تمایز میان فلسفه تاریخ و نظریه تاریخ
«نظریهها و روایتها: تأملی در باب فلسفه و تاریخ» (1995)، نوشته الکس کالینیکوس، کتابی است در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی. کالینیکوس این کتاب را مکمل کتاب «ساختن تاریخ» میداند. در حقیقت این اثر بسط و تکمیل پرسشها و ایدههای مطرحشده در کتاب پیشین اوست. این کتاب را امسال نشر ژرف با ترجمه اعظم فرهادی منتشر کرده است. کتاب «نظریهها و روایتها» پیچیده و سختخوان است و برای مخاطب مبتدی دشواریهایی خواهد داشت؛ چراکه نویسنده بر آن فرض است که مخاطب با نظریات پایهای فیلسوفان و جامعهشناسان غربی (از قبیل کانت، هگل، مارکس و وبر) آشناست؛ ازاینرو فقط به نقد و بررسی جزئیات آرای آنها پرداخته است. مترجم در مقدمه کتاب به ضرورت تأمل در فلسفه و تاریخ در وضعیت کنونی ایران اشاره کرده. توجه به این نکته برای مخاطب در شرایط فعلی جامعه ما خالی از لطف نیست و خود بیانگر ضرورت ارائه چنین مباحثی است: «سخنگفتن از تاریخپردازیهای ایدئولوژیک نیز بیمعنا و گمراهکننده است. تاریخ روایت ذهنی نیست که بتوان آن را مطابق اهداف خودمان بپردازیم. ثابت شده که نتیجه چنین کاری، خونبار و غیرانسانی است. تاریخ امری تفننی نیز نیست. تاریخ داستان
پادشاهان و دربارها نیست. اساسا قصه نیست. تاریخ مانند هر امر واقع دیگری عینیتی جاری و در حال تحول است که از قوانین خاص خود تبعیت میکند. ازاینرو نیازمند نظریهای علمی است که تا حدود زیادی توان عملی تغییر و پیشبینی را به ما ببخشد».
چنانکه از عنوان کتاب پیداست، طرح اصلی مشتمل است بر مجموعه مباحثی درباره تبیین امکان شناخت تاریخ و تمایزگذاری ظریف میان فلسفه تاریخ و نظریه تاریخ با ارجاع به مباحث گسترده متفکران و فیلسوفان مختلف. مسئله اصلی در این کتاب بررسی تاریخ بهمثابه گفتمان و گفتمان تاریخ، نحوه بازنمود و تفسیر گذشته، مفهوم سیاسی و روشنساختن معنای ایدئولوژیک آن است. سبک نگارش کالینیکوس برای ورود به مباحث انتقادی شبیه عبور از هزارتویی است که در آن خواننده همپای نویسنده به سراغ نحلههای مختلف فکری میرود که برای پرسش اولیه پاسخهایی طرح کردهاند. خواننده باید در واکاوی دستگاههای مختلف استدلالی با نویسنده همراه شود تا نقاط تشابه و تفاوت را دریابد و در انتهای این مسیر و از درون گفتوگو با طرح بحثهای جاندار نظری با دستگاه استدلالی نویسنده مواجه خواهد شد. در حقیقت کالینیکوس پرسشهای اساسی مطرح کرده و پاسخهایی را که در سنتهای مختلف ارائه شده، مقایسه و بررسی میکند. در نهایت از خلال ایرادها و تدقیق مفاهیم درباره مسئلهای که مطرح کرده، به ایدهپردازی و موضعگیری میپردازد. یکی از ویژگیهای درخشان تحلیل کالینیکوس توجه به نتایج سیاسی
طرحهای فلسفی در وضعیت موجود است: نهایتهای این اندیشه در فلسفه چه سرانجامی در ساحت سیاسی و اجتماعی داشته است؟ پرسشهای کالینیکوس نهتنها در دایره محدود مباحث دانشگاهی نمیگنجد؛ بلکه مدام خطوط تعیینشده بحثهای نظری را درهم میشکند. در حقیقت کالینیکوس خواهان خروج نظرورزی از قفس تنگ بحث و جدلها و خواستار بازخوانی این مباحث در تاریخ تحولات و تغییرات تعیینکننده بشر است: جداکردن تبیین از داوری هرچند وسوسهانگیز است؛ اما هرگز ممکن نیست.
نویسنده مباحث مختلف کتاب را در مقدمه به این صورت ارائه کرده است: در فصل نخست مسائلی بررسی شده که بازسازی ایده پایان تاریخ فوکویاما برانگیخت و نیز روشن میکند که این موضوع تعلق کمتری به سنت هگل و مارکس دارد و بیشتر برخاسته از خوانشی خاص از نقد نیچهای تاریخ است. یکی از نتایجی که از این بحث برمیآید، تمایز مهمی است که از قبل مورد توجه بود؛ یعنی اختلاف میان فلسفههای تاریخی و نظریه تاریخی. فلسفه بیش از همه درصدد معنابخشیدن به فرایند تاریخ و ارائه تفسیر جامعی از کل مسیر تکاملی تاریخ است؛ درحالیکه نظریههای تاریخی هرچند نسبت به گزارشهای تاریخدانان عادی دامنه گستردهتری از زمان را پوشش میدهند؛ اما در اساس از همان نوع تبیینهایی استفاده میکنند که تاریخدانان عادی به کار میگیرند. مسئله اساسی که فوکویاما در برابر تاریخنگاران میگذارد، حضور و افول سوسیالیسم موجود است. به عقیده فوکویاما آینده از آن سرمایهداری است و سوسیالیسم موجود در واقع نسخه عقبماندهای از سرمایهداری دولتی بوده است. نویسنده با واکاوی ریشههای اندیشه فوکویاما این ایده را نقد میکند. فصل دوم تلاشی است برای اثبات این نکته که نظریه تاریخ به
معنایی که در فصل اول روشن شد، به سادگی با پژوهش ماهوی تاریخ یککاسه نمیشود؛ بلکه نیازمند سازگارشدن با آن است. در این فصل دعاوی روایتباوری نیز به آزمون کشیده میشوند. نویسنده میخواهد روشن کند که تلاش برای یکیانگاشتن نوشتههای تاریخی با قصهگویی، درباره منش ویژه گفتمان تاریخی مدرن، نوعی بدفهمی ایجاد میکند. بهعلاوه میتواند به بدبینی شناخت تاریخی ختم شود که به لحاظ فلسفی و اخلاقی قابل دفاع نیست. سرانجام به این نکته اشاره میکند که هر گزارش رضایتبخشی از شناخت تاریخی باید وابستگی تبیینهای تاریخدانان را به نظریههای کلانی که درباره تاریخ وجود دارد، به رسمیت بشناسد. ادامه این بحث به شکلی طبیعی به فصل سوم میانجامد که بحث درباره خود نظریههای تاریخ است. پس از ارائه گزارشی از ویژگی مشترک نظریههای تاریخ، به مقایسه دو نمونه اصلی چنین نظریههایی، یعنی مارکسیسم و جامعهشناسی تاریخی نووبری میپردازد. نتیجه نهایی این فصل و بررسی برخی از مشکلات درونی ماتریالیسم تاریخی این است که ماتریالیسم تاریخی موفقتر از این دو برنامه پژوهشی بوده است. سرانجام نویسنده، در فصل چهارم، برای مقابله با یکی از ویژگیهای نظریههای
تاریخ از زمان روشنگران به ارائه راهکارهای مارکسیسم میپردازد. نظریههای تاریخی مایلاند سیر تاریخ را بهمثابه فرایند تکامل و در واقع بهمثابه قصه پیشرفت بشر درک کنند. همین امر بیش از هر چیز دیگر به کوره این باور میدمد که هر رادیکالیسم اصیلی باید از نظریهپردازی درباره فرایند تاریخ سر باز زند؛ باوری که از این اندیشه تغذیه میکند که هر تلاشی برای ارائه گزارش جامع از فرایند تاریخ باید بزرگداشتی قوممرکزانه از فضیلتهای برتر تمدن غرب باشد. نویسنده میکوشد این نکته را اثبات کند که جوانبی نیز وجود دارد که با تکیه بر آنها سخنگفتن از پیشرفت در تاریخ کاملا مشروع به نظر میرسد و به بررسی شرایطی میپردازد که تحت آن تاریخ میتواند وسیلهای برای آزادسازی باشد و نه ابزاری برای ستم. مسئله فصل پایانی روشنکردن این حقیقت است که بحثهای جاری حول تاریخ (خواه بهعنوان گفتمان یا عینیت راستین) بر چیزی بیش از مفاهیم روشنفکرانه دلالت دارد. ایده تاریخ با انبوهی از تصاویر و تداعیهای متناقض گره خورده است.
«نظریهها و روایتها: تأملی در باب فلسفه و تاریخ» (1995)، نوشته الکس کالینیکوس، کتابی است در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی. کالینیکوس این کتاب را مکمل کتاب «ساختن تاریخ» میداند. در حقیقت این اثر بسط و تکمیل پرسشها و ایدههای مطرحشده در کتاب پیشین اوست. این کتاب را امسال نشر ژرف با ترجمه اعظم فرهادی منتشر کرده است. کتاب «نظریهها و روایتها» پیچیده و سختخوان است و برای مخاطب مبتدی دشواریهایی خواهد داشت؛ چراکه نویسنده بر آن فرض است که مخاطب با نظریات پایهای فیلسوفان و جامعهشناسان غربی (از قبیل کانت، هگل، مارکس و وبر) آشناست؛ ازاینرو فقط به نقد و بررسی جزئیات آرای آنها پرداخته است. مترجم در مقدمه کتاب به ضرورت تأمل در فلسفه و تاریخ در وضعیت کنونی ایران اشاره کرده. توجه به این نکته برای مخاطب در شرایط فعلی جامعه ما خالی از لطف نیست و خود بیانگر ضرورت ارائه چنین مباحثی است: «سخنگفتن از تاریخپردازیهای ایدئولوژیک نیز بیمعنا و گمراهکننده است. تاریخ روایت ذهنی نیست که بتوان آن را مطابق اهداف خودمان بپردازیم. ثابت شده که نتیجه چنین کاری، خونبار و غیرانسانی است. تاریخ امری تفننی نیز نیست. تاریخ داستان
پادشاهان و دربارها نیست. اساسا قصه نیست. تاریخ مانند هر امر واقع دیگری عینیتی جاری و در حال تحول است که از قوانین خاص خود تبعیت میکند. ازاینرو نیازمند نظریهای علمی است که تا حدود زیادی توان عملی تغییر و پیشبینی را به ما ببخشد».
چنانکه از عنوان کتاب پیداست، طرح اصلی مشتمل است بر مجموعه مباحثی درباره تبیین امکان شناخت تاریخ و تمایزگذاری ظریف میان فلسفه تاریخ و نظریه تاریخ با ارجاع به مباحث گسترده متفکران و فیلسوفان مختلف. مسئله اصلی در این کتاب بررسی تاریخ بهمثابه گفتمان و گفتمان تاریخ، نحوه بازنمود و تفسیر گذشته، مفهوم سیاسی و روشنساختن معنای ایدئولوژیک آن است. سبک نگارش کالینیکوس برای ورود به مباحث انتقادی شبیه عبور از هزارتویی است که در آن خواننده همپای نویسنده به سراغ نحلههای مختلف فکری میرود که برای پرسش اولیه پاسخهایی طرح کردهاند. خواننده باید در واکاوی دستگاههای مختلف استدلالی با نویسنده همراه شود تا نقاط تشابه و تفاوت را دریابد و در انتهای این مسیر و از درون گفتوگو با طرح بحثهای جاندار نظری با دستگاه استدلالی نویسنده مواجه خواهد شد. در حقیقت کالینیکوس پرسشهای اساسی مطرح کرده و پاسخهایی را که در سنتهای مختلف ارائه شده، مقایسه و بررسی میکند. در نهایت از خلال ایرادها و تدقیق مفاهیم درباره مسئلهای که مطرح کرده، به ایدهپردازی و موضعگیری میپردازد. یکی از ویژگیهای درخشان تحلیل کالینیکوس توجه به نتایج سیاسی
طرحهای فلسفی در وضعیت موجود است: نهایتهای این اندیشه در فلسفه چه سرانجامی در ساحت سیاسی و اجتماعی داشته است؟ پرسشهای کالینیکوس نهتنها در دایره محدود مباحث دانشگاهی نمیگنجد؛ بلکه مدام خطوط تعیینشده بحثهای نظری را درهم میشکند. در حقیقت کالینیکوس خواهان خروج نظرورزی از قفس تنگ بحث و جدلها و خواستار بازخوانی این مباحث در تاریخ تحولات و تغییرات تعیینکننده بشر است: جداکردن تبیین از داوری هرچند وسوسهانگیز است؛ اما هرگز ممکن نیست.
نویسنده مباحث مختلف کتاب را در مقدمه به این صورت ارائه کرده است: در فصل نخست مسائلی بررسی شده که بازسازی ایده پایان تاریخ فوکویاما برانگیخت و نیز روشن میکند که این موضوع تعلق کمتری به سنت هگل و مارکس دارد و بیشتر برخاسته از خوانشی خاص از نقد نیچهای تاریخ است. یکی از نتایجی که از این بحث برمیآید، تمایز مهمی است که از قبل مورد توجه بود؛ یعنی اختلاف میان فلسفههای تاریخی و نظریه تاریخی. فلسفه بیش از همه درصدد معنابخشیدن به فرایند تاریخ و ارائه تفسیر جامعی از کل مسیر تکاملی تاریخ است؛ درحالیکه نظریههای تاریخی هرچند نسبت به گزارشهای تاریخدانان عادی دامنه گستردهتری از زمان را پوشش میدهند؛ اما در اساس از همان نوع تبیینهایی استفاده میکنند که تاریخدانان عادی به کار میگیرند. مسئله اساسی که فوکویاما در برابر تاریخنگاران میگذارد، حضور و افول سوسیالیسم موجود است. به عقیده فوکویاما آینده از آن سرمایهداری است و سوسیالیسم موجود در واقع نسخه عقبماندهای از سرمایهداری دولتی بوده است. نویسنده با واکاوی ریشههای اندیشه فوکویاما این ایده را نقد میکند. فصل دوم تلاشی است برای اثبات این نکته که نظریه تاریخ به
معنایی که در فصل اول روشن شد، به سادگی با پژوهش ماهوی تاریخ یککاسه نمیشود؛ بلکه نیازمند سازگارشدن با آن است. در این فصل دعاوی روایتباوری نیز به آزمون کشیده میشوند. نویسنده میخواهد روشن کند که تلاش برای یکیانگاشتن نوشتههای تاریخی با قصهگویی، درباره منش ویژه گفتمان تاریخی مدرن، نوعی بدفهمی ایجاد میکند. بهعلاوه میتواند به بدبینی شناخت تاریخی ختم شود که به لحاظ فلسفی و اخلاقی قابل دفاع نیست. سرانجام به این نکته اشاره میکند که هر گزارش رضایتبخشی از شناخت تاریخی باید وابستگی تبیینهای تاریخدانان را به نظریههای کلانی که درباره تاریخ وجود دارد، به رسمیت بشناسد. ادامه این بحث به شکلی طبیعی به فصل سوم میانجامد که بحث درباره خود نظریههای تاریخ است. پس از ارائه گزارشی از ویژگی مشترک نظریههای تاریخ، به مقایسه دو نمونه اصلی چنین نظریههایی، یعنی مارکسیسم و جامعهشناسی تاریخی نووبری میپردازد. نتیجه نهایی این فصل و بررسی برخی از مشکلات درونی ماتریالیسم تاریخی این است که ماتریالیسم تاریخی موفقتر از این دو برنامه پژوهشی بوده است. سرانجام نویسنده، در فصل چهارم، برای مقابله با یکی از ویژگیهای نظریههای
تاریخ از زمان روشنگران به ارائه راهکارهای مارکسیسم میپردازد. نظریههای تاریخی مایلاند سیر تاریخ را بهمثابه فرایند تکامل و در واقع بهمثابه قصه پیشرفت بشر درک کنند. همین امر بیش از هر چیز دیگر به کوره این باور میدمد که هر رادیکالیسم اصیلی باید از نظریهپردازی درباره فرایند تاریخ سر باز زند؛ باوری که از این اندیشه تغذیه میکند که هر تلاشی برای ارائه گزارش جامع از فرایند تاریخ باید بزرگداشتی قوممرکزانه از فضیلتهای برتر تمدن غرب باشد. نویسنده میکوشد این نکته را اثبات کند که جوانبی نیز وجود دارد که با تکیه بر آنها سخنگفتن از پیشرفت در تاریخ کاملا مشروع به نظر میرسد و به بررسی شرایطی میپردازد که تحت آن تاریخ میتواند وسیلهای برای آزادسازی باشد و نه ابزاری برای ستم. مسئله فصل پایانی روشنکردن این حقیقت است که بحثهای جاری حول تاریخ (خواه بهعنوان گفتمان یا عینیت راستین) بر چیزی بیش از مفاهیم روشنفکرانه دلالت دارد. ایده تاریخ با انبوهی از تصاویر و تداعیهای متناقض گره خورده است.