دو رفیق، دو سرگذشت
ناصر ذاکری- کارشناس اقتصادی
آهنگ سریع تحولات و تغییرات در جامعه امروز ایران موجب شده، بسیار کسانی که در شرایطی برابر با هم بودند، سرنوشت متفاوتی داشته باشند. تازهجوانهای انقلابی دهه 50 که سری پرشور داشتند و رؤیایشان شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو بود، اینک در دهه ششم و هفتم عمر خود هستند، اما هرکدام سرنوشتی متفاوت یافتهاند. بررسی و تحلیل این «سرنوشت متفاوت» نیازمند نگارش متونی مفصل و پرداختن به همه وجوه و جوانب ماجرا است. ازاینرو نگارنده با برگزیدن شیوه داستانپردازی به وجهی خاص از این وجوه متعدد پرداخته است. البته پیشاپیش گفتنی است، هرچند مشابه چنین ماجرایی در عالم واقع بارها و بارها تکرار شده، اما اسامی کاملا تصادفی انتخاب شدهاند و هرگونه شباهتی اتفاقی است.
پرده اول - سال 1355
مجید و محسن دانشآموز سال آخر دبیرستان هستند، و دوستی بسیار نزدیکی باهم دارند. هردو درگیر فعالیت سیاسی هستند و مصمم هستند با ورود به دانشگاه فعالیت سیاسی خود را پیبگیرند. آنها معمولا درباره آرمانهای خود و تلاش برای اصلاح جامعه باهم بحث میکنند و حاصل مطالعات خود را باهم در میان میگذارند. خوشبختانه دو دوست هردو باهم در یک رشته قبول شده و یکبار دیگر همکلاسی هم میشوند.
پرده دوم - سال 1365
هر دو دوست دوره کارشناسی را به پایان رساندهاند. محسن در آزمون کارشناسی ارشد با رتبه اول پذیرفتهمیشود. اما مجید ترجیح میدهد با همان مدرک کارشناسی در سمت مدیرکلی خدمت کند. محسن علاقه دوستش را به خدمت در سازمان به قیمت انصراف از ادامه تحصیل، به حساب وظیفهشناسی و احساس تعهد او میگذارد، اما علاقه مجید به خودروی دولتی و دریافت حقوق و مزایای بالا او را قدری نگران کردهاست. دو دوست صمیمی که با پیروزی انقلاب اسلامی در مسیری واحد بهعنوان سربازان انقلاب به نهادهای انقلابی حرکتشان را آغاز کردهبودند، با تعطیلی دانشگاهها در دوران انقلاب فرهنگی مسیر متفاوتی را انتخاب کردند. محسن عازم جبهه شده و به صف مدافعان سرزمین مادری پیوست. مجید هم در یک سازمان دولتی استخدام شد و با توجه به نیاز سازمان و کمبود نیروی انسانی متخصص در یک سمت مدیریتی آغار به کار کرد. محسن هربار برای مرخصی و دیدار با خانواده به تهران برمیگشت، حتما با دوستش مجید تجدید دیدار میکرد. با بازگشایی دانشگاه محسن با اصرار خانواده به دانشگاه بازگشت و تحصیلش را ادامه داد، اما از هر فرصتی برای اعزام به جبهه در قالب دورههای کوتاهمدت استفاده میکرد.
مجید که اینک سمت مدیرکلی دارد، همزمان با رتق و فتق امور سازمان تحصیلش را هم ادامه داد. اما محسن ترجیح میداد تمام وقتش را صرف تحصیل کند. او کمکم متقاعد شد تحصیل و کسب تخصص با هدف خدمت به کشور هم دستکمی از حضور در میدان دفاع مقدس ندارد.
مجید در کارش درحال پیشرفت مداوم است. ارتباطات او با مقامات عالیرتبه، چهرههای سیاسی و اشخاص متنفذ روزبهروز گستردهتر شده و آثار اشتغال در سمتهای مدیریتی کمکم در زندگی مادی او مشاهده میشود. درحالیکه محسن خانه محقری را اجاره کرده و یک زندگی دانشجویی دارد، مجید بهتازگی خانهای نسبتا خوب خریداری کرده است و علاوهبر خودروی دولتی که در اختیار دارد، خودرویی نیز برای همسرش خریده است.
پرده سوم - سال 1375
چندسالی میشود که محسن مدرک دکترایش را با رتبه ممتاز گرفته و در دانشگاه به تدریس اشتغال دارد. او تمام وقت و توان خود را صرف تحقیق و تدریس میکند. بارها مجید از او خواسته که با سازمان نیز همکاری داشته باشد، و با استفاده از مجوز قانونی همکاری استادان دانشگاه با سازمانهای دولتی، علاوهبر داشتن نقش مؤثر در بهبود مدیریت سازمان، درآمد بیشتری نیز کسب کند و زندگی خود را سروسامان بدهد. اما محسن زیربار نمیرود. او معتقد است باید تمام وقت خود را صرف یک کار بکند تا بتواند مفید و موفق باشد. او میگوید همین که بتواند شاگردانی متخصص و فهیم تربیت کند، برایش کافی است. مجید که در کارش پیشرفت کرده و اینک پست معاونت سازمان را دارد، دو سال است که تحصیل در دوره کارشناسی ارشد را به موازات اشتغال مدیریتی و گرفتاریهای فراوان کاری آغاز کرده است. محسن وقتی از تصمیم مجید برای ادامه تحصیل خبردار شد، با خوشحالی او را تشویق کرد.
اما وقتی متوجه شد مجید بناست همزمان با تصدی سمت معاونت تحصیل هم بکند، نگران شد. او با پدیده تحصیل مدیران آشنا بود و میدانست که آنان چندان تمایلی به تحقیق و کار علمی ندارند و فقط طالب مدرک بالاتر هستند تا در جریان ارتقای شغلی به دردشان بخورد. محسن میدانست که پایاننامه این دانشجویان هم با کمک کارمندان زیردستشان تهیه و تکمیل میشود و به همین دلیل همواره از پذیرش راهنمایی اینگونه دانشجویان گریزان بود.
پرده چهارم - سال 1385
محسن اینک یکی از استادان برجسته دانشگاه است. کتابهای متعددی تألیف کرده که هرکدام منبع و مرجعی ارزشمند و مورد استفاده استادان و دانشجویان است. او بهتازگی با استفاده از تسهیلات بانکی موفق شده آپارتمان بزرگتری بخرد اما هنوز زندگی ساده خودش را دارد، دنبال تجملات نیست و البته پولش را هم ندارد. او برعکس بسیاری از همکارانش علاقهای به دوشغله بودن ندارد، و میگوید اگر بناست آدم دنبال مسئولیت و کارهای اجرائی برود، باید کلا دانشگاه را کنار بگذارد و اگر بناست دانشگاهی باشد، فقط باید دانشگاهی باشد. به همین دلیل او به حقوق محدود استادی بسنده کرده و زندگی سادهای دارد.
مجید بهدنبال گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، با استفاده از موقعیت شغلی خود به فکر تحصیل در مقطع دکترا افتاد. او از اینکه دوست قدیمیاش محسن حاضر نشد استاد راهنمای او باشد، قدری دلگیر شد اما به روی خودش نیاورد. او میدانست محسن اخلاقیات خاص خود و سختگیری ویژه علمی خودش را دارد و همان بهتر که نپذیرفت.
مجید مقدمات استخدام استاد راهنمای خود را بهعنوان مشاور ارشد سازمان فراهم کرد. این امر باعث شد آن دو بیشتر بتوانند باهم همکاری داشته باشند. پایاننامه دکترای مجید هم مانند پایاننامه کارشناسی ارشدش با کمک کارمندان زیردستش تهیه شد. بدینترتیب او بهموقع پایاننامهاش را ارائه کرد و صدالبته بیهیچ دردسری نمره قبولی از مشاور ارشد خودش گرفت.
مجید بعد از گرفتن مدرک دکترا، با کمک دوستان متنفذش امکان استخدام در دانشگاه بهعنوان عضو هیئت علمی را برای خودش فراهم کرد و از قضا در دانشکده اتاق همجوار اتاق دوست قدیمیش محسن به او تعلق گرفت. دو دوست بعد از این همه فرازونشیب در زندگی شغلی خود، بار دیگر همسایه شده بودند. اما تفاوتی عمده بین این دو اتاق و صاحبانشان بود. در اتاق محسن همیشه به روی دانشجویانش باز بود، دانشجویانی که میل و رغبت سراغ او میآمدند و از دانش گسترده او بهره میگرفتند. اما مجید تقریبا به اتاقش سر نمیزد. او هنوز هم با تصدی سمتهای مدیریتی و البته دریافت حقوق گزاف مشغول بود و البته در دانشگاه هم چندان مراجعهای به او نمیشد. حضورش در دانشگاه فقط در سطح تابلوی کوچکی بر در اتاق بود که نام او را به مراجعهکنندگان گوشزد میکرد.
با گذشت زمان مجید هم مانند دوستش محسن فهرست بلندبالایی از آثار خود را فراهم کرده بود. بااین تفاوت که محسن اشراف کامل به آثار علمی خود داشت و همواره سؤالات و ابهامات دانشجویان را در مورد آثارش با حوصله و دقتی مثالزدنی پاسخ میداد. اما مجید برخلاف دوستش معمولا علاقهای به بحث درباره آثارش نداشت. اگر موردسؤال قرار میگرفت، با گفتن این که به علت کثرت مشغله فراموش کرده، از پاسخدادن طفره میرفت.
مجید و محسن هردو با کمک دانشجویانشان طرحهای پژوهشی متعددی را به سرانجام رساندهبودند، اما با این تفاوت که دستیاران محسن با گذشت زمان هرکدام به استادانی خبره و کاربلد مبدل شدند، اما دستیاران مجید هیچکدام رشد علمی قابلتوجهی نکردند، هرچند با کمک مجید موفق به استخدام در موقعیت مطلوب شدند. همکاران این دو میگفتند محسن موجبات پیشرفت دستیارانش را فراهم میآورد اما مجید کار دستیارانش را به نام خود جا میزند و بهجای آن، فرصت شغلی مناسب برایشان جور میکند.
با گذشت سالها، رزومه علمی مجید از رزومه محسن بسیار طولانیتر و پرمایهتر شدهبود. او حتی نام برخی از آثارش را به خاطر نمیآورد که لابد آن هم فقط به علت کثرت مشغله بود. چندی بعد مجید در سایه ارتباطات سازندهاش با دوستان بلندپایه به سمت معاونت دانشگاه رسید.
پرده پنجم - سال 1395
اتاق محسن و مجید در دانشکده همچنان در کنار هم قرار دارد. آنها با پشت سر گذاشتن یک زندگی کاملا متفاوت عاقبت در همسایگی هم آرام گرفتهاند. محسن 25سال پیش موفق به خرید خانهای محقر شد و از مستأجری نجات یافت و اولین بار 20سال پیش بود که با قرض و قوله موفق به خرید خودرو شد. 10 سال پیش هم توانست خانهای بزرگتر بخرد که برای همه کتابهایش جا داشته باشد.
اما شرایط مجید کاملا متفاوت است. او از همان ابتدای دوران اشتغال به دلیل برخورداری از سمت مدیریت، درآمد مناسبی داشت و با استفاده از فرصت سالهای دهه 60 توانست خانهای بزرگ با قیمت پایین بخرد.
او از 35 سال پیش همواره از نعمت داشتن خودرو و راننده بهرهمند بود. الان هم که همکار و همسایه محسن در ساختمان استادان دانشکده است، خانهای بسیار مجلل در بهترین نقطه شهر و خودروی گرانقیمت دارد. او برای تکتک فرزندانش نیز آپارتمان و خودرو برای روز مبادا خریده و با استفاده از نفوذش برای آنها فرصت شغلی مرغوبی دستوپا کردهاست.
چندروز پیش پسر کوچک محسن که جوانی بسیار دانشمند و متخصص است، موفق به استخدام در یک سازمان دولتی شد و در اولین روز کاری متوجه شد که مقام ارشدش پسر مجید است که مدرک تحصیلی درست و مناسبی هم ندارد.
این روزها محسن وقتی به پرونده دوست قدیمیاش مجید فکر میکند، عصبانیتی مبهم سراغش میآید. او فرهیختهتر و وارستهتر از آن است که به حال کسی غبطه بخورد اما نمیتواند عصبانیتش را مهار کند. او تمام توان و استعداد و جوانی خود را صرف کرده تا به اینجا برسد، برای هریک از دهها کتابی که به جامعه دانشگاهی کشور تقدیم کرده، زحمت بسیار کشیدهاست. به زندگی ساده و زاهدانهای قناعت کرده تا وقت پرارزش خود را فقط صرف آموختن و اندوختن علم کند. اما اینک میبیند که دوستش مجید با یکدهم زحمت او در موقعیتی بالاتر قرار دارد. زیرا او هم استاد همان دانشکده است و تازه مدتها رئیس همان گروه آموزشی بود که محسن در آن عضویت دارد. علاوهبراین تعداد کتابهایی که تألیف کرده و امتیازی که بابت تألیف آنها گرفته، بیشتر از امتیازات محسن است! او با یک تلفن موقعیت شغلی مرغوب برای فرزندانش جور میکند، با عضویت در هیئتمدیره چندین شرکت، حقوق و پاداش مضاعف میگیرد و زندگی مرفهای برای خود و فرزندان و حتی نوههایش تهیه کرده اما بااینهمه از نظر رتبه علمی هم از او عقبتر نیست! تعداد کتب تألیفی مجید از محسن بیشتر است!
محسن حال بازرگانی را دارد که تمام دارایی خود را به اسکناس معینی مبدل و ذخیره کرده، اما بهناگاه خبردار میشود که این اسکناس دیگر فاقد اعتبار است و فرقی با کاغذپاره ندارد. جامعه دانشگاهی کتابهای ارزشمند او را با مقیاس عدد اندازه میگیرد و با تعداد کتب مجید که البته کارمندانش برایش نوشتهاند و اصلا قابلقیاس با کارهای علمی محسن نیست، مقایسه کرده و حق را به مجید میدهد که کتب بیشتری نوشته یا درواقع داده برایش بنویسند.
مجید نه دود چراغ خورده و نه سختی زندگی زاهدانه دانشجویی را تحمل کرده اما او هم با استفاده از فوتوفن ارتقا در جامعه اداری امروز کشورمان به همان مقام و موقعیتی رسیده که فقط محسن استحقاق آن را داشت و حتی بیشتر از محسن بر صدر نشسته و قدر میبیند؛ زیرا «خیرش» به خیلیها رسیده است.
امروز هیچکس از مجید و مجیدها نمیپرسد که چطور همزمان با تصدی مسئولیتهای سنگین اداری و عضویت در چندین هیئتمدیره، در دوره دکترا تحصیل کرده و چندین کتاب هم تألیف کرده است. البته خیلیها نمیدانند مجید همزمان با این همه مسئولیت وقتپرکن، در مجامع سیاسی و هیئتهای خیریه هم حضور داشته و گویی در 24 ساعت شبانهروز به اندازه 48 ساعت در جلسات و نشستها مشارکت کرده یا مشغول مطالعه و تحقیق و تألیف بوده است.
پرده آخر - سال 99
سرگذشت مجید سرگذشت کسانی است که خیر دنیا و آخرت هر دو را دارند. هم با قبول سمتهای مدیریتی از مزایای آن بهره برده و هم از «کسب علم» و تألیف کتب غافل نمانده است. خطای امثال محسن در این است که باور نمیکنند که میشود خیر دنیا و آخرت را باهم جمع کرد! آنها راهشان را از مجیدها جدا میکنند و از سختیهای زندگی زاهدانه دانشجویی استقبال میکنند اما در پایان راه متوجه میشوند تازه همسایه مجیدها شدهاند و البته در جمع آنها «شهروند درجه دو» محسوب میشوند، زیرا از نعمت دوستان بلندپایه محروماند.
مجید و محسن هر دو از یک نقطه شروع کردهاند و به یک نقطه رسیدهاند؛ اما محسن با تحمل سختی و ریاضت بسیار به این رتبه علمی نائل شده، درحالیکه مجید موفق شده هم از مزایای ریاست و مدیریت بهرهمند شود و هم اینک از نظر جایگاه علمی در دانشگاه چیزی کموکسر ندارد! حال اگر کتابهای او حتی یکدهم ارزش علمی آثار محسن را ندارد و همه با کمک دانشجویان گردآوری شده و مزین به نام «استاد» شده، مهم نیست؛ زیرا در نظام دانشگاهی امروزمان کسی به این نکته کوچک و کماهمیت توجهی نمیکند.
پرده چهارم - سال 1385
محسن اینک یکی از استادان برجسته دانشگاه است. کتابهای متعددی تألیف کرده که هرکدام منبع و مرجعی ارزشمند و مورد استفاده استادان و دانشجویان است. او بهتازگی با استفاده از تسهیلات بانکی موفق شده آپارتمان بزرگتری بخرد اما هنوز زندگی ساده خودش را دارد، دنبال تجملات نیست و البته پولش را هم ندارد. او برعکس بسیاری از همکارانش علاقهای به دوشغله بودن ندارد، و میگوید اگر بناست آدم دنبال مسئولیت و کارهای اجرائی برود، باید کلا دانشگاه را کنار بگذارد و اگر بناست دانشگاهی باشد، فقط باید دانشگاهی باشد. به همین دلیل او به حقوق محدود استادی بسنده کرده و زندگی سادهای دارد.
مجید بهدنبال گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، با استفاده از موقعیت شغلی خود به فکر تحصیل در مقطع دکترا افتاد. او از اینکه دوست قدیمیاش محسن حاضر نشد استاد راهنمای او باشد، قدری دلگیر شد اما به روی خودش نیاورد. او میدانست محسن اخلاقیات خاص خود و سختگیری ویژه علمی خودش را دارد و همان بهتر که نپذیرفت.
مجید مقدمات استخدام استاد راهنمای خود را بهعنوان مشاور ارشد سازمان فراهم کرد. این امر باعث شد آن دو بیشتر بتوانند باهم همکاری داشته باشند. پایاننامه دکترای مجید هم مانند پایاننامه کارشناسی ارشدش با کمک کارمندان زیردستش تهیه شد. بدینترتیب او بهموقع پایاننامهاش را ارائه کرد و صدالبته بیهیچ دردسری نمره قبولی از مشاور ارشد خودش گرفت.
مجید بعد از گرفتن مدرک دکترا، با کمک دوستان متنفذش امکان استخدام در دانشگاه بهعنوان عضو هیئت علمی را برای خودش فراهم کرد و از قضا در دانشکده اتاق همجوار اتاق دوست قدیمیش محسن به او تعلق گرفت. دو دوست بعد از این همه فرازونشیب در زندگی شغلی خود، بار دیگر همسایه شده بودند. اما تفاوتی عمده بین این دو اتاق و صاحبانشان بود. در اتاق محسن همیشه به روی دانشجویانش باز بود، دانشجویانی که میل و رغبت سراغ او میآمدند و از دانش گسترده او بهره میگرفتند. اما مجید تقریبا به اتاقش سر نمیزد. او هنوز هم با تصدی سمتهای مدیریتی و البته دریافت حقوق گزاف مشغول بود و البته در دانشگاه هم چندان مراجعهای به او نمیشد. حضورش در دانشگاه فقط در سطح تابلوی کوچکی بر در اتاق بود که نام او را به مراجعهکنندگان گوشزد میکرد.
با گذشت زمان مجید هم مانند دوستش محسن فهرست بلندبالایی از آثار خود را فراهم کرده بود. بااین تفاوت که محسن اشراف کامل به آثار علمی خود داشت و همواره سؤالات و ابهامات دانشجویان را در مورد آثارش با حوصله و دقتی مثالزدنی پاسخ میداد. اما مجید برخلاف دوستش معمولا علاقهای به بحث درباره آثارش نداشت. اگر موردسؤال قرار میگرفت، با گفتن این که به علت کثرت مشغله فراموش کرده، از پاسخدادن طفره میرفت.
مجید و محسن هردو با کمک دانشجویانشان طرحهای پژوهشی متعددی را به سرانجام رساندهبودند، اما با این تفاوت که دستیاران محسن با گذشت زمان هرکدام به استادانی خبره و کاربلد مبدل شدند، اما دستیاران مجید هیچکدام رشد علمی قابلتوجهی نکردند، هرچند با کمک مجید موفق به استخدام در موقعیت مطلوب شدند. همکاران این دو میگفتند محسن موجبات پیشرفت دستیارانش را فراهم میآورد اما مجید کار دستیارانش را به نام خود جا میزند و بهجای آن، فرصت شغلی مناسب برایشان جور میکند.
با گذشت سالها، رزومه علمی مجید از رزومه محسن بسیار طولانیتر و پرمایهتر شدهبود. او حتی نام برخی از آثارش را به خاطر نمیآورد که لابد آن هم فقط به علت کثرت مشغله بود. چندی بعد مجید در سایه ارتباطات سازندهاش با دوستان بلندپایه به سمت معاونت دانشگاه رسید.
پرده پنجم - سال 1395
اتاق محسن و مجید در دانشکده همچنان در کنار هم قرار دارد. آنها با پشت سر گذاشتن یک زندگی کاملا متفاوت عاقبت در همسایگی هم آرام گرفتهاند. محسن 25سال پیش موفق به خرید خانهای محقر شد و از مستأجری نجات یافت و اولین بار 20سال پیش بود که با قرض و قوله موفق به خرید خودرو شد. 10 سال پیش هم توانست خانهای بزرگتر بخرد که برای همه کتابهایش جا داشته باشد.
اما شرایط مجید کاملا متفاوت است. او از همان ابتدای دوران اشتغال به دلیل برخورداری از سمت مدیریت، درآمد مناسبی داشت و با استفاده از فرصت سالهای دهه 60 توانست خانهای بزرگ با قیمت پایین بخرد.
او از 35 سال پیش همواره از نعمت داشتن خودرو و راننده بهرهمند بود. الان هم که همکار و همسایه محسن در ساختمان استادان دانشکده است، خانهای بسیار مجلل در بهترین نقطه شهر و خودروی گرانقیمت دارد. او برای تکتک فرزندانش نیز آپارتمان و خودرو برای روز مبادا خریده و با استفاده از نفوذش برای آنها فرصت شغلی مرغوبی دستوپا کردهاست.
چندروز پیش پسر کوچک محسن که جوانی بسیار دانشمند و متخصص است، موفق به استخدام در یک سازمان دولتی شد و در اولین روز کاری متوجه شد که مقام ارشدش پسر مجید است که مدرک تحصیلی درست و مناسبی هم ندارد.
این روزها محسن وقتی به پرونده دوست قدیمیاش مجید فکر میکند، عصبانیتی مبهم سراغش میآید. او فرهیختهتر و وارستهتر از آن است که به حال کسی غبطه بخورد اما نمیتواند عصبانیتش را مهار کند. او تمام توان و استعداد و جوانی خود را صرف کرده تا به اینجا برسد، برای هریک از دهها کتابی که به جامعه دانشگاهی کشور تقدیم کرده، زحمت بسیار کشیدهاست. به زندگی ساده و زاهدانهای قناعت کرده تا وقت پرارزش خود را فقط صرف آموختن و اندوختن علم کند. اما اینک میبیند که دوستش مجید با یکدهم زحمت او در موقعیتی بالاتر قرار دارد. زیرا او هم استاد همان دانشکده است و تازه مدتها رئیس همان گروه آموزشی بود که محسن در آن عضویت دارد. علاوهبراین تعداد کتابهایی که تألیف کرده و امتیازی که بابت تألیف آنها گرفته، بیشتر از امتیازات محسن است! او با یک تلفن موقعیت شغلی مرغوب برای فرزندانش جور میکند، با عضویت در هیئتمدیره چندین شرکت، حقوق و پاداش مضاعف میگیرد و زندگی مرفهای برای خود و فرزندان و حتی نوههایش تهیه کرده اما بااینهمه از نظر رتبه علمی هم از او عقبتر نیست! تعداد کتب تألیفی مجید از محسن بیشتر است!
محسن حال بازرگانی را دارد که تمام دارایی خود را به اسکناس معینی مبدل و ذخیره کرده، اما بهناگاه خبردار میشود که این اسکناس دیگر فاقد اعتبار است و فرقی با کاغذپاره ندارد. جامعه دانشگاهی کتابهای ارزشمند او را با مقیاس عدد اندازه میگیرد و با تعداد کتب مجید که البته کارمندانش برایش نوشتهاند و اصلا قابلقیاس با کارهای علمی محسن نیست، مقایسه کرده و حق را به مجید میدهد که کتب بیشتری نوشته یا درواقع داده برایش بنویسند.
مجید نه دود چراغ خورده و نه سختی زندگی زاهدانه دانشجویی را تحمل کرده اما او هم با استفاده از فوتوفن ارتقا در جامعه اداری امروز کشورمان به همان مقام و موقعیتی رسیده که فقط محسن استحقاق آن را داشت و حتی بیشتر از محسن بر صدر نشسته و قدر میبیند؛ زیرا «خیرش» به خیلیها رسیده است.
امروز هیچکس از مجید و مجیدها نمیپرسد که چطور همزمان با تصدی مسئولیتهای سنگین اداری و عضویت در چندین هیئتمدیره، در دوره دکترا تحصیل کرده و چندین کتاب هم تألیف کرده است. البته خیلیها نمیدانند مجید همزمان با این همه مسئولیت وقتپرکن، در مجامع سیاسی و هیئتهای خیریه هم حضور داشته و گویی در 24 ساعت شبانهروز به اندازه 48 ساعت در جلسات و نشستها مشارکت کرده یا مشغول مطالعه و تحقیق و تألیف بوده است.
پرده آخر - سال 99
سرگذشت مجید سرگذشت کسانی است که خیر دنیا و آخرت هر دو را دارند. هم با قبول سمتهای مدیریتی از مزایای آن بهره برده و هم از «کسب علم» و تألیف کتب غافل نمانده است. خطای امثال محسن در این است که باور نمیکنند که میشود خیر دنیا و آخرت را باهم جمع کرد! آنها راهشان را از مجیدها جدا میکنند و از سختیهای زندگی زاهدانه دانشجویی استقبال میکنند اما در پایان راه متوجه میشوند تازه همسایه مجیدها شدهاند و البته در جمع آنها «شهروند درجه دو» محسوب میشوند، زیرا از نعمت دوستان بلندپایه محروماند.
مجید و محسن هر دو از یک نقطه شروع کردهاند و به یک نقطه رسیدهاند؛ اما محسن با تحمل سختی و ریاضت بسیار به این رتبه علمی نائل شده، درحالیکه مجید موفق شده هم از مزایای ریاست و مدیریت بهرهمند شود و هم اینک از نظر جایگاه علمی در دانشگاه چیزی کموکسر ندارد! حال اگر کتابهای او حتی یکدهم ارزش علمی آثار محسن را ندارد و همه با کمک دانشجویان گردآوری شده و مزین به نام «استاد» شده، مهم نیست؛ زیرا در نظام دانشگاهی امروزمان کسی به این نکته کوچک و کماهمیت توجهی نمیکند.
آهنگ سریع تحولات و تغییرات در جامعه امروز ایران موجب شده، بسیار کسانی که در شرایطی برابر با هم بودند، سرنوشت متفاوتی داشته باشند. تازهجوانهای انقلابی دهه 50 که سری پرشور داشتند و رؤیایشان شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو بود، اینک در دهه ششم و هفتم عمر خود هستند، اما هرکدام سرنوشتی متفاوت یافتهاند. بررسی و تحلیل این «سرنوشت متفاوت» نیازمند نگارش متونی مفصل و پرداختن به همه وجوه و جوانب ماجرا است. ازاینرو نگارنده با برگزیدن شیوه داستانپردازی به وجهی خاص از این وجوه متعدد پرداخته است. البته پیشاپیش گفتنی است، هرچند مشابه چنین ماجرایی در عالم واقع بارها و بارها تکرار شده، اما اسامی کاملا تصادفی انتخاب شدهاند و هرگونه شباهتی اتفاقی است.
پرده اول - سال 1355
مجید و محسن دانشآموز سال آخر دبیرستان هستند، و دوستی بسیار نزدیکی باهم دارند. هردو درگیر فعالیت سیاسی هستند و مصمم هستند با ورود به دانشگاه فعالیت سیاسی خود را پیبگیرند. آنها معمولا درباره آرمانهای خود و تلاش برای اصلاح جامعه باهم بحث میکنند و حاصل مطالعات خود را باهم در میان میگذارند. خوشبختانه دو دوست هردو باهم در یک رشته قبول شده و یکبار دیگر همکلاسی هم میشوند.
پرده دوم - سال 1365
هر دو دوست دوره کارشناسی را به پایان رساندهاند. محسن در آزمون کارشناسی ارشد با رتبه اول پذیرفتهمیشود. اما مجید ترجیح میدهد با همان مدرک کارشناسی در سمت مدیرکلی خدمت کند. محسن علاقه دوستش را به خدمت در سازمان به قیمت انصراف از ادامه تحصیل، به حساب وظیفهشناسی و احساس تعهد او میگذارد، اما علاقه مجید به خودروی دولتی و دریافت حقوق و مزایای بالا او را قدری نگران کردهاست. دو دوست صمیمی که با پیروزی انقلاب اسلامی در مسیری واحد بهعنوان سربازان انقلاب به نهادهای انقلابی حرکتشان را آغاز کردهبودند، با تعطیلی دانشگاهها در دوران انقلاب فرهنگی مسیر متفاوتی را انتخاب کردند. محسن عازم جبهه شده و به صف مدافعان سرزمین مادری پیوست. مجید هم در یک سازمان دولتی استخدام شد و با توجه به نیاز سازمان و کمبود نیروی انسانی متخصص در یک سمت مدیریتی آغار به کار کرد. محسن هربار برای مرخصی و دیدار با خانواده به تهران برمیگشت، حتما با دوستش مجید تجدید دیدار میکرد. با بازگشایی دانشگاه محسن با اصرار خانواده به دانشگاه بازگشت و تحصیلش را ادامه داد، اما از هر فرصتی برای اعزام به جبهه در قالب دورههای کوتاهمدت استفاده میکرد.
مجید که اینک سمت مدیرکلی دارد، همزمان با رتق و فتق امور سازمان تحصیلش را هم ادامه داد. اما محسن ترجیح میداد تمام وقتش را صرف تحصیل کند. او کمکم متقاعد شد تحصیل و کسب تخصص با هدف خدمت به کشور هم دستکمی از حضور در میدان دفاع مقدس ندارد.
مجید در کارش درحال پیشرفت مداوم است. ارتباطات او با مقامات عالیرتبه، چهرههای سیاسی و اشخاص متنفذ روزبهروز گستردهتر شده و آثار اشتغال در سمتهای مدیریتی کمکم در زندگی مادی او مشاهده میشود. درحالیکه محسن خانه محقری را اجاره کرده و یک زندگی دانشجویی دارد، مجید بهتازگی خانهای نسبتا خوب خریداری کرده است و علاوهبر خودروی دولتی که در اختیار دارد، خودرویی نیز برای همسرش خریده است.
پرده سوم - سال 1375
چندسالی میشود که محسن مدرک دکترایش را با رتبه ممتاز گرفته و در دانشگاه به تدریس اشتغال دارد. او تمام وقت و توان خود را صرف تحقیق و تدریس میکند. بارها مجید از او خواسته که با سازمان نیز همکاری داشته باشد، و با استفاده از مجوز قانونی همکاری استادان دانشگاه با سازمانهای دولتی، علاوهبر داشتن نقش مؤثر در بهبود مدیریت سازمان، درآمد بیشتری نیز کسب کند و زندگی خود را سروسامان بدهد. اما محسن زیربار نمیرود. او معتقد است باید تمام وقت خود را صرف یک کار بکند تا بتواند مفید و موفق باشد. او میگوید همین که بتواند شاگردانی متخصص و فهیم تربیت کند، برایش کافی است. مجید که در کارش پیشرفت کرده و اینک پست معاونت سازمان را دارد، دو سال است که تحصیل در دوره کارشناسی ارشد را به موازات اشتغال مدیریتی و گرفتاریهای فراوان کاری آغاز کرده است. محسن وقتی از تصمیم مجید برای ادامه تحصیل خبردار شد، با خوشحالی او را تشویق کرد.
اما وقتی متوجه شد مجید بناست همزمان با تصدی سمت معاونت تحصیل هم بکند، نگران شد. او با پدیده تحصیل مدیران آشنا بود و میدانست که آنان چندان تمایلی به تحقیق و کار علمی ندارند و فقط طالب مدرک بالاتر هستند تا در جریان ارتقای شغلی به دردشان بخورد. محسن میدانست که پایاننامه این دانشجویان هم با کمک کارمندان زیردستشان تهیه و تکمیل میشود و به همین دلیل همواره از پذیرش راهنمایی اینگونه دانشجویان گریزان بود.
پرده چهارم - سال 1385
محسن اینک یکی از استادان برجسته دانشگاه است. کتابهای متعددی تألیف کرده که هرکدام منبع و مرجعی ارزشمند و مورد استفاده استادان و دانشجویان است. او بهتازگی با استفاده از تسهیلات بانکی موفق شده آپارتمان بزرگتری بخرد اما هنوز زندگی ساده خودش را دارد، دنبال تجملات نیست و البته پولش را هم ندارد. او برعکس بسیاری از همکارانش علاقهای به دوشغله بودن ندارد، و میگوید اگر بناست آدم دنبال مسئولیت و کارهای اجرائی برود، باید کلا دانشگاه را کنار بگذارد و اگر بناست دانشگاهی باشد، فقط باید دانشگاهی باشد. به همین دلیل او به حقوق محدود استادی بسنده کرده و زندگی سادهای دارد.
مجید بهدنبال گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، با استفاده از موقعیت شغلی خود به فکر تحصیل در مقطع دکترا افتاد. او از اینکه دوست قدیمیاش محسن حاضر نشد استاد راهنمای او باشد، قدری دلگیر شد اما به روی خودش نیاورد. او میدانست محسن اخلاقیات خاص خود و سختگیری ویژه علمی خودش را دارد و همان بهتر که نپذیرفت.
مجید مقدمات استخدام استاد راهنمای خود را بهعنوان مشاور ارشد سازمان فراهم کرد. این امر باعث شد آن دو بیشتر بتوانند باهم همکاری داشته باشند. پایاننامه دکترای مجید هم مانند پایاننامه کارشناسی ارشدش با کمک کارمندان زیردستش تهیه شد. بدینترتیب او بهموقع پایاننامهاش را ارائه کرد و صدالبته بیهیچ دردسری نمره قبولی از مشاور ارشد خودش گرفت.
مجید بعد از گرفتن مدرک دکترا، با کمک دوستان متنفذش امکان استخدام در دانشگاه بهعنوان عضو هیئت علمی را برای خودش فراهم کرد و از قضا در دانشکده اتاق همجوار اتاق دوست قدیمیش محسن به او تعلق گرفت. دو دوست بعد از این همه فرازونشیب در زندگی شغلی خود، بار دیگر همسایه شده بودند. اما تفاوتی عمده بین این دو اتاق و صاحبانشان بود. در اتاق محسن همیشه به روی دانشجویانش باز بود، دانشجویانی که میل و رغبت سراغ او میآمدند و از دانش گسترده او بهره میگرفتند. اما مجید تقریبا به اتاقش سر نمیزد. او هنوز هم با تصدی سمتهای مدیریتی و البته دریافت حقوق گزاف مشغول بود و البته در دانشگاه هم چندان مراجعهای به او نمیشد. حضورش در دانشگاه فقط در سطح تابلوی کوچکی بر در اتاق بود که نام او را به مراجعهکنندگان گوشزد میکرد.
با گذشت زمان مجید هم مانند دوستش محسن فهرست بلندبالایی از آثار خود را فراهم کرده بود. بااین تفاوت که محسن اشراف کامل به آثار علمی خود داشت و همواره سؤالات و ابهامات دانشجویان را در مورد آثارش با حوصله و دقتی مثالزدنی پاسخ میداد. اما مجید برخلاف دوستش معمولا علاقهای به بحث درباره آثارش نداشت. اگر موردسؤال قرار میگرفت، با گفتن این که به علت کثرت مشغله فراموش کرده، از پاسخدادن طفره میرفت.
مجید و محسن هردو با کمک دانشجویانشان طرحهای پژوهشی متعددی را به سرانجام رساندهبودند، اما با این تفاوت که دستیاران محسن با گذشت زمان هرکدام به استادانی خبره و کاربلد مبدل شدند، اما دستیاران مجید هیچکدام رشد علمی قابلتوجهی نکردند، هرچند با کمک مجید موفق به استخدام در موقعیت مطلوب شدند. همکاران این دو میگفتند محسن موجبات پیشرفت دستیارانش را فراهم میآورد اما مجید کار دستیارانش را به نام خود جا میزند و بهجای آن، فرصت شغلی مناسب برایشان جور میکند.
با گذشت سالها، رزومه علمی مجید از رزومه محسن بسیار طولانیتر و پرمایهتر شدهبود. او حتی نام برخی از آثارش را به خاطر نمیآورد که لابد آن هم فقط به علت کثرت مشغله بود. چندی بعد مجید در سایه ارتباطات سازندهاش با دوستان بلندپایه به سمت معاونت دانشگاه رسید.
پرده پنجم - سال 1395
اتاق محسن و مجید در دانشکده همچنان در کنار هم قرار دارد. آنها با پشت سر گذاشتن یک زندگی کاملا متفاوت عاقبت در همسایگی هم آرام گرفتهاند. محسن 25سال پیش موفق به خرید خانهای محقر شد و از مستأجری نجات یافت و اولین بار 20سال پیش بود که با قرض و قوله موفق به خرید خودرو شد. 10 سال پیش هم توانست خانهای بزرگتر بخرد که برای همه کتابهایش جا داشته باشد.
اما شرایط مجید کاملا متفاوت است. او از همان ابتدای دوران اشتغال به دلیل برخورداری از سمت مدیریت، درآمد مناسبی داشت و با استفاده از فرصت سالهای دهه 60 توانست خانهای بزرگ با قیمت پایین بخرد.
او از 35 سال پیش همواره از نعمت داشتن خودرو و راننده بهرهمند بود. الان هم که همکار و همسایه محسن در ساختمان استادان دانشکده است، خانهای بسیار مجلل در بهترین نقطه شهر و خودروی گرانقیمت دارد. او برای تکتک فرزندانش نیز آپارتمان و خودرو برای روز مبادا خریده و با استفاده از نفوذش برای آنها فرصت شغلی مرغوبی دستوپا کردهاست.
چندروز پیش پسر کوچک محسن که جوانی بسیار دانشمند و متخصص است، موفق به استخدام در یک سازمان دولتی شد و در اولین روز کاری متوجه شد که مقام ارشدش پسر مجید است که مدرک تحصیلی درست و مناسبی هم ندارد.
این روزها محسن وقتی به پرونده دوست قدیمیاش مجید فکر میکند، عصبانیتی مبهم سراغش میآید. او فرهیختهتر و وارستهتر از آن است که به حال کسی غبطه بخورد اما نمیتواند عصبانیتش را مهار کند. او تمام توان و استعداد و جوانی خود را صرف کرده تا به اینجا برسد، برای هریک از دهها کتابی که به جامعه دانشگاهی کشور تقدیم کرده، زحمت بسیار کشیدهاست. به زندگی ساده و زاهدانهای قناعت کرده تا وقت پرارزش خود را فقط صرف آموختن و اندوختن علم کند. اما اینک میبیند که دوستش مجید با یکدهم زحمت او در موقعیتی بالاتر قرار دارد. زیرا او هم استاد همان دانشکده است و تازه مدتها رئیس همان گروه آموزشی بود که محسن در آن عضویت دارد. علاوهبراین تعداد کتابهایی که تألیف کرده و امتیازی که بابت تألیف آنها گرفته، بیشتر از امتیازات محسن است! او با یک تلفن موقعیت شغلی مرغوب برای فرزندانش جور میکند، با عضویت در هیئتمدیره چندین شرکت، حقوق و پاداش مضاعف میگیرد و زندگی مرفهای برای خود و فرزندان و حتی نوههایش تهیه کرده اما بااینهمه از نظر رتبه علمی هم از او عقبتر نیست! تعداد کتب تألیفی مجید از محسن بیشتر است!
محسن حال بازرگانی را دارد که تمام دارایی خود را به اسکناس معینی مبدل و ذخیره کرده، اما بهناگاه خبردار میشود که این اسکناس دیگر فاقد اعتبار است و فرقی با کاغذپاره ندارد. جامعه دانشگاهی کتابهای ارزشمند او را با مقیاس عدد اندازه میگیرد و با تعداد کتب مجید که البته کارمندانش برایش نوشتهاند و اصلا قابلقیاس با کارهای علمی محسن نیست، مقایسه کرده و حق را به مجید میدهد که کتب بیشتری نوشته یا درواقع داده برایش بنویسند.
مجید نه دود چراغ خورده و نه سختی زندگی زاهدانه دانشجویی را تحمل کرده اما او هم با استفاده از فوتوفن ارتقا در جامعه اداری امروز کشورمان به همان مقام و موقعیتی رسیده که فقط محسن استحقاق آن را داشت و حتی بیشتر از محسن بر صدر نشسته و قدر میبیند؛ زیرا «خیرش» به خیلیها رسیده است.
امروز هیچکس از مجید و مجیدها نمیپرسد که چطور همزمان با تصدی مسئولیتهای سنگین اداری و عضویت در چندین هیئتمدیره، در دوره دکترا تحصیل کرده و چندین کتاب هم تألیف کرده است. البته خیلیها نمیدانند مجید همزمان با این همه مسئولیت وقتپرکن، در مجامع سیاسی و هیئتهای خیریه هم حضور داشته و گویی در 24 ساعت شبانهروز به اندازه 48 ساعت در جلسات و نشستها مشارکت کرده یا مشغول مطالعه و تحقیق و تألیف بوده است.
پرده آخر - سال 99
سرگذشت مجید سرگذشت کسانی است که خیر دنیا و آخرت هر دو را دارند. هم با قبول سمتهای مدیریتی از مزایای آن بهره برده و هم از «کسب علم» و تألیف کتب غافل نمانده است. خطای امثال محسن در این است که باور نمیکنند که میشود خیر دنیا و آخرت را باهم جمع کرد! آنها راهشان را از مجیدها جدا میکنند و از سختیهای زندگی زاهدانه دانشجویی استقبال میکنند اما در پایان راه متوجه میشوند تازه همسایه مجیدها شدهاند و البته در جمع آنها «شهروند درجه دو» محسوب میشوند، زیرا از نعمت دوستان بلندپایه محروماند.
مجید و محسن هر دو از یک نقطه شروع کردهاند و به یک نقطه رسیدهاند؛ اما محسن با تحمل سختی و ریاضت بسیار به این رتبه علمی نائل شده، درحالیکه مجید موفق شده هم از مزایای ریاست و مدیریت بهرهمند شود و هم اینک از نظر جایگاه علمی در دانشگاه چیزی کموکسر ندارد! حال اگر کتابهای او حتی یکدهم ارزش علمی آثار محسن را ندارد و همه با کمک دانشجویان گردآوری شده و مزین به نام «استاد» شده، مهم نیست؛ زیرا در نظام دانشگاهی امروزمان کسی به این نکته کوچک و کماهمیت توجهی نمیکند.
پرده چهارم - سال 1385
محسن اینک یکی از استادان برجسته دانشگاه است. کتابهای متعددی تألیف کرده که هرکدام منبع و مرجعی ارزشمند و مورد استفاده استادان و دانشجویان است. او بهتازگی با استفاده از تسهیلات بانکی موفق شده آپارتمان بزرگتری بخرد اما هنوز زندگی ساده خودش را دارد، دنبال تجملات نیست و البته پولش را هم ندارد. او برعکس بسیاری از همکارانش علاقهای به دوشغله بودن ندارد، و میگوید اگر بناست آدم دنبال مسئولیت و کارهای اجرائی برود، باید کلا دانشگاه را کنار بگذارد و اگر بناست دانشگاهی باشد، فقط باید دانشگاهی باشد. به همین دلیل او به حقوق محدود استادی بسنده کرده و زندگی سادهای دارد.
مجید بهدنبال گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، با استفاده از موقعیت شغلی خود به فکر تحصیل در مقطع دکترا افتاد. او از اینکه دوست قدیمیاش محسن حاضر نشد استاد راهنمای او باشد، قدری دلگیر شد اما به روی خودش نیاورد. او میدانست محسن اخلاقیات خاص خود و سختگیری ویژه علمی خودش را دارد و همان بهتر که نپذیرفت.
مجید مقدمات استخدام استاد راهنمای خود را بهعنوان مشاور ارشد سازمان فراهم کرد. این امر باعث شد آن دو بیشتر بتوانند باهم همکاری داشته باشند. پایاننامه دکترای مجید هم مانند پایاننامه کارشناسی ارشدش با کمک کارمندان زیردستش تهیه شد. بدینترتیب او بهموقع پایاننامهاش را ارائه کرد و صدالبته بیهیچ دردسری نمره قبولی از مشاور ارشد خودش گرفت.
مجید بعد از گرفتن مدرک دکترا، با کمک دوستان متنفذش امکان استخدام در دانشگاه بهعنوان عضو هیئت علمی را برای خودش فراهم کرد و از قضا در دانشکده اتاق همجوار اتاق دوست قدیمیش محسن به او تعلق گرفت. دو دوست بعد از این همه فرازونشیب در زندگی شغلی خود، بار دیگر همسایه شده بودند. اما تفاوتی عمده بین این دو اتاق و صاحبانشان بود. در اتاق محسن همیشه به روی دانشجویانش باز بود، دانشجویانی که میل و رغبت سراغ او میآمدند و از دانش گسترده او بهره میگرفتند. اما مجید تقریبا به اتاقش سر نمیزد. او هنوز هم با تصدی سمتهای مدیریتی و البته دریافت حقوق گزاف مشغول بود و البته در دانشگاه هم چندان مراجعهای به او نمیشد. حضورش در دانشگاه فقط در سطح تابلوی کوچکی بر در اتاق بود که نام او را به مراجعهکنندگان گوشزد میکرد.
با گذشت زمان مجید هم مانند دوستش محسن فهرست بلندبالایی از آثار خود را فراهم کرده بود. بااین تفاوت که محسن اشراف کامل به آثار علمی خود داشت و همواره سؤالات و ابهامات دانشجویان را در مورد آثارش با حوصله و دقتی مثالزدنی پاسخ میداد. اما مجید برخلاف دوستش معمولا علاقهای به بحث درباره آثارش نداشت. اگر موردسؤال قرار میگرفت، با گفتن این که به علت کثرت مشغله فراموش کرده، از پاسخدادن طفره میرفت.
مجید و محسن هردو با کمک دانشجویانشان طرحهای پژوهشی متعددی را به سرانجام رساندهبودند، اما با این تفاوت که دستیاران محسن با گذشت زمان هرکدام به استادانی خبره و کاربلد مبدل شدند، اما دستیاران مجید هیچکدام رشد علمی قابلتوجهی نکردند، هرچند با کمک مجید موفق به استخدام در موقعیت مطلوب شدند. همکاران این دو میگفتند محسن موجبات پیشرفت دستیارانش را فراهم میآورد اما مجید کار دستیارانش را به نام خود جا میزند و بهجای آن، فرصت شغلی مناسب برایشان جور میکند.
با گذشت سالها، رزومه علمی مجید از رزومه محسن بسیار طولانیتر و پرمایهتر شدهبود. او حتی نام برخی از آثارش را به خاطر نمیآورد که لابد آن هم فقط به علت کثرت مشغله بود. چندی بعد مجید در سایه ارتباطات سازندهاش با دوستان بلندپایه به سمت معاونت دانشگاه رسید.
پرده پنجم - سال 1395
اتاق محسن و مجید در دانشکده همچنان در کنار هم قرار دارد. آنها با پشت سر گذاشتن یک زندگی کاملا متفاوت عاقبت در همسایگی هم آرام گرفتهاند. محسن 25سال پیش موفق به خرید خانهای محقر شد و از مستأجری نجات یافت و اولین بار 20سال پیش بود که با قرض و قوله موفق به خرید خودرو شد. 10 سال پیش هم توانست خانهای بزرگتر بخرد که برای همه کتابهایش جا داشته باشد.
اما شرایط مجید کاملا متفاوت است. او از همان ابتدای دوران اشتغال به دلیل برخورداری از سمت مدیریت، درآمد مناسبی داشت و با استفاده از فرصت سالهای دهه 60 توانست خانهای بزرگ با قیمت پایین بخرد.
او از 35 سال پیش همواره از نعمت داشتن خودرو و راننده بهرهمند بود. الان هم که همکار و همسایه محسن در ساختمان استادان دانشکده است، خانهای بسیار مجلل در بهترین نقطه شهر و خودروی گرانقیمت دارد. او برای تکتک فرزندانش نیز آپارتمان و خودرو برای روز مبادا خریده و با استفاده از نفوذش برای آنها فرصت شغلی مرغوبی دستوپا کردهاست.
چندروز پیش پسر کوچک محسن که جوانی بسیار دانشمند و متخصص است، موفق به استخدام در یک سازمان دولتی شد و در اولین روز کاری متوجه شد که مقام ارشدش پسر مجید است که مدرک تحصیلی درست و مناسبی هم ندارد.
این روزها محسن وقتی به پرونده دوست قدیمیاش مجید فکر میکند، عصبانیتی مبهم سراغش میآید. او فرهیختهتر و وارستهتر از آن است که به حال کسی غبطه بخورد اما نمیتواند عصبانیتش را مهار کند. او تمام توان و استعداد و جوانی خود را صرف کرده تا به اینجا برسد، برای هریک از دهها کتابی که به جامعه دانشگاهی کشور تقدیم کرده، زحمت بسیار کشیدهاست. به زندگی ساده و زاهدانهای قناعت کرده تا وقت پرارزش خود را فقط صرف آموختن و اندوختن علم کند. اما اینک میبیند که دوستش مجید با یکدهم زحمت او در موقعیتی بالاتر قرار دارد. زیرا او هم استاد همان دانشکده است و تازه مدتها رئیس همان گروه آموزشی بود که محسن در آن عضویت دارد. علاوهبراین تعداد کتابهایی که تألیف کرده و امتیازی که بابت تألیف آنها گرفته، بیشتر از امتیازات محسن است! او با یک تلفن موقعیت شغلی مرغوب برای فرزندانش جور میکند، با عضویت در هیئتمدیره چندین شرکت، حقوق و پاداش مضاعف میگیرد و زندگی مرفهای برای خود و فرزندان و حتی نوههایش تهیه کرده اما بااینهمه از نظر رتبه علمی هم از او عقبتر نیست! تعداد کتب تألیفی مجید از محسن بیشتر است!
محسن حال بازرگانی را دارد که تمام دارایی خود را به اسکناس معینی مبدل و ذخیره کرده، اما بهناگاه خبردار میشود که این اسکناس دیگر فاقد اعتبار است و فرقی با کاغذپاره ندارد. جامعه دانشگاهی کتابهای ارزشمند او را با مقیاس عدد اندازه میگیرد و با تعداد کتب مجید که البته کارمندانش برایش نوشتهاند و اصلا قابلقیاس با کارهای علمی محسن نیست، مقایسه کرده و حق را به مجید میدهد که کتب بیشتری نوشته یا درواقع داده برایش بنویسند.
مجید نه دود چراغ خورده و نه سختی زندگی زاهدانه دانشجویی را تحمل کرده اما او هم با استفاده از فوتوفن ارتقا در جامعه اداری امروز کشورمان به همان مقام و موقعیتی رسیده که فقط محسن استحقاق آن را داشت و حتی بیشتر از محسن بر صدر نشسته و قدر میبیند؛ زیرا «خیرش» به خیلیها رسیده است.
امروز هیچکس از مجید و مجیدها نمیپرسد که چطور همزمان با تصدی مسئولیتهای سنگین اداری و عضویت در چندین هیئتمدیره، در دوره دکترا تحصیل کرده و چندین کتاب هم تألیف کرده است. البته خیلیها نمیدانند مجید همزمان با این همه مسئولیت وقتپرکن، در مجامع سیاسی و هیئتهای خیریه هم حضور داشته و گویی در 24 ساعت شبانهروز به اندازه 48 ساعت در جلسات و نشستها مشارکت کرده یا مشغول مطالعه و تحقیق و تألیف بوده است.
پرده آخر - سال 99
سرگذشت مجید سرگذشت کسانی است که خیر دنیا و آخرت هر دو را دارند. هم با قبول سمتهای مدیریتی از مزایای آن بهره برده و هم از «کسب علم» و تألیف کتب غافل نمانده است. خطای امثال محسن در این است که باور نمیکنند که میشود خیر دنیا و آخرت را باهم جمع کرد! آنها راهشان را از مجیدها جدا میکنند و از سختیهای زندگی زاهدانه دانشجویی استقبال میکنند اما در پایان راه متوجه میشوند تازه همسایه مجیدها شدهاند و البته در جمع آنها «شهروند درجه دو» محسوب میشوند، زیرا از نعمت دوستان بلندپایه محروماند.
مجید و محسن هر دو از یک نقطه شروع کردهاند و به یک نقطه رسیدهاند؛ اما محسن با تحمل سختی و ریاضت بسیار به این رتبه علمی نائل شده، درحالیکه مجید موفق شده هم از مزایای ریاست و مدیریت بهرهمند شود و هم اینک از نظر جایگاه علمی در دانشگاه چیزی کموکسر ندارد! حال اگر کتابهای او حتی یکدهم ارزش علمی آثار محسن را ندارد و همه با کمک دانشجویان گردآوری شده و مزین به نام «استاد» شده، مهم نیست؛ زیرا در نظام دانشگاهی امروزمان کسی به این نکته کوچک و کماهمیت توجهی نمیکند.