|

ظهور و سقوط علم در يونان باستان

جان اسکیلز ایوری . ترجمه: وحدت محب‌ملکي . حسن فتاحي

مقاله حاضر گزيده‌اي کوتاه از فصل دوم کتاب «علم و جامعه» است که به قلم پروفسور جان اسکيلز ايوري (John Scales Avery) به رشته تحرير درآمده است. نويسنده مقاله استاد‌تمام مدعو شيمي‌فيزيک نظري در دانشگاه کپنهاگ دانمارک است. پروفسور ايوري به خاطر کتاب‌هاي متعدد و مقالات زيادي که در حوزه پژوهشي‌اش منتشر کرده، چهره‌اي شاخص است. او در کنار کارهاي پژوهشي‌ در نيم‌قرن گذشته، از فعالان صلح جهاني نیز به شمار مي‌رود. ايوري از اعضاي اصلي انجمن پوگواش است که در سال ۱۹۹۵ جايزه نوبل صلح را کسب کرد. کتاب علم و جامعه ايشان ازجمله آثار برجسته اوست و در‌حال‌حاضر در دانشگاه‌هاي معتبر جهان تدريس مي‌شود. نسخه فارسي اين کتاب به‌زودي با ترجمه مترجمان مقاله حاضر منتشر خواهد شد. مينوسي‌ها تاريخ توسعه تمدن غرب به‌طور معمول با يوناني‌ها آغاز مي‌شود، اما به‌يادداشتن اين نکته مهم است که فرهنگ يوناني بر اساس تمدن‌هاي بسيار قديمي‌تر بين‌النهرين و مصر بنا نهاده شده بود. بخشي از دستاوردهاي فرهنگي اين تمدن‌هاي بسيار قديمي از طريق تماس مستقيم و بخشي ديگر از طريق تمدن‌هاي مينوسي و ميسني‌ها به يوناني‌ها انتقال داده شد. تمدن مينوسي در کِرِت تمدني است که از طريق افسانه‌هاي تسئوس، مينوتور و هزارتو و افسانه دايدالوس و ايکاروس براي ما شناخته ‌شده است. صرف‌نظر از افسانه‌هاي يوناني که واقعي‌بودن آنها محل ترديد بود، تا سال ۱۹۰۰ هيچ‌ چيزي درباره تمدن مينوسي شناخته‌شده نبود. در آن سال، باستان‌شناس انگليسي، سِر آرتور ايوانز، شروع به کندن تپه‌اي بزرگ در کنوسوس كرد. آنچه او کشف کرد، مکان بسيار زيبايي بود که در کمال تعجب، به نظر مي‌رسيد از امکانات رفاهي مانند جريان آب گرم، سرد، درهايي با قفل و کليد فلزي برخوردار بود. سِر آرتور ايوانز اين مکان را براي معرفي قصر پادشاه افسانه‌اي، مينوس، در نظر گرفت. به نظر مي‌رسد تمدن مينوسي بر پايه کشاورزي استوار نبوده است، بلکه بر اساس توليد و کنترل تجارت درياي مديترانه بنا نهاده شده بود. اين تمدن بين سال‌هاي ۲۶۰۰ و ۱۴۰۰ سال پيش از ميلاد شکوفا شد. در آن سال، قصر کنوسوس ويران شد. مدرکي ديگر نشان مي‌دهد که حدود ۱۴۰۰ سال پيش از ميلاد، جزيره‌اي در آن حوالي به نام سِريا بر اثر فوران شديد آتشفشان دچار آتش‌سوزي شد و احتمالا اين اتفاق همراه با حمله ميسني بوده که باعث پايان تمدن مينوسي شده است. در زماني کمتر از ۱۴۰۰ سال پيش از ميلاد در قصر کنوسوس زندگي جريان داشت، اما مردم بعد از آن به زبان يوناني صحبت مي‌کردند. تمدن مينوسي، همان‌گونه که در کارهاي زيباي هنري پيداشده در کنوسوس ديده مي‌شود، به نظر مي‌رسد از مردماني سرزنده تشکيل ‌شده بود. کنوسوس مجهز نبود و ظاهرا توسط نيروي دريايي محافظت مي‌شد. برخي از نقاشي‌هاي روي ديوار نمايانگر رقص و گاوبازي است. تمدن ميسني تمدن ميسني در تروي ميسن و ساير مکان‌ها در اطراف درياي اژه توسعه يافت. اين تمدن را از طريق داستان‌هايي از اوليس، پرياموس، آژاکس، آگامنون، پاريس و هلن مي‌شناسيم. همانند تمدن مينوسي، فرهنگ ميسني نيز تا همين زمان‌هاي اخير کاملا افسانه‌اي تصور مي‌شد. اکنون مي‌دانيم که حماسه‌هاي هومري در واقع پايه‌هاي حروفچيني‌شده دارند و اين رمزگشايي حيرت‌آور عمدتا به خاطر کار يک بازرگان باستان‌شناس برجسته به نام هانيريش شليمان است. زماني که شليمان جوان و فقير بود، با خواندن ايلياد هومر تحت تأثير قرار گرفته و تصميم گرفت زماني که بزرگ شد، مکان تروي باستاني را که اکثر مردم آن را زاييده تخيلات هومر در نظر مي‌گرفتند، پيدا كند. به اين منظور، او ابتدا بايد بسيار ثروتمند مي‌شد؛ موفقيتي که در ۴۵ سال اول عمر خود به آن دست‌ يافت. سرانجام او ثروت هنگفتي به هم زد و توانست رؤياي دوران نوجواني‌اش را برآورده کند. براي رسيدن به يونان، شليمان با قراردادن آگهي در روزنامه و توصيف خود اعلام کرد که احتياج به همسر دارد. درخواست او توسط دختر يوناني زيبا و باهوشي پاسخ داده شد و شليمان به‌سرعت با آن دختر ازدواج کرد. با کمک گروه‌هايي از حفارها، همسر زيبايش، نبوغ برجسته‌اش و يک نسخه از هومر، شليمان به‌واقع موفق شد تروي باستاني را در مکاني از آسياي صغير از زير خاک بيرون آورد! در اين مکان او نه يک شهر بلکه 9 شهر را کشف کرد که هريک بر ويرانه‌هايي قبلي ساخته شده بودند. او همچنين در زير ديوارهاي تروي، گنجينه‌اي شامل هشت‌هزار و 750 قطعه جواهر از جنس طلا يافت که آنها را متعلق به شاه پرياموس مي‌دانست و به کشف بقاياي بسيار ديگري تمدن ميسنایي در مکان‌هايي در اطراف درياي اژه ادامه داد. اکتشافات شليمان نشان مي‌دهند ميسني‌ها هم به لحاظ فني و هم به لحاظ هنري موفق بوده‌اند. آنها به زبان هند-اروپايي صحبت مي‌کردند و بنابراين به لحاظ زبان‌شناسي به قبايلي مربوط مي‌شدند که پرشيا، هند و اروپا را تسخير کردند. تالس ملطي حدود ۸۵۰ سال پيش از ميلاد مسيح، آغاز تولد دوباره فرهنگ يوناني بود. اين رنسانس فرهنگي در يونيا واقع در ساحل غربي ترکيه امروزي آغاز شد، جايي که يوناني‌ها در تماس نزديک با تمدن بابلي بودند، احتمالا حماسه‌هاي هومري در ميلتوس، شهري واقع در ساحل آسياي صغير، در حدود ۷۰۰ سال پيش از ميلاد نوشته شدند. سه فيلسوف اول دنياي يوناني، تالس، آناکسيمندروس و آناکسيمنس نيز بومي ميلتوس بودند. تالس ۶۲۴ سال پيش از ميلاد متولد شد و ۵۴۶ سال پيش از ميلاد درگذشت. يوناني‌ها دوران بعداز او را پايه‌گذار تقريبا تمام شاخه‌هاي علم مي‌دانستند. هنگامي ‌که عقلاي زمان‌هاي کهن را فهرست مي‌کردند، تالس همواره اولين کسي بود که ذکر مي‌شد، بااين‌حال بيشتر دستاوردهايي که يوناني‌ها به‌خاطر آنها تالس را ستايش مي‌کنند، احتمالا توسط او اختراع نشده بودند. يکي از دستاوردهايي که تالس را مشهور کرد، پيشگويي او درباره خورشيدگرفتگي است که در ۲۸ مِي، ۵۸۵ سال پيش از ميلاد رخ داد. تالس روز دقيق خورشيدگرفتگي را پيش‌بيني نکرد، بلکه تنها سالي را که در آن خورشيدگرفتگي به وقوع پيوست، پيش‌بيني كرد، بااين‌حال يوناني‌ها تحت تأثير قرار گرفتند. علم ستاره‌شناسي که به او اجازه اين پيش‌بيني را داد، بي‌شک از بابلي‌ها آموخته شده بود که سامانه‌اي را براي پيش‌بيني دقيق ماه‌گرفتگي‌ها دو قرن زودتر توسعه داده بودند. تالس هندسه مصري را به يونان آورد و سهم اساسي در اين زمينه نيز داشت. تالس درباره ترکيب ماده مي‌‌انديشيد و به اين نتيجه رسيد که عنصر اساسي آب است. او چنين فکري داشت زيرا حيوانات مي‌توانند با خوردن گياهان و گياهان مي‌توانند با مصرف آب بدون هيچ تغذيه ديگري زندگي کنند. داستان ديگري درباره تالس توسط افلاطون نقل مي‌شود. به گفته افلاطون، تالس آن‌قدر علاقه‌مند به برخي مشاهدات نجومي بود که متوجه نشد به کجا مي‌رود و به درون چاهي سقوط کرد. او توسط يک پيش‌خدمت زيبا و باهوش از تريس که به او لبخند مي‌زد، نجات پيدا کرد، زيرا او آن‌قدر به ستارگان علاقه‌مند بود که نمي‌توانست اشيائي را که درست در زير پايش قرار داشتند، ببيند! تالس شاگردي به نام آناکسيمندروس داشت (۶۱۰ تا ۵۶۴ سال قبل از ميلاد) که او نيز به آوردن دانش و علم مصري و بابلي به يونان کمک کرد. او ساعت آفتابي را از مصر وارد کرد و اولين کسي بود که براي کشيدن نقشه جهان تلاش کرد. او آسمان را به‌صورت کره‌اي تصوير کرد که زمين در مرکز آن در فضا شناور است. کره آسمان روزي يک‌بار حول محوري که از ستاره قطبي عبور مي‌کرد، مي‌چرخيد. آناکسيمندروس مي‌دانست که سطح زمين خميده است. او اين را از اين واقعيت نتيجه گرفت که وقتي شخصي به سمت شمال مسافرت مي‌کند، برخي ستارگان در زير افق جنوبي ناپديد مي‌شوند، درحالي‌که مابقي در شمال به جنوب رصدپذير است. او تصور مي‌کرد زمين به‌جاي کروي‌بودن، استوانه‌اي‌شکل است. ايده زمين کروي بايد منتظر فيثاغورث مي‌ماند. سومين فيلسوف در مکتب ميليتوس آناکسيمنس (۵۷۰ تا ۵۰۰ سال پيش از ميلاد) شاگرد آناکسيمندروس بود. او اولين يوناني بود که به‌طور واضح ميان سيارات و ستارگان تمايز قائل شد. مانند تالس او نيز به ترکيب مادّه مي‌انديشيد و به اين نتيجه رسيد عنصر اساسي هواست. هوا مي‌توانست متراکم شود و تشکيل آب دهد (او اين‌گونه تصور مي‌کرد) و کماکان مي‌توانست متراکم‌تر شود و زمين را شکل دهد. به‌اين‌ترتيب آناکسيمنس در اصل ايده مدرن سه حالت از مادّه را ايجاد كرد: گاز، مايع و جامد که وقتي فشار و دما تغيير مي‌کنند، به يکديگر تبديل مي‌شوند. فيثاغورث فيثاغورث که از ۵۸۲ تا ۴۹۷ سال پيش از ميلاد مي‌زيست، يکي از مهم‌ترين چهره‌ها در تاريخ فرهنگ اروپايي است. تصميم‌گيري درباره اينکه او يک رهبر مذهبي بود يا دانشمند، کار سختي است. به‌طور قطع براي توصيف وي بايد کمي درباره مذهب يونان باستان صحبت كرد. در کنار مذهب رسمي، پرستش خدايان المپ، آيين‌هاي مذهبي ديگري نيز بودند که به‌طور هم‌زمان وجود داشتند و از ميان اينها پرستش باکوس يا ديونيسوس مهم‌ترين بود. باکوس، ديونيسوس و بروميوس همگي نام‌هاي خدايان تراکيان با چند اسم و بيانگر نيروهاي طبيعت بودند. پرستندگان ديونيسوس سعي کردند به طبيعت بازگردند تا از فشارها و استرس‌هاي ايجادشده توسط شهرنشيني با کنارگذاشتن تمامي قيود شهري نجات یابند و به‌طور موقت به حالتي حيوان‌مانند بازگردند و غرايزي را که مدت‌ها فروکش کرده بودند، احيا كنند. اغلب پرستشگران زن‌ها، دختران جوان و بردگاني بودند که در عصرهايي خاص در دامنه کوهستان تجمع و شروع به رقصيدن مي‌کردند. رقصيدن و نوشيدن شراب در طول تمامي شب ادامه داشت. افسانه اُرفئوس به‌موازات افسانه ديونيسوس قرار دارد. در غم ازدست‌دادن همسرش، اُرفئوس تصميم مي‌گيرد رابطه جنسي را تا ابد کنار بگذارد و اين موضوع زنان تريس را خشمگين مي‌کند، درحالي‌که اُرفئوس در حال خواندن آخرين ملودي زيبايش است، زنان تراکي او را تکه‌تکه مي‌کنند و سر او که همچنان در حال آوازخواندن است، به پايين رودخانه هِبروس شناور مي‌شود. فيثاغورث که شاگرد آناکسيمندروس بود، رهبر و اصلاحگر آيين اُرفي شد. او در جزيره ساموس، حوالي قاره آسيا، متولد شد و گفته مي‌شود مانند ساير فيلسوفان کهن يونيايي به مصر و بابل سفر کرده است. در ۵۲۹ سال پيش از ميلاد، او ساموس را به‌قصد کروتون، مستعمره يوناني در جنوب ايتاليا، ترک كرد. هنگامي‌که او به کروتون وارد شد شهرتش از او پيشي گرفته بود و جمعيت زيادي براي ملاقات او از شهر خارج شدند. پس‌ از اينکه فيثاغورث براي اين عده از جمعيت سخنراني ايراد کرد، ۶۰۰ نفر از آنها حتي بدون اينکه از خانواده‌هايشان خداحافظي کنند خانه‌هايشان را ترک كردند تا به مکتب برادري فيثاغورث ملحق شوند. براي مدت‌زمان حدود ۲۰ سال، فيثاغورثيان قدرت سياسي را در کروتون به دست داشتند و همچنين تأثير سياسي در ساير مستعمره‌هاي يوناني مديترانه غربي نيز داشتند. با اين ‌حال، هنگامي‌ که فيثاغورث پير شد، مکتب برادري که بنا نهاده بود، قدرتش را از دست داد، معابدشان را در کروتون سوزاندند و فيثاغورث خودش به متاپونتيون، ديگر شهر يوناني در جنوب ايتاليا نقل ‌مکان کرد. اگرچه مکتب برادري فيثاغورثي هرگز به لحاظ سياسي تأثيرگذار نبود، با اين ‌حال بيش از صد سال پابرجا ماند و عقايد فيثاغورثيان يکي از سنگ‌بناهايي شد که تمدن غرب درنهايت بر آن نهاده شد. فيثاغورث به همراه تالس بنيان‌گذار فلسفه غرب بود. عقايد فيثاغورث وسعت نظر و نوآوري شگفت‌آوري دارد که در تالس پيدا نمي‌شود. مکتب برادري فيثاغورث زنان را به‌طور مساوي با مردان مي‌پذيرفت و تمامي اعضاي آن دارايي‌هايشان را با يکديگر به اشتراک مي‌گذاشتند. حتي کشفيات علمي در مکتب برادري دستاورد مشترک توسط تمامي اعضاي آن محسوب مي‌شد. هارموني فيثاغورثي پيروان مکتب فيثاغورث به طبابت و همچنين شکلي از روان‌درماني مي‌پرداختند. به نقل از آريستوگزنوس، فيلسوفي که تحت نظر پيروان مکتب فيثاغورث درس خوانده بود، آنها از طبابت براي پاک‌سازي بدن و از موسيقي براي پاک‌سازي روح استفاده مي‌کردند. موسيقي نزد پيروان اين مکتب از اهميت زيادي برخوردار بود. مفهوم هارموني هم در موسيقي و هم در طبابت بسيار اهميت داشت. در اين حين فيثاغورث کشف مهمي انجام داد که به موسيقي و رياضيات وحدت بخشيد. او کشف کرد هارموني‌هايي را که به گوش انسان خوشايند مي‌آيند، مي‌توان با تقسيم رشته‌اي از آلت موسيقي چنگ، به ‌صورت نسبت‌هاي ساده‌اي از اعداد صحيح توليد كرد. پس از کشف اينکه هماهنگي‌هاي موسيقايي از رياضيات تبعيت مي‌کنند، فيثاغورث اين کشف را به چارچوب اُرفيسم منسوب دانست. مطابق آيين اُرفي، روح مي‌تواند در بدن‌هاي متعددي حلول يابد. به روشي مشابه روح موسيقي ساختار رياضي از هارموني آن و بدن که روح از طريق آن توصيف مي‌شود ابزار فيزيکي ناکارآمد است. درست همان‌طور که روح مي‌تواند در بدن‌هاي زيادي حلول كند، طرح رياضي موسيقي را مي‌توان توسط ابزارآلات مخصوص زيادي بيان كرد و درست همان‌طور که روح فناناپذير است، مفهوم موسيقي به‌طور جاودانه است، اگرچه آلاتي که از طريق آنها موسيقي بيان مي‌شود ممکن است از بين بروند. فيثاغورث ايده هارموني را به اخترشناسي نيز تعميم داد. مي‌دانيم او اولين کسي بود که متوجه شکل کروي زمين شد. او همچنين اولين کسي بود که خاطرنشان کرد صفحه گردش ماه نسبت به صفحه خط استواي زمين شيب‌دار است و اولين يوناني بود که متوجه شد ستاره صبح (فسفروس) و ستاره عصر (هسپروس) سياره يکساني هستند. پس از زمان او اين سياره توسط يوناني‌ها آفريديت و بعدها توسط رومي‌ها ونوس خوانده شد. فيثاغورث خاطرنشان کرد خورشيد و سيارات داراي حرکت ظاهري يکساني مانند کره ستارگان نيستند و هر يک حرکت خود را دارند. اين موضوع او را به معرض کيهان‌شناسي خود که در آن کره چرخان مستقلي براي هر يک از سيارات و خورشيد وجود دارد، رهنمون كرد. فيثاغورث تصور مي‌کرد اين کرات متحدالمرکز و شفاف‌اند و حول زمين کروي دوران مي‌کنند. ايده کرات حامل سيارات توسط اخترشناسان يوناني بعدي توسعه يافت که بزرگ‌ترين آنها هيپارخوس بود و توسط بطلميوس در کتابي معروف گنجانده شد. پس از سقوط روم، کتاب بطلميوس، «المجسطي» در جهان بسيار متمدن عرب باقي ماند. اين کتاب در سال ۱۱۷۵ ميلادي به لاتين ترجمه شد و تا رنسانس انديشه‌هاي اخترشناسي را تحت سيطره قرار داد. پس از پيداکردن هارموني رياضياتي در جهان صوت و پس از جست‌وجو براي آن در اخترشناسي، فيثاغورث تلاش كرد روابط رياضي در دنياي واقعي را بيابد. از ميان ساير چيزها، او پنج چندوجهي منتظم را کشف كرد. با اين ‌حال، بزرگ‌ترين سهم او در هندسه قضيه مشهور فيثاغورث است که مهم‌ترين قضيه در تمام رياضيات در نظر گرفته مي‌شود. بابلي‌ها و مصري‌ها مي‌دانستند براي بسياري از مثلث‌هاي قائم‌الزاويه، مجموع مربع‌هاي تشکيل‌شده روي دو ضلع کوچک‌تر برابر مربع تشکيل‌شده روي ضلع بزرگ‌تر است. در جست‌وجوي نتايج قضيه معروف فيثاغورث در هندسه مسطحه، فيثاغورث و پيروانش کشف كردند که ريشه دوم ۲ عددي گنگ يا اَصَم است. کشف اعداد گنگ يا اَصَم آن‌قدر آنها را ناراحت کرد که جبر را کنار گذاشتند. آنها به‌طور کامل بر هندسه تمرکز كردند و براي دو هزار سال بعدي عقايد هندسي بر علم و فلسفه حکمراني کردند. کمال مطلوب فيثاغورثي مطابق نظر پيروان مکتب فيثاغورث، ذهن مي‌تواند ناکوک باشد، درست همان‌گونه که يک آلت موسيقي مي‌تواند ناکوک باشد. در طب و روان‌پزشکي، هدف آنها دستيابي به هارموني در اعضاي بدن و ذهن بود. هنگامي ‌که از «طنين ماهيچه» يا يک «نت اصلي» حرف مي‌زنيم، داريم از کلماتي استفاده مي‌كنيم که منشأ فيثاغورثي دارند. واژه «فلسفه» (عشق به خرد) نيز توسط پيروان مکتب فيثاغورث ابداع شد. در روان‌پزشکي پيروان اين مکتب روش‌هاي متعددي را براي آزادسازي ذهن از هيجانات و فشارهاي بدن به کار مي‌برند. اين روش‌ها با توجه به درجه بيماري رتبه‌بندي مي‌شدند. در پايين‌ترين سطح تزکيه نفس در مجلس مِيگساري باکايي قرار داشت که با خوابي آرام و طولاني همراه مي‌شد و پس ‌از آن براي افزايش کنترل نفس رياضت مي‌کشيدند. در بالاترين سطح از آزادسازي، ذهن از مشغله و نگراني از خود درگيري از طريق مطالعه حقايق جاودانه طبيعت آن‌گونه که رياضيات کشف مي‌كرد، دور مي‌شد. به نقل از پلوتارک، «وظيفه هندسه در مکتب فيثاغورثي دورکردن ما از جهان احساسات و رساندن ما به دنياي خردمندي و جاودانگي است». آرمان‌گرايي فيثاغورث توسط افلاطون، مشهورترين شاگرد مکتب فيثاغورث توسعه بيشتري يافت و مورد اغراق قرار گرفت. افلاطون دنياي واقعي را آن‌گونه که با حواس درک مي‌شود، توصيف ناکاملي از دنياي عقايد در نظر گرفت و باور داشت که فلاسفه نبايد خود را درگير دنياي واقعي کنند. عواملي که در بالا به آنها اشاره شد، مانع از اين شد که يونانيان کلاسيک از مشاهدات و استقرا بهره‌مند شوند و به همين دليل آنها در رياضيات بسيار بهتر از ساير شاخه‌هاي علم بودند. مشغله ذهني پيروان مکتب فيثاغورث با هارموني و تناسب آرماني در هنر يوناني بازتاب يافت. يوناني‌هاي کلاسيک احساس مي‌کردند درست همان‌گونه که هارموني در موسيقي از نسبت‌هاي آرماني تبعيت مي‌کند، هارموني در معماري و مجسمه‌سازي نيز از تناسبات آرماني تبعيت مي‌کند. تمامي معابد يوناني عصر کلاسيک نسبت‌هاي معيني را نمايش مي‌دادند که آرماني به‌حساب مي‌آمدند. نمايش‌نامه‌هاي يوناني خصايص غيرعادي افراد خاص را به نمايش نمي‌گذاشتند اما در عوض به دنبال حقايق جهاني بودند که طبيعت انسان را درگير مي‌كرد. در نمايش‌نامه کلاسيکي يونان، حتي مي‌توان بازتابي از روشی استدلالي که فلسفه يوناني را توصيف مي‌کند، مشاهده كرد: در آغاز يک نمايش، شخصيت‌ها با مجموعه‌اي از شرايط مواجه مي‌شوند که بازي آنها به‌طور اجتناب‌ناپذيري از آنها تبعيت مي‌کند؛ درست همان‌گونه که قضاياي اقليدس به‌طور اجتناب‌ناپذيري از اصول موضوعه‌اش تبعيت مي‌کنند. عصر طلايي آتن در فاصله زماني ۴۷۸ تا ۴۳۱ سال پيش از ميلاد آتن در عصر طلايي خود قرار داشت. پيروزي آنها در جنگ پارس به آتن و اسپارت ابهت زيادي بخشيد و اين دو شهر پيشرو ساير ايالت‌هاي شهري يوناني شدند. آتن پيشرو اتحاديه دلوس و اسپارتا پيشرو اتحاديه پلوپونزي بود. جهان يوناني به دو بخش تقسيم مي‌شد و اگرچه آتن و اسپارت در طول جنگ پارس متحد بودند، به‌زودي تبديل به رقباي سياسي و تجاري يکديگر شدند. به کمک نيروي دريايي عظيم خود، آتن سياست تجاري سلطه‌جويانه‌اي را با هدف کنترل انحصاري تجارت درياي مديترانه در پيش گرفت. اين موضوع موفقيت بزرگي براي آتن در پي داشت اما همچنين اتحاديه دلوس را به جنگ با اتحاديه پلوپونزي واداشت، جنگي که سرانجام منجر به سقوط آتن شد. آناکساگوراس يکي از دوستان نزديک پريکلس، آناکساگوراسِ فيلسوف بود که در ۳۸سالگي از يونيا به آتن آمد. آمدن آناکساگوراس به آتن اهميت داشت، زيرا سنت فلسفي شهرهاي يونيايي آسياي صغير را به آتن آورد (به طريقي مشابه، يک قرن پيش‌تر، فيثاغورث فلسفه يونيايي را به جوامع يوناني مديترانه غربي آورده بود). شخصي خردگرا و احتمالا کافر نيز بوده است (برخلاف پيروان فيثاغورث). او بر اين باور بود که ستارگان و سيارات توسط همان نيروهايي به وجود آمده‌اند که زمين را تشکيل دادند و اينکه قوانين طبيعت براي اجرام سمائي همان قوانين براي اجسام بر روي زمين‌اند. او تصور مي‌کرد خورشيد و ستارگان صخره‌هاي مذاب هستند و خورشيد تقريبا هم‌اندازه جزيره يونان است. شايد شهاب‌سنگ بزرگي که در زمان حيات آناکساگوراس با يونان برخورد كرد، ممکن است باعث ايجاد اين عقيده در او شده باشد. آناکساگوراس مي‌دانست که درخشش ماه از نور بازتابيده است و بر روي ماه کوه‌هايي وجود دارند. درواقع، او اعتقاد داشت ماه بسيار شبيه زمين است و تصور مي‌کرد چه‌بسا قابل سکونت باشد. او به‌درستي علت کسوف و خسوف و حالت‌هاي ماه را تشريح كرد. حتي از نظر آتني‌هاي متمدن اين عقايد تا حدود زيادي پيشرفته بودند. آناکساگوراس به جرم (احتمالا به‌درستي) کفر به زندان انداخته شد. اين واقعيت که او دوست صميمي و نزديک پريکلس بود، کمکي به او نکرد. دشمنان سياسي پريکلس که جرئت حمله مستقيم به پيشواي بزرگ را نداشته، تصميم گرفتند با حمله به دوستانش او را در هم بکوبند. پيروان نظريه اتمي در قرن پنجم پيش از ميلاد بحث زيادي ميان فلاسفه يوناني درباره اينکه آيا چيزي به‌صورت هميشگي در جهان وجود دارد يا خير درگرفت. هراکليتوس اعتقاد داشت همه‌چيز در حالتي از بي‌ثباتي قرار دارد. برعکس پارمنيدس اعتقاد داشت که هيچ‌چيز تغيير نمي‌کند. لئوکيپوس و شاگردش دموکريتوس (۴۷۰ سال تا ۳۸۰ سال پيش از ميلاد) با خوش‌شانسي، به نکته‌اي اشاره کردند که از نظر يک دانشمند امروزي با تقريب بسيار خوبي پاسخ صحيح است. مطابق نظر دموکريتوس، اگر يک سيب را نصف كنيم و سپس سيب نصف‌شده را به بخش‌هاي کوچک‌تر تقسيم کنيم و همين‌طور اين روند را به مدت طولاني انجام دهيم، سرانجام به اجزائي مي‌رسيم که بيشتر قابل‌تقسيم‌شدن نيستند. دموکريتوس اين بلوک‌هاي ساختاري نهايي مادّه را «اتم» نام نهاد که به معني «تقسيم‌ناپذير» است. او فضاهاي ميان اتم‌ها را خالي تصور مي‌کرد و اعتقاد داشت هنگامي‌که چاقو سيبي را مي‌برد، لبه تيز چاقو در فضاهاي خالي ميان اتم‌ها قرار مي‌گيرد و آنها را از يکديگر دور مي‌کند. دموکريتوس بر اين باور بود که اتم‌ها در فرايندهايي که با حواسمان مشاهده مي‌کنيم و طي آنها به نظر مي‌رسد مادّه تغيير شکل مي‌دهد، بدون تغيير باقي مي‌مانند؛ بااين‌‌حال او اعتقاد داشت اتم‌ها در حالتي از حرکت ثابت قرار دارند و اينکه مي‌توانند به روش‌هاي مختلف با يکديگر ترکيب شوند و به‌اين‌ترتيب تغيیرات فیزیکی و شیمیایی را حاصل کنند که در طبیعت مشاهده می‌کنیم. به ‌عبارت ‌دیگر هر اتم جاودانه است، اما روندی که در آن اتم‌ها با یکدیگر ترکیب می‌شوند به‌دلیل حرکت اتم‌ها در حالتی از جریان ثابت قرار دارد. این عقیده با تقریبی بسیار خوب همان پاسخی است که امروزه ما به اين سؤال که چه چیزهایی در جهان تغییر می‌کنند و چه چیزهایی تغییر نمی‌کنند، می‌دهیم. البته اشیایی را که ما «اتم» می‌نامیم، می‌توان به اجزای کوچک‌تر تقسیم كرد، اما اگر دموکریتوس امروز زنده بود بیان می‌داشت که ما فقط این اشتباه را مرتکب شده‌ایم که اشیای نادرستی را «اتم» نام نهاده‌ایم. در واقع باید واژه اتم را برای ذرات بنیادی مانند کوارک‌ها، به کار بگیریم که به اجزای کوچک‌تر قابل‌تقسیم نیستند. از میان فلاسفه باستان، دموکریتوس کسی است که به دیدگاه امروزی ما نزدیک‌ترین است، بااین‌حال عقاید دموکریتوس، مانند عقاید آناکساگوراس، برای هم‌عصرهایش بسیار پیشرفته بود. اگرچه دموکریتوس به‌خاطر عقایدش به زندان روانه نشد، اما عقایدش خصومت و کینه‌توزی را برانگیخت. به نقل از دیوژن لائرتی، افلاطون به‌قدری از عقاید دموکریتوس متنفر بود که آرزو می‌کرد تمام کتاب‌هایش سوزانده شوند. افلاطون به آرزویش رسید، هیچ‌یک از 72 کتاب دموکریتوس باقی نمانده‌اند. ارسطو نیز با نظریه اتمی مخالفت می‌کرد و به‌دلیل قدرت بسیاری که با او همراه بود، نظریه اتمی از تفکرات غرب تا زمان جان دالتون (1766-1844) ناپدید شد. اینکه عقاید دموکریتوس به‌طورکامل محو نشدند، به‌خاطر تأثیر اپیکور بود که سازوکار و نظریه اتمی را سنگ بنای فلسفه خود قرار داد. شاعر رومی لوکرتیوس فلسفه اپیکوروس را در شعری طولانی به نام درباره طبیعت اشیا بیان كرد. در طول اعصار میانی، این شعر به‌طورکامل ناپدید شد، اما در سال ۱۴۱۷، تک‌نسخه‌ای سالم از آن کشف شد. پس‌ازآن این شعر توسط دستگاه چاپ تازه‌اختراع‌شده گوتنبرگ به چاپ رسید و بسیار محبوب شد. به‌این‌ترتیب ایده اتم به‌طورکامل از بین نرفت و پس از احیای مجدد توسط جان دالتون، به یکی از سنگ‌بناهای علم مدرن تبدیل شد. بقراط بقراط طبیب در حدود ۴۶۰ سال پیش از میلاد مسیح در جزیره خیوس به دنیا آمد. مطابق سنت، او در زمان جوانی از مصر دیدن كرد. بقراط در آنجا به مطالعه طب، به‌‌ویژه کارهای طبی ایمهوتپ پرداخت. همچنین گفته می‌شود که او زیر نظر دموکریتوس درس خواند. با بازگشت به جزیره خیوس، او استدلالی‌ترین مدرسه طب جهان باستان را تأسیس كرد. بقراط شاگردان بسیاری داشت که در میان آنها پسران و دامادهایش حضور داشتند. در سال‌های آخر عمرش او در تریس و آتن نیز به تمرین و آموزش پرداخت. مدرسه طبی که توسط بقراط بنا نهاده شد، به‌خاطر استدلالی‌بودن و استاندارد بالای اخلاقی مشهور بود. اخلاق پزشکی بقراط امروزه در سوگندی که توسط پزشکان یاد می‌شود، همچنان جریان دارد. استدلال‌گرایی بقراط در تمامی نوشته‌های مدرسه و مکتب او مشهود است؛ برای مثال کتابی درباره بیماری صرع، با نام بیماری مقدس، شامل متن زیر است: «با توجه به اینکه این بیماری مادرزادی نامیده می‌شود، به‌طور حتم طبیعت و دلایل خودش را دارد، همان‌طورکه سایر بیماری‌ها این گونه‌اند. این بیماری، مانند سایر بیماری‌ها، از چیزهایی که به بدن وارد و خارج می‌شوند نشئت می‌گیرد... چنین چیزهایی یا مادرزادی‌اند یا نیستند ـ هر طور که شما تصمیم بگیرید، زیرا تمایز اهمیت ندارد و نیازی نیست چنین تقسیم‌بندی‌اي در طبیعت انجام داد، زیرا همگی شبیه هم مادرزادی‌اند یا همه شبیه هم طبیعی‌اند. همگی آنها دلایل اجدادی دارند که می‌توانند توسط کسانی که آنها را جست‌وجو می‌کنند، یافت شوند». گفته می‌شود بقراط در صدسالگی از دنیا رفت. طبق روایات، او مهربان، ملاحظه‌گر، دانشمند، منظم و آرام، همراه با نگرشی متفکرانه و جدی بود و تسلط کاملی بر هیجانات و هم‌دردی عمیقی با رنج‌های بیماران خود داشت. امروزه تأثیر او را هم به‌عنوان یکی از بنیان‌گذاران بزرگ طب استدلالی و هم به‌عنوان پیشگامی در مشاهده و استدلال استقرائی در علم ملاحظه می‌کنیم. سوفسطائیان و سقراط از آنجایی‌ که در آتن دموکراسی برقرار بود، شهروندان اغلب در نشست‌های عمومی در حال گفت‌وگو بودند. سخنوری می‌توانست تأثیرگذار باشد و آتنی‌های ثروتمند با دعوت معلمان به آتن از آنان برای تسلط بر هنر علم بیان (فصاحت و بلاغت) کمک می‌گرفتند. این معلمان که سوفسطایی نامیده می‌شدند، (به بیانی فرزانگان) در کنار آموزش علم بیان، شکلی از فلسفه را نیز آموزش می‌دادند که وجود حقیقت مطلق، زیبایی مطلق و عدالت مطلق را انکار می‌کرد. مطابق نظر سوفسطائیان، «بشر مقیاس و معیار همه‌چیز است»، «تمامی حقایق نسبی‌اند»، «زیبایی در نگاه بیننده است» و عدالت، مطلق نیست، بلکه جزء نهاد بشر است. سقراط فیلسوف عمیقا به وجود مطلق‌هایی که سوفسطائیان انکار می‌کردند، اعتقاد داشت و مخالف عقاید آنها بود. مطابق نظر سقراط، یک شیء زیبا صرف‌نظر از اینکه انسانی برای مشاهده آن وجود داشته باشد یا خیر، همچنان زیباست. سقراط با طرح سؤالاتی که مردم را وادار به دیدن چیزهایی برای (خودشان) می‌کرد که سقراط تمایل داشت آنها ببینند، روشی از انتقال مباحث را از سوفسطائیان اقتباس کرد. سوفسطائیان به‌جای گفت‌وگو درباره ماهیت جهان، به گفت‌وگو درباره سؤالات اخلاقی و سیاسی می‌پرداختند. سقراط با آنان مخالف بود، اما همانند آنها او نیز مطالعه طبیعت را نادیده می‌گرفت و بر مسائل اخلاقی و سیاسی بشر، «اندازه‌گیری همه‌چیز»، تمرکز می‌كرد. سوفسطائیان همراه با سقراط و شاگردش افلاطون، تأثیر بسزایی در ایجاد شکافی میان فلسفه اخلاق و فلسفه طبیعی داشتند. زمزمه پایان تمدن کلاسیک یونانی در ۴۳۱ سال پیش از میلاد به وقوع پیوست؛ هنگامی‌ که آتن، با به‌ حد اعلارساندن سیاست سلطه‌جویانه تجاری‌اش، شروع به بیرون‌کردن تجار کورینتی از بازارهای اطراف اژه كرد. کورینتی‌ها با متقاعدکردن اتحادیه پلوپونزی به اعلام جنگ علیه آتن، نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند. این آغاز جنگی طولانی بود که منجر به ویرانی یونان شد. با پی‌بردن به این نکته که نمی‌توانند در مقابل نیروهای زمینی اسپارتی مقاومت کنند، آتنی‌ها زمین‌های زراعی خارج از شهر خود را رها كرده و پشت دیوارها پناه گرفتند. آتنی‌ها تجارت خارجی موفق خود را ادامه دادند و مردمانشان را با غلات واردشده از شرق تغذیه كردند. کشتی‌هایی که غلات را حمل می‌کردند با خود طاعون را نیز به همراه آوردند. تعداد بسیار زیادی از جمعیت آتن، از جمله رهبر بزرگ شهر، پریکلس، از طاعون جان باختند. رهبری با قدر و ارزشی هم‌وزن پریکلس برای جانشینی او پیدا نشد و حکومت دموکراسی آتن به قانون ولگردان و چماق‌به‌دست‌ها تبدیل شد. در ۴۰۴ سال پیش از میلاد، شهر تسلیم اسپارت‌ها شد. بااین‌حال، اسپارتی‌ها به‌ خاطر داشتند که بدون آتنی‌ها، قادر به مقاومت در برابر امپراتوری پارس نخواهند بود؛ بنابراین آتن را به‌ طور کامل ویران نکردند، بلکه توافق كردند با ویران‌کردن دیوارهای آتن، شهر را به ادامه‌ای از اسپارتا تبدیل كنند. با جست‌وجو برای یافتن کسی که بابت این فاجعه او را مورد سرزنش قرار دهند، چماق‌به‌دستان و ولگردان آتنی سقراط را دستگیر (یکی از معدود روشنفکرانی که پس از جنگ پلوپونزی زنده ماند) و او را به‌خاطر عدم اعتقاد به خدایان شهر محکوم به مرگ كردند. برای مدت کوتاهی، اسپارت بر دنیای یونانی حکومت کرد؛ اما به‌زودی جنگ دوباره آغاز و صحنه سیاسی به هرج‌ومرج‌هایی از جنگ میان شهرها تبدیل شد. افلاطون تاریکی بر دنیای یونان کلاسیک سایه افکنده بود، اما روشنایی تمدن به‌ طور کامل از میان نرفته بود. سقراط از دنیا رفته بود، اما افلاطون، شاگرد سقراط، با نوشتن دیالوگ‌هایی که در آنها سقراط به‌ صورت یک شخصیت ظاهر می‌شد، یاد او را زنده نگه می‌داشت. افلاطون (۴۲۷ تا ۳۱۷ سال پیش از میلاد مسیح)، نجیب‌زاده‌ای آتنی و از نوادگان پادشاهان اولیه آتن بود. نام واقعی او آریستوکلس بود، اما به دلیل شانه‌های پهنش، با نام مستعارش افلاطون (به معنی «پهن») خوانده می‌شد. پس از مرگ سقراط، افلاطون با بیان این مطلب که مشکلات شهر تا زمانی که یک فیلسوف پادشاه شود هرگز پایان نخواهد یافت، آتن را ترک كرد. (احتمالا منظورش از فیلسوفی که باید پادشاه شود خودش بوده است). او به ایتالیا سفر کرد و زیر نظر فیثاغورث شروع به آموختن کرد. در سال ۳۸۷ به آتن بازگشت و مدرسه‌ای را تأسیس كرد که آن را آکادمی نام نهاد، زیرا زمینی که مدرسه در آن احداث‌ شده بود زمانی به یک فرد یونانی متعلق بود که آکادموس نام داشت. افلاطون فلسفه‌ای را توسعه داد که بر پایه آرمان‌گرایی فیثاغورث بنا شده بود. در فلسفه فیثاغورثی، میان ایده‌های ریاضیاتی و توصیفات فیزیکی آنها تمایز روشنی وجود داشت؛ برای مثال، هندسه دانشی در نظر گرفته می‌شد که با اشیای فیزیکی سروکار نداشت، بلکه با اشکال ایدئال که از خطوط راست کامل و با باریکی بی‌نهایت ساخته می‌شوند، در ارتباط بود. افلاطون آرمان‌گرایی فیثاغورث را توسعه داد و به مبالغه آن پرداخت. در فلسفه افلاطون، دنیای واقعی فناپذیر و اساسی است، اما دنیای ایده‌ها، ملکوتی، مقدس و جاودانه است. برای مثال، یک میز واقعی، توصیف ناقصی از مثل میز است؛ بنابراین باید نگاه‌هایمان را از دنیای واقعی بازگردانیم و در دنیای مثل‌ها زندگی كنیم. ارسطو شاگرد موردعلاقه افلاطون مرد جوانی از مقدونیه بود که ارسطو نام داشت. افلاطون او را «نبوغ مدرسه» خطاب می‌كرد. او ۳۸۱ سال پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد و پسر پزشک کاخ سلطنتی پادشاه مقدونیه بود و در 17‌سالگی برای تحصیل عازم آتن شد. او به آکادمی افلاطون پیوست و در آنجا به مدت 20 سال تا زمان مرگ افلاطون کار کرد. پس‌ از آن با ابراز مخالفت بر تأکید بر ریاضیات و نظریه و نیز عدم پذیرش علوم طبیعی آکادمی را ترک كرد. ارسطو به دنیای یونانی سفر کرد و با خواهر حاکم یکی از شهرهایی که از آن دیدن كرده بود، ازدواج کرد. در سال ۳۱۲ قبل از میلاد، فیلیپ دوم که به‌تازگی پادشاه مقدونیه شده بود، به دنبال ارسطو فرستاد و از او درخواست كرد تا معلم خصوصی فرزند 14‌‌ساله‌اش، اسکندر، شود. ارسطو این پیشنهاد را پذیرفت و برای چند سال در این منصب باقی ماند. در طول این مدت، مردم مقدونیه، تحت پادشاهی فیلیپ، بیشتر ایالت‌های شهری یونان را تسخیر كردند. پس‌‌از‌آن فیلیپ تصمیم به رهبری ارتش مشترکی از مردم مقدونیه و یونانی‌ها برای یورش بر امپراتوری پارس گرفت. با‌این‌‌حال در سال ۳۳۶ قبل از میلاد، قبل از آنکه بتواند هجومش بر سرزمین پارس را آغاز كند، به قتل رسید؛ احتمالا به دست شخصی که همسرش المپیا اَجیر کرده بود؛ زیرا فیلیپ همسر دوم اختیار کرده بود و المپیا به این موضوع حسادت می‌ورزید. سپس اسکندر بر تخت پادشاهی تکیه زد و در رأس ارتش مقدونیه و یونان به سرزمین پارس حمله کرد. ارسطو بنیان‌گذار بزرگ علم بود و نوشته‌های او تقریبا تشکیل دایره‌المعارفی را می‌دهند که فردی قادر بود آن را به نگارش درآورد. بهترین کار او در زیست‌شناسی بود که بیش از 500 گونه جانوری را مطالعه و طبقه‌بندی کرد؛ همچنین بسیاری از آنها را کالبدشکافی نیز كرد. در طبقه‌بندی ارسطو از موجودات زنده، آگاهی از ارتباط میان گونه‌ها مشاهده می‌شود. این ارتباط بعدها از سوی داروین به‌عنوان گواهی برای نظریه تکامل پیشرفت داده شد. واقعا نمی‌توان گفت که ارسطو نظریه‌ای تکاملی را ارائه داده؛ اما در جست‌وجوی این ایده بود. در کتابش با عنوان تاریخ جانوران، ارسطو می‌نویسد: «طبیعت به‌آرامی از اشیای بی‌جان به زندگی جانوری پیش می‌رود؛ به‌‌طوری‌که تعیین مرز دقیق یا اینکه یک‌‌شکل حد واسط در کدام سمت این مرز باید قرار گیرد، غیرممکن است. به‌این‌ترتیب در مقیاس صعودی بعد از اشیای بی‌جان، گیاهان قرار می‌گیرند. گیاهان از نظر میزان ظاهری نیروی حیاتی با یکدیگر فرق دارند. به عبارتی، تمام قلمرو گیاهی، درحالی‌که در مقایسه با جانوران فاقد حیات است، در مقایسه با دیگر موجودات مادی دیگر زنده است. درواقع گیاهان در مقیاس پیوسته‌ای از ترقی به سمت جانوران مشاهده می‌شود». فیزیک و اخترشناسی ارسطو بسیار کمتر از زیست‌شناسی‌اش موفق بود. در این رشته‌ها، او با مشاهدات خود وارد نمی‌شد. به‌طورکلی او فقط ایده‌های غالبا اشتباه معلمش افلاطون را تکرار کرد. در کتابش با عنوان «درباره آسمان‌ها»، ارسطو می‌نویسد: «همان‌گونه که باستانیان آسمان و فضای بالای آن را به خدایان وابسته می‌دانستند، منطق ما نشان می‌دهد که آسمان فسادناپذیر و خلق‌نشده است و تحت تأثیر مشکلات و مسائل فانی قرار نگرفته است. برای به‌حرکت‌درآوردن آسمان یا جلوگیری از حرکت آن در جهتی دیگر نیاز به هیچ نیرویی نیست. همچنین نیاز نیست فرض كنیم که پایداری آن وابسته به تکیه‌گاه آن است که به وسیله هیولایی خاص، اطلس، فراهم می‌شود. آن‌گونه که در افسانه‌های کهن روایت شده است، انگار همه اجسام در بالا دارای گرانش و ماهیتی زمینی‌اند. آسمان آن‌گونه که امپدوکلس اظهار می‌کند، مدتی طولانی نیست که از طریق چرخش به دور خود با سرعتی بیشتر از حرکت رو به پایینِ طبیعی آن حفظ شده است». امپدوکلس فیلسوفی با عقاید فیثاغورثی بود که از میان دیگر چیزها، نیروهای مرکزگرا را مطالعه می‌کرد. برای مثال او با چرخاندن سطل‌های آب در بالای سرش دست به آزمایش می‌زد و می‌دانست که آب بیرون نمی‌ریزد. قطعه‌ای از نوشته امپدوکلس را که هم‌اینک نقل‌قول کردیم، نشان می‌دهد او توصیف صحیحی برای پایداری مدار ماه پیشنهاد داده بود. ماه به ‌صورت دائمی در حال سقوط بر روی زمین است؛ اما هم‌زمان در جهتی عمود بر خطی که آن را به زمین متصل می‌کند، با سرعت در حال حرکت است. ترکیب این دو حرکت به مدار ماه شکل تقریبا دایره‌ای می‌دهد. به‌این‌ترتیب امپدوکلس به محتوای ایده‌ای که بعدها نیوتن آن را به نظریه بزرگ گرانش جهانی و حرکت سیاره‌ای توسعه داد، اشاره كرد. بااین‌حال در مسیر فوق، ارسطو فرضیه امپدوکلس را رد می‌کند. در عوض اظهار می‌کند که آسمان‌ها اساسا با زمین فرق داشته و تحت قوانین یکسانی نیست. در کنار مطالعه و تحقیق در زیست‌شناسی، فیزیک و اخترشناسی، ارسطو همچنین درباره اخلاق، سیاست و نقد ادبی نیز مباحثه می‌کرد و سهم بسزایی در تفکر غرب از طریق ارائه نظریه‌ای رسمی در منطق ایفا كرد. نوشته‌های او درباره منطق به همت توماس آکویناس (1225-1274) محبوبیت یافت و در مدت‌زمان میان آکویناس و رنسانس، منطق ارسطو بر الهیات و فلسفه حاکم بود. درواقع از طریق کارهایش در منطق، ارسطو آن‌قدر از نظر فلسفه آموزشی مهم شد که عقاید او درباره دیگر موضوعات به‌عنوان مرجع تام پذیرفته شدند. متأسفانه کار برجسته ارسطو در زیست‌شناسی به دست فراموشی سپرده شد و نوشته‌های گمراه‌کننده او در فیزیک و اخترشناسی بودند که تأثیرگذار شدند. به‌این‌ترتیب برای دانشمندان آزمایش‌گرای قرون ۱۶ و ۱۷، سرانجام ارسطو تبدیل به نماد نادرستی شد و بسیاری از تلاش‌ها و پیروزی‌های آنها مربوط به شکست عقاید ارسطو است. حتی پس‌ از اینکه آتن تمام قدرت سیاسی خود را از دست داده بود، همچنان مانند آکسفورد و کمبریج شهری دانشگاهی باقی ماند. آکادمی افلاطون تقریبا به مدت هزار سال به آموزش شاگردان ادامه داد. سرانجام در سال ۵۲۹ میلادی به دست امپراتور یوستینیانوس که از تأثیر آن به‌عنوان سنگری برای «فلسفه بت‌پرستی» هراس داشت، بسته شد. مدرسه لوکئومِ ارسطو برای مدت‌زمانی به‌ صورت انستیتویی فعال به کار ادامه داد؛ اما خیلی زود افول کرد؛ زیرا اگرچه آتن مرکزی برای فلسفه اخلاق باقی ماند، مرکز فعالیت علمی به اسکندریه منتقل شد. مجموعه دست‌نوشته‌هایی که ارسطو در لوکئوم گردآوری کرد، هسته کتابخانه‌ای بزرگ در اسکندریه تشکیل داد.