خطرهاي «کتابگريزي»
محمدجواد لساني. پژوهشگر
در خاطرات کودکي، تصويرها و صداهايي در ياد ميمانند که براي آدمي مهم و برجسته باشند. در ميان زمزمههايي که در خاطرهها مانده، يكي اين است که بزرگترها به کوچکترها ميگفتند: «آفرين به اينکه درس و کتاب را جدي ميگيري، اما يادت باشد در کنارشان، کتاب ديگري هم بخواني!»؛ آن کتاب، تکليف کلاسي نيست، کاري است فراتر از آن که مربوط به خود فرد است. ممکن است آن را معلم، خارج از درس سفارش کند يا شخص دانايي از ميان دوستان گوشزد کند. خانواده نيز نقش مهمي بازي ميکند تا فرزند با خواندن کتاب، تکبعدي بار نيايد. نکند که بيانديشهاي در ذهن، بلندگوي ديگران شود! کتاب ميتواند براي هر فردي، جهان معنايي مستقلي ايجاد کند. خود فرد از همه بيشتر ميتواند تعيينکننده باشد که چه انتخابي داشته باشد. تغذيه ذهن او تنها با کتاب و کتابخواني ميسر ميشود تا تحليل درستي از اطرافش ارائه دهد. بيشتر مردم به سمت صدايي کشيده ميشوند که بر محيط مستولي شده است. درحاليکه هشداردهندهاي به نام کتاب ميتواند از فراسوي خوب و بد اجتماع حرف بزند تا حواس جامعه جمع باشد و به سمت هر صدايي نرود. کتاب مانند فانوس دريايي عمل ميکند تا ساحل را به گمشدگان نشان دهد. امروز با رواج انواع وسايل ارتباطي مجازي، ماهيت کتاب تهديد شده و بياغراق بايد گفت نسل گذشته بيش از نسل حاضر، ميل به مطالعه را حفظ کرده است. اما اين يک بخش ماجراست؛ سؤال اين است که مسئولان فرهنگي چقدر به فکر چاره هستند؟ متأسفانه کساني که به فضاي مجازي عادت کردهاند، ظرفيت خواندن متون زياد را ندارند و به پيامهاي کوتاه بسنده ميکنند. نکته ديگر اينکه آنان هميشه انتظار موج جديدي را ميکشند که از راه برسد و با تأييد ديگران در آن مقوله وارد شوند. اين رويه باعث کمتواني خلاقيت و انتخاب فردي آنها ميشود. بايد گفت ارتقاي مطالعه و گرايش به کتابخواني در جامعه، بر عهده علما و روشنفکران است تا هرازگاهي در گوش اجتماع نهيب بزنند. بهترين مکان براي بيان اين بيدارباش، رسانههاي گروهي است تا با فراهمکردن تريبون آزاد، محمل مناسبي براي اين صداها شوند. از شمار رسانهها، آثار سينمايي هستند که ميتوانند تأثير کاراتري داشته باشند تا جايي که تصوير يک رفتار ميتواند در ميان مخاطبانش همگاني شود. نمونهاي از اين امر، اثري است به نام transfiguration که در سال ۲۰۱۶ ميلادي توليد شده است. شخصيت اصلي فيلم، نوجوان سياهپوستي است که در آلاباما زندگي ميکند. او با مطالعه کتابهايي پرحجم (و به نظر پرمحتوا) فراتر از سنش، خود را از تسليمشدن به فيلمهاي خونآشامي بيرون ميکشد.
او با وجود سرانجامي تلخ، در حلقه دوستانش برجسته ميشود. در اينگونه فيلمنامهها، قدرت کتاب را مخاطب باور ميکند. مطمئنا هنر سينما با رؤياسازيهايش ميتواند مشوق نيرومندي شود تا گرايش به مطالعه افزايش يابد. شايد خوانندگان به ياد تلويزيون هم بيفتند و توان بالاي ارتباطي آن را يادآوري کنند که با ملاحظه حضور خانگي آن، سخن بيراهي نيست که بتواند به روشهاي گوناگوني بينندگانش را مطالعهگر بار آورد. نمونه موفق در گرايش به کتابخواني، کشور ايسلند است که با بستههاي تشويقي توانسته ميزان مطالعه را بالا ببرد زيرا به طور سرانه، هر ايسلندي در سال دستکم هفت کتاب ميخواند.
در يافتهاي ديگر که در ايتاليا به دست آمده، پي بردهاند که از تعداد خوانندگان کتاب نسبت به 20 سال گذشته، کاسته شده است. کارشناسان آسيبشناسي دريافتند که چون توليد فکر در جامعه ادبي پايين آمده، سبب شده ناشران با ترجمه آثار خارجي بهويژه انگليسي اين نقيصه را جبران کنند. اما اين ترازنامه هم دردي را دوا نکرده است. اين رويداد خاکستري ثابت ميکند که کارگزاران فرهنگي بايد مشوقهايي براي نويسندگان کمکار و ناشران آنها تدارک ببينند تا آنها را از اين وضعيت زرد بيرون آورند. زيرا از اين رهگذر، فايده بسياري هم به اجتماع ميرسد. هرچه جامعه آگاهتر شود و فرهنگ خويش را بهتر بشناسد، به همان ميزان، عزم ملي بالا ميرود و قدرت کشور در منطقه افزايش مييابد. به هر تقدير اگر نهادي فرهنگمدار با سوءمديريت خود مسئوليتش را فراموش کند، برخلاف آنچه در اساسنامه فرهنگي خود نوشته است، خواهناخواه، جامعه تشنه رشد و ترقي را به سمت قهقرا ميکشد. پس نبايد پنهان کرد پيامد اصلي «کتابگريزي» در ميان مردم، آسيب خطرناکي به نام «انحطاط فرهنگي» است. پايينبودن سطح فرهنگ مطالعه، دليل ديگري هم دارد که به آن « نبود احساس ضرورت» ميگويند. تا وقتي
انسان در وضعيت «نياز» قرار نگيرد، در پي رفع آن برنميآيد. اگر يک متقاضي کار پي ببرد که به جاي رفتاري چون کتابخواني که سببساز پيشرفت است، عواملي مانند ايجاد رابطه با فردي بانفوذ، توان بيشتر و سريعتري دارد تا متقاضي را به مناصب بالاي اجتماعي برساند، قطعا جايگاه نيازها را در ذهنش تغيير ميدهد زيرا کافي است دريابد که با مداومت در رفتاري چون تظاهر و مداهنه نسبت به صاحبان قدرت، بدون کسب مهارت لازم، ميتواند به وضعيت بهتري پرش کند. او پس از رسيدن به مقام خود، پاسخگوي هيچيک از پيامدهاي مديريتي خود نخواهد بود چون خوب ميداند که يک حامي بالاي سر خود دارد و به جاي داشتن دغدغه افکار عمومي، به آن پشتيبان دلگرم ميشود. هرچند او به نان و نوايش ميرسد اما تأسفبار آن است که هويت فرهنگي او رو به ويراني ميرود. او به وضعيت جديد خود دلخوش است، اما به سبب دوري از چشمه ناب فرهنگ، عطشناک ميشود تا آنکه با تهيشدن از احساس انساني، کارش به جايي ميرسد که به ابزاري بيهويت تبديل ميشود و به جاي خدمت به مردم، تنها براي حفظ وضع موجود نگهباني ميدهد. حتي او در زندگي خصوصي نيز از تربيت درست فرزندانش، عاجز ميشود و آنها را نيز
چون خودش، پرمدعا و بياندوخته به جامعه تحميل ميکند. همه اين مسائل گفتهشده در فرايندي رخ ميدهد که حرمت و جايگاه کتاب در جامعه از دست برود.
در خاطرات کودکي، تصويرها و صداهايي در ياد ميمانند که براي آدمي مهم و برجسته باشند. در ميان زمزمههايي که در خاطرهها مانده، يكي اين است که بزرگترها به کوچکترها ميگفتند: «آفرين به اينکه درس و کتاب را جدي ميگيري، اما يادت باشد در کنارشان، کتاب ديگري هم بخواني!»؛ آن کتاب، تکليف کلاسي نيست، کاري است فراتر از آن که مربوط به خود فرد است. ممکن است آن را معلم، خارج از درس سفارش کند يا شخص دانايي از ميان دوستان گوشزد کند. خانواده نيز نقش مهمي بازي ميکند تا فرزند با خواندن کتاب، تکبعدي بار نيايد. نکند که بيانديشهاي در ذهن، بلندگوي ديگران شود! کتاب ميتواند براي هر فردي، جهان معنايي مستقلي ايجاد کند. خود فرد از همه بيشتر ميتواند تعيينکننده باشد که چه انتخابي داشته باشد. تغذيه ذهن او تنها با کتاب و کتابخواني ميسر ميشود تا تحليل درستي از اطرافش ارائه دهد. بيشتر مردم به سمت صدايي کشيده ميشوند که بر محيط مستولي شده است. درحاليکه هشداردهندهاي به نام کتاب ميتواند از فراسوي خوب و بد اجتماع حرف بزند تا حواس جامعه جمع باشد و به سمت هر صدايي نرود. کتاب مانند فانوس دريايي عمل ميکند تا ساحل را به گمشدگان نشان دهد. امروز با رواج انواع وسايل ارتباطي مجازي، ماهيت کتاب تهديد شده و بياغراق بايد گفت نسل گذشته بيش از نسل حاضر، ميل به مطالعه را حفظ کرده است. اما اين يک بخش ماجراست؛ سؤال اين است که مسئولان فرهنگي چقدر به فکر چاره هستند؟ متأسفانه کساني که به فضاي مجازي عادت کردهاند، ظرفيت خواندن متون زياد را ندارند و به پيامهاي کوتاه بسنده ميکنند. نکته ديگر اينکه آنان هميشه انتظار موج جديدي را ميکشند که از راه برسد و با تأييد ديگران در آن مقوله وارد شوند. اين رويه باعث کمتواني خلاقيت و انتخاب فردي آنها ميشود. بايد گفت ارتقاي مطالعه و گرايش به کتابخواني در جامعه، بر عهده علما و روشنفکران است تا هرازگاهي در گوش اجتماع نهيب بزنند. بهترين مکان براي بيان اين بيدارباش، رسانههاي گروهي است تا با فراهمکردن تريبون آزاد، محمل مناسبي براي اين صداها شوند. از شمار رسانهها، آثار سينمايي هستند که ميتوانند تأثير کاراتري داشته باشند تا جايي که تصوير يک رفتار ميتواند در ميان مخاطبانش همگاني شود. نمونهاي از اين امر، اثري است به نام transfiguration که در سال ۲۰۱۶ ميلادي توليد شده است. شخصيت اصلي فيلم، نوجوان سياهپوستي است که در آلاباما زندگي ميکند. او با مطالعه کتابهايي پرحجم (و به نظر پرمحتوا) فراتر از سنش، خود را از تسليمشدن به فيلمهاي خونآشامي بيرون ميکشد.
او با وجود سرانجامي تلخ، در حلقه دوستانش برجسته ميشود. در اينگونه فيلمنامهها، قدرت کتاب را مخاطب باور ميکند. مطمئنا هنر سينما با رؤياسازيهايش ميتواند مشوق نيرومندي شود تا گرايش به مطالعه افزايش يابد. شايد خوانندگان به ياد تلويزيون هم بيفتند و توان بالاي ارتباطي آن را يادآوري کنند که با ملاحظه حضور خانگي آن، سخن بيراهي نيست که بتواند به روشهاي گوناگوني بينندگانش را مطالعهگر بار آورد. نمونه موفق در گرايش به کتابخواني، کشور ايسلند است که با بستههاي تشويقي توانسته ميزان مطالعه را بالا ببرد زيرا به طور سرانه، هر ايسلندي در سال دستکم هفت کتاب ميخواند.
در يافتهاي ديگر که در ايتاليا به دست آمده، پي بردهاند که از تعداد خوانندگان کتاب نسبت به 20 سال گذشته، کاسته شده است. کارشناسان آسيبشناسي دريافتند که چون توليد فکر در جامعه ادبي پايين آمده، سبب شده ناشران با ترجمه آثار خارجي بهويژه انگليسي اين نقيصه را جبران کنند. اما اين ترازنامه هم دردي را دوا نکرده است. اين رويداد خاکستري ثابت ميکند که کارگزاران فرهنگي بايد مشوقهايي براي نويسندگان کمکار و ناشران آنها تدارک ببينند تا آنها را از اين وضعيت زرد بيرون آورند. زيرا از اين رهگذر، فايده بسياري هم به اجتماع ميرسد. هرچه جامعه آگاهتر شود و فرهنگ خويش را بهتر بشناسد، به همان ميزان، عزم ملي بالا ميرود و قدرت کشور در منطقه افزايش مييابد. به هر تقدير اگر نهادي فرهنگمدار با سوءمديريت خود مسئوليتش را فراموش کند، برخلاف آنچه در اساسنامه فرهنگي خود نوشته است، خواهناخواه، جامعه تشنه رشد و ترقي را به سمت قهقرا ميکشد. پس نبايد پنهان کرد پيامد اصلي «کتابگريزي» در ميان مردم، آسيب خطرناکي به نام «انحطاط فرهنگي» است. پايينبودن سطح فرهنگ مطالعه، دليل ديگري هم دارد که به آن « نبود احساس ضرورت» ميگويند. تا وقتي
انسان در وضعيت «نياز» قرار نگيرد، در پي رفع آن برنميآيد. اگر يک متقاضي کار پي ببرد که به جاي رفتاري چون کتابخواني که سببساز پيشرفت است، عواملي مانند ايجاد رابطه با فردي بانفوذ، توان بيشتر و سريعتري دارد تا متقاضي را به مناصب بالاي اجتماعي برساند، قطعا جايگاه نيازها را در ذهنش تغيير ميدهد زيرا کافي است دريابد که با مداومت در رفتاري چون تظاهر و مداهنه نسبت به صاحبان قدرت، بدون کسب مهارت لازم، ميتواند به وضعيت بهتري پرش کند. او پس از رسيدن به مقام خود، پاسخگوي هيچيک از پيامدهاي مديريتي خود نخواهد بود چون خوب ميداند که يک حامي بالاي سر خود دارد و به جاي داشتن دغدغه افکار عمومي، به آن پشتيبان دلگرم ميشود. هرچند او به نان و نوايش ميرسد اما تأسفبار آن است که هويت فرهنگي او رو به ويراني ميرود. او به وضعيت جديد خود دلخوش است، اما به سبب دوري از چشمه ناب فرهنگ، عطشناک ميشود تا آنکه با تهيشدن از احساس انساني، کارش به جايي ميرسد که به ابزاري بيهويت تبديل ميشود و به جاي خدمت به مردم، تنها براي حفظ وضع موجود نگهباني ميدهد. حتي او در زندگي خصوصي نيز از تربيت درست فرزندانش، عاجز ميشود و آنها را نيز
چون خودش، پرمدعا و بياندوخته به جامعه تحميل ميکند. همه اين مسائل گفتهشده در فرايندي رخ ميدهد که حرمت و جايگاه کتاب در جامعه از دست برود.