|

روایتی از روز خاک‌سپاری «شاعر» در هجدهمین سالگرد غیاب شاملو

بامداد دیگری آغاز شد

حافظ موسوی

صبح روز دوشنبه سوم مرداد 1379 آقای محمود دولت‌آبادی به من تلفن کرد و با صدایی گرفته و غمگین گفت: «شاملو تمام کرد» و از من خواست که عصر همان روز به منزل او بروم. دولت‌آبادی عضو هیئت دبیران کانون بود و من صندوق‌دار کانون. عصر آن روز علاوه بر دبیران کانون، تعدادی از دوستان و نزدیکان شاملو در منزل دولت‌آبادی جمع شدند تا برای تشییع جنازه و خاک‌سپاری شاعر بزرگ ایران تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کنند. در این‌که مراسم چگونه و کجا برگزار شود، اختلاف‌ نظر وجود داشت. وزیر ارشاد وقت پیشنهاداتی داشت که اکثریت حاضران در آن جلسه با آن مخالف بودند و بر استقلال مراسم تشییع جنازه و خاک‌سپاری شاملو چنان‌که خواسته او نیز بود تأکید داشتند و نهایتا همین تصمیم گرفته شد و قرار شد تشییع جنازه صبح روز پنجشنبه ششم مرداد از بیمارستان ایرانمهر به‌ سمت امامزاده طاهر انجام شود. در آن جلسه مسئولیت تهیه و تدارک سی دستگاه اتوبوس برای انتقال مشایعت‌کنندگان به امامزاده طاهر کرج به من واگذار شد. فردای آن روز با اتوبوسرانی «واحد گشتِ» شرکت واحد تماس گرفتم و سی دستگاه اتوبوس اجاره کردم. قرار گذاشتیم که اتوبوس‌ها در تقاطع خیابان شریعتی و بزرگراه همت مستقر شوند. صبح پنجشنبه یکی دو ساعت پیش از زمان اعلام‌شده، جمعیت انبوهی جلوی بیمارستان جمع شده بودند و هر لحظه بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شد. با دیدن چنان جمعیتی فهمیدم که پیش‌بینی ما درست نبوده و سی دستگاه اتوبوس کفاف آن جمعیت را نمی‌دهد. با دوستانی که مسئولیت برگزاری مراسم را برعهده داشتند صحبت کردم. به این نتیجه رسیدیم که تا جایی که ممکن است بر تعداد اتوبوس‌ها بیفزاییم. در حساب کانون به‌اندازه کافی پول نداشتیم. آقای کابلی به من گفت، خودت برای دو، سه روز آینده چک بده و نگران تأمین وجه آن نباش. با مسئول واحد اتوبوسرانی صحبت کردم. او که تحت تأثیر جمعیت و شور و حال مراسم قرار گرفته بود، قبول کرد. سی دستگاه بعدی از راه رسید. اما باز هم کم بود. باز هم درخواست اتوبوس کردم و گفتم هر تعداد که مقدور است، بفرستند تا جمعیت مشتاق از همراهی پیکر شاعر بزرگشان باز نمانند. بالاخره تعداد صد دستگاه اتوبوس جور شد و توانستیم بخشی از جمعیت را به امامزاده طاهر منتقل کنیم. خوشبختانه تعداد کسانی که با اتومبیل شخصی خودشان آمده بودند بسیار زیاد بود و آن‌ها هرکدام دو سه نفری را با خودشان بردند و بدین‌گونه پس از چند ساعت اضطراب و نگرانی، از این‌که توانسته بودم مسئولیتم را در حد قابل قبول به انجام برسانم نفس راحتی کشیدم و همراه با مسئول واحد اتوبوسرانی که با یک دستگاه اتومبیل سواری مجهز به بی‌سیم، کاروان ما، یا به‌قول فریبرز رئیس‌دانا ناوگان حمل‌ونقل ما را هدایت می‌کرد به سمت امامزاده طاهر حرکت کردیم. مراسم خاک‌سپاری آن‌چنان که در شأن شاعر بزرگ ما بود انجام شد و آن غول زیبا، با افتخار و «شادمانه و شاکر» از آستانه اجبار گذشت.
از آن پنجشنبه ششم مردادماه، هجده سال گذشته است. من همچون بسیارانی که در آن مراسم حضور داشتند، خاطره آن روز باشکوه را هرگز فراموش نخواهم کرد. آن روز، روز باشکوه شعر، روز باشکوه انسان، و روز باشکوه ستایش آزادی بود. آن روز وقتی که پیکر شاملو را بر روی موج دست‌های آن جمعیت انبوه دیدم، وقتی گروه‌گروه جوانانی را دیدم که دسته‌جمعی یا تک به تک شعر شاملو را با صدای بلند می‌خواندند، با خودم گفتم این بامداد، بامداد دیگری است که تازه آغاز شده است.
این‌ روزها مصادف با هجدهمین سالگرد غیاب شاملو است. اما او در این هجده سال بیش از همیشه در زبان و فرهنگ ما حضور داشته است. مردم ایران او را فراموش نکرده‌اند. مزار شاملو در امامزاده طاهر مأمن جوانان اهل فرهنگ و آزاداندیشی است که هراز‌گاه و به‌ویژه در سالگرد درگذشت او (دوم مرداد) آنجا جمع می‌شوند، شعر او را می‌خوانند و از جادوی کلام او برای بال‌گشودن در فضای آزادی الهام می‌گیرند. به‌راستی شاملو زنده‌ترین شاعر معاصر ما است.

صبح روز دوشنبه سوم مرداد 1379 آقای محمود دولت‌آبادی به من تلفن کرد و با صدایی گرفته و غمگین گفت: «شاملو تمام کرد» و از من خواست که عصر همان روز به منزل او بروم. دولت‌آبادی عضو هیئت دبیران کانون بود و من صندوق‌دار کانون. عصر آن روز علاوه بر دبیران کانون، تعدادی از دوستان و نزدیکان شاملو در منزل دولت‌آبادی جمع شدند تا برای تشییع جنازه و خاک‌سپاری شاعر بزرگ ایران تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کنند. در این‌که مراسم چگونه و کجا برگزار شود، اختلاف‌ نظر وجود داشت. وزیر ارشاد وقت پیشنهاداتی داشت که اکثریت حاضران در آن جلسه با آن مخالف بودند و بر استقلال مراسم تشییع جنازه و خاک‌سپاری شاملو چنان‌که خواسته او نیز بود تأکید داشتند و نهایتا همین تصمیم گرفته شد و قرار شد تشییع جنازه صبح روز پنجشنبه ششم مرداد از بیمارستان ایرانمهر به‌ سمت امامزاده طاهر انجام شود. در آن جلسه مسئولیت تهیه و تدارک سی دستگاه اتوبوس برای انتقال مشایعت‌کنندگان به امامزاده طاهر کرج به من واگذار شد. فردای آن روز با اتوبوسرانی «واحد گشتِ» شرکت واحد تماس گرفتم و سی دستگاه اتوبوس اجاره کردم. قرار گذاشتیم که اتوبوس‌ها در تقاطع خیابان شریعتی و بزرگراه همت مستقر شوند. صبح پنجشنبه یکی دو ساعت پیش از زمان اعلام‌شده، جمعیت انبوهی جلوی بیمارستان جمع شده بودند و هر لحظه بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شد. با دیدن چنان جمعیتی فهمیدم که پیش‌بینی ما درست نبوده و سی دستگاه اتوبوس کفاف آن جمعیت را نمی‌دهد. با دوستانی که مسئولیت برگزاری مراسم را برعهده داشتند صحبت کردم. به این نتیجه رسیدیم که تا جایی که ممکن است بر تعداد اتوبوس‌ها بیفزاییم. در حساب کانون به‌اندازه کافی پول نداشتیم. آقای کابلی به من گفت، خودت برای دو، سه روز آینده چک بده و نگران تأمین وجه آن نباش. با مسئول واحد اتوبوسرانی صحبت کردم. او که تحت تأثیر جمعیت و شور و حال مراسم قرار گرفته بود، قبول کرد. سی دستگاه بعدی از راه رسید. اما باز هم کم بود. باز هم درخواست اتوبوس کردم و گفتم هر تعداد که مقدور است، بفرستند تا جمعیت مشتاق از همراهی پیکر شاعر بزرگشان باز نمانند. بالاخره تعداد صد دستگاه اتوبوس جور شد و توانستیم بخشی از جمعیت را به امامزاده طاهر منتقل کنیم. خوشبختانه تعداد کسانی که با اتومبیل شخصی خودشان آمده بودند بسیار زیاد بود و آن‌ها هرکدام دو سه نفری را با خودشان بردند و بدین‌گونه پس از چند ساعت اضطراب و نگرانی، از این‌که توانسته بودم مسئولیتم را در حد قابل قبول به انجام برسانم نفس راحتی کشیدم و همراه با مسئول واحد اتوبوسرانی که با یک دستگاه اتومبیل سواری مجهز به بی‌سیم، کاروان ما، یا به‌قول فریبرز رئیس‌دانا ناوگان حمل‌ونقل ما را هدایت می‌کرد به سمت امامزاده طاهر حرکت کردیم. مراسم خاک‌سپاری آن‌چنان که در شأن شاعر بزرگ ما بود انجام شد و آن غول زیبا، با افتخار و «شادمانه و شاکر» از آستانه اجبار گذشت.
از آن پنجشنبه ششم مردادماه، هجده سال گذشته است. من همچون بسیارانی که در آن مراسم حضور داشتند، خاطره آن روز باشکوه را هرگز فراموش نخواهم کرد. آن روز، روز باشکوه شعر، روز باشکوه انسان، و روز باشکوه ستایش آزادی بود. آن روز وقتی که پیکر شاملو را بر روی موج دست‌های آن جمعیت انبوه دیدم، وقتی گروه‌گروه جوانانی را دیدم که دسته‌جمعی یا تک به تک شعر شاملو را با صدای بلند می‌خواندند، با خودم گفتم این بامداد، بامداد دیگری است که تازه آغاز شده است.
این‌ روزها مصادف با هجدهمین سالگرد غیاب شاملو است. اما او در این هجده سال بیش از همیشه در زبان و فرهنگ ما حضور داشته است. مردم ایران او را فراموش نکرده‌اند. مزار شاملو در امامزاده طاهر مأمن جوانان اهل فرهنگ و آزاداندیشی است که هراز‌گاه و به‌ویژه در سالگرد درگذشت او (دوم مرداد) آنجا جمع می‌شوند، شعر او را می‌خوانند و از جادوی کلام او برای بال‌گشودن در فضای آزادی الهام می‌گیرند. به‌راستی شاملو زنده‌ترین شاعر معاصر ما است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها