مزرعه خشم
کامبیز نوروزی . حقوقدان
انتشار دو ویدئوی کوتاه به فاصله چند روز، نمایی مختصر ولی پرهول از اوضاع امروز ترسیم میکند که نمیتوان از آن بهسادگی گذشت. چند روز پیش از این هم فیلمی از گرداندن اوباش در خیابانهای مرکزی تهران در مقابل چشمان کنجکاو مردم صدای رئیس قوه قضائیه را هم درآورد. در فیلم آبادان، دختری با صورت خونآلود بر زمین دراز کشیده و چند نفر در کنار او، که نای حرکت ندارد، با خشم بر سروصورتش میکوبند و کسی که لباس مأموران حراست را بر تن دارد، با باطوم و دست بدن دختر را لمس میکند. در فیلم مشهد، مردی لاغراندام و نحیف که احتمالا در شرایط عادی روانی نبوده، در دستان یک مأمور پلیس است و با شوکر و گاز فلفل مدام مورد حمله مأمور پلیس قرار میگیرد. مرد کاملا در اختیار پلیس است و حملات پلیس برای کنترل یا دستگیری او نیست و هیچ ضرورتی ندارد. یک جایی از فیلم بعد از حمله پلیس صدای خنده مردمی میآید که به تماشا ایستادهاند.در میان تماشاچیان کودکانی هم به نظاره ایستادهاند.
در اینکه آدمها ممکن است خطایی مرتکب شوند، بحثی نیست. قرار نیست خطای یک نفر به پای یک سازمان نوشته شود یا خشونتخواهی چند نفر به پای یک جامه بزرگ حساب شود. جرم و جنایت در هر جامعهای همیشه بوده است و خواهد بود. مهم نوع مواجههای است که جامعه و دستگاههای قانونی با آن میکنند. بدترین برخورد لاپوشانی و کتمان است. چشمفروپوشیدن به خشمها و خشونتها و جرائم به هر بهانهای که باشد، پاداشدادن است به مجرمان و خطاکاران و کمک به ترویج خشونت.خواندم که یکی از مقامات شهر آبادان گفته است منتشرکننده فیلم دختر آبادانی را تحت پیگرد قرار خواهند داد، چون کاری کرده است که آبروی شهر میرود (نقل به مضمون)...
اما کسی از وضعیت آن مأمور حراست چیزی نمیگوید. کسی از علت حادثه که قسمتی از آن یکی از مسئولان ردهپایین پالایشگاه آبادان است یا دلایل اقدام دختر چیزی نمیگوید.
در واقعه مشهد نیز هیچ خبر رسمیای وجود ندارد که آن مأمور پلیس که بوده و چرا و به کدام دلیل قانونی چنین رفتار خشونتباری را مرتکب شده است. بله! اگر آن مرد در حال مقاومت بود، پلیس برای دستگیریاش ناگزیر از مقداری خشونت مجاز میبود؛ اما آن مرد که اینک فوت شده، کاملا در اختیار پلیس است و با دستبند به میلهای بلند وصل شده و بااینحال با شوکر و افشانه فلفل تحت آزار قرار میگیرد.
آن خانواده فیلم آبادان با خشم بر دختر آبادانی میشورند. به اوضاع رقتانگیز مرد مشهدی هم مردم آسوده و با فراغت مینگرند و گاهی هم میخندند.
در فضای مجازی هم که غوغایی برپاست؛ همگان قاضی شدهاند، بلافاصله قضاوتها شروع میشود، بیآنکه کسی از جزئیات وقایع اطلاع بهدردخوری داشته باشد.
سازمانهای حکومتی از دستگاههای دولتی تا انتظامی و... نمیخواهند کمترین خدشهای به آنها وارد شود. گویی بهقدر ارزنی هم خطا در آنها راه ندارد. سعی میکنند وقایع را بپوشانند. نگاهی به غایت اشتباه و پرخطر. آنها با این روش تمامیت سازمان خود را مورد ظن و گمانهای منفی افکار عمومی قرار میدهند. در جامعه امروز امکان لاپوشانی نیست. اخبار بهسرعت نور منتشر میشوند. اگر حقیقت را نگویید، قضاوتها را علیه خودتان تولید خواهید کرد.
ما مردم هم انگار که شیقته خشونت شدهایم. نه فقط تماشاچیان دختر آبادان و جوان مشهدی، ما که در فضای مجازی شاهد این صحنههاییم و در قضاوتهای نادانسته خود خشم میپراکنیم و بیآنکه چیزی از حقیقت بدانیم، سختترین قضاوتها را علیه دیگران میکنیم. شگفتآور بود که همزمان با انتشار فیلم دختر آبادانی، روایت مفصلی منتشر شد که او مورد تجاوز آن مسئول ردهپایین قرار گرفته است. چنین قضاوتهای بیدلیل و بیسند، خشونتی است در حد همان گاز فلفل که ما روامیداریم.
اگر تا این اواخر، چنین تبلیغ میشد که مقامهای ارشد کشوری مصون از خطا و اشتباهاند، حالا این مصونیت به پایینترین سطوح هم تعمیم یافته است؛ اما این سازمانها باید توجه کنند که اگر خطاها یا جرائم اعضای خود را خودشان اعلام کنند، حرمت و احترام بیشتری در میان مردم خواهند یافت.
شاید این حوادث کوچک باشند؛ اما میتوانند نشانههایی از بیماریهایی بزرگ باشند. از ادبیات سیاسی بعضی سیاستورزان تا آمار جرائم خشم و خشونتی میتراود. شرایط بحرانی اقتصادی و اجتماعی کشور نیز زمینه مستعدی برای توسعه خشم و خشونت ساخته است. خصلتهای جرمزا در جامعه ایران در حال افزایش مستمر است. اگر مقابله با چنین وضعیتی را سازمانهای دولتی و انتظامی و قضائی جدی نگیرند، خارستان مزرعه خشم، همهجا را خواهد گرفت.
انتشار دو ویدئوی کوتاه به فاصله چند روز، نمایی مختصر ولی پرهول از اوضاع امروز ترسیم میکند که نمیتوان از آن بهسادگی گذشت. چند روز پیش از این هم فیلمی از گرداندن اوباش در خیابانهای مرکزی تهران در مقابل چشمان کنجکاو مردم صدای رئیس قوه قضائیه را هم درآورد. در فیلم آبادان، دختری با صورت خونآلود بر زمین دراز کشیده و چند نفر در کنار او، که نای حرکت ندارد، با خشم بر سروصورتش میکوبند و کسی که لباس مأموران حراست را بر تن دارد، با باطوم و دست بدن دختر را لمس میکند. در فیلم مشهد، مردی لاغراندام و نحیف که احتمالا در شرایط عادی روانی نبوده، در دستان یک مأمور پلیس است و با شوکر و گاز فلفل مدام مورد حمله مأمور پلیس قرار میگیرد. مرد کاملا در اختیار پلیس است و حملات پلیس برای کنترل یا دستگیری او نیست و هیچ ضرورتی ندارد. یک جایی از فیلم بعد از حمله پلیس صدای خنده مردمی میآید که به تماشا ایستادهاند.در میان تماشاچیان کودکانی هم به نظاره ایستادهاند.
در اینکه آدمها ممکن است خطایی مرتکب شوند، بحثی نیست. قرار نیست خطای یک نفر به پای یک سازمان نوشته شود یا خشونتخواهی چند نفر به پای یک جامه بزرگ حساب شود. جرم و جنایت در هر جامعهای همیشه بوده است و خواهد بود. مهم نوع مواجههای است که جامعه و دستگاههای قانونی با آن میکنند. بدترین برخورد لاپوشانی و کتمان است. چشمفروپوشیدن به خشمها و خشونتها و جرائم به هر بهانهای که باشد، پاداشدادن است به مجرمان و خطاکاران و کمک به ترویج خشونت.خواندم که یکی از مقامات شهر آبادان گفته است منتشرکننده فیلم دختر آبادانی را تحت پیگرد قرار خواهند داد، چون کاری کرده است که آبروی شهر میرود (نقل به مضمون)...
اما کسی از وضعیت آن مأمور حراست چیزی نمیگوید. کسی از علت حادثه که قسمتی از آن یکی از مسئولان ردهپایین پالایشگاه آبادان است یا دلایل اقدام دختر چیزی نمیگوید.
در واقعه مشهد نیز هیچ خبر رسمیای وجود ندارد که آن مأمور پلیس که بوده و چرا و به کدام دلیل قانونی چنین رفتار خشونتباری را مرتکب شده است. بله! اگر آن مرد در حال مقاومت بود، پلیس برای دستگیریاش ناگزیر از مقداری خشونت مجاز میبود؛ اما آن مرد که اینک فوت شده، کاملا در اختیار پلیس است و با دستبند به میلهای بلند وصل شده و بااینحال با شوکر و افشانه فلفل تحت آزار قرار میگیرد.
آن خانواده فیلم آبادان با خشم بر دختر آبادانی میشورند. به اوضاع رقتانگیز مرد مشهدی هم مردم آسوده و با فراغت مینگرند و گاهی هم میخندند.
در فضای مجازی هم که غوغایی برپاست؛ همگان قاضی شدهاند، بلافاصله قضاوتها شروع میشود، بیآنکه کسی از جزئیات وقایع اطلاع بهدردخوری داشته باشد.
سازمانهای حکومتی از دستگاههای دولتی تا انتظامی و... نمیخواهند کمترین خدشهای به آنها وارد شود. گویی بهقدر ارزنی هم خطا در آنها راه ندارد. سعی میکنند وقایع را بپوشانند. نگاهی به غایت اشتباه و پرخطر. آنها با این روش تمامیت سازمان خود را مورد ظن و گمانهای منفی افکار عمومی قرار میدهند. در جامعه امروز امکان لاپوشانی نیست. اخبار بهسرعت نور منتشر میشوند. اگر حقیقت را نگویید، قضاوتها را علیه خودتان تولید خواهید کرد.
ما مردم هم انگار که شیقته خشونت شدهایم. نه فقط تماشاچیان دختر آبادان و جوان مشهدی، ما که در فضای مجازی شاهد این صحنههاییم و در قضاوتهای نادانسته خود خشم میپراکنیم و بیآنکه چیزی از حقیقت بدانیم، سختترین قضاوتها را علیه دیگران میکنیم. شگفتآور بود که همزمان با انتشار فیلم دختر آبادانی، روایت مفصلی منتشر شد که او مورد تجاوز آن مسئول ردهپایین قرار گرفته است. چنین قضاوتهای بیدلیل و بیسند، خشونتی است در حد همان گاز فلفل که ما روامیداریم.
اگر تا این اواخر، چنین تبلیغ میشد که مقامهای ارشد کشوری مصون از خطا و اشتباهاند، حالا این مصونیت به پایینترین سطوح هم تعمیم یافته است؛ اما این سازمانها باید توجه کنند که اگر خطاها یا جرائم اعضای خود را خودشان اعلام کنند، حرمت و احترام بیشتری در میان مردم خواهند یافت.
شاید این حوادث کوچک باشند؛ اما میتوانند نشانههایی از بیماریهایی بزرگ باشند. از ادبیات سیاسی بعضی سیاستورزان تا آمار جرائم خشم و خشونتی میتراود. شرایط بحرانی اقتصادی و اجتماعی کشور نیز زمینه مستعدی برای توسعه خشم و خشونت ساخته است. خصلتهای جرمزا در جامعه ایران در حال افزایش مستمر است. اگر مقابله با چنین وضعیتی را سازمانهای دولتی و انتظامی و قضائی جدی نگیرند، خارستان مزرعه خشم، همهجا را خواهد گرفت.