کمونیسم غیرممکن
مارکس در سال۱۸۷۰ مشغول همکاری با انترناسیونال اول بود. استراتژی بلندمدت او تشویق طبقه کارگر در همه کشورها به انجام عمل سیاسی سوسیالیستی مستقل بود. او هیچگاه موافق شورش ناگهانی طبقه کارگر آنگونه که باکونین و دیگر آنارشیستها در سر داشتند، نبود و با اولین اقدام به قیام در پاریس به دنبال شکست فرانسه در سپتامبر ۱۸۷۰ در جنگ فرانسه و پروس مخالفت کرد. در سپتامبر این سال در خطابه دوم «جنگ داخلی فرانسه» نوشت: «طبقه کارگر فرانسه اکنون خود را در وضعیتی بینهایت دشوار میبیند. در موقعیتی که دشمن در پشت دروازههای پاریس است، هر اقدامی برای سرنگونکردن حکومت نوعی دیوانگی مأیوسانه است. کارگران فرانسوی باید به وظایف شهروندی خود عمل کنند؛ اما در عین حال، آنان باید مواظب باشند که خاطرههای ملی ۱۷۹۲ آنان را به دنبال خود نکشاند، همچنان که دهقانان فرانسه دچار این غفلت شدند که گذاشتند خاطرههای ملی امپراتوری اول بر آنان تأثیر بگذارد». در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ هنگامی که کارگران پاریسی در پاسخ به تلاشهای تحریکآمیز دولتمردان برای تصاحب توپخانه گارد ملی شورش کردند، مارکس اذعان کرد انقلابیها انتخاب دیگری ندارند. تضعیف روحیه طبقه کارگر
در آن شرایط سودی نداشت. بنابراین او حمایت کامل خود را از قیام کمون اعلام کرد، با وجود اینکه میدانست این جنبش برای مدت زیادی دوام نمیآورد.
امروز به واسطه عکسها و نقاشیهای باقیمانده از کمون گزارش مارکس گزارشی مصور است: محل استقرار توپخانه گارد ملی در مونمارتر، تابلوی دیوار همپیمانان، سنگربندی و سیمای انقلابی شهر، تابوتها و اجساد کفنپوش اعدامیان. کمون دقیقا همان انقلابی بود که مارکس در آخر «هجدهم برومر» پیشبینی کرده بود: «انقلاب بعدی در فرانسه قرار نیست مثل انقلاب گذشته فقط دولت را با سازمانهای بوروکراتیک- نظامی انبوهی که مثل انگلی وحشتناک پیکر جامعه فرانسه را میمکد از دستی به دست دیگر منتقل کند بلکه قرار است آن را درهم بکوبد». مارکس بسیاری از رئوس جامعه مابعد سرمایهداری را که پیش از آن در آثار سوسیالیستهای تخیلی بهوفور دیده میشد، این بار با تکیه بر تجربه عملی کمون با مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» صورتبندی کرد و بخشهای مهمی را به پروژه سیاسی خویش افزود؛ مفهومی که فارغ از جنجالهای دستراستی پیرامون آن در بین چپ نیز بهخصوص پس از تجربه استالینیسم و رابطه سوسیالیسم و دموکراسی محل بحث فراوان بوده است. آیا دیکتاتوری پرولتاریا به معنای نوعی جدید از دیکتاتوری، دیکتاتوری اقلیت حزبی- بوروکراتیک بر پرولتاریا است یا رهاشدن تاریخی از مفهوم
دیکتاتوری که نه فقط اقتصاد بلکه همه وجوه حیات آدمی را به انقیاد میکشاند؟ اگر لنین نظریه خود را درباره دولت از دل این تجربه بیرون کشید و اعلام تشکیل «دولت کارگری» کرد، کمون عملا نمونهای از زوال دولت یا آن چیزی بود که مارکس آن را «دیکتاتوری پرولتاریا» مینامید. او در ۱۸۷۵ در «نقد برنامه گوتا» دیکتاتوری پرولتاریا را ملغیشدن دولت در دوران انتقال و گذر سیاسی از جامعه سرمایهداری به سوسیالیستی خواند.آنچه در کمون اتفاق افتاد دموکراسی مستقیم و مشارکت همگانی همراه با انتخابات شوراهای محلهای و شهری در ترکیبی از پرولتاریا، خردهبورژوازی و جمعی از هنرمندان و روزنامهنگاران بود که در آن نمایندگان تحت نظارت دائم اعضای پایین بودند و مؤسسات صنعتی و اقتصادی به صورت خودگردان اداره میشدند. کمون نوع جدیدی از زندگیکردن آزادانه و همبسته با نفی هرگونه سلطه - اعم از دولتی و سانترالیسم تشکیلاتی - بود.مارکس در نامه به لودویگ کوگلمان نوشت: «با رویداد کمون پاریس مبارزه طبقه کارگر با طبقه سرمایهدار و دولت آن پا به مرحله نوینی گذاشت که جریان بلاواسطه قضیه به هر نحو هم باشد، باز نقطه عطف جدیدی حاصل خواهد شد که دارای اهمیت تاریخی
جهانی خواهد بود». او همچنین در پاسخ به «رذالت روزنامهنگاران بورژوا» که از نظر او هرگز اینطور سنگتمام نگذاشته بود، نوشت: «بله، آقایان، کمون خیال آن دارد که ویژگیهای طبقاتی را از میان بردارد که تعداد زیادی کارگر و اقلیتی ثروتمند میسازد. کمون قصد کرده از سلبمالکیتکنندگان، سلب مالکیت کند. کمون قصد دارد ویژگیهای فردی راستین را از طریق تبدیل معنای تولید، زمین و سرمایه و بهخصوص معنی بردگی و بهرهبرداری از نیروی کار، به ابزار محض آزادی و انجمنهای کاری آشکار کند. این است کمونیسم، کمونیسم غیرممکن». کمون در ادامه تلاش طبقه کارگر در جنبش چارتیستها در انگلستان، شورش مسلحانه کارگران ابریشمبافی لیون در فرانسه و شورش مسلحانه کارگران نساجی بود، با اولین خیزش سیاسی طبقه کارگر بود که به پیروزی- هرچند برای مدتی محدود- رسید. در این دوره قوانین مترقی بسیاری برای نخستین بار در تاریخ عملی شد، مثل سپردن اداره کارخانهها به اتحادیههای تعاونی کارگری، لغو مالکیت خصوصی و اجتماعیکردن آن، تغییر سلسله مراتب کار و وضع جدید خدمات عمومی، آموزش رایگان، جداسازی نهادهای دولت، دادگستری و آموزش از کلیسا، لغو مجازات اعدام و سوزاندن
گیوتین به عنوان نماد آن در مقابل مجسمه ولتر، حقوق برابر، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی اجتماعات و... .
مارکس در سال۱۸۷۰ مشغول همکاری با انترناسیونال اول بود. استراتژی بلندمدت او تشویق طبقه کارگر در همه کشورها به انجام عمل سیاسی سوسیالیستی مستقل بود. او هیچگاه موافق شورش ناگهانی طبقه کارگر آنگونه که باکونین و دیگر آنارشیستها در سر داشتند، نبود و با اولین اقدام به قیام در پاریس به دنبال شکست فرانسه در سپتامبر ۱۸۷۰ در جنگ فرانسه و پروس مخالفت کرد. در سپتامبر این سال در خطابه دوم «جنگ داخلی فرانسه» نوشت: «طبقه کارگر فرانسه اکنون خود را در وضعیتی بینهایت دشوار میبیند. در موقعیتی که دشمن در پشت دروازههای پاریس است، هر اقدامی برای سرنگونکردن حکومت نوعی دیوانگی مأیوسانه است. کارگران فرانسوی باید به وظایف شهروندی خود عمل کنند؛ اما در عین حال، آنان باید مواظب باشند که خاطرههای ملی ۱۷۹۲ آنان را به دنبال خود نکشاند، همچنان که دهقانان فرانسه دچار این غفلت شدند که گذاشتند خاطرههای ملی امپراتوری اول بر آنان تأثیر بگذارد». در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ هنگامی که کارگران پاریسی در پاسخ به تلاشهای تحریکآمیز دولتمردان برای تصاحب توپخانه گارد ملی شورش کردند، مارکس اذعان کرد انقلابیها انتخاب دیگری ندارند. تضعیف روحیه طبقه کارگر
در آن شرایط سودی نداشت. بنابراین او حمایت کامل خود را از قیام کمون اعلام کرد، با وجود اینکه میدانست این جنبش برای مدت زیادی دوام نمیآورد.
امروز به واسطه عکسها و نقاشیهای باقیمانده از کمون گزارش مارکس گزارشی مصور است: محل استقرار توپخانه گارد ملی در مونمارتر، تابلوی دیوار همپیمانان، سنگربندی و سیمای انقلابی شهر، تابوتها و اجساد کفنپوش اعدامیان. کمون دقیقا همان انقلابی بود که مارکس در آخر «هجدهم برومر» پیشبینی کرده بود: «انقلاب بعدی در فرانسه قرار نیست مثل انقلاب گذشته فقط دولت را با سازمانهای بوروکراتیک- نظامی انبوهی که مثل انگلی وحشتناک پیکر جامعه فرانسه را میمکد از دستی به دست دیگر منتقل کند بلکه قرار است آن را درهم بکوبد». مارکس بسیاری از رئوس جامعه مابعد سرمایهداری را که پیش از آن در آثار سوسیالیستهای تخیلی بهوفور دیده میشد، این بار با تکیه بر تجربه عملی کمون با مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» صورتبندی کرد و بخشهای مهمی را به پروژه سیاسی خویش افزود؛ مفهومی که فارغ از جنجالهای دستراستی پیرامون آن در بین چپ نیز بهخصوص پس از تجربه استالینیسم و رابطه سوسیالیسم و دموکراسی محل بحث فراوان بوده است. آیا دیکتاتوری پرولتاریا به معنای نوعی جدید از دیکتاتوری، دیکتاتوری اقلیت حزبی- بوروکراتیک بر پرولتاریا است یا رهاشدن تاریخی از مفهوم
دیکتاتوری که نه فقط اقتصاد بلکه همه وجوه حیات آدمی را به انقیاد میکشاند؟ اگر لنین نظریه خود را درباره دولت از دل این تجربه بیرون کشید و اعلام تشکیل «دولت کارگری» کرد، کمون عملا نمونهای از زوال دولت یا آن چیزی بود که مارکس آن را «دیکتاتوری پرولتاریا» مینامید. او در ۱۸۷۵ در «نقد برنامه گوتا» دیکتاتوری پرولتاریا را ملغیشدن دولت در دوران انتقال و گذر سیاسی از جامعه سرمایهداری به سوسیالیستی خواند.آنچه در کمون اتفاق افتاد دموکراسی مستقیم و مشارکت همگانی همراه با انتخابات شوراهای محلهای و شهری در ترکیبی از پرولتاریا، خردهبورژوازی و جمعی از هنرمندان و روزنامهنگاران بود که در آن نمایندگان تحت نظارت دائم اعضای پایین بودند و مؤسسات صنعتی و اقتصادی به صورت خودگردان اداره میشدند. کمون نوع جدیدی از زندگیکردن آزادانه و همبسته با نفی هرگونه سلطه - اعم از دولتی و سانترالیسم تشکیلاتی - بود.مارکس در نامه به لودویگ کوگلمان نوشت: «با رویداد کمون پاریس مبارزه طبقه کارگر با طبقه سرمایهدار و دولت آن پا به مرحله نوینی گذاشت که جریان بلاواسطه قضیه به هر نحو هم باشد، باز نقطه عطف جدیدی حاصل خواهد شد که دارای اهمیت تاریخی
جهانی خواهد بود». او همچنین در پاسخ به «رذالت روزنامهنگاران بورژوا» که از نظر او هرگز اینطور سنگتمام نگذاشته بود، نوشت: «بله، آقایان، کمون خیال آن دارد که ویژگیهای طبقاتی را از میان بردارد که تعداد زیادی کارگر و اقلیتی ثروتمند میسازد. کمون قصد کرده از سلبمالکیتکنندگان، سلب مالکیت کند. کمون قصد دارد ویژگیهای فردی راستین را از طریق تبدیل معنای تولید، زمین و سرمایه و بهخصوص معنی بردگی و بهرهبرداری از نیروی کار، به ابزار محض آزادی و انجمنهای کاری آشکار کند. این است کمونیسم، کمونیسم غیرممکن». کمون در ادامه تلاش طبقه کارگر در جنبش چارتیستها در انگلستان، شورش مسلحانه کارگران ابریشمبافی لیون در فرانسه و شورش مسلحانه کارگران نساجی بود، با اولین خیزش سیاسی طبقه کارگر بود که به پیروزی- هرچند برای مدتی محدود- رسید. در این دوره قوانین مترقی بسیاری برای نخستین بار در تاریخ عملی شد، مثل سپردن اداره کارخانهها به اتحادیههای تعاونی کارگری، لغو مالکیت خصوصی و اجتماعیکردن آن، تغییر سلسله مراتب کار و وضع جدید خدمات عمومی، آموزش رایگان، جداسازی نهادهای دولت، دادگستری و آموزش از کلیسا، لغو مجازات اعدام و سوزاندن
گیوتین به عنوان نماد آن در مقابل مجسمه ولتر، حقوق برابر، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی اجتماعات و... .