چشمک بزن ستاره!
جواد طوسی
متأسفانه فرهنگ «سلبریتی»، مثل خیلی چیزهای دیگر، در کشور ما بد جا افتاده است. مگر وقتی غلامرضا تختی به صرافت افتاد تا یاریرسان زلزلهزدههای بویینزهرا باشد، از این خبرها بود؟ اصولا شخصی که این محبوبیتش را به شکل درست و مبتنی بر صداقت و خصایص والا کرده است، شایستگی به رسمیتشناختهشدن و راهیافتن در دل مردم را دارد. اما در سیکل معیوب جامعه آشفتهحال این سالهای ما که تعقل و آگاهی و درک هوشمندانه رسانه و الگوها و مجریان آن جایش را به احساسات آنی و بهرهبرداری و استفاده ابزاری از مخاطب داده است، با شمایلهای غریب و شکنندهای در مقام سلبریتی روبهرو هستیم. مهمترین ویژگی آنها این است که بهخوبی رگ خواب زمانه و اقشار عامی و میانهحال جامعه دستشان آمده و انگشت روی همان موارد میگذارند. چه زمانی بهتر از ماه رمضان برای دمزدن از انساندوستی، مروت، گذشت، عاشقانهزیستن و کنارهمبودن، قدمخیربرداشتن، همدردی با مستمندان و مستضعفان، سربهسنگخوردن و آدمدیگریشدن و... .
از سوی دیگر میبینیم همین رسانه ملی برای دورکردن مقطعی و گذرای تماشاچیهای مورد نظرش از فکر و خیال و بدبختی و چهکنم چهکنم در این اوضاع قمردرعقرب ناشی از تحریم و کلهخرابی ترامپ و وعدههای محققنشده، سعی میکند با «جنابخان» و استندآپ کمدی از نوع ایرانیاش و قهقههسردادنهای متظاهرانه و فریاد «ما خیلی خوشحالیم» سردادن آنها را به دوپینگ وادارد و اینگونه وانمود کند که «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». در کنارش برای جلب اعتماد مخاطبان بدبینشدهاش و تعدیلبخشیدن این فضای دافعهآمیز، یک در باغ سبز هم نشان بدهد و مجلس دورهمی راه بیندازد تا مجری طنازش از خط قرمز بگذرد و نیش و کنایه بزند و تیکه بیندازد و مخالفخوانی کند و از این طریق دل جماعتی خنک شود و تسکین یابند. شاید این سیاست و خطمشی، برای یک دوران بحرانزده نسخه کموبیش مناسب و شفابخشی باشد. اما نکتهای که از نظر روانشناسی فردی و رسانهای و تحلیل جامعهشناختی میتواند محور یك بحث جدی و اساسی باشد، واقعیت عینی این سخنرانان و مجریان و سفیران ذوبشده در معنویت و اخلاق و انسانمنشی و مهرورزی است كه سنگ جامعه سالم و پرنشاط و تهی از ظلم و بیعدالتی را به سینه
میزنند. خب، چنین عناوین و مفاهیمی باید جلوتر از مخاطب آن رسانه، مجری و گوینده را ملزم به رعایت این اصول، منش، خصایل و ارزشها كند و او را از هرگونه عوامل بازدارنده برای ظاهر و باطن یكینبودن و هواییشدن و آن كار دیگر كردن در خلوت خود دور كند و...؛ خلاصه كلام، عالم بدون عمل نباشد. اگر به پشتوانه این تریبون و موقعیت استثنائی و قرارگرفتن در یك شمایل سمپاتیك تبدیل به برند و ستاره شدی ولی پشت سرت در محافل هنری و فضای مجازی و ژورنالیسم رسانهای حرف و حدیث راه افتاد و در مظان اتهام قرار گرفتی، چه تصویری در ذهن آن حجم انبوه مخاطبان بیستاره و دلسپرده به ستارههای كوچك و بزرگ نقش خواهد بست؟ آیا رسانه و اینگونه میانداران اخلاقمدار و معترض و مردمدوستش كه یكی از آنها با اعتمادبهنفس از خودشان بهعنوان «سرمایه اجتماعی» یاد میكند، برای بیاعتمادی و رودستخوردن مخاطبی كه دستش از همه جا كوتاه است و ستارههایش به خاموشی گراییدهاند، پاسخی دارند؟
متأسفانه فرهنگ «سلبریتی»، مثل خیلی چیزهای دیگر، در کشور ما بد جا افتاده است. مگر وقتی غلامرضا تختی به صرافت افتاد تا یاریرسان زلزلهزدههای بویینزهرا باشد، از این خبرها بود؟ اصولا شخصی که این محبوبیتش را به شکل درست و مبتنی بر صداقت و خصایص والا کرده است، شایستگی به رسمیتشناختهشدن و راهیافتن در دل مردم را دارد. اما در سیکل معیوب جامعه آشفتهحال این سالهای ما که تعقل و آگاهی و درک هوشمندانه رسانه و الگوها و مجریان آن جایش را به احساسات آنی و بهرهبرداری و استفاده ابزاری از مخاطب داده است، با شمایلهای غریب و شکنندهای در مقام سلبریتی روبهرو هستیم. مهمترین ویژگی آنها این است که بهخوبی رگ خواب زمانه و اقشار عامی و میانهحال جامعه دستشان آمده و انگشت روی همان موارد میگذارند. چه زمانی بهتر از ماه رمضان برای دمزدن از انساندوستی، مروت، گذشت، عاشقانهزیستن و کنارهمبودن، قدمخیربرداشتن، همدردی با مستمندان و مستضعفان، سربهسنگخوردن و آدمدیگریشدن و... .
از سوی دیگر میبینیم همین رسانه ملی برای دورکردن مقطعی و گذرای تماشاچیهای مورد نظرش از فکر و خیال و بدبختی و چهکنم چهکنم در این اوضاع قمردرعقرب ناشی از تحریم و کلهخرابی ترامپ و وعدههای محققنشده، سعی میکند با «جنابخان» و استندآپ کمدی از نوع ایرانیاش و قهقههسردادنهای متظاهرانه و فریاد «ما خیلی خوشحالیم» سردادن آنها را به دوپینگ وادارد و اینگونه وانمود کند که «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». در کنارش برای جلب اعتماد مخاطبان بدبینشدهاش و تعدیلبخشیدن این فضای دافعهآمیز، یک در باغ سبز هم نشان بدهد و مجلس دورهمی راه بیندازد تا مجری طنازش از خط قرمز بگذرد و نیش و کنایه بزند و تیکه بیندازد و مخالفخوانی کند و از این طریق دل جماعتی خنک شود و تسکین یابند. شاید این سیاست و خطمشی، برای یک دوران بحرانزده نسخه کموبیش مناسب و شفابخشی باشد. اما نکتهای که از نظر روانشناسی فردی و رسانهای و تحلیل جامعهشناختی میتواند محور یك بحث جدی و اساسی باشد، واقعیت عینی این سخنرانان و مجریان و سفیران ذوبشده در معنویت و اخلاق و انسانمنشی و مهرورزی است كه سنگ جامعه سالم و پرنشاط و تهی از ظلم و بیعدالتی را به سینه
میزنند. خب، چنین عناوین و مفاهیمی باید جلوتر از مخاطب آن رسانه، مجری و گوینده را ملزم به رعایت این اصول، منش، خصایل و ارزشها كند و او را از هرگونه عوامل بازدارنده برای ظاهر و باطن یكینبودن و هواییشدن و آن كار دیگر كردن در خلوت خود دور كند و...؛ خلاصه كلام، عالم بدون عمل نباشد. اگر به پشتوانه این تریبون و موقعیت استثنائی و قرارگرفتن در یك شمایل سمپاتیك تبدیل به برند و ستاره شدی ولی پشت سرت در محافل هنری و فضای مجازی و ژورنالیسم رسانهای حرف و حدیث راه افتاد و در مظان اتهام قرار گرفتی، چه تصویری در ذهن آن حجم انبوه مخاطبان بیستاره و دلسپرده به ستارههای كوچك و بزرگ نقش خواهد بست؟ آیا رسانه و اینگونه میانداران اخلاقمدار و معترض و مردمدوستش كه یكی از آنها با اعتمادبهنفس از خودشان بهعنوان «سرمایه اجتماعی» یاد میكند، برای بیاعتمادی و رودستخوردن مخاطبی كه دستش از همه جا كوتاه است و ستارههایش به خاموشی گراییدهاند، پاسخی دارند؟