|

در اقلیم حضور با جواد مجابی

آسیه جوادی (ناستین)

همجواری پنجاه‌ساله با جواد مجابی و خواندن آثار ایشان مرا بر آن داشت تا کتابی تحقیقی به نام «در اقلیم حضور با جواد مجابی» را فراهم آورم. در این بررسی چندساله در رمان‌ها، به نشانه‌های بارزی چون غیب، طنز، قدرت، هویت، سایه و... بر خوردم که در کتاب به آنها پرداخته‌ام.
اما در اینجا می‌خواهم به یکی از مضامین موردتوجهم، شخصیتی که در یازده رمان از «جوانی مبارز» به «پیرمردی رند» می‌رسد، اشاره کنم.
هیولای آرزوها و آمال انسانِ جوانِ رمان، از اولین رمان، «برج‌های خاموشی»، توسط عواملی مسلط و از بیرون، در قالب سازمان، حزب و... مورد تهدید، کنترل و تهاجم قرار می‌گیرد. در رمان دوم، «مومیایی»، آن شخصیت خردشده در طول تاریخ‌ تشییع می‌شود. در «شهربندان» و در بازگشت از تبعید، خانواده و خود را در معرض اضمحلال می‌یابد. روند رو به نابودی شخصیت، در رمان «عبور از باغ قرمز» با نابودی ایلات که نوع سوم زندگی است و در«شب ملخ» با شقه‌شدن انسان توسط هیولای جنگ و در «باغ گمشده» با حمله به هویتِ وطن- باغ، ادامه می‌یابد و در «عبید بازمی‌گردد» برای مبارزه در این هول از ارواح نیکان و گذشته نیک مدد می‌جوید ولی در نهایت آن ‌که غیب می‌شود خود اوست که در رمان عبوری کند دارد. در«لطفاً درب را ببندید» شیطان تکنولوژی شخصیت را از جهتی دیگر تحت فشار قرار می‌دهد و در «در این هوا» با حمله به عشق و تنانگی تکه دیگری از شخصیت کنده می‌شود. در رمان «در طویله دنیا»، «ش ب ش» با تکنولوژی پیشرفته درصدد عوض‌کردن بنیاد آن انسان به بهانه زندگی مدرن است و با ابزاری تکنولوژیک از او چیزی بدلی می‌سازد که خود نیز اصل می‌پنداردش. انسان «در طویله دنیا» له شده در روند یک استحاله نابود می‌شود و به شکلی درمی‌آید که باید. در این مرحله، آن هجومِ محاط که انسان را توسط انواع حیل در چنبره حضوری دایمی و مسلط با تمهیداتی از نوع «ش ب ش» و ... قرار داده، کم‌کم به درون جسم و روح او‌ نفوذ کرده خونش و تک‌تک سلول‌هایش را تغییرشکل می‌دهد. ابزار استحاله از بیرون به درون موجود انتقال یافته و دیگر کار پایان یافته است. در یازدهمین رمان، «گفتن در عین نگفتن»، او پیرمردی است که دیگر نه خود را می‌شناسد و نه منشأ خشم و اعمالش را. بی‌هدف و جهت در مسیر و اهداف گردانندگان، همچون رباتی سرگردان و مات پیش می‌رود. استحاله به تدریج بر رگ‌رگ جوان رمان حرکت کرده و او را به پیری ‌کشانده است. پیر- انسان، گاه در لحظاتی آنی، از کما به‌در می‌آید و سؤالی در طرحی کمرنگ به یادش می‌آید: چرا و چگونه این شدم؟ این شرارت‌های بی‌دلیل از کجاست؟ و دمی بعد فراموش کرده و زندگی روزانه را ادامه می‌دهد. این راوی در رمان اول انسانی است با نامی مشخص. در رمان‌ «در طویله دنیا» یکی دوبار نامی از او برده می‌شود و در رمان «گفتن در عین نگفتن» بی‌نام شده و حال که به نودودوسالگی رسیده و نمی‌دانم در رمان «نیست در جهان»، که نویسنده درحال‌حاضر مشغول نگارش آن است، آیا حضور دارد و اگر بله، چه سرنوشتی در انتظار اوست.
در بیان شخصی پیرمرد، در خیالات تنهاییش، در نیمه راه استحاله، او را هنرمندی ناکام یافتم که چون نتوانسته به حداکثر ظرفیتش- با تمام آراسته‌بودن به انواع دانسته‌ها- برسد، به هنرمند حسادت می‌ورزد. اگر کارهای غریبی همچون قتل یا افراط در مخدر و زن‌باره‌گی و... انجام می‌دهد هم از آن روست که نامی بیابد تا به پای هنرمندی یکه- که می‌تواند نویسنده و خالق اثر باشد- برسد.
از طرفی دیگر، او در چنبره فشار آن‌چه می‌خواست باشد و آن‌چه هست، مغاکی را در فصل «پریدن از بالای گودال» می‌یابد. لحظات کوتاه انتقاد و گاه سرزنش خویشتن - در تنهایی و خلوت- آبی است بر کورسوی آتش درون تا در توهم به خود بقبولاند که خلافی مرتکب نشده است. ناکامی او را به جنونی می‌‌کشاند که حتی پااندازی در اواخر سن، برای پرکردن حفره درونش، تجربه‌ای بیهوده است. عمر و آرزویش رو به پایان است. در بی‌خوابی‌ها و خیالات ‌شبانه به‌دنبال علل ناکامی‌ها می‌گردد؛ همه را از دم تیغ تقصیر می‌گذراند و خود را نیز مقصر می‌یابد. ترجیح او اما دیگری است تا بتواند با خیال راحت سر بگذارد و بمیرد.
پیری که در رمان «لطفاً درب را ببندید» در خلوتش از طبقه بالا، آب شرب اهالی را به گند می‌کشد در رمان «در طویله دنیا» پدربزرگ و مادربزرگی است که طلایه‌اش را در رمان‌های قبل دیده‌ایم که جز سه «خ»: خوردن، خوابیدن و خرابی‌کردن، کار دیگری از دستش برنمی‌آید. در تمام این‌ها نفرت از پیری که مغزش کار نمی‌کند و حاصل زندگیش در پرکردن مبال خلاصه می‌شود، به چشم می‌خورد. در «گفتن در عین نگفتن» این پیر در نفس‌های آخر جانی می‌گیرد تا انتقام جوان‌نبودن خود را از دنیا بگیرد. این رمان روایتگر جامعه‌ای پیرپسند است که جوانی، عشق و تنانگی را با پرستش پیری انکار می‌کند؛ جامعه‌ای که در هر فرصت، باز هم حق انتخابش پیر است. نویسنده اما احترام پیر دارای قدرت ادراکه را ندیده نمی‌گیرد و اشاره دارد به این‌که چگونه پیران ناکارآمد همواره فرزانگان را از صحنه خارج می‌کنند.
پیر رمان سؤالی دارد:
«چه چیز مرا از رویارویی با اتفاقات جاری می‌ترساند که با روگرداندن از آن می‌خواستم خود را ایمن کنم؟ چون نمی‌توانستم مسأله را حل کنم، از پس آن مشکل برنمی‌آمدم؟ با تحقیر و ندیده‌گرفتنش خود را در حدی بالاتر قرار می‌دادم تا ضعف و شکستم پوشیده بماند؟ یا اصلاً تشخیص نمی‌دادم آن را و نمی‌شناختمش تا وقتی چون تبر بر پیکرم فرود آید؟ این هم نوعی واکنش طبیعی شده بود در فضایی که هر اتفاقی برای من یا دیگران پیش می‌آمد ناخوش‌آیند و نحس و آزارنده بود. وقتی که کمترین اختیاری بر زندگی کنونی و آینده‌ات نداری و شبکه‌ای از قدرت‌های گوناگون به صورتی کاملاً اتفاقی با زندگی بی‌اعتبار تو بازی می‌کند به خیال پناه‌بردن عجیب نیست. شبکه اقتداری که خود دچار بی‌نظمی موحشی است که در نظر دیگرانی که از دور می‌نگرند نه شبکه است و نه اقتدار». (در طویله دنیا ص 110)
و حرف ما:
پرنده‌ای که هرروز با روشن‌شدن کامپیوتر نویسنده در رمانِ «در طویله دنیا» آه می‌کشد کیست؟ ذهن کشته‌شده و زجرکشیده نویسنده، راوی جوان یا پیر ازل و ابد رمان است یا انسان له‌شده در چرخدنده قرن ناهنجاری‌ها که به خود می‌پیچد و آه می‌کشد؟ صدای پرنده اما جان متن است و صدایش از پس همه بندها به گوش می‌رسد. صدای متن هرگز خاموش نمی‌شود. این صدای دل و ذهن همه خاموشانی است که سر در راه متن گذاشتند و گذشتند و ما امروز و هر روز صدایشان را خواهیم ‌شنید، حتی به صورت آهی از دل کامپیوتر اشغال‌شده.
همجواری پنجاه‌ساله با جواد مجابی و خواندن آثار ایشان مرا بر آن داشت تا کتابی تحقیقی به نام «در اقلیم حضور با جواد مجابی» را فراهم آورم. در این بررسی چندساله در رمان‌ها، به نشانه‌های بارزی چون غیب، طنز، قدرت، هویت، سایه و... بر خوردم که در کتاب به آنها پرداخته‌ام.
اما در اینجا می‌خواهم به یکی از مضامین موردتوجهم، شخصیتی که در یازده رمان از «جوانی مبارز» به «پیرمردی رند» می‌رسد، اشاره کنم.
هیولای آرزوها و آمال انسانِ جوانِ رمان، از اولین رمان، «برج‌های خاموشی»، توسط عواملی مسلط و از بیرون، در قالب سازمان، حزب و... مورد تهدید، کنترل و تهاجم قرار می‌گیرد. در رمان دوم، «مومیایی»، آن شخصیت خردشده در طول تاریخ‌ تشییع می‌شود. در «شهربندان» و در بازگشت از تبعید، خانواده و خود را در معرض اضمحلال می‌یابد. روند رو به نابودی شخصیت، در رمان «عبور از باغ قرمز» با نابودی ایلات که نوع سوم زندگی است و در«شب ملخ» با شقه‌شدن انسان توسط هیولای جنگ و در «باغ گمشده» با حمله به هویتِ وطن- باغ، ادامه می‌یابد و در «عبید بازمی‌گردد» برای مبارزه در این هول از ارواح نیکان و گذشته نیک مدد می‌جوید ولی در نهایت آن ‌که غیب می‌شود خود اوست که در رمان عبوری کند دارد. در«لطفاً درب را ببندید» شیطان تکنولوژی شخصیت را از جهتی دیگر تحت فشار قرار می‌دهد و در «در این هوا» با حمله به عشق و تنانگی تکه دیگری از شخصیت کنده می‌شود. در رمان «در طویله دنیا»، «ش ب ش» با تکنولوژی پیشرفته درصدد عوض‌کردن بنیاد آن انسان به بهانه زندگی مدرن است و با ابزاری تکنولوژیک از او چیزی بدلی می‌سازد که خود نیز اصل می‌پنداردش. انسان «در طویله دنیا» له شده در روند یک استحاله نابود می‌شود و به شکلی درمی‌آید که باید. در این مرحله، آن هجومِ محاط که انسان را توسط انواع حیل در چنبره حضوری دایمی و مسلط با تمهیداتی از نوع «ش ب ش» و ... قرار داده، کم‌کم به درون جسم و روح او‌ نفوذ کرده خونش و تک‌تک سلول‌هایش را تغییرشکل می‌دهد. ابزار استحاله از بیرون به درون موجود انتقال یافته و دیگر کار پایان یافته است. در یازدهمین رمان، «گفتن در عین نگفتن»، او پیرمردی است که دیگر نه خود را می‌شناسد و نه منشأ خشم و اعمالش را. بی‌هدف و جهت در مسیر و اهداف گردانندگان، همچون رباتی سرگردان و مات پیش می‌رود. استحاله به تدریج بر رگ‌رگ جوان رمان حرکت کرده و او را به پیری ‌کشانده است. پیر- انسان، گاه در لحظاتی آنی، از کما به‌در می‌آید و سؤالی در طرحی کمرنگ به یادش می‌آید: چرا و چگونه این شدم؟ این شرارت‌های بی‌دلیل از کجاست؟ و دمی بعد فراموش کرده و زندگی روزانه را ادامه می‌دهد. این راوی در رمان اول انسانی است با نامی مشخص. در رمان‌ «در طویله دنیا» یکی دوبار نامی از او برده می‌شود و در رمان «گفتن در عین نگفتن» بی‌نام شده و حال که به نودودوسالگی رسیده و نمی‌دانم در رمان «نیست در جهان»، که نویسنده درحال‌حاضر مشغول نگارش آن است، آیا حضور دارد و اگر بله، چه سرنوشتی در انتظار اوست.
در بیان شخصی پیرمرد، در خیالات تنهاییش، در نیمه راه استحاله، او را هنرمندی ناکام یافتم که چون نتوانسته به حداکثر ظرفیتش- با تمام آراسته‌بودن به انواع دانسته‌ها- برسد، به هنرمند حسادت می‌ورزد. اگر کارهای غریبی همچون قتل یا افراط در مخدر و زن‌باره‌گی و... انجام می‌دهد هم از آن روست که نامی بیابد تا به پای هنرمندی یکه- که می‌تواند نویسنده و خالق اثر باشد- برسد.
از طرفی دیگر، او در چنبره فشار آن‌چه می‌خواست باشد و آن‌چه هست، مغاکی را در فصل «پریدن از بالای گودال» می‌یابد. لحظات کوتاه انتقاد و گاه سرزنش خویشتن - در تنهایی و خلوت- آبی است بر کورسوی آتش درون تا در توهم به خود بقبولاند که خلافی مرتکب نشده است. ناکامی او را به جنونی می‌‌کشاند که حتی پااندازی در اواخر سن، برای پرکردن حفره درونش، تجربه‌ای بیهوده است. عمر و آرزویش رو به پایان است. در بی‌خوابی‌ها و خیالات ‌شبانه به‌دنبال علل ناکامی‌ها می‌گردد؛ همه را از دم تیغ تقصیر می‌گذراند و خود را نیز مقصر می‌یابد. ترجیح او اما دیگری است تا بتواند با خیال راحت سر بگذارد و بمیرد.
پیری که در رمان «لطفاً درب را ببندید» در خلوتش از طبقه بالا، آب شرب اهالی را به گند می‌کشد در رمان «در طویله دنیا» پدربزرگ و مادربزرگی است که طلایه‌اش را در رمان‌های قبل دیده‌ایم که جز سه «خ»: خوردن، خوابیدن و خرابی‌کردن، کار دیگری از دستش برنمی‌آید. در تمام این‌ها نفرت از پیری که مغزش کار نمی‌کند و حاصل زندگیش در پرکردن مبال خلاصه می‌شود، به چشم می‌خورد. در «گفتن در عین نگفتن» این پیر در نفس‌های آخر جانی می‌گیرد تا انتقام جوان‌نبودن خود را از دنیا بگیرد. این رمان روایتگر جامعه‌ای پیرپسند است که جوانی، عشق و تنانگی را با پرستش پیری انکار می‌کند؛ جامعه‌ای که در هر فرصت، باز هم حق انتخابش پیر است. نویسنده اما احترام پیر دارای قدرت ادراکه را ندیده نمی‌گیرد و اشاره دارد به این‌که چگونه پیران ناکارآمد همواره فرزانگان را از صحنه خارج می‌کنند.
پیر رمان سؤالی دارد:
«چه چیز مرا از رویارویی با اتفاقات جاری می‌ترساند که با روگرداندن از آن می‌خواستم خود را ایمن کنم؟ چون نمی‌توانستم مسأله را حل کنم، از پس آن مشکل برنمی‌آمدم؟ با تحقیر و ندیده‌گرفتنش خود را در حدی بالاتر قرار می‌دادم تا ضعف و شکستم پوشیده بماند؟ یا اصلاً تشخیص نمی‌دادم آن را و نمی‌شناختمش تا وقتی چون تبر بر پیکرم فرود آید؟ این هم نوعی واکنش طبیعی شده بود در فضایی که هر اتفاقی برای من یا دیگران پیش می‌آمد ناخوش‌آیند و نحس و آزارنده بود. وقتی که کمترین اختیاری بر زندگی کنونی و آینده‌ات نداری و شبکه‌ای از قدرت‌های گوناگون به صورتی کاملاً اتفاقی با زندگی بی‌اعتبار تو بازی می‌کند به خیال پناه‌بردن عجیب نیست. شبکه اقتداری که خود دچار بی‌نظمی موحشی است که در نظر دیگرانی که از دور می‌نگرند نه شبکه است و نه اقتدار». (در طویله دنیا ص 110)
و حرف ما:
پرنده‌ای که هرروز با روشن‌شدن کامپیوتر نویسنده در رمانِ «در طویله دنیا» آه می‌کشد کیست؟ ذهن کشته‌شده و زجرکشیده نویسنده، راوی جوان یا پیر ازل و ابد رمان است یا انسان له‌شده در چرخدنده قرن ناهنجاری‌ها که به خود می‌پیچد و آه می‌کشد؟ صدای پرنده اما جان متن است و صدایش از پس همه بندها به گوش می‌رسد. صدای متن هرگز خاموش نمی‌شود. این صدای دل و ذهن همه خاموشانی است که سر در راه متن گذاشتند و گذشتند و ما امروز و هر روز صدایشان را خواهیم ‌شنید، حتی به صورت آهی از دل کامپیوتر اشغال‌شده.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها