|

مرگ‌ انور خامه‌ای و بی‌توجهی و عوام‌زدگی

محمدجواد لسانی- ‌پژوهشگر

همین چند روز پیش بود که خبر رسید یکی از پیش‌کسوتان تاریخ ایرانی با همه آزمون و خطاهایش، از دنیا رفت. این کهن‌مرد دانشگاه و سیاست، سرانجام به سبب نارسایی ریه از پای درآمد. مرگش، در سکوت بیمارستانی رخ داد که حوالی خانه‌اش بود. در آن صبح ابری، طبق معمول همه سه‌شنبه‌ها، ماشین‌های زیادی از کرج، بی‌توجه به این بیمارستان، رو به سوی شرق، صف به صف شدند تا در ترافیکی طولانی‌مدت، قوت روزانه را در پایتخت بجویند. انور خامه‌ای بنا بر تاریخی که پدرش در آخر قرآن نوشته، در بهار ۱۲۹۰ زاده شد. آشیخ یحیی کاشانی، پدر و معلم اول انور، مبارز مشروطه، علاوه ‌بر فعالیت دینی، کار مطبوعاتی هم داشته و برخلاف آنچه مشهور است پسرش تا سنین بالاتری زیسته است. تحصیلات انور خامه‌ای در علم اقتصاد، جامعه و فلسفه بوده است. پیش از ورود به زندگی پرآشوب این تازه‌درگذشته، پرسشی دامن‌گیر بحث می‌شود که چرا وزن فرهنگی آدم‌های دانشگاه و سیاست رو به کاستی است؟ این کاهش وزن دهه به دهه بيشتر از پیش شده و معلوم نیست که سرانجامش چه می‌شود. این رسم خوشایندی نیست که اخیرا فقدان اهل اندیشه سبب‌ساز محفلی برای تفکر در اجتماع نمی‌شود. با رفتن این‌گونه افراد، چگونه باید جریانی پدید آورد که حیات فکری را تقویت کند. قطعا شخصیت تاریخی یک فرد نمی‌تواند الگوی کاملی در همه ابعاد ارائه دهد اما رسانه‌ای مانند رادیو می‌تواند به جای نقل مطالبی کم‌مایه و باری به هر جهت، چالش‌هایی فکری به بهانه رفتن این اشخاص در فضای آزاد ایجاد کند. اما آنچه مشاهده می‌شود این است که روزها از پی هم می‌گذرند و خبری نمی‌شود. رفتن این مرد به جای رسانه دیداری و شنیداری کشور در فضای مجازی پخش می‌شود؛ باز هم دلی تکان نمی‌خورد زیرا ذائقه خبری اغلب خوانندگان تغییر کرده است. معنی دیگرش هشداری جدی به نام عوام‌گرایی است که بی‌سروصدا به محیط ذهن می‌رسد و آن را بی‌تفاوت بار می‌آورد. نمونه‌ای از این وضعیت، خبر زردی است که هم‌زمان با درگذشت انور خامه‌ای در بیشتر پایگاه‌های خبری مشاهده می‌شود؛ چنین تیتری زده می‌شود: «مهریه عجیب همسر فلان فوتبالیست...»، این خبر برای 48 ساعت نزد علاقه‌مندانش، در ردیف پربازدیدها قرار می‌گیرد! دوره جوانی انور خامه‌ای، تحت تأثیر تقی ارانی و تشکل «53 نفر» به مرام اشتراکی ‌گرایش می‌یابد تا آنجا که در دهه 20 خورشیدی او سردبیر نشریه «رهبر» ارگان حزب توده می‌شود اما با اشغال ایران از سوی نظامیان شوروی، او پس از چهار سال عضویت در حزب به همراه آل‌احمد، ملکی و توللی عطای آن را به لقایش می‌بخشد. عرق میهنی انور خامه‌ای شاید از خانواده پاکش به او رسیده باشد که سبب می‌شود از صف رفقای سابقش که مسکو را قبله آمال خویش می‌پنداشتند، خود را جدا کند. او پس از سال‌ها سکوت در گفت‌وگویی با حامد داراب که روزنامه «شرق» آن را درج کرد، نکته‌ای شنیدنی گفت: «بزرگ‌ترین ضعف حزب توده و توده‌ای‌ها این بود که هیچ آزادی عملی‌ای نداشتند و قوانین به شکل حکم استبدادی به همه بدنه تزریق می‌شد. ما از آنها می‌پرسیدیم اگر شوروی به ایران حمله کند، تکلیف ما چیست؟ باید از چه کسی حمایت کنیم؟ آنها در پاسخ به این سؤال هم می‌ماندند و جوابی نداشتند». دکتر خامه‌ای آرمانش را به جای دیگری برده بود تا با وطن‌خواهی او تناقض نداشته باشد. شاید همین تصمیم‌های ملی است که باعث آشنایی و صمیمیت او با دیگرانی می‌شود که بزرگ‌تر از رفقای پیشین او هستند. رفت‌وآمد با صادق هدایت، ادیب برجسته عصر، یکی از آن اتفاقات فرخنده است. انور خامه‌ای چنان از رفاقتش با این نویسنده دردآشنا گفته که می‌توان جایگاه او را از سطح دیگر رفقا ممتاز کرد. او تعبیر زیبایی به کار می‌برد: «من هدایت را به دو شکل می‌شناختم. اول اینکه هر دوی ما نسبی قاجاری داشتیم و از طریق خانواده‌هایمان همدیگر را می‌شناختیم. دیگر اینکه نوشته‌های همدیگر را خوانده بودیم. من آن روزها مقالاتی در نشریات حزب توده و اطلاعات می‌نوشتم و هدایت هم مقالات و کتاب‌هایش را. یادم است که به همراه عبدالحسین نوشین و حسین خیرخواه و یکی، دو نفر دیگر به کافه فردوسی رفت‌وآمد می‌کردیم. من آن‌موقع از هدایت «وغ وغ ساهاب» را خوانده بودم و بعد با ماجرای «گروه ربعه» آشنا بودم. این شد که پنج سال از شهریور 1320 تا 1325 را بیشتر با هدایت گذراندم». انور خامه‌ای باز هم تصویری از این نویسنده به ذهنش می‌رسد: «یادم است که او غالبا روزها در کافه فردوسی بود و سر شب هم به کافه رستوران کنتینانتال می‌رفت که درست روبه‌روی هم بودند. هدایت قدرت بیان خیلی خوبی داشت، با طنز و متلک و حرف‌هایی که خاص خودش بود همه را مجذوب می‌کرد و در حضورش، دیگران واقعا رنگی نداشتند. در حضور او تسلیم بودند».

انور خامه‌ای در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، حضوری جدی دارد و برای بار دوم به زندان می‌رود. حبسی که بار نخست تحمل می‌کند، به زمان پهلوی اول برمی‌گردد که به سبب دفاع از تفکر پیشین، پنج‌سالی طول می‌کشد. او پس از کودتای ۲۸ مرداد با چهره‌ای ناامید، رهسپار اروپا می‌شود و در دانشگاه‌های هایدلبرگ و فرایبورگ آلمان، اقتصاد و فلسفه غرب می‌خواند. کتابی وزین و مستدلی با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» می‌نویسد که به رفتار رویزیونیستی این دو رهبر اردوگاه سرخ می‌پردازد. کتابش چنان طنینی می‌افکند که فیلسوف نامی، هربرت مارکوزه، آن را صمیمانه تحسین می‌کند. دکتر خامه‌ای مدتی در اروپا و سپس در آفریقا به تدریس مشغول می‌شود. خیابان و تالاری در دانشگاه کشور کنگو برای یادکرد او نام‌گذاری می‌شود و خاطره‌ای خوش برایش به جا می‌گذارد. او با شنیدن خبر مرگ استالین، یاران سابق خود در حزب را نکوهش می‌کند که چرا می‌خواهند برای کسی که نقابی مردمی زده، مراسمی در ایران بر پا کنند. سرانجام انور خامه‌ای به ایران بازمی‌گردد تا در مام میهن، یافته‌های خویش را با دانشجویان کشورش در میان گذارد. انور خامه‌ای بنا بر آنچه در جلد اول کتاب خاطراتش نوشته، از خود کمونیسم هم برائت جسته زیرا پیامد آن را برای پیروانش، به جز تباهی و سرگردانی نمی‌داند. چند اثر اجتماعی و فلسفی از انور خامه‌ای به یادگار مانده که در میان آنها، کتاب «چهار چهره» جایگاه ویژه‌ای دارد؛ او در آنجا به‌طور مبسوط به واکاوی شخصیت نیمایوشیج، عبدالحسین نوشین، ذبیح بهروز و صادق هدایت پرداخته است. به عنوان حسن ختام، پرسشی که از او درباره برخی اشخاص شده، آورده می‌شود که باز هم نظری متفاوت درباره شخصیت پیچیده هدایت ابراز شده است؛ «آقای خامه‌ای تصور می‌کنید اگر دوستان شما امروز بودند چه می‌کردند؟ منظورم در عرصه سیاسی و اجتماعی است. _همچنان همان کارها را می‌کردند. خلیل ملکی همان کارها را می‌کرد. احتمالا مجله‌ای داشت و چیزی در آن می‌نوشت. نوشین و غیره هم همین‌طور. اما صادق هدایت را نمی‌دانم، چون او آدم خاصی بود».

همین چند روز پیش بود که خبر رسید یکی از پیش‌کسوتان تاریخ ایرانی با همه آزمون و خطاهایش، از دنیا رفت. این کهن‌مرد دانشگاه و سیاست، سرانجام به سبب نارسایی ریه از پای درآمد. مرگش، در سکوت بیمارستانی رخ داد که حوالی خانه‌اش بود. در آن صبح ابری، طبق معمول همه سه‌شنبه‌ها، ماشین‌های زیادی از کرج، بی‌توجه به این بیمارستان، رو به سوی شرق، صف به صف شدند تا در ترافیکی طولانی‌مدت، قوت روزانه را در پایتخت بجویند. انور خامه‌ای بنا بر تاریخی که پدرش در آخر قرآن نوشته، در بهار ۱۲۹۰ زاده شد. آشیخ یحیی کاشانی، پدر و معلم اول انور، مبارز مشروطه، علاوه ‌بر فعالیت دینی، کار مطبوعاتی هم داشته و برخلاف آنچه مشهور است پسرش تا سنین بالاتری زیسته است. تحصیلات انور خامه‌ای در علم اقتصاد، جامعه و فلسفه بوده است. پیش از ورود به زندگی پرآشوب این تازه‌درگذشته، پرسشی دامن‌گیر بحث می‌شود که چرا وزن فرهنگی آدم‌های دانشگاه و سیاست رو به کاستی است؟ این کاهش وزن دهه به دهه بيشتر از پیش شده و معلوم نیست که سرانجامش چه می‌شود. این رسم خوشایندی نیست که اخیرا فقدان اهل اندیشه سبب‌ساز محفلی برای تفکر در اجتماع نمی‌شود. با رفتن این‌گونه افراد، چگونه باید جریانی پدید آورد که حیات فکری را تقویت کند. قطعا شخصیت تاریخی یک فرد نمی‌تواند الگوی کاملی در همه ابعاد ارائه دهد اما رسانه‌ای مانند رادیو می‌تواند به جای نقل مطالبی کم‌مایه و باری به هر جهت، چالش‌هایی فکری به بهانه رفتن این اشخاص در فضای آزاد ایجاد کند. اما آنچه مشاهده می‌شود این است که روزها از پی هم می‌گذرند و خبری نمی‌شود. رفتن این مرد به جای رسانه دیداری و شنیداری کشور در فضای مجازی پخش می‌شود؛ باز هم دلی تکان نمی‌خورد زیرا ذائقه خبری اغلب خوانندگان تغییر کرده است. معنی دیگرش هشداری جدی به نام عوام‌گرایی است که بی‌سروصدا به محیط ذهن می‌رسد و آن را بی‌تفاوت بار می‌آورد. نمونه‌ای از این وضعیت، خبر زردی است که هم‌زمان با درگذشت انور خامه‌ای در بیشتر پایگاه‌های خبری مشاهده می‌شود؛ چنین تیتری زده می‌شود: «مهریه عجیب همسر فلان فوتبالیست...»، این خبر برای 48 ساعت نزد علاقه‌مندانش، در ردیف پربازدیدها قرار می‌گیرد! دوره جوانی انور خامه‌ای، تحت تأثیر تقی ارانی و تشکل «53 نفر» به مرام اشتراکی ‌گرایش می‌یابد تا آنجا که در دهه 20 خورشیدی او سردبیر نشریه «رهبر» ارگان حزب توده می‌شود اما با اشغال ایران از سوی نظامیان شوروی، او پس از چهار سال عضویت در حزب به همراه آل‌احمد، ملکی و توللی عطای آن را به لقایش می‌بخشد. عرق میهنی انور خامه‌ای شاید از خانواده پاکش به او رسیده باشد که سبب می‌شود از صف رفقای سابقش که مسکو را قبله آمال خویش می‌پنداشتند، خود را جدا کند. او پس از سال‌ها سکوت در گفت‌وگویی با حامد داراب که روزنامه «شرق» آن را درج کرد، نکته‌ای شنیدنی گفت: «بزرگ‌ترین ضعف حزب توده و توده‌ای‌ها این بود که هیچ آزادی عملی‌ای نداشتند و قوانین به شکل حکم استبدادی به همه بدنه تزریق می‌شد. ما از آنها می‌پرسیدیم اگر شوروی به ایران حمله کند، تکلیف ما چیست؟ باید از چه کسی حمایت کنیم؟ آنها در پاسخ به این سؤال هم می‌ماندند و جوابی نداشتند». دکتر خامه‌ای آرمانش را به جای دیگری برده بود تا با وطن‌خواهی او تناقض نداشته باشد. شاید همین تصمیم‌های ملی است که باعث آشنایی و صمیمیت او با دیگرانی می‌شود که بزرگ‌تر از رفقای پیشین او هستند. رفت‌وآمد با صادق هدایت، ادیب برجسته عصر، یکی از آن اتفاقات فرخنده است. انور خامه‌ای چنان از رفاقتش با این نویسنده دردآشنا گفته که می‌توان جایگاه او را از سطح دیگر رفقا ممتاز کرد. او تعبیر زیبایی به کار می‌برد: «من هدایت را به دو شکل می‌شناختم. اول اینکه هر دوی ما نسبی قاجاری داشتیم و از طریق خانواده‌هایمان همدیگر را می‌شناختیم. دیگر اینکه نوشته‌های همدیگر را خوانده بودیم. من آن روزها مقالاتی در نشریات حزب توده و اطلاعات می‌نوشتم و هدایت هم مقالات و کتاب‌هایش را. یادم است که به همراه عبدالحسین نوشین و حسین خیرخواه و یکی، دو نفر دیگر به کافه فردوسی رفت‌وآمد می‌کردیم. من آن‌موقع از هدایت «وغ وغ ساهاب» را خوانده بودم و بعد با ماجرای «گروه ربعه» آشنا بودم. این شد که پنج سال از شهریور 1320 تا 1325 را بیشتر با هدایت گذراندم». انور خامه‌ای باز هم تصویری از این نویسنده به ذهنش می‌رسد: «یادم است که او غالبا روزها در کافه فردوسی بود و سر شب هم به کافه رستوران کنتینانتال می‌رفت که درست روبه‌روی هم بودند. هدایت قدرت بیان خیلی خوبی داشت، با طنز و متلک و حرف‌هایی که خاص خودش بود همه را مجذوب می‌کرد و در حضورش، دیگران واقعا رنگی نداشتند. در حضور او تسلیم بودند».

انور خامه‌ای در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، حضوری جدی دارد و برای بار دوم به زندان می‌رود. حبسی که بار نخست تحمل می‌کند، به زمان پهلوی اول برمی‌گردد که به سبب دفاع از تفکر پیشین، پنج‌سالی طول می‌کشد. او پس از کودتای ۲۸ مرداد با چهره‌ای ناامید، رهسپار اروپا می‌شود و در دانشگاه‌های هایدلبرگ و فرایبورگ آلمان، اقتصاد و فلسفه غرب می‌خواند. کتابی وزین و مستدلی با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» می‌نویسد که به رفتار رویزیونیستی این دو رهبر اردوگاه سرخ می‌پردازد. کتابش چنان طنینی می‌افکند که فیلسوف نامی، هربرت مارکوزه، آن را صمیمانه تحسین می‌کند. دکتر خامه‌ای مدتی در اروپا و سپس در آفریقا به تدریس مشغول می‌شود. خیابان و تالاری در دانشگاه کشور کنگو برای یادکرد او نام‌گذاری می‌شود و خاطره‌ای خوش برایش به جا می‌گذارد. او با شنیدن خبر مرگ استالین، یاران سابق خود در حزب را نکوهش می‌کند که چرا می‌خواهند برای کسی که نقابی مردمی زده، مراسمی در ایران بر پا کنند. سرانجام انور خامه‌ای به ایران بازمی‌گردد تا در مام میهن، یافته‌های خویش را با دانشجویان کشورش در میان گذارد. انور خامه‌ای بنا بر آنچه در جلد اول کتاب خاطراتش نوشته، از خود کمونیسم هم برائت جسته زیرا پیامد آن را برای پیروانش، به جز تباهی و سرگردانی نمی‌داند. چند اثر اجتماعی و فلسفی از انور خامه‌ای به یادگار مانده که در میان آنها، کتاب «چهار چهره» جایگاه ویژه‌ای دارد؛ او در آنجا به‌طور مبسوط به واکاوی شخصیت نیمایوشیج، عبدالحسین نوشین، ذبیح بهروز و صادق هدایت پرداخته است. به عنوان حسن ختام، پرسشی که از او درباره برخی اشخاص شده، آورده می‌شود که باز هم نظری متفاوت درباره شخصیت پیچیده هدایت ابراز شده است؛ «آقای خامه‌ای تصور می‌کنید اگر دوستان شما امروز بودند چه می‌کردند؟ منظورم در عرصه سیاسی و اجتماعی است. _همچنان همان کارها را می‌کردند. خلیل ملکی همان کارها را می‌کرد. احتمالا مجله‌ای داشت و چیزی در آن می‌نوشت. نوشین و غیره هم همین‌طور. اما صادق هدایت را نمی‌دانم، چون او آدم خاصی بود».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها