سیل سیاست و بیکارگی مفرط
علی دهقان . روزنامهنگار
سیل، داغمان کرد؛ درست مثل همه بلایای طبیعی که میآیند و سالها خاطره تلخشان از یاد نمیرود. به نظر میرسد عادت کردهایم؛ شرطی شدهایم که سیلی بیاید یا زمینی بلرزد، داغدار شویم، ناکارآمدیهایمان رو شوند، مردم در قالب یک ملت بدرخشند و بعد دوباره سکوت کنیم تا نوبت بعد. یعنی زمانی که دوباره زمین و زمان به جان هم بیفتند و خبرهای بد گوش تا گوش شهر را پر کنند. هر چه هست کاش میتوانستیم بعد از هر بلای طبیعی خود را محک بزنیم. بدانیم و درک کنیم که چگونه بودهایم، چگونه هستیم و چگونه خواهیم بود. همه جای این جهان کوچکشده، انگار همینگونه است. مثلا روی نقشه پرگاری بگذاریم و محیطی دقیق از جفرافیای بم (در سال 1382) تا مصیبت بزرگ گلستان، لرستان و خوزستان (در سال 1398) رسم کنیم و به واقعیتی از رشد و تکامل خود (در مواجهه با اتفاقات ناگهانی) دست یابیم. این کار بیش از همه برای کنشگران سیاسی لازم است. اگر خوب نگاه کنیم، بلایای طبیعی هر وقت میرسند، آنها را در وجود، سخت در هم میکوبند. اداهای سیاسی همه واقعیت حاکم بر محتویات کنشگری سیاسی در ایران نیست. فعالان سیاسی و نیروهای حزبی، خوب سخن میگویند و هنگامی که یک بلای طبیعی از
راه میرسد، به نام مردم خوب یقه از هم میدرند، اما میانگین حضور خیلی از آنها چیزی جز «بیکارگی مفرط نیست». حتما برخورد سخت با رشد فرهنگ سیاسی در ایران مانع از شکلگیری کنشگری مولد در سیاست بوده، ولی همه ضعف موجود در ساختار فعالیتهای حزبی-سیاسی را نمیتوان به پای این برخورد سخت نوشت. در ایران مدینه فاضله کنشگران سیاسی، مدیریت بر ارگانیسم نفتی کشور است. کاری به چپ و راست ندارم. رشتهای نه چنان مخفی شعور کنشگری سیاسی را به مرزی از اشتراک رسانده است. دولتبودن در ایران با همه گسیختگیهای اجرائی و موازیکاریهای موجود، ظاهرا همچنان شیرین است. البته در همیشه تاریخ، دولت در تکمحصولیها، صاحب سرقفلیهای کلان بوده است. برای همین احزاب در یک نقطه شبیه هم میشوند؛ یعنی جایی که روی دست هم قد میکشند تا مناصب دولتی را از آن خود کنند.
این میشود ماهیت تقلایی که برای کنشورزی در سیاست بر جای میماند. درست برعکس توسعهیافتهها. دولتبودن در میان توسعهیافتهها بسیار سخت است. آنجا نمیشود با فقدان تخصص، پیچی از توسعه را چرخاند اما در اینجا میشود. سالهاست که شده است. نتیجه کار، کار را عیان کرده است. برای همین دیگر کسی از فقدان تخصص نمیترسد. در میان توسعهیافتهها سر نمیشکنند که مدیر دولتی باشند، اما در اینجا چشم هم شاید در بیاید و روی دست بماند. در میان توسعهیافتهها احزاب میشوند پایگاه خدمترسانی اجتماعی.
در اینجا میشوند پاتوقی برای زدوبند و رسیدن به کرسیهای مدیریتی. در آنجا احزاب سرمایههای اجتماعی را برای توسعه ضمانت میکنند، در اینجا احزاب، ضمانت از سرمایههای اجتماعی را به بعد از اربابی خود موکول میکنند. گاهی باید خویش را هم بزنیم. حاکمیت جا برای نقد بسیار دارد و همین شاید باعث شده که کنشگران سیاسی خود را فراموش کنند. «سیل» اخیر، سیلیِ خوبی برای آنها بود. آیا شما شنیدهاید که یکی از احزاب، چه چپ و چه راست، شبکههای اجتماعیاش را به مناطق سیلزده فرستاده باشد؟ باور کنید سیاست قدی فراتر از نزاع سیاسی دارد. هدف در تعامل سیاسی فقط دستیابی به قوههای تصمیمساز نیست. اگر هم باشد مسیرش از قلب جامعه میگذرد. اگر هم قرار نیست چنین مسیری را باور کنیم، حداقل به اندازه یک کوچه که میتوانیم از میان مردم عبور کنیم. به گمانم آخرین باری که احزاب در ایران برای «مردم شدن»، شبکههای اجتماعی را (هرچند نیمبند) به کار گرفتهاند در اردیبهشت سال 1340 بوده است. وقتی سیل تهران، آبراه جوادیه و نازیآباد را برد و دانشجویان دانشگاه تهران خودجوش و به هدایت احزاب ملی تا دندان در گل فرورفتند. شهریور 1341 نیز همین تجربه رقم خورد.
روستای حسینآباد در زلزله بوئینزهرا رسما توسط شبکه دانشجویي احزاب ملی بازسازی و ترمیم شد. هنوز دانشجویان آن موقع به یاد دارند که مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی پابهپای آنان دست در گلولای زلزله فرو میبردند اما امروز با سیل فروردین عکس میگیرند تا از انتخابات اسفند عبور کنند. بالای سر جنازه شهروندان میایستند تا سیلی سیاست بر گونه دولت بزنند. روزگار غریبی شده است. سیلها و زلزلهها فرصت خوبی هستند تا محک بخوریم. سالهاست میدانیم که کنشگری سیاسی باید متکی بر شبکههای اجتماعی و خلق زاویههای مختلف از گفتمان اجتماعی باشد اما همچنان در را روی همان پاشنه قدیمی میچرخانیم، چون شاید دچار فقدان اخلاق مولد شدهایم. یعنی اخلاقی که برای خود در قبال مردم وظایف مشخصی تعریف کرده است. «نمیگذارند» و «نمیتوانیم» هر دو واژههای معتبری هستند. نمیگذارند را پذیرفتهایم اما نمیتوانیم را قورت دادهایم و لبخند میزنیم.
ای کاش حداقل در این شرایط سکوت را از یاد نبرده بودیم. اینگونه نیست؟
سیل، داغمان کرد؛ درست مثل همه بلایای طبیعی که میآیند و سالها خاطره تلخشان از یاد نمیرود. به نظر میرسد عادت کردهایم؛ شرطی شدهایم که سیلی بیاید یا زمینی بلرزد، داغدار شویم، ناکارآمدیهایمان رو شوند، مردم در قالب یک ملت بدرخشند و بعد دوباره سکوت کنیم تا نوبت بعد. یعنی زمانی که دوباره زمین و زمان به جان هم بیفتند و خبرهای بد گوش تا گوش شهر را پر کنند. هر چه هست کاش میتوانستیم بعد از هر بلای طبیعی خود را محک بزنیم. بدانیم و درک کنیم که چگونه بودهایم، چگونه هستیم و چگونه خواهیم بود. همه جای این جهان کوچکشده، انگار همینگونه است. مثلا روی نقشه پرگاری بگذاریم و محیطی دقیق از جفرافیای بم (در سال 1382) تا مصیبت بزرگ گلستان، لرستان و خوزستان (در سال 1398) رسم کنیم و به واقعیتی از رشد و تکامل خود (در مواجهه با اتفاقات ناگهانی) دست یابیم. این کار بیش از همه برای کنشگران سیاسی لازم است. اگر خوب نگاه کنیم، بلایای طبیعی هر وقت میرسند، آنها را در وجود، سخت در هم میکوبند. اداهای سیاسی همه واقعیت حاکم بر محتویات کنشگری سیاسی در ایران نیست. فعالان سیاسی و نیروهای حزبی، خوب سخن میگویند و هنگامی که یک بلای طبیعی از
راه میرسد، به نام مردم خوب یقه از هم میدرند، اما میانگین حضور خیلی از آنها چیزی جز «بیکارگی مفرط نیست». حتما برخورد سخت با رشد فرهنگ سیاسی در ایران مانع از شکلگیری کنشگری مولد در سیاست بوده، ولی همه ضعف موجود در ساختار فعالیتهای حزبی-سیاسی را نمیتوان به پای این برخورد سخت نوشت. در ایران مدینه فاضله کنشگران سیاسی، مدیریت بر ارگانیسم نفتی کشور است. کاری به چپ و راست ندارم. رشتهای نه چنان مخفی شعور کنشگری سیاسی را به مرزی از اشتراک رسانده است. دولتبودن در ایران با همه گسیختگیهای اجرائی و موازیکاریهای موجود، ظاهرا همچنان شیرین است. البته در همیشه تاریخ، دولت در تکمحصولیها، صاحب سرقفلیهای کلان بوده است. برای همین احزاب در یک نقطه شبیه هم میشوند؛ یعنی جایی که روی دست هم قد میکشند تا مناصب دولتی را از آن خود کنند.
این میشود ماهیت تقلایی که برای کنشورزی در سیاست بر جای میماند. درست برعکس توسعهیافتهها. دولتبودن در میان توسعهیافتهها بسیار سخت است. آنجا نمیشود با فقدان تخصص، پیچی از توسعه را چرخاند اما در اینجا میشود. سالهاست که شده است. نتیجه کار، کار را عیان کرده است. برای همین دیگر کسی از فقدان تخصص نمیترسد. در میان توسعهیافتهها سر نمیشکنند که مدیر دولتی باشند، اما در اینجا چشم هم شاید در بیاید و روی دست بماند. در میان توسعهیافتهها احزاب میشوند پایگاه خدمترسانی اجتماعی.
در اینجا میشوند پاتوقی برای زدوبند و رسیدن به کرسیهای مدیریتی. در آنجا احزاب سرمایههای اجتماعی را برای توسعه ضمانت میکنند، در اینجا احزاب، ضمانت از سرمایههای اجتماعی را به بعد از اربابی خود موکول میکنند. گاهی باید خویش را هم بزنیم. حاکمیت جا برای نقد بسیار دارد و همین شاید باعث شده که کنشگران سیاسی خود را فراموش کنند. «سیل» اخیر، سیلیِ خوبی برای آنها بود. آیا شما شنیدهاید که یکی از احزاب، چه چپ و چه راست، شبکههای اجتماعیاش را به مناطق سیلزده فرستاده باشد؟ باور کنید سیاست قدی فراتر از نزاع سیاسی دارد. هدف در تعامل سیاسی فقط دستیابی به قوههای تصمیمساز نیست. اگر هم باشد مسیرش از قلب جامعه میگذرد. اگر هم قرار نیست چنین مسیری را باور کنیم، حداقل به اندازه یک کوچه که میتوانیم از میان مردم عبور کنیم. به گمانم آخرین باری که احزاب در ایران برای «مردم شدن»، شبکههای اجتماعی را (هرچند نیمبند) به کار گرفتهاند در اردیبهشت سال 1340 بوده است. وقتی سیل تهران، آبراه جوادیه و نازیآباد را برد و دانشجویان دانشگاه تهران خودجوش و به هدایت احزاب ملی تا دندان در گل فرورفتند. شهریور 1341 نیز همین تجربه رقم خورد.
روستای حسینآباد در زلزله بوئینزهرا رسما توسط شبکه دانشجویي احزاب ملی بازسازی و ترمیم شد. هنوز دانشجویان آن موقع به یاد دارند که مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی پابهپای آنان دست در گلولای زلزله فرو میبردند اما امروز با سیل فروردین عکس میگیرند تا از انتخابات اسفند عبور کنند. بالای سر جنازه شهروندان میایستند تا سیلی سیاست بر گونه دولت بزنند. روزگار غریبی شده است. سیلها و زلزلهها فرصت خوبی هستند تا محک بخوریم. سالهاست میدانیم که کنشگری سیاسی باید متکی بر شبکههای اجتماعی و خلق زاویههای مختلف از گفتمان اجتماعی باشد اما همچنان در را روی همان پاشنه قدیمی میچرخانیم، چون شاید دچار فقدان اخلاق مولد شدهایم. یعنی اخلاقی که برای خود در قبال مردم وظایف مشخصی تعریف کرده است. «نمیگذارند» و «نمیتوانیم» هر دو واژههای معتبری هستند. نمیگذارند را پذیرفتهایم اما نمیتوانیم را قورت دادهایم و لبخند میزنیم.
ای کاش حداقل در این شرایط سکوت را از یاد نبرده بودیم. اینگونه نیست؟