تحشیهای بر بیستویکمین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی ایران
در ستایش واقعیت برای ثبت در تاریخ
رفیق نصرتی
زمانی گرترود استاین گفته بود اگر هنر نبود، واقعیت ما را میبلعید، اما استاین و این جمله به روزگاری تعلق دارد که هنوز امپراتوری رسانه مانند همتایان باستانیاش، پرشیا، روم و ...، جهانگستر نشده بود. استاین اگر امروزه بود احتمالا بهجای نفی و نکوهش واقعیت، دستبهدامان آن میشد، چراکه اگر امروزه واقعیت نباشد، رسانه ما را میبلعد، اما پرسش مهم این است، آیا واقعیتی هست که بتوان دستبهدامان آن شد؟ آیا «واقعیت» برساختهای ایدئولوژیک نیست که تنها برای انسجام روان فردی و جمعی پدیدار میشود؟ آن هم در زمانهای که به قول بودریار، دوران سلطه وانموده است و در یک حادواقعیت بحرانی بهسر میبریم.
بخشی از نقد مشهور افلاطون به شاعران این بود که شاعران، بهخصوص شاعران دراماتیک با درامهایشان آدمهای شهر، بهخصوص حافظان آن را فاسد میکنند. او بر این باور بود که درام منجر به رواج نوعی دروغگویی میشود؛ بهطورمثال، پزشک بهجای اینکه پزشکی را خوب بیاموزد و در کار خویش خبره شود، از کردار ذاتا فریبکارانه بازیگر درام یاد میگیرد چگونه نقش یک پزشک خوب را بازی کند. نگاهی به اطراف خودمان بیندازیم، آیا نگرانی افلاطون بیراه است کاملا؟ لحظهای در جمعهای خانوادگی و در میانه گفتوگوها تأمل کنید، متوجه میشوید انبوه جملهها و گزارههایی که حامل عواطف و همدلیها و ... هستند تنها تقلیدهایی بیظرافتند از گفتوگوهای برنامهها و سریالهای بیمحتوا؛ لحظههایی دردناک که در آنها نزدیکترین کسان آدم، نزدیکترین نیستند؛ آنها بازیگرانیاند که بسیار بد یا گاهی خوب نقش نزدیکترین کسان آدم را بازی میکنند. در چنین اوقاتی است که نیاز واقعیت، جایی خارج از سلطه رسانه از نان شب واجبتر میشود. دامان مادربزرگ؟ یا دنج اتاق پدربزرگ؟ این دامان یا دنج را که نوعی رمانتیسم مبتذل خردهبورژوایی است، رها کنید، پسزدن شلاقی آب توسط آدمی در
حال غرقشدن برای یافتن اندکی هوا/ واقعیت و استعارههایی از این دست را راه نجات از دست دستگاه اسطورهساز رسانهها باید دانست. پسزدن بیامان رسانه به هوای یافتن لحظهای هوای ناب که از غرقشدن نجاتمان دهد. مسئله در نومیدانهترین حالتش این است که امری دنکیشوتگونه است رهایی از سلطه ایدئولوژیک/ اسطورهای رسانه، اما در دوراهی دنکیشوت- ولادیمیر یا استراگون، باید دنکیشوت را ترجیح داد. این به آن معنا نیست که باید به سنت لیبرال-انسانگرایان سنتی عمل کرد که در جستوجوی امر والا، معبدهای بکر مکزیک یا نپال را میکاوند؛ از آنگونه رهاییجویانی که سنتگرایان مرفه وطنی در قالب شینتو و معنویت هندی و ذهن هومیوپاتیک و هولوگرافیک و از این عرفانبازیهای گرانقیمت به خورد دوستانِ نوههای دختری و پسری میدهند چراکه مسئله این است که این منادیان معنویت نوین و تجدد، نه آنقدر معنویاند که ببینند در روزگار مدرن، امر معنوی، امر والا تنها به شکل منفی ممکن است، نه آنقدر دنیوی که در روزگار مرگ امر معنوی، درون قانون انسانی راهی برای مقاومت بجویند. امنترین گوشه برای این شکل از انسانگرایی شرقی، خلسه و معلقبودن در میان زمین و
آسمان است.
در چنین وضعیتی، نگاهی اجمالی به دوروبرمان سخت نومیدترمان میکند. صحبت از مقاومت را فراموش کنید. بهت اینجا از ستایش اسطورهها و دمودستگاه اسطورهساز است. روزی نیست که گزارههایی از جنس وااسفا!، وای بر ما!، برای شکستن فلان اسطوره زنده یا مرده از بلندگوهای مختلف و حتی تریبونهای روشنفکران به ظاهر سکولار سر داده نشود. در چنین همهمه همگنی برای اسطورهسازی و پرستش اسطوره، امید به مقاومت، توانی میطلبد که در وسع ما آدمهای متوسطالحال این زمانه نیست گویا. بندگان خدا را که از صبح تا شب پی لقمهنانی میدوند گناهی نیست. نکته، دارودسته به ظاهر روشنفکر و هنرمند و هنربند است که متحیرت میکند. امر هنری، والاییاش بهخاطر نفی امر رمهگی بود و راهی برای فردیت شکوفاشده، که به ظاهر غایت قابل احترام زندگی است. پس چگونه، امر هنری در این زمانه ما خود به همان دمودستگاه یکسانساز اسطورهساز پیوسته است. همین سینمای ما که روزگاری نهچندان دور بهخاطر والایشش و آغشتگیاش به نوعی امر ناسوتی والا جای امنی بود حالا خود به شیپور بدل شده است در قبیحترین شکل ممکنش و بعد ملت داد میزنند اسطورههای فیلمسازی ما چرا چنین شدهاند؟ به نظرم
چیزی نشدهاند... اگر زمانی اسطورهسازی یک حق انحصاری محسوب میشد و قیصر و هامون اسطوره شدند، امروز سوپرمارکتها هم دستی در کار اسطورهسازی آوردهاند و انحصاری نیست. در این رقابت مطمئن باشید سوپرمارکتها برندهاند. در چنین حالواحوالی اما تئاتر آن هم از نوع دانشجوییاش همچنان عرصه مقاومت است، چراکه عرصه واقعیت است، حتی در انتزاعیترین صحنههای دانشجویی آنچه نفس میکشد واقعیت رها از بند دمودستگاه اسطورهسازی است. در زیر 9 اثر ناب این جشنواره را برای ثبت در تاریخ نام بردهام.
1- در انتظار گودو )دانشگاه هنر(
حسام لک سرخوشانهترین خوانش از در انتظار گودوی این سالهای تئاتر ایران را ارائه کرده است. در انتظار گودو را حتما خواندهاید؛ از خنده رودهبر میشوید اما وقتی خواندن متن تمام میشود یا اگر شاهد اجرای فوقالعادهای از آن بودید، به پایان میرسد، هراسی شما را دربر میگیرد. بارکردن اندوههای شبهروشنفکری، پیامهای ایدئولوژیک و از همه مهمتر به لودگیکشاندن کمدی ناب آن، خطراتی است که حسام از آن جسته است. حسام را اگر دیده باشید خودش رسما در انتظار گودو روزگار میگذراند برای همین اثرش آینه تمامعیاری است از آن خندههای از هراس جسته گشوده بر فرسودگیاش. در انتظار گودوی حسام را هم ندیدید عصری، شبی خلاصه غروبی با خودش قراری بگذارید و بلوار کشاورز را گز کنید. او همان کودکی است که در متن بکت خبر نیامدن گودو را به ولادیمیر و استراگون میدهد که حالا بزرگ شده است. او بهترین کس برای خبرگرفتن از گودو یا واقعیت است.
2- هملت )دانشگاه تهران(
گروهی از دانشجویان هنرهای زیبا این هملت را کار کردهاند با کارگردانی امیرحسین یزدی که به اتفاق همه با هم تعطیلاند. تقریبا همه آنها آنقدر باهوشاند که میتوانستند در دانشگاه شریف هوافضا بخوانند و بعد در ناسا کار کنند اما خوشبختانه آنقدر ابله نبودهاند که برای هوششان این سرنوشت کلیشهای را رقم بزنند. آمدهاند دانشکده هنرهای زیبا و توی فضا تئاتر کار میکنند. ابتدای نمایش هملت، کلادیوس با یک عرقگیر و یک شلوار جین که زیپش خراب شده است، میآید تو و به هملت مشنگ، پلونیوس چِت و لایرتیس بچهمثبت که دور میز نشستهاند، میگوید «به توصیه پادشاه فرانسه با لباس مردم عادی رفته بودم بین مردم تا چیزهایی دستگیرم شود اما زیپم خراب شد. داشتم زیپم را درست میکردم که 40 نفر من را با انگشت نشان دادند و گفتند: کلادیوس. من هم گفتم مرگ بر کلادیوس و در رفتم». بعد درحالیکه قهقه میخندد، میزند پس کله لایرتیس. این بهترین شروع برای هملت در زمانه ماست.
۳- مقدس )دانشگاه تربیت مدرس(
بهجز شخصیت قادر که مانند اراده تام بر جهان کار سعدی ایستاده، آدمها و جهانی که سعدی محمدی خلق کرده است، هراسانگیزاند؛ آنها عصاره همین وحشیگریاند که پیرامونمان رواج یافته است. کار سعدی با آن فرم بدیعش، تجسم مدرنیسم ناب است. اجرا شکلی اینچنینی دارد؛ مکعبی وسط سالن است. تماشاچیها دورتادور این مکعب ایستاده یا نشستهاند و از فضاهای مستطیلی تعبیه شده بر دیواره مکعب به درون آن مینگرند و آن تو پنج مرد و دو زن در حال روایت ویرانی یک خانوادهاند اما مقدس وقتی کامل میشود که هر تماشاچی کله سایر تماشاچیها را میبیند که قاب گرفته شده است. سر تماشاچیها در قاب عکس قرار داده شده است. آنها نیز بخشی از این خانواده مقدس شدهاند. این سرهای در حال جنبوجوش با آن چشمان حیرتزده مشتاق تنها درحال نظارهکردن ویرانی سلاله خویشاند.
۴- لانچر )دانشگاه تهران(
پویا سعیدی از درامنویسان کاربلد و آیندهدار ماست. این یکی اثرش با انبوهی از بازیگران خوب و یکدست و ریتمی مناسب، یکی از آن اجراهای قابل تأمل است که مسئلهاش را در زمانه درستی مطرح میکند؛ از آن درامها که میتوانند پرسشی را مطرح کنند که تابش نیست.
۵- دفرمه )دانشگاه سوره(
حسین پوریانیفر، یکی از این فشنشوها را به هجو کشیده است. اما هجوی متفکرانه، با ظرایف بسیار نهفته در بطن اثر. با انبوهی بازیگر متمرکز و در خدمت اثر که اگر ممیزیهای عجیبوغریب نخورد و کار مثله نشود، میتواند در خاطرهها بماند.
۶- کمانگیر )دانشگاه تهران(
عرفان ابراهیمی رفته سراغ دو سرباز؛ یکی ایرانی، یکی تورانی. بدون آن آرکائیسم نخنما، بدون زبانبازی بیضاییوار، بدون باستانیگرایی فاشیستی...؛ دو انسان با گوشت و پوست و خون و روان اما کهن... بسیار کهن... معاصرکردن آنچه در تجربه تاریخی زیسته آن را نزیستهایم... نشستن لب مرز و گپزدن با دشمن.
۷- ایست... گاه بعدی)دانشگاه علمی کاربردی(
یکی از آن نفسبرهای دراماتیک. فرمی لکنتدار برای بیان روایتی پر از زخم. رفتن سراغ حواشی شهر و آدمهای بدبخت معمولیاش. از بس بدبخت که معمولی، از بس معمولی که بدبخت اما جاندار بهسبب این شکل روایت بهسبب این اندوه جانکاه گا...ههای زندگی. ابد و یک روزی واقعی. هما پریسان و احمد صمیمی دوستان واقعی واقعیتاند.
8- در اتاق باد میوزد)دانشگاه هنر(
امیر نجفی ما را میبرد به یک خوابگاه دخترانه؛ دختری ترم هفت مامایی، جنین چندماهه دوستش را سقط کرده، ولی جنین زنده است حالا روبهروی مسئول خوابگاه ایستاده است. مسئول خوابگاه از او میخواهد برای بغرنجنشدن مسئله جنین را تکهتکه کند و بریزد توی چاه توالت اما دختر میگوید جنین زنده است. تا اینجا بس است چون واقعیت نفس آدم را بند میآورد. اینکه در نهایت ته داستان خراب شده است و اجرا خیلی شاهکار نیست، مهم نیست؛ مهم واقعیت است که فقط روی صحنه تئاتر آن هم از نوع دانشجوییاش هنوز نفس میکشد.
۱۰- نامفهوم ) دانشگاه آزاد واحد هنر و معماری(
این کار امیر باباشهابی از جسورانهترین کارهای این دوره است. مثل هنر پریمیتیو، بیاعتنا به قواعد، به محدودیتها عاصی و عصبی است. به مینیمالترین شکل ممکن رابطه دو انسان را روایت میکند و از این روایت پل میزند به آنجا که روایتها خاموش میشوند.
زمانی گرترود استاین گفته بود اگر هنر نبود، واقعیت ما را میبلعید، اما استاین و این جمله به روزگاری تعلق دارد که هنوز امپراتوری رسانه مانند همتایان باستانیاش، پرشیا، روم و ...، جهانگستر نشده بود. استاین اگر امروزه بود احتمالا بهجای نفی و نکوهش واقعیت، دستبهدامان آن میشد، چراکه اگر امروزه واقعیت نباشد، رسانه ما را میبلعد، اما پرسش مهم این است، آیا واقعیتی هست که بتوان دستبهدامان آن شد؟ آیا «واقعیت» برساختهای ایدئولوژیک نیست که تنها برای انسجام روان فردی و جمعی پدیدار میشود؟ آن هم در زمانهای که به قول بودریار، دوران سلطه وانموده است و در یک حادواقعیت بحرانی بهسر میبریم.
بخشی از نقد مشهور افلاطون به شاعران این بود که شاعران، بهخصوص شاعران دراماتیک با درامهایشان آدمهای شهر، بهخصوص حافظان آن را فاسد میکنند. او بر این باور بود که درام منجر به رواج نوعی دروغگویی میشود؛ بهطورمثال، پزشک بهجای اینکه پزشکی را خوب بیاموزد و در کار خویش خبره شود، از کردار ذاتا فریبکارانه بازیگر درام یاد میگیرد چگونه نقش یک پزشک خوب را بازی کند. نگاهی به اطراف خودمان بیندازیم، آیا نگرانی افلاطون بیراه است کاملا؟ لحظهای در جمعهای خانوادگی و در میانه گفتوگوها تأمل کنید، متوجه میشوید انبوه جملهها و گزارههایی که حامل عواطف و همدلیها و ... هستند تنها تقلیدهایی بیظرافتند از گفتوگوهای برنامهها و سریالهای بیمحتوا؛ لحظههایی دردناک که در آنها نزدیکترین کسان آدم، نزدیکترین نیستند؛ آنها بازیگرانیاند که بسیار بد یا گاهی خوب نقش نزدیکترین کسان آدم را بازی میکنند. در چنین اوقاتی است که نیاز واقعیت، جایی خارج از سلطه رسانه از نان شب واجبتر میشود. دامان مادربزرگ؟ یا دنج اتاق پدربزرگ؟ این دامان یا دنج را که نوعی رمانتیسم مبتذل خردهبورژوایی است، رها کنید، پسزدن شلاقی آب توسط آدمی در
حال غرقشدن برای یافتن اندکی هوا/ واقعیت و استعارههایی از این دست را راه نجات از دست دستگاه اسطورهساز رسانهها باید دانست. پسزدن بیامان رسانه به هوای یافتن لحظهای هوای ناب که از غرقشدن نجاتمان دهد. مسئله در نومیدانهترین حالتش این است که امری دنکیشوتگونه است رهایی از سلطه ایدئولوژیک/ اسطورهای رسانه، اما در دوراهی دنکیشوت- ولادیمیر یا استراگون، باید دنکیشوت را ترجیح داد. این به آن معنا نیست که باید به سنت لیبرال-انسانگرایان سنتی عمل کرد که در جستوجوی امر والا، معبدهای بکر مکزیک یا نپال را میکاوند؛ از آنگونه رهاییجویانی که سنتگرایان مرفه وطنی در قالب شینتو و معنویت هندی و ذهن هومیوپاتیک و هولوگرافیک و از این عرفانبازیهای گرانقیمت به خورد دوستانِ نوههای دختری و پسری میدهند چراکه مسئله این است که این منادیان معنویت نوین و تجدد، نه آنقدر معنویاند که ببینند در روزگار مدرن، امر معنوی، امر والا تنها به شکل منفی ممکن است، نه آنقدر دنیوی که در روزگار مرگ امر معنوی، درون قانون انسانی راهی برای مقاومت بجویند. امنترین گوشه برای این شکل از انسانگرایی شرقی، خلسه و معلقبودن در میان زمین و
آسمان است.
در چنین وضعیتی، نگاهی اجمالی به دوروبرمان سخت نومیدترمان میکند. صحبت از مقاومت را فراموش کنید. بهت اینجا از ستایش اسطورهها و دمودستگاه اسطورهساز است. روزی نیست که گزارههایی از جنس وااسفا!، وای بر ما!، برای شکستن فلان اسطوره زنده یا مرده از بلندگوهای مختلف و حتی تریبونهای روشنفکران به ظاهر سکولار سر داده نشود. در چنین همهمه همگنی برای اسطورهسازی و پرستش اسطوره، امید به مقاومت، توانی میطلبد که در وسع ما آدمهای متوسطالحال این زمانه نیست گویا. بندگان خدا را که از صبح تا شب پی لقمهنانی میدوند گناهی نیست. نکته، دارودسته به ظاهر روشنفکر و هنرمند و هنربند است که متحیرت میکند. امر هنری، والاییاش بهخاطر نفی امر رمهگی بود و راهی برای فردیت شکوفاشده، که به ظاهر غایت قابل احترام زندگی است. پس چگونه، امر هنری در این زمانه ما خود به همان دمودستگاه یکسانساز اسطورهساز پیوسته است. همین سینمای ما که روزگاری نهچندان دور بهخاطر والایشش و آغشتگیاش به نوعی امر ناسوتی والا جای امنی بود حالا خود به شیپور بدل شده است در قبیحترین شکل ممکنش و بعد ملت داد میزنند اسطورههای فیلمسازی ما چرا چنین شدهاند؟ به نظرم
چیزی نشدهاند... اگر زمانی اسطورهسازی یک حق انحصاری محسوب میشد و قیصر و هامون اسطوره شدند، امروز سوپرمارکتها هم دستی در کار اسطورهسازی آوردهاند و انحصاری نیست. در این رقابت مطمئن باشید سوپرمارکتها برندهاند. در چنین حالواحوالی اما تئاتر آن هم از نوع دانشجوییاش همچنان عرصه مقاومت است، چراکه عرصه واقعیت است، حتی در انتزاعیترین صحنههای دانشجویی آنچه نفس میکشد واقعیت رها از بند دمودستگاه اسطورهسازی است. در زیر 9 اثر ناب این جشنواره را برای ثبت در تاریخ نام بردهام.
1- در انتظار گودو )دانشگاه هنر(
حسام لک سرخوشانهترین خوانش از در انتظار گودوی این سالهای تئاتر ایران را ارائه کرده است. در انتظار گودو را حتما خواندهاید؛ از خنده رودهبر میشوید اما وقتی خواندن متن تمام میشود یا اگر شاهد اجرای فوقالعادهای از آن بودید، به پایان میرسد، هراسی شما را دربر میگیرد. بارکردن اندوههای شبهروشنفکری، پیامهای ایدئولوژیک و از همه مهمتر به لودگیکشاندن کمدی ناب آن، خطراتی است که حسام از آن جسته است. حسام را اگر دیده باشید خودش رسما در انتظار گودو روزگار میگذراند برای همین اثرش آینه تمامعیاری است از آن خندههای از هراس جسته گشوده بر فرسودگیاش. در انتظار گودوی حسام را هم ندیدید عصری، شبی خلاصه غروبی با خودش قراری بگذارید و بلوار کشاورز را گز کنید. او همان کودکی است که در متن بکت خبر نیامدن گودو را به ولادیمیر و استراگون میدهد که حالا بزرگ شده است. او بهترین کس برای خبرگرفتن از گودو یا واقعیت است.
2- هملت )دانشگاه تهران(
گروهی از دانشجویان هنرهای زیبا این هملت را کار کردهاند با کارگردانی امیرحسین یزدی که به اتفاق همه با هم تعطیلاند. تقریبا همه آنها آنقدر باهوشاند که میتوانستند در دانشگاه شریف هوافضا بخوانند و بعد در ناسا کار کنند اما خوشبختانه آنقدر ابله نبودهاند که برای هوششان این سرنوشت کلیشهای را رقم بزنند. آمدهاند دانشکده هنرهای زیبا و توی فضا تئاتر کار میکنند. ابتدای نمایش هملت، کلادیوس با یک عرقگیر و یک شلوار جین که زیپش خراب شده است، میآید تو و به هملت مشنگ، پلونیوس چِت و لایرتیس بچهمثبت که دور میز نشستهاند، میگوید «به توصیه پادشاه فرانسه با لباس مردم عادی رفته بودم بین مردم تا چیزهایی دستگیرم شود اما زیپم خراب شد. داشتم زیپم را درست میکردم که 40 نفر من را با انگشت نشان دادند و گفتند: کلادیوس. من هم گفتم مرگ بر کلادیوس و در رفتم». بعد درحالیکه قهقه میخندد، میزند پس کله لایرتیس. این بهترین شروع برای هملت در زمانه ماست.
۳- مقدس )دانشگاه تربیت مدرس(
بهجز شخصیت قادر که مانند اراده تام بر جهان کار سعدی ایستاده، آدمها و جهانی که سعدی محمدی خلق کرده است، هراسانگیزاند؛ آنها عصاره همین وحشیگریاند که پیرامونمان رواج یافته است. کار سعدی با آن فرم بدیعش، تجسم مدرنیسم ناب است. اجرا شکلی اینچنینی دارد؛ مکعبی وسط سالن است. تماشاچیها دورتادور این مکعب ایستاده یا نشستهاند و از فضاهای مستطیلی تعبیه شده بر دیواره مکعب به درون آن مینگرند و آن تو پنج مرد و دو زن در حال روایت ویرانی یک خانوادهاند اما مقدس وقتی کامل میشود که هر تماشاچی کله سایر تماشاچیها را میبیند که قاب گرفته شده است. سر تماشاچیها در قاب عکس قرار داده شده است. آنها نیز بخشی از این خانواده مقدس شدهاند. این سرهای در حال جنبوجوش با آن چشمان حیرتزده مشتاق تنها درحال نظارهکردن ویرانی سلاله خویشاند.
۴- لانچر )دانشگاه تهران(
پویا سعیدی از درامنویسان کاربلد و آیندهدار ماست. این یکی اثرش با انبوهی از بازیگران خوب و یکدست و ریتمی مناسب، یکی از آن اجراهای قابل تأمل است که مسئلهاش را در زمانه درستی مطرح میکند؛ از آن درامها که میتوانند پرسشی را مطرح کنند که تابش نیست.
۵- دفرمه )دانشگاه سوره(
حسین پوریانیفر، یکی از این فشنشوها را به هجو کشیده است. اما هجوی متفکرانه، با ظرایف بسیار نهفته در بطن اثر. با انبوهی بازیگر متمرکز و در خدمت اثر که اگر ممیزیهای عجیبوغریب نخورد و کار مثله نشود، میتواند در خاطرهها بماند.
۶- کمانگیر )دانشگاه تهران(
عرفان ابراهیمی رفته سراغ دو سرباز؛ یکی ایرانی، یکی تورانی. بدون آن آرکائیسم نخنما، بدون زبانبازی بیضاییوار، بدون باستانیگرایی فاشیستی...؛ دو انسان با گوشت و پوست و خون و روان اما کهن... بسیار کهن... معاصرکردن آنچه در تجربه تاریخی زیسته آن را نزیستهایم... نشستن لب مرز و گپزدن با دشمن.
۷- ایست... گاه بعدی)دانشگاه علمی کاربردی(
یکی از آن نفسبرهای دراماتیک. فرمی لکنتدار برای بیان روایتی پر از زخم. رفتن سراغ حواشی شهر و آدمهای بدبخت معمولیاش. از بس بدبخت که معمولی، از بس معمولی که بدبخت اما جاندار بهسبب این شکل روایت بهسبب این اندوه جانکاه گا...ههای زندگی. ابد و یک روزی واقعی. هما پریسان و احمد صمیمی دوستان واقعی واقعیتاند.
8- در اتاق باد میوزد)دانشگاه هنر(
امیر نجفی ما را میبرد به یک خوابگاه دخترانه؛ دختری ترم هفت مامایی، جنین چندماهه دوستش را سقط کرده، ولی جنین زنده است حالا روبهروی مسئول خوابگاه ایستاده است. مسئول خوابگاه از او میخواهد برای بغرنجنشدن مسئله جنین را تکهتکه کند و بریزد توی چاه توالت اما دختر میگوید جنین زنده است. تا اینجا بس است چون واقعیت نفس آدم را بند میآورد. اینکه در نهایت ته داستان خراب شده است و اجرا خیلی شاهکار نیست، مهم نیست؛ مهم واقعیت است که فقط روی صحنه تئاتر آن هم از نوع دانشجوییاش هنوز نفس میکشد.
۱۰- نامفهوم ) دانشگاه آزاد واحد هنر و معماری(
این کار امیر باباشهابی از جسورانهترین کارهای این دوره است. مثل هنر پریمیتیو، بیاعتنا به قواعد، به محدودیتها عاصی و عصبی است. به مینیمالترین شکل ممکن رابطه دو انسان را روایت میکند و از این روایت پل میزند به آنجا که روایتها خاموش میشوند.