|

در جست‌وجوی هویت

قمر تکاوران

خودش را ایرانی می‌دانست، خواهر و برادرش هم همین‌طور. در ایران متولد و بزرگ شده بودند و نمی‌توانستند جای دیگری غیر از ایران را وطن خود بدانند. با اینکه سه سال به خاطر مشکلات قانونی به عراق رفته و در آنجا زندگی کرده بودند اما این باعث نشده بود که احساس تعلق خاطری به آنجا پیدا کنند و تمایلشان به این بود که ادامه زندگی خودشان را در ایران بگذرانند. حتی زبان عربی را بلد نبودند و زبان مادری‌شان فارسی بود.

پدر مرتضی عراقی بود. در جنگ ایران و عراق به عضویت سپاه بدر درآمده بود و علیه کشور خودش جنگیده بود. او روحانی بود و بعد از جنگ با دختر یکی از همکاران خود ازدواج کرده و در ایران ماندگار شده بود. ایران را دوست داشت اما همیشه به عنوان یک مهاجر در ایران زندگی کرد. مرتضی شاگرد زرنگ مدرسه بود. مادرش بر این باور بود که مرتضی استعداد خاصی دارد و می‌تواند در آینده کارهای بزرگی انجام دهد اما رفته رفته او از سمت و سوی موفقیت فاصله گرفته بود. با اینکه در آزمون قبول شده بود اما موفق به ورود به مدرسه تیزهوشان و نمونه‌دولتی نشده بود چراکه اتباع اجازه تحصیل در این مدارس را نداشتند. خواهرش حتی برای ورود به مدارس امام رضا (ع) تلاش کرده بود اما طبق قانونی نانوشته از پذیرفتن او سر باز زده بودند. تحصیل در مدارس عادی تنها مسئله او نبود. از پذیرفتن مرتضی در مسابقات سر باز می‌زدند. او در همه مسابقات اعم از علمی و ورزشی همیشه در رأس بود و مربیان مدرسه از استعدادهای او آگاه بودند، برای همین اسم یکی دیگر از بچه‌های ایرانی را برای مسابقه می‌نوشتند اما مرتضی را برای مسابقه می‌فرستادند تا بتواند برای مدرسه افتخارآفرینی کند. مرتضی احساس می‌کرد خودش هیچ هویتی ندارد و همواره باید پشت نام کسانی دیگر پناه بگیرد. همین مسائل باعث شده بود که احساس کند هیچ وقت نخواهد توانست موفقیت را به نام خودش ثبت کند و دیپلم را که گرفته بود، با وجود اصرارهای مادرش از ادامه تحصیل سر باز زده و روانه بازار کار شده بود. برای شناسنامه ایرانی اقدام کرده بود اما گرفتن شناسنامه سه سال طول کشیده بود و در 21سالگی دیگر راهی که باید انتخاب می‌کرد را رفته بود و این شناسنامه بی‌فایده بود. خواهر و برادر مرتضی هم داشتند در همین راه قدم می‌گذاشتند. با اینکه مادرشان معلم بود و تلاش زیادی برایشان می‌کرد اما کم نبودند این‌گونه موانع. راضیه می‌گفت: همه فشارها بر من مادر است و هر بار که کسی به آنها حرفی می‌زند و جایی آنها را راه نمی‌دهد، نوک اعتراضات‌شان به سمت من است. برای مسکن مهر ثبت‌نام کرده بودند اما بعد از شش سال دوندگی جوابشان کرده بودند چراکه باید کد ملی سرپرست خانواده ثبت می‌شد و پدر خانواده کد ملی نداشت. کد ملی راضیه را در صورتی می‌پذیرفتند که شناسنامه او سفید باشد و ازدواج نکرده باشد اما راضیه ازدواج کرده بود؛ ازدواجی که با وجود ثبت‌شدن، همسرش جایی به رسمیت شناخته نمی‌شد.