هابز و بحران اقتدار
انگلستان کموبیش در قرن هفدهم خود را دستخوش تفرقههای سیاسی و کشاکشهای مدنی یافت. در درجه اول، دستهبندیهای مذهبی جامعه انگلیس را از هم پاشیده بود. فرقههای گوناگون سیاسی که پس از اصلاحات دینی متشکل شده بودند، در چنبر موضوعاتی گیر کرده بودند که به دنیای سیاست نیز مربوط میشد. طبقه متوسط سوداگر در حال رشد با امتیازات موجود طبقه اشراف زمیندار در افتاده بود. در رأس تمام اختلافات طبقاتی، مسلکی و مذهبی اختلاف عمیقی بود که در مورد برداشت از نظام سیاسی مناسب برای جامعه وجود داشت. این تفرقههای عمیق جامعه انگلیس دوره سیاسی آشفتهای را به دنبال آورد. قرن هفدهم شاهد گردنزدن یک شاه، به تختنشستن شاه دیگر بعد از سقوط کرامول و محدودشدن یک پادشاه دیگر به رأی پارلمان و مردم بود. «انقلاب باشکوه» به کمک منشور حقوق و قانون تساهل بالاخره راهحلی که بنیان نسبتاً بادوامی برای نظام سیاسی بریتانیا گردید ارائه کرد. اما در خلال همین قرن متزلزل چه بسیار افرادی که احتمال از همپاشیدگی جامعه انگلیس را پیشبینی میکردند. بحران نظام سیاسی انگلیس افراد اندیشمند زیادی را در آن کشور برانگیخت تا درباره مشکلاتی که جامعه را به خطر
انداخته بود تعمق کنند. آنها ناچار شدند بنیانهای نظم سیاسی را بررسی کنند، زیرا نظام سیاسی ویژهای که بر آنها حاکم بود درواقع از پایه لرزان بود. برخی از متفکران موفق شدند از اوضاع محیط بلافصل خود فراتر بروند و به بسیاری از مسائل و اصول بنیانی درباره سیاست انسانی دست پیدا کنند. آنها توانستند مسائل ویژه مشخصی را مشاهده کنند، مسائلی که درواقع مصداق مشکلات جهانشمول و همیشگی بودند و بشر برای تشکیل جامعه استوار و عادلانه با آنها روبهرو است. این آثار به علت عمق مطالبشان جزء آثار کلاسیک به شمار میروند. هوکر که نظرات خود را در اواخر قرن شانزدهم مینوشت یکی از همین متفکران است. تامس هابز و جان لاک حتی از او نیز معروفتر و با زندگی ما مربوطترند؛ زیرا که نظریههای سیاسی آنها کمتر در چنبر باورهای حاکم زمان و مکان خود درگیر هستند.
هابز برداشت خود را از بینظمی جامعهاش در ابتدای کتابش تحت عنوان «بهیموت» که درباره علل جنگهای داخلی انگلستان است، میآورد. در نظر هابز بنیانیترین مشکل جامعه سیاسی انگلیس بحران اقتدار بود. او مینویسد: «مردم معمولاً فاسدند». آنها تا آنجا «از وظیفه خود غافلاند که حتی شاید یک در هزار هم به میزان حقوق یک انسان آگاه نباشند. و ضرورت وجود پادشاه یا جامعه مدنی را نمیفهمند». کشیشان کاتولیک و پروتستان، فیلسوفان و دیگر شرآفرینان مردم را به این وضع غیرقابل کنترل درآوردهاند. کشیشان کاتولیک و پروتستان هر دو تبلیغ میکنند که زمامداران سیاسی باید از اربابان کلیسا فرمانبرداری کنند و فیلسوفان پادشاهی را با استبداد یکی میشمارند. نتیجه، تجزیه قدرت حاکمیت پادشاه است. و از آنجاکه این مرکز همآهنگکننده قدرت تحقیر شده است، نظام سیاسی انگلیس تلوتلوخوران بهسوی نیستی پیش میرود. هابز معتقد بود که آشوبها و جنگهای داخلی زمانه او چیزی جز نتایج قابل پیشبینی شکست ریشهای اقتدار در جامعه نیست. این اوضاع پسرفت انسان به سوی وضع طبیعی خارج از مقررات جامعه مدنی، یعنی «جنگ همه به ضد همه» را نشان میدهد.
منبع: فهم نظریههای سیاسی، توماس اسپریگنز، ترجمه: فرهنگ رجایی، ناشر: آگه، صص 62-59
انگلستان کموبیش در قرن هفدهم خود را دستخوش تفرقههای سیاسی و کشاکشهای مدنی یافت. در درجه اول، دستهبندیهای مذهبی جامعه انگلیس را از هم پاشیده بود. فرقههای گوناگون سیاسی که پس از اصلاحات دینی متشکل شده بودند، در چنبر موضوعاتی گیر کرده بودند که به دنیای سیاست نیز مربوط میشد. طبقه متوسط سوداگر در حال رشد با امتیازات موجود طبقه اشراف زمیندار در افتاده بود. در رأس تمام اختلافات طبقاتی، مسلکی و مذهبی اختلاف عمیقی بود که در مورد برداشت از نظام سیاسی مناسب برای جامعه وجود داشت. این تفرقههای عمیق جامعه انگلیس دوره سیاسی آشفتهای را به دنبال آورد. قرن هفدهم شاهد گردنزدن یک شاه، به تختنشستن شاه دیگر بعد از سقوط کرامول و محدودشدن یک پادشاه دیگر به رأی پارلمان و مردم بود. «انقلاب باشکوه» به کمک منشور حقوق و قانون تساهل بالاخره راهحلی که بنیان نسبتاً بادوامی برای نظام سیاسی بریتانیا گردید ارائه کرد. اما در خلال همین قرن متزلزل چه بسیار افرادی که احتمال از همپاشیدگی جامعه انگلیس را پیشبینی میکردند. بحران نظام سیاسی انگلیس افراد اندیشمند زیادی را در آن کشور برانگیخت تا درباره مشکلاتی که جامعه را به خطر
انداخته بود تعمق کنند. آنها ناچار شدند بنیانهای نظم سیاسی را بررسی کنند، زیرا نظام سیاسی ویژهای که بر آنها حاکم بود درواقع از پایه لرزان بود. برخی از متفکران موفق شدند از اوضاع محیط بلافصل خود فراتر بروند و به بسیاری از مسائل و اصول بنیانی درباره سیاست انسانی دست پیدا کنند. آنها توانستند مسائل ویژه مشخصی را مشاهده کنند، مسائلی که درواقع مصداق مشکلات جهانشمول و همیشگی بودند و بشر برای تشکیل جامعه استوار و عادلانه با آنها روبهرو است. این آثار به علت عمق مطالبشان جزء آثار کلاسیک به شمار میروند. هوکر که نظرات خود را در اواخر قرن شانزدهم مینوشت یکی از همین متفکران است. تامس هابز و جان لاک حتی از او نیز معروفتر و با زندگی ما مربوطترند؛ زیرا که نظریههای سیاسی آنها کمتر در چنبر باورهای حاکم زمان و مکان خود درگیر هستند.
هابز برداشت خود را از بینظمی جامعهاش در ابتدای کتابش تحت عنوان «بهیموت» که درباره علل جنگهای داخلی انگلستان است، میآورد. در نظر هابز بنیانیترین مشکل جامعه سیاسی انگلیس بحران اقتدار بود. او مینویسد: «مردم معمولاً فاسدند». آنها تا آنجا «از وظیفه خود غافلاند که حتی شاید یک در هزار هم به میزان حقوق یک انسان آگاه نباشند. و ضرورت وجود پادشاه یا جامعه مدنی را نمیفهمند». کشیشان کاتولیک و پروتستان، فیلسوفان و دیگر شرآفرینان مردم را به این وضع غیرقابل کنترل درآوردهاند. کشیشان کاتولیک و پروتستان هر دو تبلیغ میکنند که زمامداران سیاسی باید از اربابان کلیسا فرمانبرداری کنند و فیلسوفان پادشاهی را با استبداد یکی میشمارند. نتیجه، تجزیه قدرت حاکمیت پادشاه است. و از آنجاکه این مرکز همآهنگکننده قدرت تحقیر شده است، نظام سیاسی انگلیس تلوتلوخوران بهسوی نیستی پیش میرود. هابز معتقد بود که آشوبها و جنگهای داخلی زمانه او چیزی جز نتایج قابل پیشبینی شکست ریشهای اقتدار در جامعه نیست. این اوضاع پسرفت انسان به سوی وضع طبیعی خارج از مقررات جامعه مدنی، یعنی «جنگ همه به ضد همه» را نشان میدهد.
منبع: فهم نظریههای سیاسی، توماس اسپریگنز، ترجمه: فرهنگ رجایی، ناشر: آگه، صص 62-59