خود، تخریب مقبره را تأیید کرد و فرمود: کار آقای خلخالی درست است... مقبره شیطانی رضاخان، قطع نظر از اینکه جلوی دیدگاه بارگاه پرجلالت حضرت عبدالعظیم بنعبدالله حسنی را گرفته بود و مردم نمیتوانستند از راه دور آن را مشاهده کنند و سلام عرض نمایند و صرف نظر از اینکه جلوی خیابانکشی از طرف غرب شهرری به طرف شرق و شمال شهر را گرفته بود، تخریب آن یک فایده روانی مهم داشت و آن این بود که دل طرفداران دین و اهل بیت عصمت و طهارت را شاد و لبریز از سرور کرد. شکر به درگاه خداوند که مردم با چشم خود دیدند، مقبره سرسلسله دودمان پهلوی، در حکومت اسلامی در هم میریزد. من با چشم خود دیدم که در شب حمله به مقبره پهلوی، در میان امواج خروشان مردم اصیل شهر ری و تهران، فقط دو نفر گریه میکردند به ما میگفتند که چرا این مقبره را خراب میکنید! و بعدا معلوم شد که آنها جزء چند صد نفر پرسنلی بودند که به عناوین جاروکش و رفتگر و دربان و قاری قرآن و مأمور تشریفات و مفتش و جاسوس در آنجا کار میکردند و هر یک، حقوق کلانی از بیتالمال مسلمین دریافت میداشتند. با
تخریب این مقبره، روحیه خدایی در مردم زنده شد و برعکس، در بین طرفداران سلطنت و دودمان پهلوی، ایجاد یأس و نومیدی کرد... ما شنیدیم که شاه در قاهره، پس از باخبرشدن از تخریب مقبره، دیگر نتوانست روی پای خود بایستد و ناچار شدند او را یکسره به بیمارستان ببرند و سرطان او شروع به فعالیت کرد و سرانجام، به همین مرض از دنیا رفت».
خلخالی همچنین از گفتوگویش با امام بعد از فوت محمدرضاشاه مینویسد: «شاه وقتی مرد، من خدمت حضرت امام رفتم، جریان را عرض کردم و گفتم: من دلم میخواست که شاه در نبرد کشته شود، نه در ذلت. امام هم قبول کرد. این احتمال نیز وجود داشت که اگر مقبره بر جای خود باقی بماند، در طول سالیان دراز و در آینده به مزار تبدیل شود. ما به چشم خود دیده بودیم که مردم سادهلوح، پس از زیارت حضرت عبدالعظیم، بر مقبره ناصرالدینشاه هم فاتحه میخواندند. البته، ما دستبهکار شدیم و دستور دادیم که سنگ قبر ناصرالدینشاه را بکنند تا اثری از مقبره او در کنار حضرت عبدالعظیم نمانده باشد. ما نهتنها قبر رضاخان را با خاک یکسان کردیم، بلکه قبر علیرضا پهلوی [برادر محمدرضاشاه] و فضلاللهخان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضاکننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و دهها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیککردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند».
خلخالی در کتابش یک ادعا هم مطرح میکند و مینویسد: «موضوعی که لازم است گفته شود، این است که هرچه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم بهدست نیامد. بعدا معلوم شد که شاه بههنگام فرار، استخوانهای پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوسآنجلس، نگهداری میشود. این استخوانها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاهداری میکنند تا بهاصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند. بنیصدر دستبردار نبود و در هر فرصتی، اینجا و آنجا، پشتسر ما حرف میزد. او از همان اول میگفت که: خلخالی قاتل است، نه قاطع! اما، امام امت، خمینی کبیر، بیان داشت که کارهای خلخالی در رابطه با تخریب مقبره پهلوی، خیلی خوب و بجا بوده است. همین بیانات امام، موجب شد که دهنها بسته شود و دیگر کسی دراینباره پشتسر ما حرف نزند؛ وگرنه، آنها به این آسانی دست از سر ما برنمیداشتند».