ريشههاي قدرت، ثروت و فقر ملتها
سميه دژبرد
چرا برخي از کشورها توسعهيافتهاند؟ ريشه ثروت و قدرت پايدار برخي و ناکامي ديگر کشورها در توسعه چيست؟ پرسشي ساده و در عين حال بنيادين که از مسائل مهم جهان معاصر به شمار ميآيد. از اين رو، دکتر عجم اوغلو و دکتر رابينسون، از استادان و پژوهشگران برجسته دانشگاه امآيتي و هاروارد، اين مهم را با دانش ژرف خود در زمينه توسعه اقتصادي و سياسي در کتاب «چرا ملتها شکست ميخورند؟»، محل پژوهش و انديشه قرار دادهاند. آنها نظريههای موجود درباره ريشههاي توسعه و ناکامي و غنا و فقر حاکم بر کشورهاي جهان را در سه گروه نظريه جغرافيايي، نظريه فرهنگي و نظريه غفلت و ناآگاهي حکمرانان و سياستمداران، تقسيمبندي و سپس با چشمانداز وسيع تاريخي، تحليل و استدلال کردهاند. بر اين اساس، مؤلفان با انجام مطالعات تطبيقي گسترده و مقايسه بين نواحي مشابه از نظر جغرافيايي، اقليمي و همچنين بررسي و تحليل فرهنگي، صحت دو نظريه نخست را به چالش کشيدهاند. نيمه شمالي و ثروتمند شهر نوگالس، در آمريکاست و ساکنان نيمه جنوبي آن که در مکزيک واقع است، فقير هستند. اين نمونه همراه با شواهد متعدد ديگری، ازجمله اختلاف آشکار وضعيت اقتصادي کشورهايي با سابقه
تاريخي و فرهنگي مشترک، مانند کرهشمالي و جنوبي يا آلمان شرقي و غربي سابق، ريشهيابي پيشرفت و توسعه اقتصادي را در شرايط جغرافيايي و فرهنگي، غيرقابل توجيه ميکند. درباره نظريه غفلت، نويسندگان با ارائه شواهد کافي، اتخاذ سياستهاي نادرست و غيرمنطقي اقتصادي را نه برخاسته از ناآگاهي سياستمداران، بلکه از تمايل آنها به سوءاستفاده از روشهاي ناکارا و اشتباه برای تأمين اهداف مغرضانه سياسي برشمردهاند. آنها بر اين باورند که کشورهاي توسعهنيافته، به دليل عواقب تصميمهاي سياستمداران خود فقيرند؛ تصميماتي که انتخاب عامدانه و آگاهانه حاکمان است. نويسندگان سپس به تبيين نظر خود مبتني بر پيوند ميان اقتصاد و سياست ميپردازند و چگونگي استفاده سياستمداران و مردم از اين پيوند را با ارائه مدلها و شواهد تاريخي بسياری، به تصوير ميکشند. آنها معتقدند سرنوشت توسعه را نحوه ارتباط دولت و ملت رقم ميزند و پيشرفت و شکوفايي اقتصادي در گرو گذر از اندکسالاري است. مؤلفان با تکيه بر شواهد غني تاريخي و آمار و ارقام مبين، اختلاف موقعيت اقتصادي کشورها را ناشي از تفاوت بين نهادها، قوانين مؤثر بر نحوه عملکرد اقتصاد و محرکهاي انگيزاننده
جامعه براي پيشرفت ميدانند. سياست، پيرو انگيزه سياستمداران و حکمرانان است؛ بنابراين اگر قدرت در حلقههاي محدود به صورت غيرمشروط تعريف شود، آنگاه نهادهاي سياسي تنها به بهرهکشي و پايداركردن قدرت خود ميپردازند و انگيزهاي براي تضمين حقوق مالکيت مردم، تأمين خدمات عمومي يا تشويق پيشرفت اقتصادي باقی نميماند.
در مقابل، ايجاد نهادهاي سياسي و اقتصادي فراگير، قدرت را بهطور گسترده در جامعه توزيع کرده و آن را مقيد ميکند و در کنار آن، امکان و فرصت مشارکت گسترده تودههاي جامعه در فعاليتهاي اقتصادي را در يک نظام امن حقوق مالکيت و يک فضاي آزاد براي انعقاد قرارداد و تبادل در بازار، مهيا ميکند. صاحبان ايدههاي نوين، کارآفرين ميشوند و کارگران بهرهوري بالاتري خواهند داشت. کتاب، ريشه مخالفت با ايجاد نهادهاي اقتصادي فراگير را غالبا ترس از «تخريب خلاق»، مطرح کرده است. تخريب خلاق بهطور پيوسته، ساختارهاي اقتصادي را از درون متحول ميکند، ساختارکهنه را تخريب کرده و ساختار نو و جديدي خلق ميکند. در واقع، تخريب خلاق با ازبينبردن بنيانهاي فرسوده و قديمي، جريان دانش و تکنولوژي را به نفع جامعه و براي ايجاد کسبوکارهاي سودآور پيش ميبرد. «انقلاب صنعتي اروپا»، نمونه واضح تخريب خلاق است. يکي از نکات حائز اهميتي که در کتاب بررسي نشده است، تبيين ارتباط سازنده دوسويه و همافزايي متقابل نهادهاي فراگير سياسي و اقتصادي است. بهاينترتیب، همانگونه که نهادهاي سياسي فراگير منجر به رشد و بالندگي اقتصادي ميشوند، جامعه برخوردار از رفاه
اقتصادي نيز رضايتمندي بالاتري را تجربه ميکند و استعداد و قابليت بالاتري را براي ايجاد و اثبات يک نظام سياسي فراگير منصفانه پايدار دارد. در مقابل، مقاومت نهادهاي سياسي در برابر هر نوع تغيير اندک، زمينهساز شکستهاي پرهزينه براي جامعه و به تبع آن باعث کاهش سطح رضايت و شادکامي مردم ميشود؛ درحالیکه بر اساس حکم خرد، ميتوان بهجاي تبديل مردم به تودههاي خشمگين، اقدام به اعمال تغييرات نرم و بهموقع در راستای رشد و شکوفايي کرد و اين خود، اعتماد و اميد ملي را بارور ميکند و منجر به افزايش استقامت در برابر درد و ايجاد فرصتهايي از دل تهديدهاي نفسگير ميشود. بهاينترتيب، کتاب با برخورداري از محتوايي روايي، به ارائه دلايل روشن و متقن برخاسته از خلال نمونههاي تاريخي متعدد پرداخته است، به گونهاي که بهعنوان بينشي معتبر و گرهگشا، با تحسين انديشمندان و صاحبنظران بزرگي همراه شده است و با وجود نقدهاي واردشده بر آن، مطالعه آن در کنار ساير مراجع معتبر، ميتواند بصيرتي شايسته براي تمام سطوح مخاطبان و تحولي درخور، بهويژه در سياستمداران و تصميمگيران سطوح کلان، فراهم کند.
چرا برخي از کشورها توسعهيافتهاند؟ ريشه ثروت و قدرت پايدار برخي و ناکامي ديگر کشورها در توسعه چيست؟ پرسشي ساده و در عين حال بنيادين که از مسائل مهم جهان معاصر به شمار ميآيد. از اين رو، دکتر عجم اوغلو و دکتر رابينسون، از استادان و پژوهشگران برجسته دانشگاه امآيتي و هاروارد، اين مهم را با دانش ژرف خود در زمينه توسعه اقتصادي و سياسي در کتاب «چرا ملتها شکست ميخورند؟»، محل پژوهش و انديشه قرار دادهاند. آنها نظريههای موجود درباره ريشههاي توسعه و ناکامي و غنا و فقر حاکم بر کشورهاي جهان را در سه گروه نظريه جغرافيايي، نظريه فرهنگي و نظريه غفلت و ناآگاهي حکمرانان و سياستمداران، تقسيمبندي و سپس با چشمانداز وسيع تاريخي، تحليل و استدلال کردهاند. بر اين اساس، مؤلفان با انجام مطالعات تطبيقي گسترده و مقايسه بين نواحي مشابه از نظر جغرافيايي، اقليمي و همچنين بررسي و تحليل فرهنگي، صحت دو نظريه نخست را به چالش کشيدهاند. نيمه شمالي و ثروتمند شهر نوگالس، در آمريکاست و ساکنان نيمه جنوبي آن که در مکزيک واقع است، فقير هستند. اين نمونه همراه با شواهد متعدد ديگری، ازجمله اختلاف آشکار وضعيت اقتصادي کشورهايي با سابقه
تاريخي و فرهنگي مشترک، مانند کرهشمالي و جنوبي يا آلمان شرقي و غربي سابق، ريشهيابي پيشرفت و توسعه اقتصادي را در شرايط جغرافيايي و فرهنگي، غيرقابل توجيه ميکند. درباره نظريه غفلت، نويسندگان با ارائه شواهد کافي، اتخاذ سياستهاي نادرست و غيرمنطقي اقتصادي را نه برخاسته از ناآگاهي سياستمداران، بلکه از تمايل آنها به سوءاستفاده از روشهاي ناکارا و اشتباه برای تأمين اهداف مغرضانه سياسي برشمردهاند. آنها بر اين باورند که کشورهاي توسعهنيافته، به دليل عواقب تصميمهاي سياستمداران خود فقيرند؛ تصميماتي که انتخاب عامدانه و آگاهانه حاکمان است. نويسندگان سپس به تبيين نظر خود مبتني بر پيوند ميان اقتصاد و سياست ميپردازند و چگونگي استفاده سياستمداران و مردم از اين پيوند را با ارائه مدلها و شواهد تاريخي بسياری، به تصوير ميکشند. آنها معتقدند سرنوشت توسعه را نحوه ارتباط دولت و ملت رقم ميزند و پيشرفت و شکوفايي اقتصادي در گرو گذر از اندکسالاري است. مؤلفان با تکيه بر شواهد غني تاريخي و آمار و ارقام مبين، اختلاف موقعيت اقتصادي کشورها را ناشي از تفاوت بين نهادها، قوانين مؤثر بر نحوه عملکرد اقتصاد و محرکهاي انگيزاننده
جامعه براي پيشرفت ميدانند. سياست، پيرو انگيزه سياستمداران و حکمرانان است؛ بنابراين اگر قدرت در حلقههاي محدود به صورت غيرمشروط تعريف شود، آنگاه نهادهاي سياسي تنها به بهرهکشي و پايداركردن قدرت خود ميپردازند و انگيزهاي براي تضمين حقوق مالکيت مردم، تأمين خدمات عمومي يا تشويق پيشرفت اقتصادي باقی نميماند.
در مقابل، ايجاد نهادهاي سياسي و اقتصادي فراگير، قدرت را بهطور گسترده در جامعه توزيع کرده و آن را مقيد ميکند و در کنار آن، امکان و فرصت مشارکت گسترده تودههاي جامعه در فعاليتهاي اقتصادي را در يک نظام امن حقوق مالکيت و يک فضاي آزاد براي انعقاد قرارداد و تبادل در بازار، مهيا ميکند. صاحبان ايدههاي نوين، کارآفرين ميشوند و کارگران بهرهوري بالاتري خواهند داشت. کتاب، ريشه مخالفت با ايجاد نهادهاي اقتصادي فراگير را غالبا ترس از «تخريب خلاق»، مطرح کرده است. تخريب خلاق بهطور پيوسته، ساختارهاي اقتصادي را از درون متحول ميکند، ساختارکهنه را تخريب کرده و ساختار نو و جديدي خلق ميکند. در واقع، تخريب خلاق با ازبينبردن بنيانهاي فرسوده و قديمي، جريان دانش و تکنولوژي را به نفع جامعه و براي ايجاد کسبوکارهاي سودآور پيش ميبرد. «انقلاب صنعتي اروپا»، نمونه واضح تخريب خلاق است. يکي از نکات حائز اهميتي که در کتاب بررسي نشده است، تبيين ارتباط سازنده دوسويه و همافزايي متقابل نهادهاي فراگير سياسي و اقتصادي است. بهاينترتیب، همانگونه که نهادهاي سياسي فراگير منجر به رشد و بالندگي اقتصادي ميشوند، جامعه برخوردار از رفاه
اقتصادي نيز رضايتمندي بالاتري را تجربه ميکند و استعداد و قابليت بالاتري را براي ايجاد و اثبات يک نظام سياسي فراگير منصفانه پايدار دارد. در مقابل، مقاومت نهادهاي سياسي در برابر هر نوع تغيير اندک، زمينهساز شکستهاي پرهزينه براي جامعه و به تبع آن باعث کاهش سطح رضايت و شادکامي مردم ميشود؛ درحالیکه بر اساس حکم خرد، ميتوان بهجاي تبديل مردم به تودههاي خشمگين، اقدام به اعمال تغييرات نرم و بهموقع در راستای رشد و شکوفايي کرد و اين خود، اعتماد و اميد ملي را بارور ميکند و منجر به افزايش استقامت در برابر درد و ايجاد فرصتهايي از دل تهديدهاي نفسگير ميشود. بهاينترتيب، کتاب با برخورداري از محتوايي روايي، به ارائه دلايل روشن و متقن برخاسته از خلال نمونههاي تاريخي متعدد پرداخته است، به گونهاي که بهعنوان بينشي معتبر و گرهگشا، با تحسين انديشمندان و صاحبنظران بزرگي همراه شده است و با وجود نقدهاي واردشده بر آن، مطالعه آن در کنار ساير مراجع معتبر، ميتواند بصيرتي شايسته براي تمام سطوح مخاطبان و تحولي درخور، بهويژه در سياستمداران و تصميمگيران سطوح کلان، فراهم کند.