|

سه‌‌تا 30 ‌سال

زهرا عمرانی

همیشه اولین نفر است. می‌خواهد جلسه باشد، پرواز باشد یا دیدار با یک دوست؛ او قبل از همه می‌رسد. 75 سال دارد اما 25ساله‌ها می‌گویند به گرد پایش نمی‌رسند. پرانرژی‌تر و سرپاتر از پیر و جوان است. شاید به سبب زندگی در هوای خوب خارج از تهران است، شاید هم طبیعت زندگی کشاورزی و دامداری است که آدم‌ها را سرپا و پرانرژی نگه می‌دارد. هرچه هست، ماهرخ فلاحی برای اطرافیانش مثال‌زدنی است. برای من جذاب‌ترین بخش زندگی‌اش آنجاست که کار مورد علاقه‌اش را در دوران بازنشستگی شروع کرده است. البته از کودکی وقتی در کوچه‌پس‌کوچه‌های طالقان بازی می‌کرد، عاشق مزرعه و کشاورزی بود و آرزویش این بود که روزی برای خود مزرعه‌ای دست‌وپا کند، اما صبر کرد تا زمانش فرا برسد. زندگی‌اش را به سه بخش تقسیم کرده، سه‌ تا «30سال» اکنون در نیمه 30سال سوم است.
در اولین 30سال زندگی‌اش ازدواج کرد و در دانشگاه تهران زبان انگلیسی خواند. بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی به استخدام آموزش‌وپرورش درآمد.
در حوزه خود یکی از بهترین معلم‌ها بود تا آنجا که به‌عنوان دبیر نمونه وزارت آموزش‌وپرورش انتخاب شد و در پی آن برای گذراندن دوره‌های پیشرفته در حوزه تخصصی آموزش‌وپرورش نابینایان به همراه دو دبیر دیگر به آمریکا و اروپا اعزام شد.
در 30سال دوم زندگی و پس از اتمام دوره تخصصی و بازگشت به تهران به‌عنوان رئیس مؤسسه آموزشی نابینایان کشور فعالیت کرد و البته در همین 30سال دوم و پس از بازنشسته‌شدن بود که تصمیم گرفت رؤیای کودکی‌اش را محقق کند. او پرانرژی‌تر و سرزنده‌تر از آن بود که بگذارد بازنشستگی او را از خلق و تولید باز بدارد. برای محقق‌کردن رؤیایش آن‌قدر جسارت داشت تا تنها چیزی که در دنیا داشت، یعنی خانه‌شان در تهران را که حاصل یک عمر خدمت آموزشی خود و همسرش بود بفروشد و به جای آن باغچه‌ای در حومه کرج بخرد. دامداری کوچکی ساخت و خانه جدید خود را بر بالای آن بنا کرد. فضایی که بعدها به «مؤسسه کشاورزی و دامپروری فلاحی» شهرت یافت. در ابتدا با دریافت وام برای احداث بنا و خرید چند گوساله کار خود را شروع کرد. هرچند عمری گذرانده و دستاوردهای فرهنگی و آموزشی بسیاری در کارنامه‌اش داشت، اما در 30سال دوم زندگی‌اش پیچ‌وخم‌های بیشتری را پشت‌سر گذاشت. اولینش این بود که مسئولانی را که به توانایی یک زن برای مدیریت دامداری اعتقادی نداشتند، برای دریافت مجوز متقاعد کند.
در نهایت پیشنهادش برای اعطای مجوز یک‌ساله و عدم تمدید آن در صورت برنیامدن از عهده کار، مورد پذیرش واقع شد. او نه‌تنها از عهده این کار برآمد، بلکه با پرورش صدها گاو اصیل هلشتاین به قدری موفق شد که مرزهای دامپروری صنعتی در ایران را توسعه داد. در 30سال سوم زندگی ماهرخ، «دامپروری فلاحی» بارها به‌عنوان واحد نمونه کشوری معرفی شد و گاوهایش چند بار مدال طلای جشنواره انتخاب گاو برتر را گرفتند. حضور ماهرخ به‌عنوان یک دامدار زن موفق، سبب شد که بسیاری از دختران جوان دانشجو یا فارغ‌التحصیل دانشکده کشاورزی، به این حوزه علاقه‌مند شده، در کنار او کار کنند یا کاری مشابه برای خود راه بیندازند. حالا ماهرخ 75 سال دارد. همچنان پرانرژی و بلندپرواز و من چشم‌انتظارم تا ببینم برای 30سال چهارم زندگی‌اش چه برنامه‌هایی دارد.

همیشه اولین نفر است. می‌خواهد جلسه باشد، پرواز باشد یا دیدار با یک دوست؛ او قبل از همه می‌رسد. 75 سال دارد اما 25ساله‌ها می‌گویند به گرد پایش نمی‌رسند. پرانرژی‌تر و سرپاتر از پیر و جوان است. شاید به سبب زندگی در هوای خوب خارج از تهران است، شاید هم طبیعت زندگی کشاورزی و دامداری است که آدم‌ها را سرپا و پرانرژی نگه می‌دارد. هرچه هست، ماهرخ فلاحی برای اطرافیانش مثال‌زدنی است. برای من جذاب‌ترین بخش زندگی‌اش آنجاست که کار مورد علاقه‌اش را در دوران بازنشستگی شروع کرده است. البته از کودکی وقتی در کوچه‌پس‌کوچه‌های طالقان بازی می‌کرد، عاشق مزرعه و کشاورزی بود و آرزویش این بود که روزی برای خود مزرعه‌ای دست‌وپا کند، اما صبر کرد تا زمانش فرا برسد. زندگی‌اش را به سه بخش تقسیم کرده، سه‌ تا «30سال» اکنون در نیمه 30سال سوم است.
در اولین 30سال زندگی‌اش ازدواج کرد و در دانشگاه تهران زبان انگلیسی خواند. بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی به استخدام آموزش‌وپرورش درآمد.
در حوزه خود یکی از بهترین معلم‌ها بود تا آنجا که به‌عنوان دبیر نمونه وزارت آموزش‌وپرورش انتخاب شد و در پی آن برای گذراندن دوره‌های پیشرفته در حوزه تخصصی آموزش‌وپرورش نابینایان به همراه دو دبیر دیگر به آمریکا و اروپا اعزام شد.
در 30سال دوم زندگی و پس از اتمام دوره تخصصی و بازگشت به تهران به‌عنوان رئیس مؤسسه آموزشی نابینایان کشور فعالیت کرد و البته در همین 30سال دوم و پس از بازنشسته‌شدن بود که تصمیم گرفت رؤیای کودکی‌اش را محقق کند. او پرانرژی‌تر و سرزنده‌تر از آن بود که بگذارد بازنشستگی او را از خلق و تولید باز بدارد. برای محقق‌کردن رؤیایش آن‌قدر جسارت داشت تا تنها چیزی که در دنیا داشت، یعنی خانه‌شان در تهران را که حاصل یک عمر خدمت آموزشی خود و همسرش بود بفروشد و به جای آن باغچه‌ای در حومه کرج بخرد. دامداری کوچکی ساخت و خانه جدید خود را بر بالای آن بنا کرد. فضایی که بعدها به «مؤسسه کشاورزی و دامپروری فلاحی» شهرت یافت. در ابتدا با دریافت وام برای احداث بنا و خرید چند گوساله کار خود را شروع کرد. هرچند عمری گذرانده و دستاوردهای فرهنگی و آموزشی بسیاری در کارنامه‌اش داشت، اما در 30سال دوم زندگی‌اش پیچ‌وخم‌های بیشتری را پشت‌سر گذاشت. اولینش این بود که مسئولانی را که به توانایی یک زن برای مدیریت دامداری اعتقادی نداشتند، برای دریافت مجوز متقاعد کند.
در نهایت پیشنهادش برای اعطای مجوز یک‌ساله و عدم تمدید آن در صورت برنیامدن از عهده کار، مورد پذیرش واقع شد. او نه‌تنها از عهده این کار برآمد، بلکه با پرورش صدها گاو اصیل هلشتاین به قدری موفق شد که مرزهای دامپروری صنعتی در ایران را توسعه داد. در 30سال سوم زندگی ماهرخ، «دامپروری فلاحی» بارها به‌عنوان واحد نمونه کشوری معرفی شد و گاوهایش چند بار مدال طلای جشنواره انتخاب گاو برتر را گرفتند. حضور ماهرخ به‌عنوان یک دامدار زن موفق، سبب شد که بسیاری از دختران جوان دانشجو یا فارغ‌التحصیل دانشکده کشاورزی، به این حوزه علاقه‌مند شده، در کنار او کار کنند یا کاری مشابه برای خود راه بیندازند. حالا ماهرخ 75 سال دارد. همچنان پرانرژی و بلندپرواز و من چشم‌انتظارم تا ببینم برای 30سال چهارم زندگی‌اش چه برنامه‌هایی دارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها