|

در دفاع از «ناامیدی»

سامان صفرزایی

«باید ناامیدی فانی را بپذیریم اما هرگز امید نامیرا را از دست ندهیم».
مارتین لوترکینگ
افراد جوامع در مواجهه با تغییر و تحولات سیاسی که در اطراف خود و ازسوی نمایندگان انتخاب‌شده یا دیگر نخبگان می‌بینند، دچار احساسات درونی مهمی می‌شوند که می‌تواند در انتخاب آنها برای نزدیک‌شدن به گرایش‌های متفاوت سیاسی- از انفعال کامل تا غلیان کامل- به‌شدت تأثیرگذار باشد. یکی از مهم‌ترین مواضع شهروندی که ارتباطی بسیار تنگاتنگ و فی‌الفور با عملکرد نخبگان سیاسی پیدا کرده، مسئله «امید» یا «یأس» است. تقریبا از اوایل مهرماه گذشته به‌دلایل متعدد تاریخی، سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی، بحث‌ها و اشارات بی‌شماری درباره «انسان‌های ناامید» در ایران به‌راه افتاده است. بااین‌حال در عمده این بحث‌ها و اشارات کوشش می‌شود از «انسان ناامید» چند خصلت استخراج شود که پیش از آنکه به واقعیت نزدیک باشد، بیشتر کوششی برای جلب حمایت از پروژه‌های سیاسی متعدد ازسوی نیروهای گوناگون در داخل یا خارج از کشور است. یأس دست‌کم در معنای برگرفته از تعبیری که «مت اسلیت» به آن می‌پردازد، احساسی است که پس از آشکارشدنِ ناکامی انتظارات و امیدها در واقعیت رقم می‌خورد. وقتی ما از سیاست ناامید می‌شویم، به این معناست که از سیاست‌هایی ناامید شده‌ایم که خروجی‌هایی را بیرون نداده‌اند که ما امیدش را داشتیم. به این معنا که بین «آنچه هست» و «آنچه قرار بود باشد»، شکاف وجود دارد. در انتخابات سال 1396 از آنجا که رئیس‌جمهور ایران پس از اولین مناظره انتخاباتی، خود را در معرض شکست از حریفان می‌دید، در 10 روز منتهی به انتخابات شعارهایی در دفاع از بنیان‌های «جمهوری‌خواهی» و «عدالت لیبرال» مطرح کرد. شعارهایی که همچون انتخابات سال 1376 نتوانست رنگ‌وبوی آرمان به خود بگیرد و جامعه مطالبه‌گر درک می‌کرد که آن سخنرانی‌ها صرفا برای قطعی‌شدن پیروزی مطرح می‌شود. بنابراین پس از گذشت یک سال آنچه ناامیدکننده به‌نظر می‌آید، نه ناکامی روحانی در عمل‌کردن به آرمان‌های تبلیغاتی‌اش، بلکه سقوط آن چیزی است که آرمان‌های واقعی او قلمداد می‌شد: موفقیت در دیپلماسی و بهبود وضعیت اقتصادی. به هر دلیل به‌ویژه از انتخابات سال 1392 به این‌سو این تصور یا خیال در بین نیروهای اجتماعی متعدد، با کمک رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران، پدیدار شد که امکان پیشبرد اهداف دیپلماتیک با رویکرد نزدیک‌شدن به غرب و کشورهای خلیج‌فارس یا دست‌کم تنش‌زدایی و بهبود وضعیت اقتصادی با رویکرد برداشتن همیشگی تحریم‌ها و بهبود وضع کسب‌وکار و رفاه اجتماعی، موجود است بدون آنکه لازم باشد تغییرات بنیادینی در سطوح سیاسی و حقوقی رقم بخورد. شکست این سیاست به‌ دلایل متعدد که موضوع بحث نیست، بعد از پنج سال علنی شده است و شکاف بین «آنچه هست» و «آنچه قرار بود باشد» طبیعتا می‌بایست اسباب «یأس» را پدید آورده باشد. آیا امکان داشت مأیوس نشویم؟ اگر بگوییم ناامیدی زمانی رخ می‌دهد که امید یافت نشود، پس ممکن است با کاهش امیدها، وقوع ناامیدی نیز کاهش پیدا کند. به‌ دیگر بیان هرچه کمتر به سیاست امید داشته باشیم، دلایل کمتری برای ناامیدی خواهیم یافت. در حالت غایی، اگر هیچ امیدی در کار نباشد، یا این‌طور بگوییم اگر تماما تسلیم وضع موجود شویم، دیگر اساسا سیاست یک عرصه برای ناامیدی اجتناب‌ناپذیر قلمداد نمی‌شود. بدونِ «آنچه قرار بود باشد»، ما دیگر نگرانِ «آنچه هست» ‌نخواهیم بود. این تنها راه موجود برای گریز از «ناامیدی» است که درعین‌حال به‌معنای مرگ «انسان سیاسی» و پایان فاعلیت هم می‌تواند قلمداد شود. با این توضیحات باید پافشاری کرد که «ناامیدی» از جدی‌ترین روحیات انسان مدرن است و گرچه مخاطره‌ای دردناک است، درعین‌حال پیش‌برنده و فعال‌کننده است. تفسیر مطلق و کانتی آن می‌شود: «ناامید می‌شوم، پس هستم».
یک دیوار باریک
شهروند ناامید عموما در وضعیتی است که می‌بیند میان آنچه به او وعده داده شده و آنچه به انجام رسیده، فاصله زیادی وجود دارد. ناامیدی کماکان به‌عنوان یک ارزش مدرن او را در منازعه نگه می‌دارد و فاعلیت او را پابرجا نگه می‌دارد؛ چراکه شهروند ناامید از سیاست‌مداران ناامید است و نه از خودِ سیاست و به ‌طور دقیق‌تر نه از سیاست خردورزی که اگرچه می‌توان بر سر تعریف آن مناقشات بسیار داشت؛ اما براساس انباشت تجربه تاریخی ما برخی ویژگی‌های بارز دارد. مثلا سیاست خردورزی سیاستی است که تمامیت ارضی ایران را کاملا و بدون هیچ تردیدی تضمین می‌کند. سیاست خردورزی سیاستی است که از جنگ داخلی خون‌بار جلوگیری می‌کند. سیاست خردورزی عدالت را بین شهروندان برقرار می‌کند و جز اینها؛ و البته در گفت‌وگوهای متعدد اولویت اینها نیز تا حدی مبرهن می‌شود. برای نمونه می‌توان تأکید کرد که در تمام ادوار از زمان مشروطه به بعد مهم‌ترین شاخصه سیاست خردورزی در ایران نوعی از سیاست بوده است که اول و آخر تمامیت ارضی کشور را تضمین کند؛ اما باید تأکید کرد که فاصله زیادی میان ناامیدی سیاسی و انفعال و وادادن وجود ندارد. فاصله میان بی‌اعتمادی به سیاست‌مداران و گسستن از سیاست اندک است. احوالاتی که محتمل است افراد را در وضعیت بی‌علاقگی به امر سیاسی قرار دهد. حالات ناامیدی سیاسی با فروماندگی و نفرت تفاوت دارد. احساساتی که معنای‌شان این است که فرد تعلقی به جامعه سیاسی ندارد یا ارتباط چندانی میان خود و دیگر شهروندان برای ایجاد تغییرات احساس نمی‌کند یا اگر احساس می‌کند آن را در رویکرد‌های تلخ، پرخشونت، رمانتیک، پارانوئید، نوستالژیک یا یکسره‌کننده می‌بیند.
گذار از احساس ناامیدی که ماهیت خردورزی دارد، به احساس فروماندگی یا نفرت تسری‌یافتنی که ماهیتی ویرانگر دارد، دست‌کم به دو چیز بستگی دارد: یکی خاطره‌ و تجربه جمعی افراد از لحظاتی که در تاریخ معاصر خود از ناامیدی به نفرت و فروماندگی فروغلتیدند و تحلیلی که درباره نتایج آن ارائه می‌دهند. برای نمونه در ایران امروز ما همچنان این قدرت جمعی را داریم که به‌ خاطر آوریم در رویدادهایی که از فرطِ ناامیدی به نفرت یا فروماندگی گام برداشته‌ایم، چه تاوان سنگین و دنباله‌داری پرداخت کرده‌ایم. عامل دیگر برای اینکه افراد ناامید به نفرت و فروماندگی گذار نکنند، این است که بتوانند در ساختار حکمرانی برای خود تا حد مقبولی هویت سیاسی در نظر بگیرند، این تا حد زیادی وابسته به این است که احساس کنند خواست و رویکرد نخبگان در برخی موارد با خواست آنها مرتبط است. یک تحلیل این است که جامعه ایران به قدر کفایت از تجربه تاریخی برخوردار است که تا چند دهه آتی در هر اتمسفر سیاسی دست به اقداماتی نزند که بالقوه قابلیت برهم‌زدن سیاست خردورزی، دست‌کم به‌مخاطره‌افتادنِ تمامیت ارضی کشور را دارد و نفس را در سینه حبس کند. تحلیل دیگر این است که با روی‌‌کار‌‌آمدن دونالد ترامپِ بیزار از ایران و اتحاد سیستماتیک او با اپوزيسیون خارج از کشور که دغدغه حفظ ایران را ندارند، هم‌زمان علاقه‌مندشدن دستگاه حکمرانی عربستان سعودی و دولت دست‌راستی اسرائیل به ناآرامی اجتماعی مداوم در ایران و بدل‌کردن ایران به کشورهایی مانند اوکراین یا سوریه، کشور در وضعیت بغرنج و خطیری قرار گرفته و ضروری است که نخبگان به ‌طور جدی دست به اصلاحاتی بزنند تا شهروندان کماکان در خطوط خردورزی سیاسی باقی بمانند. گروهی از نخبگان در ایران تحلیل دوم را اغراق‌آمیز می‌دانند و می‌پندارند پیشنهاد اصلاحات جدی به‌ معنای گرفتن ماهی از آب گل‌آلود است، برخی دیگر آن را اغراق‌آمیز نمی‌دانند؛ اما در یک درهم‌پیچیدگی تمام‌عیار سیاسی نمی‌دانند دقیقا باید چه تصمیماتی بگیرند و چطور آن تصمیمات را عملی کنند تا جامعه هویت سیاسی خود را برای مشارکت مسالمت‌آمیز از دست ندهد. از‌این‌رو آنچه می‌توان به آن اتکا کرد، شاید همان تجربه تاریخی باشد که می‌تواند انسان مدرن را در این برهه خطیر «ناامید» نگه دارد تا از بدل‌شدنِ آنان به افرادی که برای رهاشدن از درد به خردورزی پشت می‌کنند، جلوگیری کند.

«باید ناامیدی فانی را بپذیریم اما هرگز امید نامیرا را از دست ندهیم».
مارتین لوترکینگ
افراد جوامع در مواجهه با تغییر و تحولات سیاسی که در اطراف خود و ازسوی نمایندگان انتخاب‌شده یا دیگر نخبگان می‌بینند، دچار احساسات درونی مهمی می‌شوند که می‌تواند در انتخاب آنها برای نزدیک‌شدن به گرایش‌های متفاوت سیاسی- از انفعال کامل تا غلیان کامل- به‌شدت تأثیرگذار باشد. یکی از مهم‌ترین مواضع شهروندی که ارتباطی بسیار تنگاتنگ و فی‌الفور با عملکرد نخبگان سیاسی پیدا کرده، مسئله «امید» یا «یأس» است. تقریبا از اوایل مهرماه گذشته به‌دلایل متعدد تاریخی، سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی، بحث‌ها و اشارات بی‌شماری درباره «انسان‌های ناامید» در ایران به‌راه افتاده است. بااین‌حال در عمده این بحث‌ها و اشارات کوشش می‌شود از «انسان ناامید» چند خصلت استخراج شود که پیش از آنکه به واقعیت نزدیک باشد، بیشتر کوششی برای جلب حمایت از پروژه‌های سیاسی متعدد ازسوی نیروهای گوناگون در داخل یا خارج از کشور است. یأس دست‌کم در معنای برگرفته از تعبیری که «مت اسلیت» به آن می‌پردازد، احساسی است که پس از آشکارشدنِ ناکامی انتظارات و امیدها در واقعیت رقم می‌خورد. وقتی ما از سیاست ناامید می‌شویم، به این معناست که از سیاست‌هایی ناامید شده‌ایم که خروجی‌هایی را بیرون نداده‌اند که ما امیدش را داشتیم. به این معنا که بین «آنچه هست» و «آنچه قرار بود باشد»، شکاف وجود دارد. در انتخابات سال 1396 از آنجا که رئیس‌جمهور ایران پس از اولین مناظره انتخاباتی، خود را در معرض شکست از حریفان می‌دید، در 10 روز منتهی به انتخابات شعارهایی در دفاع از بنیان‌های «جمهوری‌خواهی» و «عدالت لیبرال» مطرح کرد. شعارهایی که همچون انتخابات سال 1376 نتوانست رنگ‌وبوی آرمان به خود بگیرد و جامعه مطالبه‌گر درک می‌کرد که آن سخنرانی‌ها صرفا برای قطعی‌شدن پیروزی مطرح می‌شود. بنابراین پس از گذشت یک سال آنچه ناامیدکننده به‌نظر می‌آید، نه ناکامی روحانی در عمل‌کردن به آرمان‌های تبلیغاتی‌اش، بلکه سقوط آن چیزی است که آرمان‌های واقعی او قلمداد می‌شد: موفقیت در دیپلماسی و بهبود وضعیت اقتصادی. به هر دلیل به‌ویژه از انتخابات سال 1392 به این‌سو این تصور یا خیال در بین نیروهای اجتماعی متعدد، با کمک رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران، پدیدار شد که امکان پیشبرد اهداف دیپلماتیک با رویکرد نزدیک‌شدن به غرب و کشورهای خلیج‌فارس یا دست‌کم تنش‌زدایی و بهبود وضعیت اقتصادی با رویکرد برداشتن همیشگی تحریم‌ها و بهبود وضع کسب‌وکار و رفاه اجتماعی، موجود است بدون آنکه لازم باشد تغییرات بنیادینی در سطوح سیاسی و حقوقی رقم بخورد. شکست این سیاست به‌ دلایل متعدد که موضوع بحث نیست، بعد از پنج سال علنی شده است و شکاف بین «آنچه هست» و «آنچه قرار بود باشد» طبیعتا می‌بایست اسباب «یأس» را پدید آورده باشد. آیا امکان داشت مأیوس نشویم؟ اگر بگوییم ناامیدی زمانی رخ می‌دهد که امید یافت نشود، پس ممکن است با کاهش امیدها، وقوع ناامیدی نیز کاهش پیدا کند. به‌ دیگر بیان هرچه کمتر به سیاست امید داشته باشیم، دلایل کمتری برای ناامیدی خواهیم یافت. در حالت غایی، اگر هیچ امیدی در کار نباشد، یا این‌طور بگوییم اگر تماما تسلیم وضع موجود شویم، دیگر اساسا سیاست یک عرصه برای ناامیدی اجتناب‌ناپذیر قلمداد نمی‌شود. بدونِ «آنچه قرار بود باشد»، ما دیگر نگرانِ «آنچه هست» ‌نخواهیم بود. این تنها راه موجود برای گریز از «ناامیدی» است که درعین‌حال به‌معنای مرگ «انسان سیاسی» و پایان فاعلیت هم می‌تواند قلمداد شود. با این توضیحات باید پافشاری کرد که «ناامیدی» از جدی‌ترین روحیات انسان مدرن است و گرچه مخاطره‌ای دردناک است، درعین‌حال پیش‌برنده و فعال‌کننده است. تفسیر مطلق و کانتی آن می‌شود: «ناامید می‌شوم، پس هستم».
یک دیوار باریک
شهروند ناامید عموما در وضعیتی است که می‌بیند میان آنچه به او وعده داده شده و آنچه به انجام رسیده، فاصله زیادی وجود دارد. ناامیدی کماکان به‌عنوان یک ارزش مدرن او را در منازعه نگه می‌دارد و فاعلیت او را پابرجا نگه می‌دارد؛ چراکه شهروند ناامید از سیاست‌مداران ناامید است و نه از خودِ سیاست و به ‌طور دقیق‌تر نه از سیاست خردورزی که اگرچه می‌توان بر سر تعریف آن مناقشات بسیار داشت؛ اما براساس انباشت تجربه تاریخی ما برخی ویژگی‌های بارز دارد. مثلا سیاست خردورزی سیاستی است که تمامیت ارضی ایران را کاملا و بدون هیچ تردیدی تضمین می‌کند. سیاست خردورزی سیاستی است که از جنگ داخلی خون‌بار جلوگیری می‌کند. سیاست خردورزی عدالت را بین شهروندان برقرار می‌کند و جز اینها؛ و البته در گفت‌وگوهای متعدد اولویت اینها نیز تا حدی مبرهن می‌شود. برای نمونه می‌توان تأکید کرد که در تمام ادوار از زمان مشروطه به بعد مهم‌ترین شاخصه سیاست خردورزی در ایران نوعی از سیاست بوده است که اول و آخر تمامیت ارضی کشور را تضمین کند؛ اما باید تأکید کرد که فاصله زیادی میان ناامیدی سیاسی و انفعال و وادادن وجود ندارد. فاصله میان بی‌اعتمادی به سیاست‌مداران و گسستن از سیاست اندک است. احوالاتی که محتمل است افراد را در وضعیت بی‌علاقگی به امر سیاسی قرار دهد. حالات ناامیدی سیاسی با فروماندگی و نفرت تفاوت دارد. احساساتی که معنای‌شان این است که فرد تعلقی به جامعه سیاسی ندارد یا ارتباط چندانی میان خود و دیگر شهروندان برای ایجاد تغییرات احساس نمی‌کند یا اگر احساس می‌کند آن را در رویکرد‌های تلخ، پرخشونت، رمانتیک، پارانوئید، نوستالژیک یا یکسره‌کننده می‌بیند.
گذار از احساس ناامیدی که ماهیت خردورزی دارد، به احساس فروماندگی یا نفرت تسری‌یافتنی که ماهیتی ویرانگر دارد، دست‌کم به دو چیز بستگی دارد: یکی خاطره‌ و تجربه جمعی افراد از لحظاتی که در تاریخ معاصر خود از ناامیدی به نفرت و فروماندگی فروغلتیدند و تحلیلی که درباره نتایج آن ارائه می‌دهند. برای نمونه در ایران امروز ما همچنان این قدرت جمعی را داریم که به‌ خاطر آوریم در رویدادهایی که از فرطِ ناامیدی به نفرت یا فروماندگی گام برداشته‌ایم، چه تاوان سنگین و دنباله‌داری پرداخت کرده‌ایم. عامل دیگر برای اینکه افراد ناامید به نفرت و فروماندگی گذار نکنند، این است که بتوانند در ساختار حکمرانی برای خود تا حد مقبولی هویت سیاسی در نظر بگیرند، این تا حد زیادی وابسته به این است که احساس کنند خواست و رویکرد نخبگان در برخی موارد با خواست آنها مرتبط است. یک تحلیل این است که جامعه ایران به قدر کفایت از تجربه تاریخی برخوردار است که تا چند دهه آتی در هر اتمسفر سیاسی دست به اقداماتی نزند که بالقوه قابلیت برهم‌زدن سیاست خردورزی، دست‌کم به‌مخاطره‌افتادنِ تمامیت ارضی کشور را دارد و نفس را در سینه حبس کند. تحلیل دیگر این است که با روی‌‌کار‌‌آمدن دونالد ترامپِ بیزار از ایران و اتحاد سیستماتیک او با اپوزيسیون خارج از کشور که دغدغه حفظ ایران را ندارند، هم‌زمان علاقه‌مندشدن دستگاه حکمرانی عربستان سعودی و دولت دست‌راستی اسرائیل به ناآرامی اجتماعی مداوم در ایران و بدل‌کردن ایران به کشورهایی مانند اوکراین یا سوریه، کشور در وضعیت بغرنج و خطیری قرار گرفته و ضروری است که نخبگان به ‌طور جدی دست به اصلاحاتی بزنند تا شهروندان کماکان در خطوط خردورزی سیاسی باقی بمانند. گروهی از نخبگان در ایران تحلیل دوم را اغراق‌آمیز می‌دانند و می‌پندارند پیشنهاد اصلاحات جدی به‌ معنای گرفتن ماهی از آب گل‌آلود است، برخی دیگر آن را اغراق‌آمیز نمی‌دانند؛ اما در یک درهم‌پیچیدگی تمام‌عیار سیاسی نمی‌دانند دقیقا باید چه تصمیماتی بگیرند و چطور آن تصمیمات را عملی کنند تا جامعه هویت سیاسی خود را برای مشارکت مسالمت‌آمیز از دست ندهد. از‌این‌رو آنچه می‌توان به آن اتکا کرد، شاید همان تجربه تاریخی باشد که می‌تواند انسان مدرن را در این برهه خطیر «ناامید» نگه دارد تا از بدل‌شدنِ آنان به افرادی که برای رهاشدن از درد به خردورزی پشت می‌کنند، جلوگیری کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها