|

من مرگ خود را در نوشتن زندگی ‌می‌کنم

ژاک دريدا (٢٠٠٤-١٩٣٠) را مهم‌ترين فيلسوف فرانسوي نيمه دوم قرن بيستم مي‌دانند. او بيش از ٤٠ کتاب منتشر کرد، موضوع دو فيلم و چندين ميزگرد رسانه‌اي بود و بر رشته‌ها و حوزه‌هاي مطالعاتي بسياري تأثیر گذاشت: از حقوق، ادبيات، رياضيات، سياست تا تعليم و تربيت، جنسيت، روان‌شناسي، مطالعات نژادي و الهيات. دریدا در ایران نیز فیلسوفی کاملا شناخته‌شده است و برخی از آثار او به فارسی ترجمه یا معرفی شده‌اند. به تازگی آخرین مصاحبه او در کنار برخی دیگر از گفت‌وگوهایش به همت نشر آفتابکاران منتشر شده است. گفت‌وگوها را «جان برنباوم» انجام داده است. این مجموعه همراه است با مقدمه‌ای با عنوان «تحمل فقدان: دریدا به مثابه یک کودک» که برنباوم نوشته است. منتخب کتاب‌شناسی آثار ژاک دریدا که در زبان انگلیسی به چاپ رسیده‌‌اند از دیگر بخش‌های این کتاب است که حاصل کار پیتر کراپ است.
دریدا این مصاحبه‌‌ را در اواخر عمر خود در بستر بیماری زمانی انجام داد که تحت مداوای شدید بود. جالب آنکه در این مصاحبه به شدت پرهیز دارد دراین‌باره صحبت کند. گفت‌وگو با بحث درباره کتاب «اشباح مارکس» آغاز می‌شود، کتابی مهم و اساسی که کاملاً وقف مساله عدالت است. مصاحبه‌کننده نظر دریدا را درباره جمله مشهور او می‌پرسد مبنی‌بر اینکه «دوست دارم زیستن را فرا گیرم». دریدا پاسخ می‌دهد: «هیچ‌وقت زیستن را نیاموختم. آموختن زیستن باید به معنای آموختن مردن باشد، آموختنی که به همراه پذیرش اخلاقیات مطلق است». در ادامه برنباوم به شکل نگارش دریدا اشاره می‌کند که اختراع کرده بود. دریدا پاسخ می‌دهد اگر من نگارشم را اختراع کرده بودم، آن را مانند یک انقلاب ابدی انجام می‌دادم. چراکه در هر موقعیتی خلق روشی مناسب برای تفسیر، برای کشف قانون رویدادهای غریب، برای درنظرگرفتن مخاطبان فرضی یا مشتاق ضروری است». او اضافه می‌کند: «و همزمان آن نگارش را طوری می‌ساختم که با مخاطب کاری کند که خواندن را (زندگی کردن را) فراگیرد. چیزی که مخاطب عادت به دریافتش در هیچ‌جای دیگر ندارد». مصاحبه‌کننده در ادامه به مساله زبان، تعامل دانش و قدرت و جهان‌شهرگرایی در فلسفه دریدا می‌پردازد و نظر او را درباره حوادث یازده سپتامبر، دو سال از واقعه، می‌پرسد.
حال‌وهوای مصاحبه و دریدای در بستر بیماری را می‌توان از توضیح جان برنباوم در مقدمه‌ کتاب دریافت: «روزنامه فرانسوی لوموند در 19 اوت 2004 مصاحبه‌ای با عنوان «من با خودم در نبرد هستم» با ژاک دریدا منتشر کرد. فیلسوف در آن مصاحبه بر صحنه‌ای ظاهر شد که با آن آشنا بود، در سوگ خاستگاهی که دمادم و بی‌وقفه وجود او را تحت‌تاثیر قرار می‌داد و اکنون دیگر به نظر می‌رسید که تمام وجود او را دربر گرفته باشد. دریدا بر این صحنه، این‌بار بیش از همیشه، بر آن شده بود تا به عنوان یک بازمانده قدم پیش بگذارد. آن هم در هر دو وجه آن، به عنوان «شبحی تعلیم‌ناپذیر که هیچ‌‌وقت چگونه زیستن را نخواهد آموخت» و مردی که نمی‌خواهد از «آری گفتن» به زندگی دست بکشد، متفکری که تمام آثارش تجلیلی است از قدرت ویرانگر هستی. چند هفته بعد از چاپ این مصاحبه، در شب نهم اکتبر همان سال، دریدا تسلیم بیماری‌اش شد. برای آن دسته از مخاطبان دریدا که آثارش را خوانده و به او عشق می‌ورزیدند و آماده همراهی با او در مسیری طولانی‌تر بودند، درک این خبر کار ساده‌ای نبود.
در لحظه‌ای که پرده پایین آمد، تقریبا به طور غریزی، حس می‌کردی که بهتر است حرکت نکنی: بهتر است همان‌جا، در کنار او بمانی، بر آن صحنه سنگدل سوگواری، جایی که باید او را «بدرود» گوییم. اما او نه از صحنه ناپدید شده و نه آن را ترک کرده است. اگر اجازه داشته باشم مایلم تا در اینجا از ایمره کرتس یاد کنم و از کمپانی تئاتر اوِرت در پاریس تشکر کنم، جایی که رمان سرود روحانی برای کودک زاده‌نشده او برای اجرای صحنه‌ای تنظیم و به نمایش درآمد. در پایان ماه اوت همان سال، لوسین اتون، مدیر این تئاتر بعد از خواندن مصاحبه دریدا در لوموند از من دعوت کرد تا شاهد نوشته وهم‌آلود این نویسنده مجار و برنده جایزه نوبل ادبی باشم. در این دعوت مهمان‌نوازانه انتظار آن‌که دو چیز با هم اتفاق افتد نبود: در سرود روحانی کرتس، در این کلمات پریشان مردی در نیمه‌راه زندگی، آنچه به آن اشاره می‌شد درواقع چیزی بود شبیه: «من زنده ماندم پس هستم.» اگر دقت کنی همه‌چیز آنجاست، همه‌چیز به شکلی از مضامین دریدایی بازمی‌گردد».

ژاک دريدا (٢٠٠٤-١٩٣٠) را مهم‌ترين فيلسوف فرانسوي نيمه دوم قرن بيستم مي‌دانند. او بيش از ٤٠ کتاب منتشر کرد، موضوع دو فيلم و چندين ميزگرد رسانه‌اي بود و بر رشته‌ها و حوزه‌هاي مطالعاتي بسياري تأثیر گذاشت: از حقوق، ادبيات، رياضيات، سياست تا تعليم و تربيت، جنسيت، روان‌شناسي، مطالعات نژادي و الهيات. دریدا در ایران نیز فیلسوفی کاملا شناخته‌شده است و برخی از آثار او به فارسی ترجمه یا معرفی شده‌اند. به تازگی آخرین مصاحبه او در کنار برخی دیگر از گفت‌وگوهایش به همت نشر آفتابکاران منتشر شده است. گفت‌وگوها را «جان برنباوم» انجام داده است. این مجموعه همراه است با مقدمه‌ای با عنوان «تحمل فقدان: دریدا به مثابه یک کودک» که برنباوم نوشته است. منتخب کتاب‌شناسی آثار ژاک دریدا که در زبان انگلیسی به چاپ رسیده‌‌اند از دیگر بخش‌های این کتاب است که حاصل کار پیتر کراپ است.
دریدا این مصاحبه‌‌ را در اواخر عمر خود در بستر بیماری زمانی انجام داد که تحت مداوای شدید بود. جالب آنکه در این مصاحبه به شدت پرهیز دارد دراین‌باره صحبت کند. گفت‌وگو با بحث درباره کتاب «اشباح مارکس» آغاز می‌شود، کتابی مهم و اساسی که کاملاً وقف مساله عدالت است. مصاحبه‌کننده نظر دریدا را درباره جمله مشهور او می‌پرسد مبنی‌بر اینکه «دوست دارم زیستن را فرا گیرم». دریدا پاسخ می‌دهد: «هیچ‌وقت زیستن را نیاموختم. آموختن زیستن باید به معنای آموختن مردن باشد، آموختنی که به همراه پذیرش اخلاقیات مطلق است». در ادامه برنباوم به شکل نگارش دریدا اشاره می‌کند که اختراع کرده بود. دریدا پاسخ می‌دهد اگر من نگارشم را اختراع کرده بودم، آن را مانند یک انقلاب ابدی انجام می‌دادم. چراکه در هر موقعیتی خلق روشی مناسب برای تفسیر، برای کشف قانون رویدادهای غریب، برای درنظرگرفتن مخاطبان فرضی یا مشتاق ضروری است». او اضافه می‌کند: «و همزمان آن نگارش را طوری می‌ساختم که با مخاطب کاری کند که خواندن را (زندگی کردن را) فراگیرد. چیزی که مخاطب عادت به دریافتش در هیچ‌جای دیگر ندارد». مصاحبه‌کننده در ادامه به مساله زبان، تعامل دانش و قدرت و جهان‌شهرگرایی در فلسفه دریدا می‌پردازد و نظر او را درباره حوادث یازده سپتامبر، دو سال از واقعه، می‌پرسد.
حال‌وهوای مصاحبه و دریدای در بستر بیماری را می‌توان از توضیح جان برنباوم در مقدمه‌ کتاب دریافت: «روزنامه فرانسوی لوموند در 19 اوت 2004 مصاحبه‌ای با عنوان «من با خودم در نبرد هستم» با ژاک دریدا منتشر کرد. فیلسوف در آن مصاحبه بر صحنه‌ای ظاهر شد که با آن آشنا بود، در سوگ خاستگاهی که دمادم و بی‌وقفه وجود او را تحت‌تاثیر قرار می‌داد و اکنون دیگر به نظر می‌رسید که تمام وجود او را دربر گرفته باشد. دریدا بر این صحنه، این‌بار بیش از همیشه، بر آن شده بود تا به عنوان یک بازمانده قدم پیش بگذارد. آن هم در هر دو وجه آن، به عنوان «شبحی تعلیم‌ناپذیر که هیچ‌‌وقت چگونه زیستن را نخواهد آموخت» و مردی که نمی‌خواهد از «آری گفتن» به زندگی دست بکشد، متفکری که تمام آثارش تجلیلی است از قدرت ویرانگر هستی. چند هفته بعد از چاپ این مصاحبه، در شب نهم اکتبر همان سال، دریدا تسلیم بیماری‌اش شد. برای آن دسته از مخاطبان دریدا که آثارش را خوانده و به او عشق می‌ورزیدند و آماده همراهی با او در مسیری طولانی‌تر بودند، درک این خبر کار ساده‌ای نبود.
در لحظه‌ای که پرده پایین آمد، تقریبا به طور غریزی، حس می‌کردی که بهتر است حرکت نکنی: بهتر است همان‌جا، در کنار او بمانی، بر آن صحنه سنگدل سوگواری، جایی که باید او را «بدرود» گوییم. اما او نه از صحنه ناپدید شده و نه آن را ترک کرده است. اگر اجازه داشته باشم مایلم تا در اینجا از ایمره کرتس یاد کنم و از کمپانی تئاتر اوِرت در پاریس تشکر کنم، جایی که رمان سرود روحانی برای کودک زاده‌نشده او برای اجرای صحنه‌ای تنظیم و به نمایش درآمد. در پایان ماه اوت همان سال، لوسین اتون، مدیر این تئاتر بعد از خواندن مصاحبه دریدا در لوموند از من دعوت کرد تا شاهد نوشته وهم‌آلود این نویسنده مجار و برنده جایزه نوبل ادبی باشم. در این دعوت مهمان‌نوازانه انتظار آن‌که دو چیز با هم اتفاق افتد نبود: در سرود روحانی کرتس، در این کلمات پریشان مردی در نیمه‌راه زندگی، آنچه به آن اشاره می‌شد درواقع چیزی بود شبیه: «من زنده ماندم پس هستم.» اگر دقت کنی همه‌چیز آنجاست، همه‌چیز به شکلی از مضامین دریدایی بازمی‌گردد».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها