تجاوز و یک سال اول
حمید ضرابی . روانشناس بالینی
همه ما خوب میدانیم که تجاوز به کودکان همیشه وجود داشته و بخشی از آن فقط به گوش ما میرسد، از جمله اخباری که به مدد دنیای مجازی در این چند سال به گوشمان رسیده میتوان به این خبرها اشاره کرد؛ «تجاوز به بیش از 90 درصد کودکان کار»، «تجاوز به دانشآموزان مدارس فوتبال» و... تا الان که خبر تجاوز در مدارس غرب تهران اذهان را درگیر کرده است.
تجاوز در این سنین بسیار حائز اهمیت است، چراکه میتواند زمینهساز بسیاری از اختلالات روانی و گاهی باعث بازتولید تجاوز از طریق مکانیسم کنشنمایی در قربانیان شود و بهصورت غیرمستقیم باعث القای حس ناامنی، استرس و اضطراب والدین و کودکان میشود. از پیامدهای آن هرچه بگوییم کم گفتهایم. تلاش میکنم در این نوشته به برخی از علل این تروماها در جامعه و همچنین راهکارهایی برای این آسیبها اشاره کنم.
طبق سنت دیرینه روانشناسی میتوان با بررسی گذشته یا دوره کودکی در افراد متجاوز به برخی علل آن پی برد؛ اگر نگوییم همه مسائل، اکثر مسائل به همان یک سال اول کودکی برمیگردد. ابتدا بیایید مفهوم پایهای به اسم «همدلی» را که جزء پیشرفتهترین تواناییهای انسان است، تعریف کنیم: توانایی درک حالات و احساسات دیگران را همدلی میگویند؛ یعنی اینکه بتوانیم خودمان را جای دیگری بگذاریم و حالش را بفهمیم.
خارج از آسیبهای ارگانیکی که میتوانند این توانایی را از بین ببرند؛ مثلا در اختلالات طیف اُتیسم، گاهی آسیب در این توانایی به همان یک سال اول در ارتباط با والدین برمیگردد. اگر نیازهای کودک ارضا نشود پیوسته ناکام شود، آنچه برای کودک باقی میماند جز تحقیر و ناامنی نیست و فرد قادر به اعتماد به دیگران نیست و ارتباط عمیق را نمیتواند با انسانها داشته باشد و توانایی همدلیکردن با دیگران را از دست میدهد.
حال کودکی که این احساس حقارت و ناکامی را متحمل شده است، یک راه برای جبران این ناکامی پیشروی خود میبیند: (بحثی که پایه خودشیفتگی را بر آن مینهند) یعنی فرد خود را بهصورت ایدهآلی میبیند که هیچ عیب و نقصی ندارد و همه باید به او احترام بگذارند و تملقگوی بزرگی پوشالی او باشند. بدیهی است این افراد که خود را کامل و از هر نوع نقصی مبرا میدانند و آنچه را در خود نقص احساس کنند با فرایند فرافکنی به دیگران نسبت میدهند و بهاینترتیب پیوسته دیگران هستند که قصد صدمه و آسیب به آنها را دارند یعنی همان اعتمادی که در سال اول قربانی رابطه ناکام با والدین شده است.
این افراد فاقد همدلی و دارای مکانیسم فرافکنی در مقابل انسانهای قویتر از خودشان آن عظمت پوشالی خود را به آنها نسبت میدهند و اینچنین است که در مقابل قویتر از خودشان تملقگو و در مقابل ضعیفتر از خودشان زورگو میشوند و هیچوقت رابطه برابر را که همدلی پایه و اساس آن است، تجربه نمیکنند. بخشی از همین فرایند را میتوانیم در خانواده و روابط شوهر و همسر ببینیم آنجا که زن بهخاطر همین آسیب و برتری تاریخی که نصیب مرد شده است، مرد را قدرتمند میبیند و سلطهجو میشود و مرد هم بهدلیل موضع بالاتری که احساس میکند، زورگوی خانه میشود.
همه ما چنین فرایند دردناکی را هم ایجاد میکنیم و هم تجربه میکنیم، بدیهی است که مهاجران نیز بیشتر قربانی این خودشیفتگی میشوند. بدیهیتر است که برای محیط آموزشی داشتن توانایی درککردن و همدلی و برقراری ارتباط با دانشآموزان مهارت اساسی به شمار میآید و افرادی که ضعف اساسی در این مقوله دارند کاملا خودمحور هستند و جز نیازها و تکانههای خود چیزی را مهم نمیدانند و همین باعث میشود همه دنیا را عرصهای برای ابراز خودخواهی خودشان به شمار آورند.
مکانیسم دیگری که باعث بروز این آسیبها میشود مطمئنا وقتی است که در جامعه بیش از حد بر پرهیزکاری تأکید میشود، درحالیکه سازوکاری برای جایگزینی فراهم نمیشود و همین باعث میشود در این جوامع شاهد بروز بیشتر اختلالات روانی و سایر آسیبهای اجتماعی باشیم.
به نظر میرسد جامعه ما بیش از هر چیزی به آگاهی در این زمینهها نیاز دارد، بهویژه در محیطهای آموزشی که هم معلمان این علائم را که ممکن است کسی در خطر باشد تشخیص دهند و هم دانشآموزان علائم خطر را دریابند و از قرارگرفتن در آن موقعیتها اجتناب کنند. مسئولیت اصلی امنیت مطمئنا با معلمان و مدیران مدرسه است و در اکثر موارد بعد از آشکارشدن واقعه اکثر معلمها ذکر میکنند که حدسهایی دراینباره زدهاند، ولی چون شک داشتهاند و میترسیدهاند با این اشتباه باعث تباهی یکی از همکاران خود شوند، از گزارش موضوع خودداری کردهاند و لازم است به معلمها هم آموزش داده شود که اگر موردی را حدس زدید و گزارش نکردید، بهنوعی ممکن است باعث تباهی زندگی یک دانشآموز بشوید.
همه ما خوب میدانیم که تجاوز به کودکان همیشه وجود داشته و بخشی از آن فقط به گوش ما میرسد، از جمله اخباری که به مدد دنیای مجازی در این چند سال به گوشمان رسیده میتوان به این خبرها اشاره کرد؛ «تجاوز به بیش از 90 درصد کودکان کار»، «تجاوز به دانشآموزان مدارس فوتبال» و... تا الان که خبر تجاوز در مدارس غرب تهران اذهان را درگیر کرده است.
تجاوز در این سنین بسیار حائز اهمیت است، چراکه میتواند زمینهساز بسیاری از اختلالات روانی و گاهی باعث بازتولید تجاوز از طریق مکانیسم کنشنمایی در قربانیان شود و بهصورت غیرمستقیم باعث القای حس ناامنی، استرس و اضطراب والدین و کودکان میشود. از پیامدهای آن هرچه بگوییم کم گفتهایم. تلاش میکنم در این نوشته به برخی از علل این تروماها در جامعه و همچنین راهکارهایی برای این آسیبها اشاره کنم.
طبق سنت دیرینه روانشناسی میتوان با بررسی گذشته یا دوره کودکی در افراد متجاوز به برخی علل آن پی برد؛ اگر نگوییم همه مسائل، اکثر مسائل به همان یک سال اول کودکی برمیگردد. ابتدا بیایید مفهوم پایهای به اسم «همدلی» را که جزء پیشرفتهترین تواناییهای انسان است، تعریف کنیم: توانایی درک حالات و احساسات دیگران را همدلی میگویند؛ یعنی اینکه بتوانیم خودمان را جای دیگری بگذاریم و حالش را بفهمیم.
خارج از آسیبهای ارگانیکی که میتوانند این توانایی را از بین ببرند؛ مثلا در اختلالات طیف اُتیسم، گاهی آسیب در این توانایی به همان یک سال اول در ارتباط با والدین برمیگردد. اگر نیازهای کودک ارضا نشود پیوسته ناکام شود، آنچه برای کودک باقی میماند جز تحقیر و ناامنی نیست و فرد قادر به اعتماد به دیگران نیست و ارتباط عمیق را نمیتواند با انسانها داشته باشد و توانایی همدلیکردن با دیگران را از دست میدهد.
حال کودکی که این احساس حقارت و ناکامی را متحمل شده است، یک راه برای جبران این ناکامی پیشروی خود میبیند: (بحثی که پایه خودشیفتگی را بر آن مینهند) یعنی فرد خود را بهصورت ایدهآلی میبیند که هیچ عیب و نقصی ندارد و همه باید به او احترام بگذارند و تملقگوی بزرگی پوشالی او باشند. بدیهی است این افراد که خود را کامل و از هر نوع نقصی مبرا میدانند و آنچه را در خود نقص احساس کنند با فرایند فرافکنی به دیگران نسبت میدهند و بهاینترتیب پیوسته دیگران هستند که قصد صدمه و آسیب به آنها را دارند یعنی همان اعتمادی که در سال اول قربانی رابطه ناکام با والدین شده است.
این افراد فاقد همدلی و دارای مکانیسم فرافکنی در مقابل انسانهای قویتر از خودشان آن عظمت پوشالی خود را به آنها نسبت میدهند و اینچنین است که در مقابل قویتر از خودشان تملقگو و در مقابل ضعیفتر از خودشان زورگو میشوند و هیچوقت رابطه برابر را که همدلی پایه و اساس آن است، تجربه نمیکنند. بخشی از همین فرایند را میتوانیم در خانواده و روابط شوهر و همسر ببینیم آنجا که زن بهخاطر همین آسیب و برتری تاریخی که نصیب مرد شده است، مرد را قدرتمند میبیند و سلطهجو میشود و مرد هم بهدلیل موضع بالاتری که احساس میکند، زورگوی خانه میشود.
همه ما چنین فرایند دردناکی را هم ایجاد میکنیم و هم تجربه میکنیم، بدیهی است که مهاجران نیز بیشتر قربانی این خودشیفتگی میشوند. بدیهیتر است که برای محیط آموزشی داشتن توانایی درککردن و همدلی و برقراری ارتباط با دانشآموزان مهارت اساسی به شمار میآید و افرادی که ضعف اساسی در این مقوله دارند کاملا خودمحور هستند و جز نیازها و تکانههای خود چیزی را مهم نمیدانند و همین باعث میشود همه دنیا را عرصهای برای ابراز خودخواهی خودشان به شمار آورند.
مکانیسم دیگری که باعث بروز این آسیبها میشود مطمئنا وقتی است که در جامعه بیش از حد بر پرهیزکاری تأکید میشود، درحالیکه سازوکاری برای جایگزینی فراهم نمیشود و همین باعث میشود در این جوامع شاهد بروز بیشتر اختلالات روانی و سایر آسیبهای اجتماعی باشیم.
به نظر میرسد جامعه ما بیش از هر چیزی به آگاهی در این زمینهها نیاز دارد، بهویژه در محیطهای آموزشی که هم معلمان این علائم را که ممکن است کسی در خطر باشد تشخیص دهند و هم دانشآموزان علائم خطر را دریابند و از قرارگرفتن در آن موقعیتها اجتناب کنند. مسئولیت اصلی امنیت مطمئنا با معلمان و مدیران مدرسه است و در اکثر موارد بعد از آشکارشدن واقعه اکثر معلمها ذکر میکنند که حدسهایی دراینباره زدهاند، ولی چون شک داشتهاند و میترسیدهاند با این اشتباه باعث تباهی یکی از همکاران خود شوند، از گزارش موضوع خودداری کردهاند و لازم است به معلمها هم آموزش داده شود که اگر موردی را حدس زدید و گزارش نکردید، بهنوعی ممکن است باعث تباهی زندگی یک دانشآموز بشوید.