شورش 71 مشهد، چرا و چگونه؟
مصطفي ايزدي
بيش از 25 سال پيش در مشهد، مذهبيترين شهر ايران و در فاصله دو کيلومتري بارگاه ملکوتي امام رضا(ع) شورشي شکل گرفت که خسارات مادي و روحي فراوانی به مردم آن ديار و بعضي از مقامات محلي وارد آورد. اين رخداد غيرمنتظره که از نيمه نخست روز نهم خرداد 1371 آغاز شد و تا ساعت 10 شب ادامه يافت، هم از نظر چرايي شکلگيري و هم از نظر چگونگي استمرار آن، تا پاسي از شب قابل بررسي است، اما چون هرگز در کشور ما، بهويژه پس از پيروزي انقلاب، از پيامدهاي يک رويداد اقتصادي- اجتماعي نتيجهگيري سياسي نميشود و متوليان امر چند روزي با ابعاد امنيتي چنين پديدههايي خود را سرگرم و آنها را جمعوجور ميکنند، درنتیجه این رخدادها بهسرعت رو به فراموشي ميروند. بهويژه اگر شورش يا اغتشاش در نقطهاي خارج از پايتخت، پديد آمده باشد، رسانهها هم آنگونه که بايدوشايد به آن توجه نميکنند و به خارجکردن آن از ياد و خاطر مردم کمک ميكنند. شورش هشداردهنده، اما فراموششده خرداد 71 مشهد، در محلهاي فقيرنشين و نيازمند توجه، پس از آن رخ داد که در اراک و اسلامشهر نیز چنين وقايعي خود را نمايان کرده بودند. بعد از 25 سال، ناگهان روزنامه «شرق»، به فکر رسانهايکردن آن افتاد و گزارشي براي سالنامه «شرق» 96، تهيه کرد و به چاپ رساند. در اين گزارش با سه مقام سياسي و انتظامي و شهري آن زمان خراسان و نيز دو، سه نفر از اهالي منطقه که در جريان آن رويداد ناپسند قرار داشتند، گفتوگو کرد و با چاشني تحليل سياسي، اقتصادي و اجتماعي گزارشگر خود، نوشتهاي را بر صفحات سالنامه نشاند که بخشي از واقعيات را منعکس كرده است، اما متأسفانه اين گزارش، هم کامل نيست و هم به بعضي از نارواها آلوده شده است. نگارنده که در زمان وقوع حادثه، در استانداري خراسان، معاون سياسي- امنيتي بودم، بر آن شدم که در نوشتهاي خاطرهگونه، ضمن ارائه گزارش مفيدي از شورش يکروزه مشهد در بهار سال 71، به کمبودها و نارواهاي نقلشده در نوشته خانم معصومه اصغري با عنوان «شورش مشهد» در سالنامه «شرق» 96 اشاراتي داشته باشم. قبل از ورود به ماجراي اعتراضات و اغتشاشات جمعي از مردم مشهد در نهم خرداد 71، لازم ميآيد، در مقدمهاي شرایط مشهد و پيشزمينه آن شورش بازگو شود تا ذهن خواننده اين سطور آماده دريافت چرایي و چگونگي ماجراي مذکور باشد. اضافه بر اين، مقامات سياسي و امنيتي کشور که درحالحاضر در مقابل شرايط خاص اجتماعي قرار دارند و هر آن ممکن است با اعتراضاتي مواجه شوند مشابه آنچه پيش از اين در اراک، اسلامشهر، مشهد، شيراز، قزوين و زمستان سال 96 در تهران و تعداد زيادي از شهرهاي ايران و نيز اعتراضات محدود و بيهدف شبانه در تعدادي از شهرهاي بزرگ ايران در تيرماه 97 رخ داد، بدانند که اينگونه رويدادهاي تأسفبار يا اغتشاشات کور، بدون زمينه پيش نميآيند و انبار بيباروت، با يک جرقه به آتشي مهيب تبديل نميشود. وانگهي، دل را تسکينبخشيدن با يکسري پيشفرضهاي کليشهاي و غيرواقعي مبنيبر اينکه دستهايي سازمانيافته از داخل و خارج، مقدمهساز اين اغتشاشات و رويدادها هستند، ناديدهگرفتن قواعد جامعهاي زنده و دستخوش ناملايمات گوناگون است که هر آن، ممکن است از درد درون، آه بکشد و تا چشم باز کنيم به فرياد تبديل شود. اين بديهيات، البته چيزي نيست که متوليان امر ندانند. اشکال اين است که با چنين رفتارهايی اجتماعي يا کنشهاي مردم فرودست، سرسري برخورد ميکنند و به آينده و تبعات آن نميانديشند. در دو، سه دهه گذشته، به دفعات، بهويژه در شهرستانهاي درجه دو و سه و کوچکتر از آنها، به بهانههاي گوناگون، اين پيشامدها ديده شد، اما فريادها را با داروي مسکن برخورد مقطعي، خاموش کردهاند، حتي يک بار هم نشده که براي آينده اين رويدادها چارهانديشي کنند و اگر هم چارهانديشي شده، به جامعه عرضه نشده است. رخداد خرداد 71 شهر مشهد، هشدار مهمي بود که به آن بيتوجهي شد، سپس چنين حادثهاي در شيراز رخ داد. بعد از آن قزوين به آشوب کشيده شد و... تا رسيد به 78 شهر کوچک و بزرگ در ديماه 96 و تعدادي شهر در تيرماه 97. پس از اين پيشامدهاي تلخ و نابسامان که در زمستان 96 و بعد از آن پديدار شد، سياسيون و جامعهشناسان دولتي و نيمهدولتي به اين نتيجه رسيدند که خوب است، جاهايي را براي اينکه مردم بتوانند فرياد بزنند و اعتراض کنند، داشته باشيم! گويا مردم از نداشتن محل تجمع و اعتراض، فرياد ميزنند! تازه همين پيشنهاد هم با مخالفتهايي روبهرو شد. واقعيت اين است که اگر مسئولان اجرائي و مقامات ذيمدخل در هدايت جامعه، به اعتراضات کوچک و جزئي توجه کنند و جريان جويهاي باريک را از سرچشمه ببندند، رود خروشاني که همه را به وحشت مياندازد، شکل نخواهد گرفت. يک وقت مردم اردستان اعتراض ميکنند به اينکه چرا شاهراه مواصلاتي تهران- بندرعباس را که روي اقتصاد آن شهر تأثير دارد، به فاصله زياد از شهر منتقل ميکنيد؟ يک روز مردم اسلامشهر اعتراض ميکنند چرا براي شهر پرند، آب آشاميدني منتقل ميکنيد، اما به ما آب نميدهيد؟ يک روز قزوين شورش ميکند که چرا تکليف تقسيمات کشوري اين شهر را روشن نميکنيد؟ مدتي جزء استان زنجان است و مدتي جزء استان تهران؛ خودش را استان کنيد. روزي مردم روستاهاي مبارکه اصفهان اعتراض ميکنند که چرا فاضلاب و پسماندهاي فولاد مبارکه را به زمينهاي کشاورزي ما منتقل ميکنيد؟ روزي صاحبان حسابهاي مؤسسات قرضالحسنه برميآشوبند که چرا جلوي غارت و چپاول و حيفوميلکردن سپردههاي ما را نميگيريد؟ يک روز مردم ورزنه و روستاهاي شرق اصفهان، يک روز کارگران صنايع فولاد اهواز، يک روز بازنشستگان تحت پوشش سازمان تأمين اجتماعي، يک روز معلمان حقالتدريسي و... و... و... به دلیل عدم رسيدگي به خواستههايشان فرياد برميآورند و يک هفته هم (دي ماه 96) مردم معترض از مشهد تا اروند و از لاهيجان تا هنديجان و از درود تا شاهرود و از نوشهر تا بوشهر، با دهها خواسته گوناگون، وارد فاز اعتراض شدند. اما پيش از اينها، يعني بيش از 25 سال قبل، جمعي از ساکنان محلات محروم مشهد به دليل نداشتن مسکن و مأيوس از پيگيريهاي بيشتر در شهرداري، دست به عصيان زدند و حال همه را گرفتند.
روز بحراني مشهد نهم خرداد 71، روز عجيبي بود. شهر مشهد باوجود مشکلاتي که گريبان بسياري از حاشيهنشينها را گرفته بود، اما پس از انقلاب، سابقه شورش و اغتشاش نداشت و به همين دليل مقامات محلي اعم از سياسي، انتظامي و امنيتي در مقابل رويداد سهمگين نهم خرداد غافلگير شدند؛ بنابراین تصميمگيري براي مهار شورشي که از سوی فرودستان آغاز شد و زورگيران و اوباش آن را ادامه دادند، بسيار سخت بود. روحيه مردمي مسئولان مهار خشونتآميز را برنميتافت، اما قلدرهاي بعضا مسلح پيشاپيش جمعيت خشمگين، امکان هر نوع مسامحه و مدارا را از نيروهاي حکومتي گرفته بودند. هنوز روز به نيمه نرسيده بود که در استانداري خبردار شديم جمعي از مردان و زنان انتهاي بلوار طبرسي، جايي که هزاران حاشيهنشين بیبهره از امکانات زندگي ميکردند، در اعتراض به شهرداري که جلوي ساختوساز آنان را گرفته بود، خودروی شهرداري را به آتش کشيده و مأموران مراقبت از افزايش بيرويه و غيرقانوني ساختمانسازي را از منطقه بيرون کرده بودند. اين امر براي شهرداري بسيار گران آمده بود، بنابراین با پشتيباني نيروي انتظامي به محل حادثه رفته و آثار خودروی سوخته را زدوده بودند و البته کلانتري محل هم با استقرار تعدادي مأمور با تجهيزات معمولي، در محل، ضمن پراکندهکردن مردم، نظم را برقرار کرده بود. جمعآوري آثار سوختگي ماشين و شستوشوي جاي آن، تا ظهر و بعدازظهر طول کشيده بود و در ظاهر، خبر جديدي نبود. اما ماجرا در همينجا پايان نيافت. پيش از اينکه به ادامه ماجرا بپردازم، چند نکته از پيشينه اقدام مردم محل در ساختمانسازي بيرويه و غيرقانوني و نيز برخورد شهرداري مشهد، با اينگونه رفتارهاي ناسازگار و نابهنجار را يادآوري ميکنم. زماني که بنده در استانداري خراسان، معاون سياسي- امنيتي بودم، در حاشيه شهر مشهد بيش از 20 شهرک فقيرنشين و البته مهاجر وجود داشت که دهها هزار زن و مرد و هزاران خانواده پربچه در آنها با کمترين امکانات زندگي ميکردند. اينها روستاييان دور و نزديکي بودند که براي کار و زندگي بهتر، ديار خود را ترک کرده و با اندک وسایل زندگي خود -که يک وانت نيسان را هم پر نميکرد- به مشهد، شهر پرزرق و برق مرکز استان وسيع خراسان و جوار بارگاه ملکوتي امام هشتم(ع) شيعيان، کوچ ميکردند و در حاشيه کويري اين شهر، بساط زندگي پهن ميکردند. اضافه کنيد به اينها، خيل عظيم مهاجران افغانستاني را که براي فرار از جنگهاي داخلي و نجات از آزار رژيم کمونيستي حاکم بر افغانستان و صد البته براي پيداکردن کار به استانهاي هممرز با آن کشور، ازجمله خراسان و بهويژه شهر مشهد، سرازير شده و در شهرکهاي حاشيهاي مقيم شده بودند. اين شهرکها، نوعا خارج از محدوده خدمات شهرداري و بعضا بخشي از آنها خارج از محدوده بودند. از جايجاي اين لکههاي جمعيتي، فقر و ناهنجاريهاي ناشي از آن، ازجمله خريدوفروش مواد مخدر، سرقت و نظاير آن گزارش ميشد، درعينحال، روستاييان مهاجر، اعم از ايراني و افغانستاني فراواني ديده ميشد که متدين، متعهد، انقلابي و آدابدان بودند، اما فقر و نداري آنان را مستأصل و درمانده کرده بود. همان زمان، مشهد نيز مانند بسياري از شهرهاي مهم ديگر ايران از نبود کار، بهويژه کاری مناسب کارگران ساده در رنج بود. اگرچه سرزمين خراسان و مشهد، در طول هشت سال جنگ تحميلي، مستقيما زير ارابه جنگ نبود، اقتصاد فلج و گرفتاريهاي ناشي از آن، همه نقاط آن را فراگرفته بود. بنده برکات اقتصادي وجود مرقد شريف رضوي در مشهد را ناديده نميگيرم، اما عمده آوردههاي مالي زوار آن امام همام، به تجار و کاسبان و هتلداران و مناطق توريستي، مثل شانديز و طرقبه و توس و البته به آستان قدس رضوي ميرسيد و در حدي که بتواند دست صدها بيکار شهر مشهد و حتي شهرهاي دور و نزديک آن را در کارهاي توليدي و عمراني بند کند، در واحدهاي صنعتي و امور ساختماني سرمايهگذاري نميشد. اين گرفتاريها، بهمنزله آتش زير خاکستر ميتوانست سر برآورد و به همهجا آسيب بزند، اما در 25 سال پيش، چنين برداشت و چنان پيشبينياي در ميان مسئولان و مقامات يافت نميشد. يکي از همين معضلات، بيسرپناهي بود که بالاخره سر برآورد و به مقامات فهماند که تنش در جوار حرم امام رضا(ع) هم ميتواند جدي باشد. شهردار وقت مشهد، جناب صابريفر، فکر ميکرد که وقتي خيابانها و بلوارها و پارکهاي در مسير زوار و ميهمانان -که جمع چشمگيري از آنان، بزرگان و مقامات مملکتي و رجال مذهبي بودند- تر و تميز و شستهرفته باشد، شهرداري به مسئوليتش عمل کرده است و ناهنجاريهاي حاشيهاي را هم ميتوان خلخاليوار (آيتالله خلخالي، سمبل رفتار خشونتآميز در برخورد با ناهنجاريها و اعدام مخالفان در ادبيات پس از انقلاب) حلوفصل کرد. از اين نقطه، لابهلاي آنچه مينويسم، به گزارشي که سالنامه «شرق» آن را منتشر کرده است، ورود پيدا ميکنم تا ضمن بيان ديدهها و شنيدهها و خاطرات خود، به نقد ديدگاهها و عملکرد شهردار وقت مشهد و فرمانده وقت نيروي انتظامي خراسان بپردازم. آقاي اکبر صابريفر، شهردار آن زمان مشهد که چهرهای خدمتگزار و قابل احترام است، ميگويد: «صدبار گفتم خدا رحمت کند آقاي خلخالي را که اگر او امروز سر کار بود، نه گرانفروشي داشتيم نه اين آسيبهاي اجتماعي را. اين کشور بيش از دوهزارو 500 سال تحت سلطه ديکتاتوري بوده و يکدفعه که آزاد ميشود، قابلکنترل نيست و ايراني ميخواهد که برخورد واقعي کند و کار را جدي بگيرد و بيتفاوت نباشد» (سالنامه «شرق»، اسفند96). شهردار مشهد زماني که بنده معاون استاندار خراسان بودم، اين ديدگاه را داشت؛ يعني نميشود با مردم برخورد نکرد؛ بالاي سر مردم بايد کسي باشد که بگيرد و ببندد و بکشد؛ مردم چون از زير يوغ ديکتاتوري دوهزارو 500 ساله بيرون آمدند، همچنان بايد به سبک ديکتاتورها با آنان برخورد شود! تا سختگيري نکنيد و نزنيد و مانند خلخالي اعدام نکنيد، مملکت درست نميشود! همين ديدگاه و تفکر، براي مردم مشهد مشکلاتي را فراهم ميکرد که من نمونههاي زيادي قبل از حادثه نهم خرداد 71، در خاطر دارم که پرداختن به آنها، نيازمند وقت و حوصله بيشتر است، فقط اشاره کنم به وقتي که آقاي صابريفر تصميم گرفته بود دستفروشان را از سطح شهر جمعآوري کند. گزارشهای سختگيريهاي خلخاليواری، هرروزه از برخوردهاي خشن مأموران شهرداري به دستم ميرسيد. بعضا با چشمان خود در کوچه و خيابان شاهد آن برخوردها بودم. روزي از جلوي بيمارستان امام رضا(ع) رد ميشدم. پيرزني را ديدم که يک صندوق سيب و يک صندوق پرتقال روبهروي در بيمارستان گذاشته بود و ميفروخت، هيچ سد معبري هم نکرده بود؛ هم پيادهرو عريض بود و هم خيابان بسيار خلوت بود. مأموران آقاي صابريفر پيدايشان شد و با خشونت تمام، دستوپاي پيرزن را گرفتند و او را به درون کاميون کوچکي پرت کردند، سپس دو صندوق سيب و پرتقال را هم به درون همان کاميون پرت کردند. من واقعا در آن لحظه از خودم که در چنين شرايطي مسئوليت داشتم، شرمنده شدم. از اين نمونهها بسيار گزارش ميشد. پيرمردي که با شروع جنگ تحميلي، مغازه سبزيفروشياش را بسته و به جبهه رفته بود. با پايانيافتن جنگ به زندگياش برگشته بود، اما ديگر مغازه نداشت. همانجا گوشهاي از پيادهرو به دستفروشي سبزيجات مشغول شده بود. چنان با اين پيرمرد رزمنده برخورد کرده بودند که وصف آن ناگفتني است. جالب اينکه محلي را براي نگهداري اينگونه افراد آماده کرده بودند و اسم آن را «گداخانه» گذاشته بودند. آقاي صابريفر هم وجود گداخانهها را تأييد کرده است. بنده بدون اينکه بخواهم احساسات ديگران را برانگيزم و صرفا به زمينههاي بروز شورشي که در زمان مديريت شهري آقاي صابريفر در منطقه آسيبپذير مشهد درگرفت، اشاره كنم، يک خاطره ديگر را بازگو ميکنم: ساعت 12 شب آخرين روز اسفند، ما به اتفاق خانواده به سمت حرم مطهر امام رضا(ع) ميرفتيم که موقع تحويل سال در حرم باشيم. در بين راه يک مغازه کفشفروشي تعطيل نکرده بود. خانم بنده گفت برويم از اين کفاشي يک جفت کفش براي دخترمان بخريم. جلوي کفاشي، يک پسربچه 10، 12ساله نشسته و بساط اندک واکسي خود را پهن کرده بود. به خانم گفتم شما برويد داخل مغازه کفش بخريد تا من با اين پسربچه حرف بزنم که چرا شب عيدي تا اين وقت شب به خانه نرفته است. از پسربچه پرسيدم چرا نرفتهاي منزل؟ گفت بايد پولي دستم باشد که به منزل بروم. پدر و مادرم با خواهر کوچکم در منزل منتظر من هستند که برايشان پول ببرم. پرسيدم منزلتان کجاست؟ گفت: «رده» (رده يکي از همان محلات فقيرنشين آخر بلوار طبرسي است). پرسيدم: مگر صبح تا حالا کاسبي نکردهاي؟ گفت: صبح تا پيش از ظهر، 300 تومان درآورده بودم که مأموران شهرداري مرا گرفتند و به گداخانه بردند. هوا که تاريک شد، 300 تومان مرا گرفتند و آزادم کردند! چون ديگر پول نداشتم، به منزل نرفتهام. طبيعي است که نميتوان شهر را با احساسات اداره کرد، اما نميتوان از دردهاي انباشته مردم، خود را به غفلت زد و شعارهايي را که عليه صابريفر در جريان آشوب نهم خرداد داده ميشد، به يکسري زمينخوار و بنگاهدار و اراذل و اوباش نسبت داد که راه علاج آن، در دست مشابه خلخالي است! آقاي صابريفر ميگويد: «بعدها همان روند کار خودم در شهرداري را انجام دادم. همين حالا هم اگر مسئوليتي داشته باشم، همان کارها را ادامه ميدهم و برخورد ميکنم. صدبار گفتم خدا رحمت کند آقاي خلخالي را...» (همان). اين شيوه اداره شهر جز بياعتنايي به فقيرترين مردمی که ميخواهند دستشان پيش کسي دراز نباشد و از زحمت خودشان درآمد داشته باشند، اما سرمايه و توانايي و مديريتی غير از دستفروشي ندارند، چيز ديگري نيست. من هر وقت که آقاي صابريفر و معاون خدمات شهرياش را ميديدم، از اين رفتار خشونتآميز با تهيدستان آبرومند گلايه ميکردم، اما پاسخشان بهگونهاي بود تا به من بفهمانند که نميدانم شهر را چگونه بايد تروتميز نگه داشت؛ واقعا راهحل ديگري را ارائه نميکردند. روزي معاونش ميگفت ميخواهيم دستفروشان را ساماندهي کنيم، گفتم کار بسيار خوبي است، چگونه؟ گفت محلهايي در نظر گرفتهايم که همه آنان را يکجا جمع کنيم. البته عمر مديريتشان بعد از حادثه نهم خرداد، نرسيد به آنجا که ساماندهي کنند، اما همان را هم به شيوهاي نامطلوب برنامهريزي کرده بودند؛ مثلا تصميم داشتند که اول واکسيها را يکجا جمع کنند! من واقعا نتوانستم اين بديهيترين حرف را به آنها بفهمانم که واکسيها در همه دنيا جاي خاصي مينشينند؛ کنار ادارات پررفتوآمد، کنار حمامهاي عمومي، کنار مراکز ديد و بازديد، کنار مراکز تفريحي. شما ميخواهيد راسته بازار واکسيها راه بيندازيد؟ کسي که بخواهد ماشين سوار شود و برود به راسته واکسيها، خودش در منزل کفشش را واکس ميزند! جالبتر اينکه شغل واکسي را شغلی کاذب ميدانستند که بايد از ادامه کارشان جلوگيري کرد. من يک روز از معاون شهردار پرسيدم لباسشوييها شغل کاذب دارند؟ گفت نه، گفتم فرق واکسي و لباسشويي چيست؟ چون واکسيها سرمايهاي براي کار ديگر ندارند، کاذب شدند؟ بالاخره اين نگاه به جامعه در مديريت شهري وجود داشت، بنابراین وقتي مردم از درد به فریاد میآمدند و اعتراض ميکردند، اين مديريت، دستهايي در پشت آن ميديد. شهردار وقت مشهد ميگويد: «ميدانم مردم تحت فشار بودند، اما من هم وظيفهام را انجام ميدادم. هنوز شک ندارم آن اتفاق برنامهريزي قبلي داشت. گروههاي پنهاني بودند که بعدا شناسايي شدند. مگر ميشود در يک بخش شهر در يک صبح تا ظهر اينطور بريزند و گودبرداري کنند و مقابل شهرداري بايستند و ماشين شهرداري را نگه دارند و چپش کنند؟». البته ايشان در جملاتي ديگر گفته است: «آن جمعيت معترض، مردم حاشيهنشين نبودند» (همان).
به آشوب نهم خرداد برميگرديم: گفتيم که نيروهاي شهرداري و انتظامي آثار خودروی سوخته را جمعآوري و محل آن را شستند و مردم هم متفرق شدند. در آن محل، ديگر هيچ خبري نبود تا اينکه ساعت چهار فرا رسيد و مدرسهها تعطيل شدند. در آن مناطق، دبيرستانها پرجمعيتاند. دانشآموزان در راه شنيده بودند که فلان محل، يک ماشين شهرداري را آتش زدهاند. بچهها هم تماما به بهانه تماشاي آن، در محل آتشسوزي جمع ميشوند. چند صد کودک و نوجوان، با همان کنجکاوي هميشگي و تجسس بچههاي آن نوع خانوادهها، در محل تجمع، شلوغ ميکنند. نيروي انتظامي براي متفرقکردن آنان از گاز اشکآور استفاده ميکند. ظاهرا جريان باد وفق مراد نيروي انتظامي نبوده و گازها به طرف خودشان ميآيد، براي رهايي از معرکه گاز اشکآور به عقب برميگردند، در اين هنگام دانشآموزان به سمت پليس ميدوند و آنان را تعقيب ميکنند. يکي از پليسها، از ترس، شروع به تيراندازي هوايي و بعضا زميني ميکند. در جريان اين تعقيبوگريز، گلولهاي به سينه يک محصل اصابت ميکند و کشته ميشود. صحنه شلوغ ميشود. دانشآموزان جسد خونآلود همکلاسي خود را بالاي دست ميگيرند و به سمت مرکز شهر حرکت ميکنند. ديگران هم به آنها ميپيوندند. جمعيت عصباني و کشتهداده را در هنگام حمل جسد، حدود هزار نفر برآورد کردهاند. کمکم به منطقهاي پرجمعيت ميرسند، عدهاي از مجرمان سابقهدار و داشمشتيها و زورگوها و اشرار و قلدرها به اين جمعيت ميپيوندند. خانواده مقتول که مذهبي بودند، وقتي ميفهمند که چنين افرادي جلودار معرکه شدهاند، جسد بيجان فرزندشان را ميگيرند و برميگردند به منزل. دانشآموزان نيز بهمرور پراکنده ميشوند. با حضور افرادي که براي سوءاستفاده به جمعيت پيوسته بودند، تظاهرات به خشونت ميگرايد. اوباش و قلدرها و مجرمان سابقهدار، در مسير خود به کلانتري حمله کرده و آن را خلع سلاح ميکنند. از اين پس اوضاع خطرناک ميشود. تعدادي اسلحه، هرچند کم، در دست افراد بيهويت که پيراهنهاي خود را به سر ميکشند تا شناسايي نشوند، پيشاپيش جمعيت قدرتنمايي ميکند... . به کلانتري بعدی ميرسند، به آن حمله ميکنند و آنجا را نيز تسليم و خلع سلاح ميکنند. به يک مرکز بسيج سپاه پاسداران ميرسند، آنجا را هم خلع سلاح ميکنند. اين جمعيت فرصتطلب که حالا مسلح و خلافکار هم در ميانشان هست، به سمت مرکز شهر حرکت ميکنند. نيروي انتظامي اصلا پيدايش نيست، اطلاعاتيها هم هيچ خبر ندارند که مقصد اين جمعيت کجاست؟ در استانداري همه دچار بهت و حيرتاند. مدير کل اطلاعات که در سفر حج است، فرمانده نيروي انتظامي استان نیز که معلوم نيست کجا رفته، هر چه از او ميخواهند براي تشکيل جلسه شوراي تأمين استان به استانداري بيايد، توجه نميکند. فرمانده ارشد سپاه وقت، شهيد سردار شوشتري، در دسترس نيست. در استانداري اين نگراني وجود داشت که جمعيت اغتشاشگر به سمت حرم مطهر و بيوتات متبرکه بروند. در آن صورت، ميتوانستند زوار و جمعيت انبوه مجاور حرم را همه به سمت خود جذب کنند. البته اين اتفاق نيفتاد و جمعيت راه مستقيم به حرم را کج کرد و به سمت مرکز تجاري و اداري شهر آمد. بدون اينکه کسي جلوي آنان را سد کند، مستقيم به شهرداري رفتند و آنجا را به آتش کشاندند. سپس به سازمان تبليغات اسلامي، اداره دارايي، دادگستري و اينگونه ادارات مهم حمله کرده و آنجاها را نیز به آتش کشاندند. در دادگستري، مستقيما به اتاق بايگاني قسمت اجرا که انباشته از پروندههاي مجرمان و خلافکاران بود، رفته و همه پروندهها را آتش زدند. بعد از ادارات، نوبت به غارت مغازهها و فروشگاهها رسيد، بهويژه فروشگاههاي بزرگ لوازم خانگي، فروشگاههاي فروشنده لوازم صوتي و تصويري، سوپرمارکتها و فروشگاههايي را که در مسيرشان بود، غارت کردند. قصد داشتند خود را به استانداري برسانند که اداره کل اطلاعات، نيروهاي خود را مسلح کرد و با کمک نيروهاي بسيجي، اغتشاشات را کنترل و مردم را که البته هر کدام چيزي را از مغازهاي برداشته بودند و در حال فرار بودند، متفرق کردند. در اين يادداشت به سخنان متضاد احمد ريسمانچيان، فرمانده وقت نيروي انتظامي خراسان که در سالنامه «شرق» درج شده است، پاسخ خواهم داد، اما در آن هنگامه که بخش حساس شهر در دست اشرار بود، فرمانده وقت سپاه كه فرمانده ارشد نظامي استان هم بود، به درخواست آقاي استاندار، مبنيبر حضور در ميدان براي جلوگيري از گسترش آشوبها، توجهي نکرد و گفت که اين کار در مأموريت لشکر و سپاه نيست. بالاخره نيروهاي اطلاعات، شجاعانه، شورش را در ساعت 10 شب پايان دادند و با استقرار افراد خود در محلهاي آسيبديده، کار نيروي انتظامي را به عهده گرفتند.
در مشهد افرادي هستند که زورگو و سابقهدار و بزنبهادر و عموما مجرماند که مشهديها به اين افراد «عمو» ميگويند؛ همانهايي که در جاهاي ديگر به داشمشتي شهرت دارند. داشمشتيها ميتوانند نقاط مثبتي هم داشته باشند، اما عموها، جمعيتي لات و لاابالياند. در زماني که بنده در مشهد خدمتگزار مردم بودم، يکي از اين عموها يا لاتها بيرون از زندان -شايد در ايام مرخصي- فوت کرده بود. گزارشهاي اطلاعات نشان ميداد، در تشييعجنازه او بيش از هزار نفر از اين عموها شرکت کرده بودند. ضمنا اين لاتولوتها و قمهبهدستها و بزنبهادرها توان مالي خوبي هم داشتند، چون بسياري از آنها بنگاه خريدوفروش ماشين و بنگاه معاملات ملکي داشتند. در رويداد نهم خرداد 71 مشهد، اغتشاش و غارت و آتشزدن و خلع سلاح پاسگاهها وقتي شروع شد که اين عموها، ميداندار معرکه شدند. قبل از شروع حادثه، هيچ گونه برنامهريزي هم نداشتند و فرصتطلبانه، سوار موج شده و به اهداف خود رسيدند. اگر شهردار وقت مشهد، آقاي صابريفر، مدعي شود که شورش نهم خرداد از قبل طراحي شده و طبق برنامه بود، اين ادعا پذيرفتی نيست؛ چون هيچ گزارش اطلاعاتي يا امنيتي براي آن وجود ندارد. البته چون نيروهاي اداره اطلاعات هم غافلگير شده بودند، ابتدا سعي ميکردند اين حادثه را برنامهريزيشده قلمداد کنند، اما بهمرور متوجه شدند که چنين نبوده است. به خاطر دارم فرداي روز شورش، براي ديدن دستگيرشدگان حادثه، به اتفاق معاون مديرکل اطلاعات، به بازداشتگاه رفتم. حدود 800 نفر را دستگير کرده بودند که اکثر آنان را در حياط بازداشتگاه، پهلوي هم نشانده بودند. او به من گفت: اينها را منافقين سازماندهي کردهاند، پرسيدم دليلتان چيست؟ گفت بيشتر اينها کفش کتاني به پایشان دارند، گفتم ميدانيد که کفش کتاني، ارزانترين کفش است، پس اين دليل، نشاندهنده فقر و تهيدستي آنها است، نه اينکه علامت سازماندهي آنان. چند روز بعد که آمار کمي و کيفي دستگيرشدگان رسيد، معلوم شد در میان اين 800 نفر فقط يک نفر ديپلمه بوده که او هم معتاد بود. همه آنها يا کارگر نقاش و صافکار و شاگرد بنا و عمله بودند يا محصل دبيرستان يا بيکار و ولگرد. هيچکدام نتوانسته بودند درسشان را بخوانند و حداقل ديپلم بگيرند؛ همه ساکن همان محلههاي فقيرنشين بودند. در ميان دستگيرشدگان حتی يک نفر را هم پيدا نکرده بودند که در خانواده خودش يا در فاميل درجه دو و سه او، فردي وابسته به منافقين بوده باشد، اما برادر شهيد و فرزند رزمنده و فرزند شهيد در ميان آنان وجود داشت. ضمنا غير از اين 800 نفر که از افراد کوچه و بازار بودند، چند صد نفر هم از میان نيروهاي انتظامي دستگير شده بودند که اطلاعاتي از آنها نداشتم.
روز بعد از آشوب، رسيدگي به آنچه اتفاق افتاده بود، شروع شد. دادسراي انقلاب اطلاعيه داد که هرکسی از مغازهها و ادارات، کالايي به منزلش منتقل کرده است، فورا بازگرداند وگرنه به اشد مجازات محکوم ميشود. شوراي امنيت کشور در دفتر آقاي عبدالله نوري، وزير وقت کشور تشکيل شد تا به ابعاد مسئله رسيدگي شود. مقام معظم رهبري که همان عصر روز نهم از ماجرا خبردار شده بودند، مقامات سياسي، انتظامي، نظامي و امنيتي را خواسته بودند تا ماوقع را شرح دهند و آن را بررسي کنند. در حضور ايشان هر کسي به دفاع از عملکرد خود پرداخته بود و ديگري را مقصر قلمداد کرده بود. يکي، دو بار هم در استانداري خراسان، کميته رسيدگي به حادثه که از طرف شورايعالي امنيت ملي به مشهد آمده بود، به رياست آقاي علي جنتي، استاندار وقت، تشکيل جلسه داد. در اين جلسات، معاونان دستگاههاي عضو شورايعالي امنيت ملي شرکت ميکردند. من با توجه به گزارشهایی که آقايان به رهبر معظم انقلاب داده بودند، در يکي از اين جلسات گفتم که همه ارگانهاي محلي در شروع، ادامه و انتهاي اين رخداد غمناک، کوتاهي کردهاند و بهگونهاي مقصرند، آقايان نروند اينوَر و آنوَر خود را تبرئه کنند و ديگري را مقصر جلوه دهند. غير از اين جلسات، تا چند روزي، افراد گوناگون از طرف دستگاههاي مربوطه به مشهد ميآمدند تا گزارش تهيه کنند. يکي از اشتغالهای بنده تا يکي، دو هفته اين بود که بنشينم و براي آقايان شرح بدهم که روز يکشنبه چه اتفاقي افتاده و چگونه رخ داده است. اگر حوصله به خرج نميدادم، آقايان فکر ميکردند که نميخواهم همه ماجرا را بگويم؛ بنابراین از دستم ناراحت ميشدند و در گزارشهای خود کمکاري يا عدم همکاري را پاي من مينوشتند. البته در جلسههای کميته اعزامي از طرف شوراي امنيت کشور يا شورايعالي، تصميماتي ميگرفتند که اعضاي شوراي تأمين استان بايد آن تصميمات را اجرائي ميکردند. تصميم امنيتي مهمي بر عهده بنده گذاشتند که چون آينده بدي را در پي انجام آن ميديدم، درصدد اجراي آن برنميآمدم. دو، سه ماه بعد از آن هم که آقاي جنتي رفت و معاون وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي شد، من هم از خراسان به تهران آمدم و معاون استاندار تهران شدم.
سرتيپ دوم بازنشسته، احمد ريسمانچيان که در زمان واقعه نهم خرداد 71، فرمانده نيروي انتظامي استان خراسان بوده، در گفتوگو با گزارشگر سالنامه «شرق» 96، براي تبرئه خودش سعي کرده است در چند بعد، ديگران را بياعتنا به خيزش مردم و اغتشاشات پيشآمده قلمداد کند. او با عبارتهای گوناگون و فراوانی نيروي انتظامي آن زمان را تحقير ميکند تا اعلام کند درست است که من فرمانده نيروي انتظامي استان بزرگي مانند خراسان با 27 شهرستان بودم، اما زيرمجموعهام در اين نيرو بسيار ضعيف و ناتوان بودهاند؛ بنابراین اشکال از آنها است نه از من. او براي توجيه شکست خود در جريان حادثه، بهويژه براي مقابله با آتشسوزيهاي ادارات و غارت از فروشگاهها، حرفهايي ميزند که واقعا تعجبآور است. آقاي ريسمانچيان مفصل توضيح ميدهد که نيروي انتظامي بعد از ادغام شهرباني، ژاندارمري و کميتههاي انقلاب اسلامي، سه عنصر اصلي اقتدار، يعني روحيه، سازمان و تجهيزات را نداشت. درصورتيکه چنين نبود؛ اولا، نزديک به يکسالونيم بعد از ادغام، آن حادثه پيش آمده بود. او 15 ماه فرمانده سه نيروي ادغامشده بود، از شهرباني هم آمده بود، نيروهاي کلانتري هم در شهرها از شهرباني سابق بودند و عليالقاعده چون فرماندهشان از بين خودشان و بهاصطلاح شهربانيچي بود، چرا بايد بیروحيه میبودند که بهراحتي دچار وادادگي شوند و کلانتريها را تسليم آشوبگران کنند؟ در جريان ادغام، نه شهرباني تضعيف شد، نه ژاندارمري. فقط بعضي از بچههاي کميته انقلاب اسلامي، با ادغام مخالف بودند، چون احساس ميکردند آن اقتداري که در شهرها و خارج از شهرها داشتند، از دست ميرود. البته همينگونه هم بود. وانگهي، چرا سرتيپ ريسمانچيان نتوانسته بود در اين 15 ماه، نيروي انتظامي را سرشار از روحيه و انگيزه کند؟ ضمن اينکه در همان موقع، يعني تا چند ماه پس از انتصابش به فرماندهي نيروي انتظامي خراسان، با نيروهايي که از ژاندارمري و کميته انقلاب اسلامي بودند، برخوردهاي مناسبی نداشت و کارهايي ميکرد که آنها را ميرنجاند و اگر از شيوه جذب و جلب نفرات دو سازمان ژاندارمري و کميته استفاده ميکرد، قطعا وضع خيلي بهتر ميبود. ثانيا، چرا ادغام نيروي انتظامي را پس از یکسالونیم بايد بدون سازمان بپنداريم و آن را بهانهاي براي پوشاندن نقطهضعف خود تلقي کنيم؟ سرتيپ2 احمد ريسمانچيان، از بیسازمانی نيروي انتظامي خراسان خيلي سخن گفته و ناتواني در جلوگيري از اغتشاشات و حمله اوباش به مراکز دولتي و اقتصادي و فروشگاههاي مردم بيدفاع را -که دفاع از آنان و اموالشان بر عهده نيروي انتظامي است- ناشي از نداشتن سازمان مناسب براي چنين مواقعي قلمداد کرده است. آقاي ريسمانچيان بهتر از بنده ميداند که پيش از اعلام رسمي ادغام سه ارگان شهرباني و ژاندارمري و کميته انقلاب اسلامي، زمان بسياري براي تعريف سازمان براي نيروي جديد صرف شد. درنتيجه مقامات ذيربط، سازمان ژاندارمري را مناسبتر ديدند و آن را پايه سازمان نيروي انتظامي قرار دادند. علاوه بر آن، فرصت کافي در اختيار فرماندهي خراسان بود تا به اشکالات و نواقص توجه کرده و آنها را رفع کند. پس نداشتن يا ضعف سازمان نميتواند بيانگيزگي و ناتواني فرمانده را در مواقع بحراني توجيه كند. ثالثا، آقاي فرمانده نيروي انتظامي استان از نبود يا کمبود تجهيزات براي مقابله با شورش کور و غارت و چپاول عدهاي شرور که به قولِ نادرست ريسمانچيان، زود خسته شده و صحنه اغتشاشات را ترک کردند، سخن گفته است؛ درصورتيکه همه امکانات و تجهيزات سه ارگان در هم ادغام شدند و در اختيار نيروي جديد قرار گرفتند. همچنین اگر واقعا شهرباني سابق يا کميته انقلاب اسلامي، آنقدر امکانات نداشتند که بتوانند در نصف روز 200، 300 نفر را کنترل کنند تا به تخريب اماکن عمومي و خصوصي نپردازند، پس چرا آقاي ريسمانچيان پذيرفت که فرمانده چنین ارگان جديد و بييالوکوپالی شود که نه روحيه و اقتدار داشت، نه سازمان منظمي برايش تعريف شده بود و نه تجهيزات لازم را داشت؟ بالاخره جناب ريسمانچيان، براي اينکه خودش را نشان دهد و از خود تعريف كند، در سالنامه «شرق»، درستوحسابي توي سر نيروي انتظامي تحت امر خود زده است که عليالقاعده، ضعف و سستي و کاستي آن به حساب خودش نوشته ميشود. فرماندهي اسبق نيروي انتظامي استان خراسان در جاي ديگري از گفتوگو با سالنامه «شرق» گفته است: «سؤال من اين است که شوراي تأمين که وظيفه سياستگذاري و خطمشي براي تدابير مناسب امنيتي را دارد، چرا در مقابل گزارش من در آن روز بياعتنايي کرد؟» (همان). روشن است که شوراي تأمين با حضور اعضايش معني پيدا ميکند. چرا آقاي ريسمانچيان به دستور چندباره آقاي استاندار، رئيس شوراي تأمين، براي حضور در استانداري بهمنظور تشکيل جلسه شورا توجه نکرد و ميگفت من در وسط معرکه هستم و نميتوانم در جلسه حضور پيدا کنم، درصورتيکه اين بهانه بود و ايشان هيچوقت به وسط معرکه نرفته بود. بد نيست بدانيد نزدیک غروب روز حادثه، من و آقاي يوسف عسگرينژاد، مديرکل وقت امور اجتماعي و انتخابات استان، از استانداري بيرون رفتيم تا ببينيم تيمسار در کجاي معرکه گير افتاده است که نميتواند از آن خارج شود و در جلسه شوراي تأمين حضور پيدا کند؟ مقداري که از استانداري فاصله گرفتيم، تيمسار ريسمانچيان را ديديم که سر يک چهارراه از ماشين پياده شده بود و مشغول ساماندادن به ترافيک خودروها بود! ترافيکي که به دليل ازدحام در خيابان عدل، پس زده بود و ميدانها و چهارراههاي اطرافِ مسير حرکت آشوبطلبان را پر کرده بود. او هم در نقش يک درجهدار راهنماييورانندگي ظاهر شده بود و به درد ترافيک ميرسيد! وقتي آقاي جنتي، استاندار، اين خبر را از ما شنيد، بسيار ناراحت شد. آقاي ريسمانچيان، بدون دليل محاکمه و تنزل درجه پيدا نکرد. واقعا نتوانسته بود به وظايف سازماني و ملي خود عمل کند، آن وقت تقصير را به گردن شوراي تأمين استان مياندازد.
آقايان صابريفر و ريسمانچيان، ادعاهاي ديگري هم کردهاند که پرداختن به آنها، در اين نوشته که خيلي به درازا کشيد، ضرورتي ندارد و اگر محققي علاقهمند به بررسي همهجانبه شورش نهم خرداد 71 مشهد باشد، لازم است ابعاد گوناگون آن را با دقت و بلندنظري بررسي كند. بنده در پايان اين نوشته به دو سه نکته کوتاه ديگر اشاره ميکنم: نکته یکم: چند روز بعد از واقعه، مديرکل اطلاعات خراسان که از سفر حج بازگشته بود، اينوَر و آنوَر گفته بود که ما اين رخداد را پيشبيني کرده و به استانداري هم نامه نوشته بوديم. وقتي از او مدرک خواستيم، نامهاي را به ما نشان داد که بعد از شورشهاي اراک و اسلامشهر به استانداري نوشته و در آن صرفا يک هشدار کلي بود که احتمال وقوع چنين حوادثي در هر جاي ديگر کشور ممکن است پيش بيايد. آنها هرگز نگفته بودند که چنين اتفاقي چه زمانی، چگونه و به چه دليل رخ ميدهد. وانگهي اگر اطلاعات واقعا اين حادثه را پيشبيني کرده بود، به چه دليل مديرکل آن، نزديک به يک ماه استان را رها کرد و به مکه رفت؟ و چرا در روز حادثه، آقايان هيچ آمادگيای براي اطلاعدادن جوانب رويداد به دستگاههاي ذيربط ازجمله به رئيس شوراي تأمين استان را نداشتند؟ نکته دوم: من معتقدم در شورش مذکور، همه ادارات، ارگانها و مراکز ذيربط، ازجمله استانداري، قصور و تقصير داشتهاند. اين نظر را البته در يکي از جلسات شوراي امنيت کشور -که براي بررسي آن حادثه در استانداري خراسان تشکيل شد- گفتهام. بنده براي توضيح اين نظر يکبار به مدت يک ساعت براي حاجآقا ابراهيم رئيسي که همان موقع از طرف قوه قضائيه براي بررسي موضوع به مشهد آمده بود، سخن گفتم و به پرسشهاي ايشان پاسخ دادم. يکبار هم چندين ماه بعد که من از مشهد به تهران آمده و معاون استاندار تهران شده بودم، به دادگاه انقلاب مشهد فراخوانده شدم که براي حاجآقا ابراهيمي، مسئول اين پرونده در دادگستري استان خراسان، شرح بدهم که کداميک از ارگانها و ادارات و سازمانها چه کوتاهيهایی کردهاند و چه تقصيرهایی داشتهاند. نکته سوم: بررسي ابعاد گوناگون و بهویژه، زمينه پيدايش شورش سال 71 مشهد و چگونگي شکلگيري فراز و فرود آن، براي مديران امنيتي و متوليان سياسي فعلي مملکت بسيار ضروري است. شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي امروز ايران و نارضايتيهاي فراگيري که فرودستان جامعه را تحت تأثير دامنهدار قرار داده است، ميطلبد که از گذشته پند گيرند. نميتوان از حوادث مشابه آشوب 25 سال پيش مشهد، درس عبرت نگرفت و با انتقال زمينه آشوبهاي احتمالي آينده، از دل نارضايتي تودههاي مردم به بيرون از کشور و برنامهريزي دشمنان، صورتمسئله را پاک کرد؛ اگرچه ميدانيم دشمنان فرصتطلب ايران و اسلام، هميشه و همهجا مترصدند که بر موج اعلام نارضايتي مردم سوار شوند و اهداف خود را تعقيب کنند.