|

آنچه می‌دانم؛ آنچه باید بدانم

علی ورامینی

سال‌ها پیش با آشنایی که ضررهای هنگفت مالی کرده بود و پول‌های زیادی به باد داده بود، صحبت می‌کردم. در‌واقع او بیشتر مشغول درددل بود. می‌گفت پدر من اگرچه برای من پولی گذاشت، اما هیچ‌وقت به من یاد نداد که چگونه سرمایه‌ام را حفظ کنم. بگذریم که آن آشنا بعد از این سخن‌ها هم حتی چند برابر قبل سرمایه‌اش را به باد داد. در عمق کلامش چیزی بود که به یکی از مهم‌ترین پرسش‌های معارف و علوم انسانی ربط پیدا می‌کند. در فلسفه، دین و کلام بحثی وجود دارد به نام علم نافع و علم غیر‌نافع یا علمی که دانستن آن سودمند است و علمی که دانستنش هیچ سودی ندارد. انتهای بحث مال‌باخته مذکور هم به همین بحث ختم می‌شود. احتمالا پدر او، پدران و دیگر تربیت‌کنندگان ما هزاران علم به ما یاد داده‌اند که هیچ‌کدام هرگز به {کار ما} نخواهد آمد. {کار ما} هم در اینجا تعریف واضحی دارد؛ یعنی علمی که زندگی ما را بهتر کند یا در مواقع بحرانی از رنج زندگی بکاهد. جانب انصاف را بخواهیم رعایت کنیم، این ضعف در والدین و حتی معلمانمان هم خود معلول علت‌های دیگر است و نمی‌توان به‌طور‌کامل آنها را مقصر کرد. همین امروز، والدین آگاه‌تر که با گوشی‌های‌شان سر در هر جای دنیا کرده‌اند، چقدر به این موضوع فکر می‌کنند؟
بچه‌های خود را در انواع و اقسام کلاس‌ها می‌گذارند؛ بدون هیچ نگرشی درباره این کلاس‌ها، ضرورت‌ و اولویت‌بندی. به این فکر نمی‌کنند که این کلاس و مهارت در نهایت کجای زندگی بچه من به درد او خواهد خورد؟ خیلی اوقات تنها تحت تأثیر عوامل محسوس و نامحسوس بیرونی است که کودکان خود را به سمت یادگیری مهارتی سوق می‌دهند. اگر بر والدین نسل پیش، از این بابت که نمی‌دانستند چه باید کنند، حرجی نبود، والدین جدید دیگر بهانه‌ای از این جنس نمی‌توانند داشته باشند. آنها باید بیندیشند که کدام علم (به معنای کلی هر نوع سواد، مهارت و دانشی که به کار می‌بریم؛ و‌الا می‌دانیم که هر‌کدام از این واژگان بار معنایی خاص خود را دارد و با دیگری یکی نیست)، برای زندگی‌ای که در پیش است، سودمند است و کدام نیست. اینکه کدام علم سودمند است و کدام نیست، چنان واضح و خط‌کشی‌شده نیست که به‌راحتی بتوان در دسته‌بندی‌هایی از آن صحبت کرد؛ اما بعضی از آنها در هر دو طیف کاملا واضح است.
مثلا اینکه من بدانم هر روز در فلان جاده شهر دوبلین چند ماشین در حال رفت‌وآمد هستند، قطعا برای من دانشی غیرسودمند خواهد بود؛ هرچند دانش است و هرچند این دانش بسیار به کار برنامه‌ریزان ترافیکی شهر دوبلین می‌آید؛ اما هرگز در زندگی من به ‌کار نخواهد آمد یا اینکه من مدت‌ها وقت بگذارم تا نحوه مواجهه با خرس گریزلی را فرا‌بگیرم؛ در‌صورتی‌که چقدر امکان این وجود دارد که من در زندگی با خرس گریزلی مواجه شوم؟
اما اینکه من در زندگی‌ام هر روز با آدم‌هایی مواجه می‌شوم و قرار است انواع تعاملات را با آنها داشته باشم، قطعی است. اینکه در این تعاملات دچار مشکل خواهم شد، قطعی است. پس باید یاد بگیرم که چگونه مشکلات خودم را حل کنم.
باید یاد بگیرم که چطور کنترل خشم داشته باشم. مگر غیر از این است که بسیاری از آنها که در درگیری‌ای کشته شدند یا به جرم قتل در زندان هستند یا اعدام شدند، تنها برای لحظاتی نتوانستند خشم خود را کنترل کنند و همچین اتفاقات دهشتناکی پدید آوردند؟
یا اینکه آن آشنا اگر تدبیر اقتصادی یا آنچه را سواد مالی خوانده می‎شود، فرا گرفته بود، می‌توانست داشته خود را مدیریت کند تا آخر سر به چاه ویل قرض و نزول نیفتد.
مگر جز این است که هرکس روزی باید خودش مدیریت اقتصادی زندگی‌اش را به دست بگیرد؟
چرا از کودکی تا بزرگسالی ما ذره‌ای برای این تربیت نشده‌ایم؟
بدیهی است که دولت به‌عنوان متولی آموزش و به‌عنوان تأثیرگذارترین نهاد باید با توجه به مقتضیات روز آن دانش و علمی را که برای زندگی و با توجه به جغرافیای مکانی و زمانی ضروری است، در دستور آموزش قرار دهد. نگاهی به صدر تا ذیل آموزش‌وپرورش، آموزش عالی و صداوسیمای ما چنین آرزویی را محال می‌کند؛ ولی خودمان که به‌قدر وسع خودمان می‌توانیم بکوشیم و سعی کنیم به‌ جای هزاران دانش غیر‌سودمند آنچه را بیاموزیم و آموزش دهیم که بالاخره در زندگی به کارمان بیاید.

سال‌ها پیش با آشنایی که ضررهای هنگفت مالی کرده بود و پول‌های زیادی به باد داده بود، صحبت می‌کردم. در‌واقع او بیشتر مشغول درددل بود. می‌گفت پدر من اگرچه برای من پولی گذاشت، اما هیچ‌وقت به من یاد نداد که چگونه سرمایه‌ام را حفظ کنم. بگذریم که آن آشنا بعد از این سخن‌ها هم حتی چند برابر قبل سرمایه‌اش را به باد داد. در عمق کلامش چیزی بود که به یکی از مهم‌ترین پرسش‌های معارف و علوم انسانی ربط پیدا می‌کند. در فلسفه، دین و کلام بحثی وجود دارد به نام علم نافع و علم غیر‌نافع یا علمی که دانستن آن سودمند است و علمی که دانستنش هیچ سودی ندارد. انتهای بحث مال‌باخته مذکور هم به همین بحث ختم می‌شود. احتمالا پدر او، پدران و دیگر تربیت‌کنندگان ما هزاران علم به ما یاد داده‌اند که هیچ‌کدام هرگز به {کار ما} نخواهد آمد. {کار ما} هم در اینجا تعریف واضحی دارد؛ یعنی علمی که زندگی ما را بهتر کند یا در مواقع بحرانی از رنج زندگی بکاهد. جانب انصاف را بخواهیم رعایت کنیم، این ضعف در والدین و حتی معلمانمان هم خود معلول علت‌های دیگر است و نمی‌توان به‌طور‌کامل آنها را مقصر کرد. همین امروز، والدین آگاه‌تر که با گوشی‌های‌شان سر در هر جای دنیا کرده‌اند، چقدر به این موضوع فکر می‌کنند؟
بچه‌های خود را در انواع و اقسام کلاس‌ها می‌گذارند؛ بدون هیچ نگرشی درباره این کلاس‌ها، ضرورت‌ و اولویت‌بندی. به این فکر نمی‌کنند که این کلاس و مهارت در نهایت کجای زندگی بچه من به درد او خواهد خورد؟ خیلی اوقات تنها تحت تأثیر عوامل محسوس و نامحسوس بیرونی است که کودکان خود را به سمت یادگیری مهارتی سوق می‌دهند. اگر بر والدین نسل پیش، از این بابت که نمی‌دانستند چه باید کنند، حرجی نبود، والدین جدید دیگر بهانه‌ای از این جنس نمی‌توانند داشته باشند. آنها باید بیندیشند که کدام علم (به معنای کلی هر نوع سواد، مهارت و دانشی که به کار می‌بریم؛ و‌الا می‌دانیم که هر‌کدام از این واژگان بار معنایی خاص خود را دارد و با دیگری یکی نیست)، برای زندگی‌ای که در پیش است، سودمند است و کدام نیست. اینکه کدام علم سودمند است و کدام نیست، چنان واضح و خط‌کشی‌شده نیست که به‌راحتی بتوان در دسته‌بندی‌هایی از آن صحبت کرد؛ اما بعضی از آنها در هر دو طیف کاملا واضح است.
مثلا اینکه من بدانم هر روز در فلان جاده شهر دوبلین چند ماشین در حال رفت‌وآمد هستند، قطعا برای من دانشی غیرسودمند خواهد بود؛ هرچند دانش است و هرچند این دانش بسیار به کار برنامه‌ریزان ترافیکی شهر دوبلین می‌آید؛ اما هرگز در زندگی من به ‌کار نخواهد آمد یا اینکه من مدت‌ها وقت بگذارم تا نحوه مواجهه با خرس گریزلی را فرا‌بگیرم؛ در‌صورتی‌که چقدر امکان این وجود دارد که من در زندگی با خرس گریزلی مواجه شوم؟
اما اینکه من در زندگی‌ام هر روز با آدم‌هایی مواجه می‌شوم و قرار است انواع تعاملات را با آنها داشته باشم، قطعی است. اینکه در این تعاملات دچار مشکل خواهم شد، قطعی است. پس باید یاد بگیرم که چگونه مشکلات خودم را حل کنم.
باید یاد بگیرم که چطور کنترل خشم داشته باشم. مگر غیر از این است که بسیاری از آنها که در درگیری‌ای کشته شدند یا به جرم قتل در زندان هستند یا اعدام شدند، تنها برای لحظاتی نتوانستند خشم خود را کنترل کنند و همچین اتفاقات دهشتناکی پدید آوردند؟
یا اینکه آن آشنا اگر تدبیر اقتصادی یا آنچه را سواد مالی خوانده می‎شود، فرا گرفته بود، می‌توانست داشته خود را مدیریت کند تا آخر سر به چاه ویل قرض و نزول نیفتد.
مگر جز این است که هرکس روزی باید خودش مدیریت اقتصادی زندگی‌اش را به دست بگیرد؟
چرا از کودکی تا بزرگسالی ما ذره‌ای برای این تربیت نشده‌ایم؟
بدیهی است که دولت به‌عنوان متولی آموزش و به‌عنوان تأثیرگذارترین نهاد باید با توجه به مقتضیات روز آن دانش و علمی را که برای زندگی و با توجه به جغرافیای مکانی و زمانی ضروری است، در دستور آموزش قرار دهد. نگاهی به صدر تا ذیل آموزش‌وپرورش، آموزش عالی و صداوسیمای ما چنین آرزویی را محال می‌کند؛ ولی خودمان که به‌قدر وسع خودمان می‌توانیم بکوشیم و سعی کنیم به‌ جای هزاران دانش غیر‌سودمند آنچه را بیاموزیم و آموزش دهیم که بالاخره در زندگی به کارمان بیاید.