|

گفت‌و‌گويي با جورجو آگامبن

وضعیت اسQتثنائی: سرمشق حکمرانی در عصر ما

ترجمه: صالح نجفی

جورجو آگامبن متفکر معاصر ایتالیایی در حوزه‌های گوناگونی قلم می‌زند، ازجمله نظریه سیاسی، اخلاق، حقوق، نظریه ادبی، مطالعات سینمایی و دینی. گستره حیطه‌های مورد علاقه او به انتشار آثار مختلفی منجر شده که شاید نتوان آنها را تحت یک عنوان خاص گنجاند. بااین‌حال محور اصلی کار او را از دهه 1980 تاکنون می‌توان پروژه هوموساکر دانست که با کتاب «هوموساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه» آغاز می‌شود و با «استفاده بدن‌ها» در سال 2017 پایان می‌یابد. او در این مجموعه از کتاب‌ها به مطالعات آرنت و فوکو درباره تمامیت‌خواهی و زیست‌سیاست واکنش نشان می‌دهد. مجموعه هوموساکر در بیش از 20 سال بدون ترتیب خاصی منتشر شد و در سال 2017 در یک مجلد تحت عنوان «مجموعه آثار: هوموساکر» درآمد که تصویر کلی و در ضمن دقیق‌تری از این پروژه به دست می‌دهد. مصاحبه زیر به‌بهانه ترجمه یکی از مهم‌ترین کتاب‌های این مجموعه، «وضعیت استثنایی»، به آلمانی با آگامبن صورت گرفته است. مصاحبه را اولریش رائولف، دبیر بخش فرهنگ روزنامه زوددویچه، در مارس 2004 در شهر رم به انجام رساند و ترجمه انگلیسی آن به قلم موراگ گودوین است. همه پانویس‌های این نسخه از ویراستاران است.

آخرین کتاب شما، «وضعیت استثنایی»، به‌تازگی به زبان آلمانی منتشر شده است: تحلیلی تاریخی و مبتنی بر تاریخ حقوق از مفهومی که در نگاه اول آدم را به یاد کارل اشمیت می‌اندازد. این مفهوم در چارچوب پروژه هومو ساکر1 شما چه معنایی می‌یابد؟
وضعیت استثنایی به سلسله جستارهای تبارشناسانه‌ای تعلق دارد که در ادامه هوموساکر نوشته‌ام و باید تشکیل یک مجموعه چهارتایی بدهد. به‌لحاظ محتوا، این کتاب با دو مسئله سروکار دارد؛ مسئله اول به تاریخ مربوط می‌شود: وضعیت استثنایی یا وضعیت اضطراری (که گاهی از آن به حالت فوق‌العاده تعبیر می‌کنیم) امروزه یکی از سرمشق‌های اصلی کشورداری و حکمرانی شده است. در اصل به آن به چشم حالتی فوق‌العاده نگاه می‌کردند، حالتی استثنایی که فقط در مقطع زمانی محدودی اعتبار می‌داشت اما تبدیل و تبدلی تاریخی آن را صورت عادی و بهنجار حکمرانی کرده است. می‌خواستم پیامدهای این دگرگونی را برای حال و روز دموکراسی‌هایی که در چارچوبشان زندگی می‌کنیم نشان دهم. مسئله دوم ماهیتی فلسفی دارد و با رابطه غریب قانون و بی‌قانونی، قانون و هنجارگسیختگی، ارتباط دارد. وضعیت استثنایی رابطه‌ای پنهان اما بنیادی میان قانون و غیاب قانون برقرار می‌کند. نوعی خلأ است، جایی خالی است و این فضای تهی مقوّم نظام قضائی است.
در همان مجلد اول هومو ساکر نوشته بودید سرمشق وضعیت استثنایی در اردوگاه‌های کار اجباری به وجود آمد یا به تعبیری، این الگو با آن اردوگاه‌ها همخوانی دارد. پیش‌بینی می‌شد کرد که وقتی این مفهوم را درباره ایالات متحده و سیاست آمریکا به کار بردید فریاد خشم و اعتراض بلند شود، اتفاقی که سال گذشته روی داد. آیا همچنان نقد خود را بر سیاست‌های آمریکا وارد می‌دانید؟
پای این شکل از کاربرد مفهوم‌ها که به میان می‌آید، باید بگویم انتشار کتابم درباره آشویتس2 هم اعتراض‌هایی مشابه درپی داشت. ولی من مورخ نیستم. من با سرمشق‌ها کار می‌کنم. سرمشق چیزی نظیر مثال است، نمونه‌ای بارز، پدیده‌ای یکتا در تاریخ. [واژه پارادایم که به‌معنای مثال یا الگو در اواخر قرن پانزدهم وارد زبان‌های اروپایی شد ریشه در واژه یونانیِ پارادئیگما دارد، از ماده پارادئیکنونائی به معنای نشان‌دادن و بازنمودن و ترجمه تحت‌اللفظی‌اش می‌شود در کنار هم نشان‌دادن (پارا = در کنارِ، دوش به دوشِ+ دئیکنونائی = نشان‌دادن). در قرن بیستم، پارادایم رفته‌رفته معنای فلسفی اخصی یافت: ساختاری منطقی یا مفهومی که به‌عنوان صورت یا قالبی فکری در یک حوزه مفروض تجربه به کار می‌رود، خاصه در رساله «ساختار انقلاب‌های علمی» تامس کوهن، 1962.] زندان سراسربین در فوکو هم چنین نقشی دارد.3 هومو ساکر (= بشرِ محرّم) یا موزِلمان (تلفظ آلمانی واژه مسلمان) یا وضعیت استثنایی در کار من همین کارکرد را دارند. بنابراین من از سرمشق یا پارادایم استفاده می‌کنم تا گروه بزرگی از پدیده‌ها بسازم و به فهم ساختاری تاریخی نزدیک شوم و از این لحاظ باز کارم شبیه کار فوکو است که سراسربینی را از دل پدیده تاریخی زندان سراسربین بیرون کشید.4 اما این نوع تحلیل را نباید با تحقیقات جامعه‌شناسی خلط کرد.
با همه این تفاصیل، هرکسی مقایسه شما به گوشش خورد، جا خورد چون به نظر می‌رسد دارید سیاست‌های دولت آمریکا و رژیم نازی را هم‌کاسه می‌کنید.
البته صحبت‌های من ناظر به وضع و حال زندانیان گوانتانامو بود و راستش را بخواهید اگر به زبان حقوقی حرف بزنیم، وضعیت ایشان واقعا قابل مقایسه است با وضعیت زندانیان اردوگاه‌های نازی‌ها. بازداشتی‌های سیاسی گوانتانامو از منزلت اسرای جنگی محروم‌اند؛ درواقع هیچ منزلت حقوقی‌ای ندارند.5 اینها در‌حال‌حاضر نه فقط در معرض اعمال قدرت عریان‌اند، راستش هیچ رقم هستی قانونی ندارند. در اردوگاه‌های نازی‌ها، اول باید یهودیان را به‌طور‌کامل از تمامی حق و حقوق ملی و تمام حقوق شهروندیِ به‌جامانده از قوانین نورنبرگ6 محروم کنند و پس از آن یهودیان دیگر اتباع قانونی هم نبودند و از دایره قوانین جزائی هم حذف شدند.
به نظر شما این چه پیوندی با سیاست‌های آمریکا در مسائل امنیتی دارد؟ آیا گوانتانامو از مصادیق دوره گذاری است که شما قبلا وصف کرده‌اید؟ گذار از حکمرانی از راه قانون به حکمرانی از راه اداره وضعیت بی‌نظمی.
این مسئله پس پشت هر سیاست امنیت‌گرایی هست: حکمرانی از راه مدیریت، از راه اداره‌کردن. میشل فوکو در سلسله‌درس‌های کُلژ دو فرانس در 1968 نشان داد چگونه امنیت در قرن هجدهم پارادایم یا سرمشقی برای حکومت و کشورداری شد. برای فرانسوا کِنه و ژان تورگو و دیگر سیاست‌مداران فیزیوکرات، امنیت به‌معنای جلوگیری از قحطی و خشک‌سالی و دیگر بلایای طبیعی نبود.
منظورشان از سیاست امنیتی این بود که باید اجازه داد این فجایع و بلایا روی دهند و بعد قادر باشیم آنها را در مجراهایی سودآور اندازیم. فوکو به این ترتیب می‌تواند با امنیت و انضباط تحمیلی و قانون به عنوان الگوی حکومت مخالفت کند. حال به گمان من باید دوزاری‌مان افتاده باشد که هر دو عنصر -هم قانون هم غیاب قانون- و صورت‌های حکمرانیِ متناظر آنها -حکمرانی از راه قانون و حکمرانی از راه مدیریت- جزئی از ساختاری دوگانه یا یک نظام جامع‌اند. تلاش من درک چند و چون عمل این نظام است. می‌دانید؟ عبارتی فرانسوی هست که کارل اشمیت غالبا نقل می‌کند: Le Roi reigne mail il ne gouverne pas. یعنی، شاه سلطنت می‌کند اما حکومت نمی‌کند. این غایت‌القصوای ساختار دوگانه‌ای است که از آن سخن گفتم: سلطنت‌کردن و حکومت‌کردن. والتر بنیامین زوج مفهومی فرمان راندن (شالتِن) و اداره‌کردن (والتِن) را وارد این مقوله‌بندی کرد. برای فهم گسست تاریخی این دو مقوله باید ابتدا رابطه لازم و ملزوم آنها را درک کنیم.
از این گذشته، آیا دوره حاکمیت قانون به سر آمده؟ آیا دیگر در نوعی عصر حکمرانی از راه فرمان‌راندن (شالتونگ، تقریبا مترادف با فتوادادن) زندگی می‌کنیم، عصر تنظیم سیبرنتیکیِ امور آدمیان و اداره‌کردن محض ابنای بشر؟
در نگاه اول واقعا به نظر می‌رسد حکمرانی از راه اداره‌کردن، از راه مدیریت، رو به رشد است و دست بالا را دارد و حکومت از راه قانون در سراشیب زوال افتاده. ما در حال تجربه مدیریت بی‌نظمی و اداره غیاب نظمیم.
ولی آیا در عین حال نظاره‌گر توسعه کل نظام قضائی و افزایش مهیب مقررات قانونی نیستیم؟ هر روز قانون‌های بیشتری وضع می‌شوند و محض نمونه، آلمانی‌ها مرتب احساس می‌کنند زمام کارهایشان بیشتر به دست کارلسروهه است تا برلین.7
همچنین می‌بینید که هر دو عنصر نظام مستقر همزیستی دارند و هر دو به حد نهایی‌شان سوق داده می‌شوند، تا به حدی که به نظر می‌رسد سرآخر فرو می‌پاشند. امروزه شاهدیم که چگونه حداکثر بی‌نظمی و هنجارگسیختگی می‌توانند با حداکثر قانون‌گذاری همزیستی کنند.
بر پایه توصیفی که حالا به دست دادید، شکافی می‌بینم که به قطبی‌شدنی می‌انجامد که روز‌به‌روز شدیدتر می‌شود. با این حال، شما در جایی دیگر گفته‌اید قلمرو سنتی اراده سیاسی مدام تنگ و تنگ‌تر می‌شود -و این گفته از جهاتی انتقادی و به‌شکل منحطی نظری می‌نماید.
اجازه بدهید جواب سؤالتان را به کمک بنیامین بدهم: چیزی به اسم زوال و افول وجود ندارد. شاید علتش این باشد که عصر همیشه از پیش به‌صورت چیزی رو به زوال درک می‌شود. وقتی تمایزهای کلاسیک سنت فلسفه سیاسی نظیر عمومی/خصوصی را در نظر می‌گیریم، آن وقت من ترجیح می‌دهم به جای تأکید بر اهمیتِ این تمایزها و به جای ضجه و مویه بابت ضعیف‌شدن و آب‌رفتن یکی از طرفین این تمایز، درهم‌آمیختن آنها را به پرسش گیرم. می‌خواهم درک کنم این نظام چگونه عمل می‌کند و نظام همواره خصلتی دوگانه دارد؛ نظام همیشه از راه تقابل‌گذاری کار می‌کند. نه فقط تقابل عمومی/خصوصی، بلکه تقابل خانه و شهر نیز، استثنا و قاعده، سلطنت‌کردن و حکومت‌کردن و تقابل‌هایی از این دست. اما برای فهم درست محل نزاع واقعی در اینجا، باید یاد بگیریم این تقابل‌ها را نه در قالب دو‌گانگی‌ها بلکه در قالب دو‌قطبی‌ها ببینیم، نه تقابل‌هایی جوهری بلکه تقابل‌هایی تنشی. منظورم این است که نیاز به نوعی منطق میدان داریم، میدان به‌معنایی که در علم فیزیک مطرح می‌شود. در این منطق، محال است بتوان خط فارقی واضح کشید و دو جوهر متفاوت را از هم جدا کرد. بدین سان ممکن است ناگهان به مناطقی برخورد کنید که ویژگی‌شان تصمیم‌ناپذیری یا بی‌تفاوتی است. وضعیت استثنایی یکی از همین منطقه‌هاست.
آیا صحبت‌کردن از نقطه پایان -و به‌همراه آن واقعیتِ- حوزه خصوصی همچنان معنایی دارد؟ به معنایی که در بررسی نظام‌مند شما هم مطرح می‌شود. آیا چیزی در حوزه خصوصی مانده که ارزش دفاع‌کردن داشته باشد؟
قبل از هر چیز معلوم است که در بسیاری موارد دیگر نمی‌توانیم بین امور خصوصی و امور عمومی فرق بگذاریم و هر دو طرف این تقابل کلاسیک به‌وضوح دارند واقعیت‌شان را از دست می‌دهند و بازداشتگاه موقت گوانتانامو جلوه‌گاه تمام‌نمای این ناممکن‌شدن است. وضعیت استثنایی خصوصا به خنثی‌شدن این تمایز اطلاق می‌شود. با این همه، گمان می‌کنم مفهوم خصوصی همچنان جالب توجه است. کافی است به انبوه سازمان‌ها و فعالیت‌هایی در آمریکا نظر کنید که در‌حال‌حاضر خود را وقف دفاع از «حریم خصوصی» و تلاش برای مشخص‌کردن چیزهایی کرده‌اند که به این حوزه تعلق دارند و چیزهایی که ندارند.
پس بگویید این مقوله چگونه وارد پروژه شما می‌شود؟
همان‌طور که در ابتدای بحث گفتم، هومو ساکر قرار است در کل شامل چهار مجلد بشود. آخرین و جالب‌توجه‌ترین مجلد از نظر من موقوف بحثی تاریخی نخواهد شد. ترجیحم این است که روی دو مفهوم صورت‌های زندگی (حیات-صورت‌ها) و سبک‌های زندگی کار کنم. آنچه من حیات-صورت می‌نامم زندگی‌‌ای است که هرگز نمی‌توان آن را از صورتش جدا کرد؛ زندگی‌ای که در آن هرگز این امکان نیست که چیزی چون حیات برهنه را جدا کرد و در اینجا هم مفهوم حریم «خصوصی» به میدان می‌آید.
در اینجا پیوند واضحی است میان کار شما و کار فوکو و شاید کار رولان بارت نیز که یکی از درس‌گفتارهای سال‌های آخر عمرش را به موضوع باهم‌زیستن (ویور آنسامبل) اختصاص داد.
بله، البته فوکو وقتی این فکر را در سر می‌پروراند به‌سراغ یونانیان و رومیان قدیم رفت. وقتی روی این موضوع کار می‌کنید، یکهو متوجه می‌شوید زمین زیر پای‌تان خالی شده و همین‌جاست که به‌وضوح می‌بینیم از قرار معلوم هیچ دسترسی‌ به امر حاضر و تجربه بی‌واسطه نداریم مگر به میانجی آنچه فوکو نوعی باستان‌شناسی یا دیرینه‌شناسی نامید.8 ولی نمی‌توان به‌راحتی به این سؤال جواب داد که وقتی می‌خواهیم یک حیات-صورت را باستان‌شناسی کنیم، به عبارت دیگر یک تجربه بی‌واسطه زندگی را، آن‌وقت باستان‌شناسی چه شکلی خواهد شد.
آن‌طورکه من می‌فهمم، تقریبا هر فیلسوفی تصویری از خیر و حق یا از زندگی فیلسوفانه نیز دارد. شما چه تصویری دارید؟
این فکر را که آدم باید زندگی‌اش را به‌صورت اثری هنری درآورد امروزه عمدتا به فوکو و تصور او از مراقبت نفس ( یا خود-پروایی) منسوب می‌کنند. پی‌یر آدو (1922-2010)، مورخ بزرگ فلسفه باستان، به فوکو خرده می‌گرفت و می‌گفت مراقبت نفس منظور فلاسفه باستان به معنای ساختن زندگی به‌صورت اثری هنری نبود، برعکس، به معنای قسمی خلع ید نفس بود. نکته‌ای که آدو قادر به درکش نبود این است که از نظر فوکو این دو بر هم منطبق‌اند. یادتان بیاید انتقاد فوکو از مفهوم مؤلف را و مخالفت ریشه‌ای او با مقام مؤلف. از این حیث، زندگی فیلسوفانه، یا به تعبیری زندگی خوب و زیبا، چیز دیگری است: وقتی زندگی شما اثری هنری می‌شود، شما علت آن نیستید. منظورم این است که در این لحظه شما زندگی خود و خودتان را به‌صورت چیزی «به قالب فکر درآمده» احساس می‌کنید، اما فاعل یا مؤلف دیگر حضور ندارند. ساختن زندگی منطبق است بر آنچه فوکو رهاکردن نفس یا وانهادنِ نفس می‌خواند و این همان تصور نیچه است از اثری هنری بدون هنرمند.
برای همه کسانی که در این 30 سال کوشیده‌اند صورت غیر‌طردآمیزی از سیاست پدید آورند، سیاستی که بر‌مبنای طرد و حذف استوار نباشد، نیچه مهم‌ترین مرجع بوده است. چرا نیچه برای شما چنین نقشی نداشته است؟
آه، این‌طور نیست، نیچه برای من هم مهم بود. ولی من بیشتر با بنیامین هم‌داستانم که می‌گفت بازگشت ابدی به مجازات حبس می‌ماند، به این حکم معلم‌های مدرسه که به شاگردان می‌گویند باید از فلان جمله هزار بار رونویسی کنند...
البته کارهای اصحاب مکتب فقه‌اللغه ایتالیایی همزمان و بعد از مساعی مونتیناری دقیقا نشان داده است که نیچه نویسنده خودکامه و دشواریابی که مدت‌های مدید به ما معرفی می‌شد، نیست بلکه نظام گشوده و سرشار از تقاطع و تلاقیِ قرائت‌ها و ایده‌هاست -اثری هنری بدون هنرمند، نظیر آنچه هم‌اکنون یاد کردید.
اگر چنین باشد که می‌گویید، آن‌وقت نیاز داریم حضور سوژه را از یاد ببریم. باید از اثر در مقابل مؤلف حمایت کنیم.
پا‌نویس‌ها:
1- برای مثال، بنگرید به جورجو آگامبن، «هومو ساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه» (ترجمه دنیل هلر روزن، استنفرد 1998). هومو ساکر، در قاموس حقوق روم باستان، به انسانی اطلاق می‌شد که نمی‌شد طی مراسمی آیینی او را کشت، یعنی امکان قربانی‌کردنش نبود، ولی هرکسی می‌توانست او را بکشد بی‌آنکه به جرم ارتکاب قتل گناهکار شناخته شود. آگامبن این مفهوم را زیربنای روشی تازه قرار داده است برای رمزگشایی از معضلی اساسی در سیاست قرن ما: برآمدنِ بدترین نوع نظام‌های تمامیت‌خواه که در رژیم نازی به اوج رسید.
2- بنگرید به کتاب «بقایای آشویتس: شاهد و بایگانی» (و ترجمه فارسی آن به قلم مجتبا گل‌محمدی، نشر بیدگل).
3- برای مثال بنگرید به کتاب (The Foucault Reader (Pantheon: 1984 (مدینه فاضله جرمی بنتام فقط در ندامتگاه‌ها می‌توانست در قالبی مادی جلوه‌ای کامل بیاید. در سال‌های دهه 1830، زندان سراسربین الگوی معماری اکثر پروژه‌های زندان‌سازی شد. این سرراست‌ترین راه برای بیان هوش انضباطی بود. زندان سراسربین یک حیاط بزرگ داشت و برجی استوانه‌ای در وسطش و دور‌تا‌دور آن برج یک رشته ساختمان چندطبقه).
4- «و هرچند نظام قضائی جامع جامعه مدرن از قرار معلوم حدودی بر اعمال قدرت تحمیل می‌کند، سراسربینیِ همه شمول آن به آن امکان می‌دهد، در زیر پوست قانون، ماشینی را به کار اندازد که هم عظیم است هم دقیق، هم فراگیر است هم مو را از ماست می‌کشد...» (مقایسه کنید با ترجمه فارسی حسین بشیریه در کتاب فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، نشر نی).
5- در بیستم آوریل 2004، دیوان عالی کشور در آمریکا به استماع قول کسانی گوش سپرد که در پرونده‌های مربوط به بازداشتی‌های گوانتانامو خواستار تعیین تکلیف منزلت حقوقی ایشان و دسترسی قضائی آنان به قوانین کیفری بودند. برای مثال بنگرید به:
Rasul v. Bush, No. 03-334 (D.C. Cir filed 2 Sept. 2003), cert. granted 124 S.Ct. 534 (2003).
6- قوانین نورنبرگ که در همایش حزب نازی درباره موضوع آزادی به سال 1934 به تصویب رسیدند شامل قانونی درباره شهروندی بودند؛ قانونی که تمامی کسانی را که خون آلمانی نداشتند، یعنی رگ و ریشه‌شان غیر‌آلمانی بود، از حقوق شهروندی محروم می‌کرد. بنگرید به:
Hitler's Justice: The Courts of the Third Reich, by Ingo Müller (Deborah Lucas Schneider trans., Harvard University Press 1991).
7- کارلسروهه کرسی دادگاه قانون اساسی فدرال آلمان و دیوان عدالت فدرال آلمان است. برای آشنایی با اهمیت قضائی‌-سیاسیِ کالسروهه بنگرید به:
Gerhard Casper, The "Karlsruhe Republic" - Keynote Address at the State Ceremony Celebrating the 50th Anniversary of the Federal Constitutional Court, 2 GERMAN LAW JOURNAL No. 18 (01 December 2001), at http://www.germanlawjournal.com/article.php?id=111
8- برای مثال بنگرید به:
MICHEL FOUCAULT, ARCHEOLOGY OF KNOWLEDGE (Pantheon 1982).

جورجو آگامبن متفکر معاصر ایتالیایی در حوزه‌های گوناگونی قلم می‌زند، ازجمله نظریه سیاسی، اخلاق، حقوق، نظریه ادبی، مطالعات سینمایی و دینی. گستره حیطه‌های مورد علاقه او به انتشار آثار مختلفی منجر شده که شاید نتوان آنها را تحت یک عنوان خاص گنجاند. بااین‌حال محور اصلی کار او را از دهه 1980 تاکنون می‌توان پروژه هوموساکر دانست که با کتاب «هوموساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه» آغاز می‌شود و با «استفاده بدن‌ها» در سال 2017 پایان می‌یابد. او در این مجموعه از کتاب‌ها به مطالعات آرنت و فوکو درباره تمامیت‌خواهی و زیست‌سیاست واکنش نشان می‌دهد. مجموعه هوموساکر در بیش از 20 سال بدون ترتیب خاصی منتشر شد و در سال 2017 در یک مجلد تحت عنوان «مجموعه آثار: هوموساکر» درآمد که تصویر کلی و در ضمن دقیق‌تری از این پروژه به دست می‌دهد. مصاحبه زیر به‌بهانه ترجمه یکی از مهم‌ترین کتاب‌های این مجموعه، «وضعیت استثنایی»، به آلمانی با آگامبن صورت گرفته است. مصاحبه را اولریش رائولف، دبیر بخش فرهنگ روزنامه زوددویچه، در مارس 2004 در شهر رم به انجام رساند و ترجمه انگلیسی آن به قلم موراگ گودوین است. همه پانویس‌های این نسخه از ویراستاران است.

آخرین کتاب شما، «وضعیت استثنایی»، به‌تازگی به زبان آلمانی منتشر شده است: تحلیلی تاریخی و مبتنی بر تاریخ حقوق از مفهومی که در نگاه اول آدم را به یاد کارل اشمیت می‌اندازد. این مفهوم در چارچوب پروژه هومو ساکر1 شما چه معنایی می‌یابد؟
وضعیت استثنایی به سلسله جستارهای تبارشناسانه‌ای تعلق دارد که در ادامه هوموساکر نوشته‌ام و باید تشکیل یک مجموعه چهارتایی بدهد. به‌لحاظ محتوا، این کتاب با دو مسئله سروکار دارد؛ مسئله اول به تاریخ مربوط می‌شود: وضعیت استثنایی یا وضعیت اضطراری (که گاهی از آن به حالت فوق‌العاده تعبیر می‌کنیم) امروزه یکی از سرمشق‌های اصلی کشورداری و حکمرانی شده است. در اصل به آن به چشم حالتی فوق‌العاده نگاه می‌کردند، حالتی استثنایی که فقط در مقطع زمانی محدودی اعتبار می‌داشت اما تبدیل و تبدلی تاریخی آن را صورت عادی و بهنجار حکمرانی کرده است. می‌خواستم پیامدهای این دگرگونی را برای حال و روز دموکراسی‌هایی که در چارچوبشان زندگی می‌کنیم نشان دهم. مسئله دوم ماهیتی فلسفی دارد و با رابطه غریب قانون و بی‌قانونی، قانون و هنجارگسیختگی، ارتباط دارد. وضعیت استثنایی رابطه‌ای پنهان اما بنیادی میان قانون و غیاب قانون برقرار می‌کند. نوعی خلأ است، جایی خالی است و این فضای تهی مقوّم نظام قضائی است.
در همان مجلد اول هومو ساکر نوشته بودید سرمشق وضعیت استثنایی در اردوگاه‌های کار اجباری به وجود آمد یا به تعبیری، این الگو با آن اردوگاه‌ها همخوانی دارد. پیش‌بینی می‌شد کرد که وقتی این مفهوم را درباره ایالات متحده و سیاست آمریکا به کار بردید فریاد خشم و اعتراض بلند شود، اتفاقی که سال گذشته روی داد. آیا همچنان نقد خود را بر سیاست‌های آمریکا وارد می‌دانید؟
پای این شکل از کاربرد مفهوم‌ها که به میان می‌آید، باید بگویم انتشار کتابم درباره آشویتس2 هم اعتراض‌هایی مشابه درپی داشت. ولی من مورخ نیستم. من با سرمشق‌ها کار می‌کنم. سرمشق چیزی نظیر مثال است، نمونه‌ای بارز، پدیده‌ای یکتا در تاریخ. [واژه پارادایم که به‌معنای مثال یا الگو در اواخر قرن پانزدهم وارد زبان‌های اروپایی شد ریشه در واژه یونانیِ پارادئیگما دارد، از ماده پارادئیکنونائی به معنای نشان‌دادن و بازنمودن و ترجمه تحت‌اللفظی‌اش می‌شود در کنار هم نشان‌دادن (پارا = در کنارِ، دوش به دوشِ+ دئیکنونائی = نشان‌دادن). در قرن بیستم، پارادایم رفته‌رفته معنای فلسفی اخصی یافت: ساختاری منطقی یا مفهومی که به‌عنوان صورت یا قالبی فکری در یک حوزه مفروض تجربه به کار می‌رود، خاصه در رساله «ساختار انقلاب‌های علمی» تامس کوهن، 1962.] زندان سراسربین در فوکو هم چنین نقشی دارد.3 هومو ساکر (= بشرِ محرّم) یا موزِلمان (تلفظ آلمانی واژه مسلمان) یا وضعیت استثنایی در کار من همین کارکرد را دارند. بنابراین من از سرمشق یا پارادایم استفاده می‌کنم تا گروه بزرگی از پدیده‌ها بسازم و به فهم ساختاری تاریخی نزدیک شوم و از این لحاظ باز کارم شبیه کار فوکو است که سراسربینی را از دل پدیده تاریخی زندان سراسربین بیرون کشید.4 اما این نوع تحلیل را نباید با تحقیقات جامعه‌شناسی خلط کرد.
با همه این تفاصیل، هرکسی مقایسه شما به گوشش خورد، جا خورد چون به نظر می‌رسد دارید سیاست‌های دولت آمریکا و رژیم نازی را هم‌کاسه می‌کنید.
البته صحبت‌های من ناظر به وضع و حال زندانیان گوانتانامو بود و راستش را بخواهید اگر به زبان حقوقی حرف بزنیم، وضعیت ایشان واقعا قابل مقایسه است با وضعیت زندانیان اردوگاه‌های نازی‌ها. بازداشتی‌های سیاسی گوانتانامو از منزلت اسرای جنگی محروم‌اند؛ درواقع هیچ منزلت حقوقی‌ای ندارند.5 اینها در‌حال‌حاضر نه فقط در معرض اعمال قدرت عریان‌اند، راستش هیچ رقم هستی قانونی ندارند. در اردوگاه‌های نازی‌ها، اول باید یهودیان را به‌طور‌کامل از تمامی حق و حقوق ملی و تمام حقوق شهروندیِ به‌جامانده از قوانین نورنبرگ6 محروم کنند و پس از آن یهودیان دیگر اتباع قانونی هم نبودند و از دایره قوانین جزائی هم حذف شدند.
به نظر شما این چه پیوندی با سیاست‌های آمریکا در مسائل امنیتی دارد؟ آیا گوانتانامو از مصادیق دوره گذاری است که شما قبلا وصف کرده‌اید؟ گذار از حکمرانی از راه قانون به حکمرانی از راه اداره وضعیت بی‌نظمی.
این مسئله پس پشت هر سیاست امنیت‌گرایی هست: حکمرانی از راه مدیریت، از راه اداره‌کردن. میشل فوکو در سلسله‌درس‌های کُلژ دو فرانس در 1968 نشان داد چگونه امنیت در قرن هجدهم پارادایم یا سرمشقی برای حکومت و کشورداری شد. برای فرانسوا کِنه و ژان تورگو و دیگر سیاست‌مداران فیزیوکرات، امنیت به‌معنای جلوگیری از قحطی و خشک‌سالی و دیگر بلایای طبیعی نبود.
منظورشان از سیاست امنیتی این بود که باید اجازه داد این فجایع و بلایا روی دهند و بعد قادر باشیم آنها را در مجراهایی سودآور اندازیم. فوکو به این ترتیب می‌تواند با امنیت و انضباط تحمیلی و قانون به عنوان الگوی حکومت مخالفت کند. حال به گمان من باید دوزاری‌مان افتاده باشد که هر دو عنصر -هم قانون هم غیاب قانون- و صورت‌های حکمرانیِ متناظر آنها -حکمرانی از راه قانون و حکمرانی از راه مدیریت- جزئی از ساختاری دوگانه یا یک نظام جامع‌اند. تلاش من درک چند و چون عمل این نظام است. می‌دانید؟ عبارتی فرانسوی هست که کارل اشمیت غالبا نقل می‌کند: Le Roi reigne mail il ne gouverne pas. یعنی، شاه سلطنت می‌کند اما حکومت نمی‌کند. این غایت‌القصوای ساختار دوگانه‌ای است که از آن سخن گفتم: سلطنت‌کردن و حکومت‌کردن. والتر بنیامین زوج مفهومی فرمان راندن (شالتِن) و اداره‌کردن (والتِن) را وارد این مقوله‌بندی کرد. برای فهم گسست تاریخی این دو مقوله باید ابتدا رابطه لازم و ملزوم آنها را درک کنیم.
از این گذشته، آیا دوره حاکمیت قانون به سر آمده؟ آیا دیگر در نوعی عصر حکمرانی از راه فرمان‌راندن (شالتونگ، تقریبا مترادف با فتوادادن) زندگی می‌کنیم، عصر تنظیم سیبرنتیکیِ امور آدمیان و اداره‌کردن محض ابنای بشر؟
در نگاه اول واقعا به نظر می‌رسد حکمرانی از راه اداره‌کردن، از راه مدیریت، رو به رشد است و دست بالا را دارد و حکومت از راه قانون در سراشیب زوال افتاده. ما در حال تجربه مدیریت بی‌نظمی و اداره غیاب نظمیم.
ولی آیا در عین حال نظاره‌گر توسعه کل نظام قضائی و افزایش مهیب مقررات قانونی نیستیم؟ هر روز قانون‌های بیشتری وضع می‌شوند و محض نمونه، آلمانی‌ها مرتب احساس می‌کنند زمام کارهایشان بیشتر به دست کارلسروهه است تا برلین.7
همچنین می‌بینید که هر دو عنصر نظام مستقر همزیستی دارند و هر دو به حد نهایی‌شان سوق داده می‌شوند، تا به حدی که به نظر می‌رسد سرآخر فرو می‌پاشند. امروزه شاهدیم که چگونه حداکثر بی‌نظمی و هنجارگسیختگی می‌توانند با حداکثر قانون‌گذاری همزیستی کنند.
بر پایه توصیفی که حالا به دست دادید، شکافی می‌بینم که به قطبی‌شدنی می‌انجامد که روز‌به‌روز شدیدتر می‌شود. با این حال، شما در جایی دیگر گفته‌اید قلمرو سنتی اراده سیاسی مدام تنگ و تنگ‌تر می‌شود -و این گفته از جهاتی انتقادی و به‌شکل منحطی نظری می‌نماید.
اجازه بدهید جواب سؤالتان را به کمک بنیامین بدهم: چیزی به اسم زوال و افول وجود ندارد. شاید علتش این باشد که عصر همیشه از پیش به‌صورت چیزی رو به زوال درک می‌شود. وقتی تمایزهای کلاسیک سنت فلسفه سیاسی نظیر عمومی/خصوصی را در نظر می‌گیریم، آن وقت من ترجیح می‌دهم به جای تأکید بر اهمیتِ این تمایزها و به جای ضجه و مویه بابت ضعیف‌شدن و آب‌رفتن یکی از طرفین این تمایز، درهم‌آمیختن آنها را به پرسش گیرم. می‌خواهم درک کنم این نظام چگونه عمل می‌کند و نظام همواره خصلتی دوگانه دارد؛ نظام همیشه از راه تقابل‌گذاری کار می‌کند. نه فقط تقابل عمومی/خصوصی، بلکه تقابل خانه و شهر نیز، استثنا و قاعده، سلطنت‌کردن و حکومت‌کردن و تقابل‌هایی از این دست. اما برای فهم درست محل نزاع واقعی در اینجا، باید یاد بگیریم این تقابل‌ها را نه در قالب دو‌گانگی‌ها بلکه در قالب دو‌قطبی‌ها ببینیم، نه تقابل‌هایی جوهری بلکه تقابل‌هایی تنشی. منظورم این است که نیاز به نوعی منطق میدان داریم، میدان به‌معنایی که در علم فیزیک مطرح می‌شود. در این منطق، محال است بتوان خط فارقی واضح کشید و دو جوهر متفاوت را از هم جدا کرد. بدین سان ممکن است ناگهان به مناطقی برخورد کنید که ویژگی‌شان تصمیم‌ناپذیری یا بی‌تفاوتی است. وضعیت استثنایی یکی از همین منطقه‌هاست.
آیا صحبت‌کردن از نقطه پایان -و به‌همراه آن واقعیتِ- حوزه خصوصی همچنان معنایی دارد؟ به معنایی که در بررسی نظام‌مند شما هم مطرح می‌شود. آیا چیزی در حوزه خصوصی مانده که ارزش دفاع‌کردن داشته باشد؟
قبل از هر چیز معلوم است که در بسیاری موارد دیگر نمی‌توانیم بین امور خصوصی و امور عمومی فرق بگذاریم و هر دو طرف این تقابل کلاسیک به‌وضوح دارند واقعیت‌شان را از دست می‌دهند و بازداشتگاه موقت گوانتانامو جلوه‌گاه تمام‌نمای این ناممکن‌شدن است. وضعیت استثنایی خصوصا به خنثی‌شدن این تمایز اطلاق می‌شود. با این همه، گمان می‌کنم مفهوم خصوصی همچنان جالب توجه است. کافی است به انبوه سازمان‌ها و فعالیت‌هایی در آمریکا نظر کنید که در‌حال‌حاضر خود را وقف دفاع از «حریم خصوصی» و تلاش برای مشخص‌کردن چیزهایی کرده‌اند که به این حوزه تعلق دارند و چیزهایی که ندارند.
پس بگویید این مقوله چگونه وارد پروژه شما می‌شود؟
همان‌طور که در ابتدای بحث گفتم، هومو ساکر قرار است در کل شامل چهار مجلد بشود. آخرین و جالب‌توجه‌ترین مجلد از نظر من موقوف بحثی تاریخی نخواهد شد. ترجیحم این است که روی دو مفهوم صورت‌های زندگی (حیات-صورت‌ها) و سبک‌های زندگی کار کنم. آنچه من حیات-صورت می‌نامم زندگی‌‌ای است که هرگز نمی‌توان آن را از صورتش جدا کرد؛ زندگی‌ای که در آن هرگز این امکان نیست که چیزی چون حیات برهنه را جدا کرد و در اینجا هم مفهوم حریم «خصوصی» به میدان می‌آید.
در اینجا پیوند واضحی است میان کار شما و کار فوکو و شاید کار رولان بارت نیز که یکی از درس‌گفتارهای سال‌های آخر عمرش را به موضوع باهم‌زیستن (ویور آنسامبل) اختصاص داد.
بله، البته فوکو وقتی این فکر را در سر می‌پروراند به‌سراغ یونانیان و رومیان قدیم رفت. وقتی روی این موضوع کار می‌کنید، یکهو متوجه می‌شوید زمین زیر پای‌تان خالی شده و همین‌جاست که به‌وضوح می‌بینیم از قرار معلوم هیچ دسترسی‌ به امر حاضر و تجربه بی‌واسطه نداریم مگر به میانجی آنچه فوکو نوعی باستان‌شناسی یا دیرینه‌شناسی نامید.8 ولی نمی‌توان به‌راحتی به این سؤال جواب داد که وقتی می‌خواهیم یک حیات-صورت را باستان‌شناسی کنیم، به عبارت دیگر یک تجربه بی‌واسطه زندگی را، آن‌وقت باستان‌شناسی چه شکلی خواهد شد.
آن‌طورکه من می‌فهمم، تقریبا هر فیلسوفی تصویری از خیر و حق یا از زندگی فیلسوفانه نیز دارد. شما چه تصویری دارید؟
این فکر را که آدم باید زندگی‌اش را به‌صورت اثری هنری درآورد امروزه عمدتا به فوکو و تصور او از مراقبت نفس ( یا خود-پروایی) منسوب می‌کنند. پی‌یر آدو (1922-2010)، مورخ بزرگ فلسفه باستان، به فوکو خرده می‌گرفت و می‌گفت مراقبت نفس منظور فلاسفه باستان به معنای ساختن زندگی به‌صورت اثری هنری نبود، برعکس، به معنای قسمی خلع ید نفس بود. نکته‌ای که آدو قادر به درکش نبود این است که از نظر فوکو این دو بر هم منطبق‌اند. یادتان بیاید انتقاد فوکو از مفهوم مؤلف را و مخالفت ریشه‌ای او با مقام مؤلف. از این حیث، زندگی فیلسوفانه، یا به تعبیری زندگی خوب و زیبا، چیز دیگری است: وقتی زندگی شما اثری هنری می‌شود، شما علت آن نیستید. منظورم این است که در این لحظه شما زندگی خود و خودتان را به‌صورت چیزی «به قالب فکر درآمده» احساس می‌کنید، اما فاعل یا مؤلف دیگر حضور ندارند. ساختن زندگی منطبق است بر آنچه فوکو رهاکردن نفس یا وانهادنِ نفس می‌خواند و این همان تصور نیچه است از اثری هنری بدون هنرمند.
برای همه کسانی که در این 30 سال کوشیده‌اند صورت غیر‌طردآمیزی از سیاست پدید آورند، سیاستی که بر‌مبنای طرد و حذف استوار نباشد، نیچه مهم‌ترین مرجع بوده است. چرا نیچه برای شما چنین نقشی نداشته است؟
آه، این‌طور نیست، نیچه برای من هم مهم بود. ولی من بیشتر با بنیامین هم‌داستانم که می‌گفت بازگشت ابدی به مجازات حبس می‌ماند، به این حکم معلم‌های مدرسه که به شاگردان می‌گویند باید از فلان جمله هزار بار رونویسی کنند...
البته کارهای اصحاب مکتب فقه‌اللغه ایتالیایی همزمان و بعد از مساعی مونتیناری دقیقا نشان داده است که نیچه نویسنده خودکامه و دشواریابی که مدت‌های مدید به ما معرفی می‌شد، نیست بلکه نظام گشوده و سرشار از تقاطع و تلاقیِ قرائت‌ها و ایده‌هاست -اثری هنری بدون هنرمند، نظیر آنچه هم‌اکنون یاد کردید.
اگر چنین باشد که می‌گویید، آن‌وقت نیاز داریم حضور سوژه را از یاد ببریم. باید از اثر در مقابل مؤلف حمایت کنیم.
پا‌نویس‌ها:
1- برای مثال، بنگرید به جورجو آگامبن، «هومو ساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه» (ترجمه دنیل هلر روزن، استنفرد 1998). هومو ساکر، در قاموس حقوق روم باستان، به انسانی اطلاق می‌شد که نمی‌شد طی مراسمی آیینی او را کشت، یعنی امکان قربانی‌کردنش نبود، ولی هرکسی می‌توانست او را بکشد بی‌آنکه به جرم ارتکاب قتل گناهکار شناخته شود. آگامبن این مفهوم را زیربنای روشی تازه قرار داده است برای رمزگشایی از معضلی اساسی در سیاست قرن ما: برآمدنِ بدترین نوع نظام‌های تمامیت‌خواه که در رژیم نازی به اوج رسید.
2- بنگرید به کتاب «بقایای آشویتس: شاهد و بایگانی» (و ترجمه فارسی آن به قلم مجتبا گل‌محمدی، نشر بیدگل).
3- برای مثال بنگرید به کتاب (The Foucault Reader (Pantheon: 1984 (مدینه فاضله جرمی بنتام فقط در ندامتگاه‌ها می‌توانست در قالبی مادی جلوه‌ای کامل بیاید. در سال‌های دهه 1830، زندان سراسربین الگوی معماری اکثر پروژه‌های زندان‌سازی شد. این سرراست‌ترین راه برای بیان هوش انضباطی بود. زندان سراسربین یک حیاط بزرگ داشت و برجی استوانه‌ای در وسطش و دور‌تا‌دور آن برج یک رشته ساختمان چندطبقه).
4- «و هرچند نظام قضائی جامع جامعه مدرن از قرار معلوم حدودی بر اعمال قدرت تحمیل می‌کند، سراسربینیِ همه شمول آن به آن امکان می‌دهد، در زیر پوست قانون، ماشینی را به کار اندازد که هم عظیم است هم دقیق، هم فراگیر است هم مو را از ماست می‌کشد...» (مقایسه کنید با ترجمه فارسی حسین بشیریه در کتاب فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، نشر نی).
5- در بیستم آوریل 2004، دیوان عالی کشور در آمریکا به استماع قول کسانی گوش سپرد که در پرونده‌های مربوط به بازداشتی‌های گوانتانامو خواستار تعیین تکلیف منزلت حقوقی ایشان و دسترسی قضائی آنان به قوانین کیفری بودند. برای مثال بنگرید به:
Rasul v. Bush, No. 03-334 (D.C. Cir filed 2 Sept. 2003), cert. granted 124 S.Ct. 534 (2003).
6- قوانین نورنبرگ که در همایش حزب نازی درباره موضوع آزادی به سال 1934 به تصویب رسیدند شامل قانونی درباره شهروندی بودند؛ قانونی که تمامی کسانی را که خون آلمانی نداشتند، یعنی رگ و ریشه‌شان غیر‌آلمانی بود، از حقوق شهروندی محروم می‌کرد. بنگرید به:
Hitler's Justice: The Courts of the Third Reich, by Ingo Müller (Deborah Lucas Schneider trans., Harvard University Press 1991).
7- کارلسروهه کرسی دادگاه قانون اساسی فدرال آلمان و دیوان عدالت فدرال آلمان است. برای آشنایی با اهمیت قضائی‌-سیاسیِ کالسروهه بنگرید به:
Gerhard Casper, The "Karlsruhe Republic" - Keynote Address at the State Ceremony Celebrating the 50th Anniversary of the Federal Constitutional Court, 2 GERMAN LAW JOURNAL No. 18 (01 December 2001), at http://www.germanlawjournal.com/article.php?id=111
8- برای مثال بنگرید به:
MICHEL FOUCAULT, ARCHEOLOGY OF KNOWLEDGE (Pantheon 1982).