|

ارتباط زاویه ‌دید و لحن در داستا‌ن‌های ابراهیم گلستان

اول‌شخصِ دانای کل

کیهان خانجانی

از منظر روایت‌شناسی سیزده نوع زاویه ‌دید برای داستان‌نویسی برشمرده‌اند. ابراهیم گلستان زاویه‌ دید چهاردهمی را برساخته و به کار بسته است؛ اول‌شخصِ دانای کل. تاکنون در رد و قبول آثار داستانی این نویسنده و حتی گفته‌هایش از منظر‌های گوناگون بحث شده است، ازجمله سطح زبان، شیوه نگرش به شخصیت‌ها، لحن اثر، درونمایه و مضمون، رابطه سینما و ادبیات و...؛ این‌بار از طریق زاویه‌ دید اول‌شخص در آثارش، نقبی بزنیم به لحن به‌درآمده از سبک این نویسنده.

در گفته‌های ابراهیم گلستان پیداست از همان دوران که منابع بحث‌های روایت‌شناسی در ایران تقریبا هیچ بود، از ابزار کار داستان شناخت داشت؛ همین بس که در هیچ داستانی با زاویه ‌دید محدود به ذهن (سوم‌شخص) و حتی محدود به چشم (کانونی‌شده)، خروج از قرارداد نویسنده با خواننده نمی‌بینیم. به‌جز کتاب «اسرار گنج دره جنی» که مورد بحث این مقال کوتاه نیست، از بیست‌وشش داستان کوتاه و بلند نویسنده در شش کتابش، پانزده داستان با زاویه ‌دید سوم‌شخص نوشته شده‌اند و یازده داستان با زاویه‌ دید اول‌شخص. اما منظور این مقال کوتاه، آن دسته از داستان‌های اوست با زاویه ‌دید اول‌شخص و از میان این نمونه آماری، بهترین داستان‌های کوتاهش با این زاویه‌ دید انتخاب شده است؛ «مد و مه»، «طوطی مرده همسایه من»، «با پسرم روی راه» و برای تکمیل بحث، دو داستان بلند «خروس» و «از روزگار رفته حکایت» که بی‌شک، سخت‌ترین منتقدان آثارش نیز بر کیفیت این پنج اثر با زاویه ‌دید اول‌شخص صحه می‌گذارند. پس ماجرای مناقشه سالیان بر سر آثار او و گفته‌های او و لحن او در چیست؟ در اینکه لحن زاویه‌ دید اول‌شخص آثار و گفته‌هایش، اول‌شخص درگیر و اول‌شخص ناظر نیست، و اول‌شخص دانای کل است. زاویه‌ دید ِتعریف‌نشده‌ای که در مصاحبه و سخنرانی و داستان و مقاله و حتی نامه از آن بهره می‌گیرد و برخی را برمی‌آشوبد. از دو زاویه کاملا متفاوت به انتخاب و کیفیت و لحن این زاویه‌ دید ابداعی می‌توان نگریست: در تکذیب زاویه‌ دید اول‌شخصِ دانای کل: 1- این زاویه‌ دید کذایی، ریشه در نگاه متفرعن نویسنده‌اش دارد. نه اول‌شخص درگیر است، نه اول‌شخص ناظر. اول‌شخص درگیر، فاعل است، قضایا بر او رخ می‌دهد یا که او قضایا را رقم می‌زند و در داستان مدرن قهرمان نیست و ضدقهرمان است، با تمام تناقض‌هایش. اما اول‌شخص دانای کل در داستان بلند «خروس» در گوشه‌ای از اتاق، یا ایوان، یا حیاط ایستاده است به نظاره «اکثرهُم لا یعقلون»، گویی راوی/ نویسنده، تافته‌ای جدابافته، می‌گوید «ده مرو، ده مرد را احمق کند/ عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند». راوی/ نویسنده داستان «مد و مه» نیز به همین‌گونه. او نه در زمان حال به‌ طور مستقیم درگیر ماجرا‌هاست و نه در گذشته و کودکی. حوادث در گذشته نزدیک بر (عباس و مخترع) یا در گذشته دور بر (پیرمردی که سوخت و قزی) رقم می‌خورد و راوی منفعل است و به‌ طور غیرمستقیم تشریح و تفسیر و تقبیح می‌کند. در داستان «با پسرم روی راه» نیز به همین شکل؛ شخصیت پسربچه به‌مراتب فاعل‌تر است از پدر که راوی‌ است. در داستان «طوطی مرده همسایه من» راوی/ نویسنده علی‌رغم میل باطنی‌اش فاعل است، همسایه تریاکی را بر دوش حمل می‌کند و به بیمارستان می‌برد و برمی‌گرداند؛ اما نگاه او مانند سایر داستان‌های اول‌شخص دانای کل این نویسنده، نگاهی عاقل اندر سفیه است. 2- زاویه‌ دید اول‌شخص دانای کل، جدای از منزه‌طلبی راوی/ نویسنده، ریشه در امر تقیه دارد و بازتولید این نگرش است که «کتمان گناه، ثواب است». ادبیات معاصر ایران در درخشان‌ترین آثار خود نوعی اعتراف و خودآشکارگی را در مقابل تقیه قرار داده است. این ویژگی هم بر لزوم فردیت و اومانیسم صحه می‌گذارد، هم از قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی و دیکتاتوری بری بوده است و هم کاتبان و دبیران اریکه‌نشین را بدل می‌کند به نویسندگانی از جنس انسان بماهُو انسان، با تمام ضعف‌ها و قوت‌ها. نه اینکه در روایت، سهم خود را از مردمان جداسازی کند. جالب اینکه راویان داستان‌های اول‌شخص گلستان، مانند نویسنده، هر‌چه سن‌شان بالاتر می‌رود، بدل به اول‌شخص دانای کل می‌شوند؛ مثلا از «از روزگار رفته حکایت» تا «عشق سال‌های سبز» تا «از صندوقی در سرداب خانه قدیمی ما» و الی آخر. 3- مشابهت گلستان به همینگوی فقط در نثر و ساختار و تکنیک نیست، در ویژگی‌های فردی نیز هست. همینگوی منتقدانش را می‌تاراند. در حق دوستانی مانند «فیتزجرالد» و «گرترود استاین» بد کرد. گویی چون اهل سینما بود، با دوربینی از بالا به شخصیت‌ها نگاه می‌کرد و نثرش نیز چنان است که ریموند کارور در مورد دیالوگ‌هایش می‌گوید: هیچ‌کس در آمریکا آن‌طور حرف نمی‌زند! نثر در آثار گلستان از آنچه می‌گویند «دکلماسیون طبیعی» چنان فاصله می‌گیرد که آدم‌ها و سوژه‌هایش نیز از او و خواننده فاصله می‌گیرند؛ مثلا در دو داستان اول‌شخص «درخت‌ها» و «بعد از صعود». در تأیید زاویه‌ دید اول‌شخص دانای کل: 1- چرا نویسنده ایرانی حتما باید از قانون شیخ ابوسعید ابوالخیر پیروی کند؟: «مرد آن بُود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآمیزد». چرا نویسنده ایرانی چند پله بالاتر نایستد تا بهتر ببیند؟ چرا به ناآگاهان نتوپد؟ چرا به دیدگاه خود اطمینان نداشته باشد؟ آیا غیر از این بودن، نوعی بازتولید جهل نیست؟ 2- اول‌شخص دانای کل نمی‌تواند بخنداند یا بگریاند؛ چراکه خواننده نمی‌تواند با او احساس همذات‌پنداری کند. اما طنز گلستان که یا ریشه در نگاه او دارد، یا ریشه در طنازی شیرازی دارد، یا ریشه در طنز ظریف سعدی و حافظ دارد، از بر اریکه ‌نشینی راویانِ اول‌شخص‌ خود می‌کاهد، مثلا در «طوطی مرده همسایه من» و «خروس» و «با پسرم روی راه». این طنز در بسیاری از آثار او جاری‌ است، به‌ویژه در داستان‌های کتاب «جوی و دیوار و تشنه»، ازجمله «صبح یک روز خوش»، «بودن، یا نقش بودن» و «ماهی و جفتش». همچنین نمی‌توان از خواندن صحنه مواجهه راوی داستان «از روزگار رفته حکایت» با «زن‌بابا» که رو به احتضار است، چراکه جنازه «بابا» در پستوست، لااقل بغض نکرد؛ یا از خواندن صحنه زجری که «قزی» می‌کشد در مواجهه با «سید» در داستان «مد و مه». 3- این موضوع که بسیارانی سبک گلستان را کاملا منشعب از همینگوی می‌دانند، چندان صحیح نیست و لااقل در درخشان‌ترین آثارش چنین نیست. شاید جز آثاری چون «در بار فرودگاه» که یادآور «یک گوشه پاک و پرنور» است. بیشترین تأثیر همینگوی که می‌توان بر آن صحه گذاشت، در نوع آغاز و پایان جملات است با سجایای نگارشی چون نقطه و ویرگول و استفاده از «واو» عطف؛ که این جملات کوتاه و افعال پی‌درپی و «واو»‌ها در متون کهن فارسی از‌جمله «عجایب‌المخلوقات» سبقه داشت و گلستان اهل خواندن این متون بود. جدا از اینکه نوع صحبت‌کردن گلستان نیز همین‌طور است؛ گاه مقطع و گاه با جملات بلند. این درست است که به لحاظ سبک، گلستان متأسی است از داستان‌نویسان درخشان اوایل قرن بیستم آمریکا، اما نه لزوما همینگوی یا فاکنر (که گلستان چندان اهل بینامتنیت با متون مقدس و ریخت‌وپاش افکار به صورت جملات سیال ذهن نیست و اگر بخش‌هایی از فصل اول داستان «مد و مه» جریان سیال ذهن است، نویسنده افسار زبان و روایت را محکم در دست دارد). شاید بهتر باشد در برخی آثار روایی‌ترش مانند «از روزگار رفته حکایت» و «عشق‌ سال‌های سبز» و «از صندوقی در سرداب خانه قدیمی ما» سبک او را با شروود اندرسن قیاس کنیم در «واینزبرگ، اوهایو». گویی گلستان شهرهایی داستانی مانند «تهران -‌ جنوب» را می‌نوشت و این جنوب بزرگ بود، تا شیراز. راوی آثار شروود اندرسن در داستان‌های این کتاب سوم‌شخص است اما در برخی از دیگر آثارش اول‌شخص ناظر است یا اول‌شخص درگیر و گاه گستره اِشرافش به مکان‌ها و آدم‌ها، از او اول‌شخص دانای کل می‌سازد، البته در کنار آدم‌ها، نه چون راوی گلستان که بر چند پله بالاتر ایستاده‌اند و گاه از فیلترهای غلیظ زبانی استفاده می‌کنند که فیلترهای عروض شعرند، نه داستان. گلستان در داستان‌هایش بیش از اینکه عصا‌قورت‌داده باشد، دوربین قورت داده است. ویژگی دوربین و کسی که با آن یگانه شده همین است. برای دیدن باید فاصله بگیرد، نه‌فقط برای نمای لانگ‌شات و کلوزآپ که حتی برای نمای اینسرت. دوربین از خود احساس ندارد، احساس در فضا و شخصیت مقابل اوست. دوربین حتی اگر با سطح زمین مماس شود باز برخی چیز‌ها را نمی‌بیند اگر از بالا نگاه نکند. و وقتی نویسنده می‌خواهد این نگاه دوربین را به زبان مکتوب درآورد، فاصله‌ کانونی دوربین را با فاصله‌ زبان از زبان معیار، جبران می‌کند. زبان گلستان زبانِ دوربین معابر نیست، زبان دوربینی است که فیلتر دارد؛ آن‌گونه که می‌خواهد، ‌می‌بیند، نه آن‌گونه که نشان می‌دهند. و اینجاست که از رئالیسم فاصله می‌گیرد به نفع مدرنیسم. شاید از همین است که هیچ‌گاه به شیوه رئالیسم سوسیالیستی داستانی ننوشت. در پایان اینکه نیازی به این توضیح واضح نیست: اول‌شخص در داستان راوی‌ است، نه نویسنده. اما اگر به رابطه‌ پنهان و آشکار این زاویه‌ دید و نویسندگانش بپردازیم، کسانی چون جمال‌زاده، چوبک و ساعدی چندان ارتباطی با راوی اول‌شخص داستان‌های خود نداشته و نویسندگانی چون هدایت و گلشیری بیشترین ارتباط را با راوی اول‌شخص خود داشتند و در‌این‌میان با ویژگی‌هایی که از گفتار و کردار و پندار ابراهیم گلستان سراغ داریم، بالطبع باید از آن دسته نویسندگان باشد که هیچ ارتباطی با راوی اول‌شخص خود ندارند؛ اما چنین نیست، گلستان لااقل در پنج داستان کوتاه و بلند که گفته شد، ارتباط تنگاتنگی با راوی اول‌شخص خود دارد، از حیث تجربه‌‌های فضا و مکان راوی، شغل راوی، زبان راوی، سطح آگاهی راوی و... . سبک مجموعه زبان‌ورزی نویسنده است و زبان، موجود زنده‌ای در موجود زنده‌ای به‌ نام نویسنده. زبان و سبک و درونیات نویسنده تفکیک‌ناپذیرند، از نهاد او به در ‌‌می‌آیند. این داستان‌ها بدون چنین راوی‌ای و چنین نویسنده‌ای نوشته نمی‌شدند. پس انتخاب کنیم: یا چند داستان درخشان تاریخ ادبیات داستانی، البته به‌ همراه زاویه‌ دید اول‌شخصِ دانای کل، یا هیچ‌کدام. کدام؟