آشنايي با استارتاپها و نحوه عملکرد آنها
يکي از باسابقهترين فعالان عرصه استارتاپي ايران ناصر غانمزاده است. او پس از اتمام تحصيلات آکادميک در رشته مهندسي کامپيوتر و بعد از راهاندازي يکي، دو کسبوکار که با شکست مواجه شد، در پي آن برآمد تا ايرادات کار خود را پيدا کند. همين نياز به کسب دانش و آگاهي، زمينه راهاندازي وبلاگي با نام «کسبوکار نرمافزار» شد که نهايتا آن را در سال 86 آغاز كرد. آن زمان نامي از «استارتاپ» در ايران مطرح نبود و حتي در آمريکا، مهد استارتاپها، اگرچه جسته و گريخته از کلمه استارتاپ استفاده ميشد اما هنوز به عنوان نسل جديدي از کسبوکارها مطرح نبود. در چنين فضايي غانمزاده فعاليت وبلاگي خود را آغاز کرد و نهايتا در همين وبلاگ اولين نوشتههاي فارسي در زمينه استارتاپ منتشر شد. ناصر غانمزاده حالا بعد از 11 سال و گذر از مسير پرفرازونشيب پيشرويش يکي از افرادي شناخته ميشود که درخصوص استارتاپ و مفاهيم موجود در آن حرفي براي گفتن دارد. او اكنون مديرعامل استارتاپ نيوُ است؛ در كنار آن با مربيگري و آموزش به استارتاپهاي ديگري كه سهامدارشان است كمك ميكند. غانمزاده در گفتوگو با «شرق» كسب دانش و تجربه را گمشده اكوسيستمهاي استارتاپي ايران ميداند.
يک سؤال که خيلي رواج دارد اين است که استارتاپ، کارآفريني و کسبوکار (Business) چه تفاوتهايي با هم دارند؟
فرقي ندارند؛ بلکه زيرمجموعه يکديگرند. شما وقتي استارتاپي راهاندازي ميکنيد در واقع کارآفريني کرديد و خود استارتاپ هم نوع خاصي از کسبوکار و زيرمجموعه آن محسوب ميشود. حدود 10،12 سال پيش که اين اصطلاح در آمريکا تازه داشت رواج پيدا ميکرد، به هر کسبوکار نوپايي، استارتاپ ميگفتند. اما به مرور زمان، استارتاپ تعريف دقيقتر و جزئيتري به خودش گرفت. در تعريف رايج امروزي، استارتاپ يک نوع کسبوکار است که اين ويژگيها را داشته باشد:
1- نوپاست؛ اما بايد توجه کرد هر کسبوکار نوپايي، استارتاپ نيست!
2- معمولا نوآوري دارد.
ولي بايد توجه داشت اين نوآوري الزاما در محصول جديدي که توليد ميکند نيست. ميتواند نوآوري در مدل کسبوکار يا نحوه ارائه خدمتش باشد. مثلا ديجيکالا (که در آغاز کارش استارتاپ محسوب ميشد) کالاي جديدي توليد نميکرد. بلکه نحوه فروش را در زمان خودش متحول کرد.
3- مسئلهمحور است:
يعني به دنبال حل يک مسئله خاص است. يعني مشکلي را در جامعه تشخيص داده و حالا براي رفع و پاسخگويي به آن محصول خاصي را ارائه ميکند که ميتواند به شکل کالا يا خدمات باشد.
4- با عدم قطعيت همراه است:
کلا استارتاپها در فضايي خاکستري متولد ميشوند و رشد ميکنند. وقتي يک استارتاپ راه مياندازيم عدم قطعيت زيادي آن را دنبال ميکند. حتي گاهي مدل دقيق کسبوکار يا مشتري نهايي محصول را نميتوانيم دقيقا تعيين کنيم و هرچه موفقتر باشيم اين عدم قطعيتها به کنار رفته و مسائل روشنتر ميشود. شناخت بيشتري از بازار و محصولات خود پيدا ميکند. مثلا شما وقتي يک پروژه ساختماني را شروع ميکنيد، از بازار اطلاعات زيادي داريد و از الان ميتوانيد پيشبيني کنيد که دو سال بعد با چه ميزان سود، ميتوانيد پروژه را بفروشيد و معمولا اگر اتفاق خاصي در بازار نيفتاده باشد، با اندکي اختلاف پيشبيني شما درست است! اما در استارتاپ، شما وارد بازاري ميشويد که حتي در شرايط عادي هم هيچ چيز قطعيت ندارد! بنابراين خيلي طبيعي است استارتاپي که راه مياندازيد، شکست بخورد. تقريبا هيچ فرد موفقي در فضاي استارتاپي وجود ندارد که تجربه چند استارتاپ شکستخورده را نداشته باشد.
پس نهايت يک استارتاپ اين است که ديگر استارتاپ نباشد؟
بله. در نهايت وقتي يک استارتاپ مسير درستي را طي کند و به رشد و بلوغ کافي برسد، بعد از مدتي ديگر استارتاپ خوانده نميشود؛ بلکه به يک کسبوکار موفق تبديل شده است. مثلا امروزه گوگل، اپل و ديجيکالا ديگر استارتاپ خوانده نميشوند.
عوامل موفقيت يک استارتاپ چيست؟
از نظر من اين عوامل براي موفقيت يک استارتاپ خيلي کليدي هستند:
اول تيم. درخصوص تيم به دو نکته بايد توجه جدي داشت. يک اينکه تيم تا چه اندازه يکپارچه است؟ و دو اينکه اين تيم يکپارچه واقعا چقدر اراده جدي دارند که استارتاپشان به موفقيت برسد؟ چقدر چشمانداز روشن و جدي براي اعضاي تيم وجود دارد؟
دوم، مسئلهمحوري استارتاپ است. يعني توجه به اينکه مسئلهاي (Problem) که اين استارتاپ درصدد رفع آن است تا چه اندازه واقعا مشکلي را براي مردم برطرف ميکند. بسياري از استارتاپهايي که امروزه ميبينيم فانتزي هستند و مسئلهاي جدي را حل نميکنند و نميتوان اميد داشت که آنها در بلندمدت موفق باشند.
سوم، بازار است. اينکه بازار هدف اين استارتاپ تا چه اندازه بزرگ و قابل دستيابي باشد. بنابراين تيم، مقصود و بازار سه موضوعي هستند که بايد مورد توجه ويژه هر استارتاپي قرار بگيرند.
با اين حال برخي از عوامل موفقيت يا شکست هستند که در ايران خودشان را بيشتر نشان ميدهند که مهمترين آنها عطش يادگيري است! در ايران متأسفانه نه تنها عطشي براي يادگيري وجود ندارد، بلکه اتفاقا يادنگرفتن تشويق ميشود! خيلي رايج است که در ايران ميگويند کتابخواندن براي آدمهاي بيکار است. درحاليکه در کشورهاي پيشرفته يادگيري يک پيشفرض است و نيازي به توضيح ندارد. اينکه بزرگان سيليکونولي حداقل 50 کتاب در سال بخوانند، يک امر عادي محسوب ميشود. يا مثلا يک اشتباه بزرگ ديگر اين است که ميگويند ديگر نبايد کتاب خواند بلکه بايد مقاله مطالعه کرد و موارد ديگر که مختص جامعه ايران است. به هر حال اين مقاومت در برابر آموختن يکي از پاشنهآشيلهاي اکوسيستمهاي استارتاپي در ايران است.
شما در اين عوامل از خلاقيت و نوآوري صحبت نکرديد، درحاليکه به نظر ميرسد نوآوري بخش مهمي از استارتاپهاست.
واقعيت اين است که خلاقيت به معني نوبودن يک ايده خيلي هم مهم نيست و حداقل مسئله اصلي امروز ايران نيست! اگرچه در طول زمان اين موضوع اهميت بيشتري پيدا خواهد کرد. مثل چين که روز اول در برابر نوآوريهايي که شرکتهاي آمريکايي مانند اپل داشتند، به دنبال يک نوآوري بهتر و بالاتر نرفت. اما در نهايت آنقدر در کار خود پيشرفت کرد که حالا بعد از سالها وارد فضاي نوآوري هم شده و نه تنها صرفا تقليد نميکند، بلکه در برخي موارد شاهد هستيم سيليکونولي آمريکا، از نوآوريهاي چيني پيروي ميکند.
پس مسئله اصلي اکوسيستم استارتاپ ايران چيست؟
به نظر من مسئله اصلي، کوچکبودن اکوسيستمهاي ايراني است. در حال حاضر اکوسيستمهاي استارتاپي کشور ما بسيار کوچک هستند و در اين مرحله توقعي نداريم که ايدهپردازي کنند اما توقع داريم بزرگ فکر کنند تا بزرگ شده و وارد بازار جهاني شويم. ما حتما بايد وارد بازارهاي جهاني شويم و براي اين کار يا بايد ايدههاي نويي داشته باشيم يا ايدههاي پيشين را به شکل بهتري ارائه دهيم. پس بيش از کپي بودن يا نبودن يک ايده، يک معضل اصلي اکوسيستمهاي استارتاپي ايران، کوچکبودن آنها و بزرگفکرنکردن بازيگران آن است.
يک معضل ديگر هم کمبودن تجربه و دانش در اکوسيستمهاي ايراني است. افرادي که در مقام مشاور و همراه استارتاپها قرار ميگيرند، معمولاحرفهايي ميزنند كه غلطبودن آن در متون انگليسي مدتها پيش مطرح و اثبات شده است! بنابراين در مقياس جهاني دانش ما بسيار پايين و عقبافتاده است. البته در سطح فردي خوب هستيم؛ يعني کدنويسهاي خوبي داريم، اما اينکه چطور خودمان را رشد دهيم، چطور در تيم کار کنيم يا ساير مسائلي که شايد در جهان بديهي باشند، براي ما موضوعاتي ناشناخته باقي مانده است. مانند اکوسيستمهاي چين كه روزي از اکوسيستمهاي سيليکونولي عقبتر بودهاند اما امروزه خيلي از آنها به بلوغ رسيده و حتي جلو زدهاند، ما نيز ميتوانيم بزرگ شويم به شرط آنکه بزرگ فکر کنيم و آموزش را جدي بگيريم. تا زماني که گردش دانش و تجربه اتفاق نيفتد، نميتوان به جهانيشدن فکر کرد. بچههاي استارتاپي بايد براي رشد خودشان هزينه کنند. دورههاي مجازي خوب را ببينند. اگر ميتوانند، به ساير کشورها سفر کرده و تازههاي دنيا را فرا بگيرند و آن را به داخل ايران بياورند. به همان چيزي که دارند و به دست آوردهاند، اکتفا نکنند.
يعني هماکنون استارتاپي نداريم که در حد و اندازههاي جهاني باشند يا به صورت بينالمللي فعاليت کرده باشند؟
مواردي از استارتاپها را داشتهايم که با جذب سرمايه از کشور رفتهاند. يعني کلا استارتاپ خودشان را در ايران متوقف كردند و با مهاجرت به كشور ديگري آن را دوباره راه انداختهاند. يعني نه تنها ديگر در ايران فعاليتي ندارند كه حتي تجربه جديد آنها هم به ايران منتقل نميشود. اين نه تنها مفيد نيست، بلکه براي کشور ضرر هم دارد.
اما مواردي بوده که بدنه اصلي و اجرائي استارتاپ را در داخل کشور نگه داشتهاند، اما ساختار مديريتي و ارتباطات بينالمللي خود را در خارج از کشور دنبال ميکنند. اين افراد اگر تلاش کنند که تجربههاي خودشان را هم به داخل منتقل کنند، در رشد اکوسيستم استارتاپي ايراني نقش مهمي ميتوانند ايفا کنند.
در کشورهاي توسعهيافته هم، افراد دانش و تجربهاي را که در يک اکوسيستم مانند گوگل يا سيسکو فراگرفتهاند با رفتن به جاي ديگر با خود ميبرند اما اين تبادل دانش در ايران وجود ندارد و رشد اکوسيستمهاي داخل کشور كم است. البته افرادي با سابقه و دانش خوبي از خارج از کشور بازگشتهاند اما اين افراد عموما در سطوح بالاي مديريتي فعال بوده و چندان شاهد آن نيستيم که نيروهاي مياني که نقش بسيار مهمي در پيشرفت و موفقيت شرکتها ايفا ميكنند و سابقه کار در شرکتهاي بزرگ داشته باشند، به کشور بازگشته باشند و حالا با تجربه و دانش خود در يک استارتاپ داخلي مشغول به فعاليت شوند.
به يک سرمايهگذار سنتي که ميتواند سرمايه خود را مثلا در صنعت ساختمان هزينه کند، توصيه ميکنيد روي استارتاپها سرمايهگذاري کند؟
ببينيد در کشورهاي توسعهيافته، استارتاپها و محصولاتشان وارد اقتصاد کلان آن کشورها شدهاند اما در ايران اين اتفاق نيفتاده و سرانه توليد ناخالص داخلي خيلي کم است. سرمايهاي که در کل اکوسيستم استارتاپي ايران وجود دارد، به اندازه سرمايهگذاري روي تنها يک پروژه ساختماني است! و اين براي کشوري به بزرگي ايران بسيار ناچيز است.
اما اگر با شناخت و بهرهگيري از توان و ظرفيت شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه اين اتفاق رخ دهد بسيار خوب است. داشتن پول به خودي خود براي سرمايهگذاري کافي نيست و بايد انتخابهاي درست داشت تا هم به کمک سرمايهگذار بيايد و هم به کمک شرکتهاي استارتاپي. من اگر بخواهم به يک فرد سرمايهگذار در صنعت ساختمان پيشنهاد سرمايهگذاري بدهم، ميگويم پنج درصد سرمايهاش را با تکيه بر سواد تيمهاي متخصص شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه، وارد اکوسيستمهاي استارتاپي کشور کند.
چرا روي بهرهگيري از توان شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه تأکيد داريد؟
چنديپيش يکي از دوستان سرمايهگذار تعريف ميکرد که ادبيات بچههاي استارتاپي را نميداند. حق هم داشت، اين حوزه حوزه تخصصي است و فردي که ميخواهد سرمايهگذاري کند، يا بايد خودش وقت گذاشته و دانش کافي به دست آورد يا به تجربه شرکتهاي معتبر اعتماد کند. شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه تمام سرمايه را روي يک استارتاپ سرمايهگذاري نکرده و سبد سهام استارتاپي تشکيل ميدهند و آن را هم با دانش و اشراف کامل بر نحوه کسبوکار استارتاپي مديريت ميکنند درنتيجه ميتوانند ريسک سرمايهگذاري را بهتر مديريت کنند. اما کسي که با ديدگاه سنتي وارد اين عرصه ميشود، شانس چنداني براي يک سرمايهگذاري موفق نخواهد داشت.
نقش افکار جمعي و رسانهها را در توسعه اکوسيستمهاي استارتاپي کشور چه ميدانيد؟
اکوسيستم سيليکونولي به عنوان بالغترين و فعالترين اکوسيستم دنيا مبناي کارياش بر اعتماد است. در اين اکوسيستم اگر استارتاپ يا سرمايهگذاري از اعتماد سوءاستفاده کند با انتقادات همهجانبه رسانهها روبهرو ميشود و حتي مرز انتقادات به جايي ميرسد که ناچار به استعفا و عذرخواهي ميشوند. رسانههاي ما نيز بايد نقش گلبول سفيد را در اکوسيستم ايفا کرده و اجازه خطا و اشتباه به هيچ فرد و جايگاهي را ندهند. اما ميبينيم که چنين نيستند! رسانههاي عمومي، وقتي از استارتاپها حرف ميزنند، عمدتا چند جوان را معرفي ميکنند که در گوشهاي موفق شدهاند. حتي در رسانههاي تخصصي هم شاهد تحليل عميق و آسيبشناسي فعاليتهاي اکوسيستم استارتاپي نيستيم. چقدر خوب است که حالا سرويس استارتاپ «شرق» بتواند در اين مسير پيشگام باشد.
چه توصيههايی ميتوانيم به استارتاپهاي جديد يا موجود، براي فعاليتشان در سال 98 داشته باشيم؟
سال 98 سال سختي خواهد بود. استارتاپهاي فانتزي و زيبا از اين ميدان حذف خواهند شد و تنها استارتاپهايي بقا خواهند يافت که مسئله جديتري را از مردم حل کرده باشند. بنابراين به افرادي که ميخواهند وارد اين حوزه شوند، پيشنهاد ميکنم مسئلهشان را با دقت بسيار زيادي انتخاب و فرضيات خودشان را اعتبارسنجي کنند. گاهي بنيانگذاران بر اساس تصورات خودشان به مهمبودن مسئلهاي که به آن پرداختهاند احساس اطمينان زياد دارند. اما در عمل ميبينند که چنين نبوده است.
شرايط سخت ما را محتاج به انتخابهاي درست و بهتر ميکند و اين هم تنها با دانش بهروزشده محقق ميشود. پس کسب دانش را خيلي جدي بگيرند. ذهن يک استارتاپي، بايد مطابق با ذهنيت رشد باشد. يعني دائما دنبال رشد خود و کارش باشد. اميدوارم با بهروزشدن دائمي دانش استارتاپي کشور، روزهاي خوبي را پيشرو داشته باشيم.
چه آرزويي براي اکوسيستم استارتاپي کشور داريد؟
من هميشه آرزو داشتم يکي از اکوسيستمهاي استارتاپي ايران جزء 10 اکوسيستم برتر جهان باشد و اميدوارم با بالابردن سطح و نخبگي خودمان و بهروزکردن قانون تجارتي که فکر کنم نزديک به 90 سال قدمت دارد و بهبود رتبه اشتغالمان در دنيا، بهزودي به اين آرزو برسيم.
يکي از باسابقهترين فعالان عرصه استارتاپي ايران ناصر غانمزاده است. او پس از اتمام تحصيلات آکادميک در رشته مهندسي کامپيوتر و بعد از راهاندازي يکي، دو کسبوکار که با شکست مواجه شد، در پي آن برآمد تا ايرادات کار خود را پيدا کند. همين نياز به کسب دانش و آگاهي، زمينه راهاندازي وبلاگي با نام «کسبوکار نرمافزار» شد که نهايتا آن را در سال 86 آغاز كرد. آن زمان نامي از «استارتاپ» در ايران مطرح نبود و حتي در آمريکا، مهد استارتاپها، اگرچه جسته و گريخته از کلمه استارتاپ استفاده ميشد اما هنوز به عنوان نسل جديدي از کسبوکارها مطرح نبود. در چنين فضايي غانمزاده فعاليت وبلاگي خود را آغاز کرد و نهايتا در همين وبلاگ اولين نوشتههاي فارسي در زمينه استارتاپ منتشر شد. ناصر غانمزاده حالا بعد از 11 سال و گذر از مسير پرفرازونشيب پيشرويش يکي از افرادي شناخته ميشود که درخصوص استارتاپ و مفاهيم موجود در آن حرفي براي گفتن دارد. او اكنون مديرعامل استارتاپ نيوُ است؛ در كنار آن با مربيگري و آموزش به استارتاپهاي ديگري كه سهامدارشان است كمك ميكند. غانمزاده در گفتوگو با «شرق» كسب دانش و تجربه را گمشده اكوسيستمهاي استارتاپي ايران ميداند.
يک سؤال که خيلي رواج دارد اين است که استارتاپ، کارآفريني و کسبوکار (Business) چه تفاوتهايي با هم دارند؟
فرقي ندارند؛ بلکه زيرمجموعه يکديگرند. شما وقتي استارتاپي راهاندازي ميکنيد در واقع کارآفريني کرديد و خود استارتاپ هم نوع خاصي از کسبوکار و زيرمجموعه آن محسوب ميشود. حدود 10،12 سال پيش که اين اصطلاح در آمريکا تازه داشت رواج پيدا ميکرد، به هر کسبوکار نوپايي، استارتاپ ميگفتند. اما به مرور زمان، استارتاپ تعريف دقيقتر و جزئيتري به خودش گرفت. در تعريف رايج امروزي، استارتاپ يک نوع کسبوکار است که اين ويژگيها را داشته باشد:
1- نوپاست؛ اما بايد توجه کرد هر کسبوکار نوپايي، استارتاپ نيست!
2- معمولا نوآوري دارد.
ولي بايد توجه داشت اين نوآوري الزاما در محصول جديدي که توليد ميکند نيست. ميتواند نوآوري در مدل کسبوکار يا نحوه ارائه خدمتش باشد. مثلا ديجيکالا (که در آغاز کارش استارتاپ محسوب ميشد) کالاي جديدي توليد نميکرد. بلکه نحوه فروش را در زمان خودش متحول کرد.
3- مسئلهمحور است:
يعني به دنبال حل يک مسئله خاص است. يعني مشکلي را در جامعه تشخيص داده و حالا براي رفع و پاسخگويي به آن محصول خاصي را ارائه ميکند که ميتواند به شکل کالا يا خدمات باشد.
4- با عدم قطعيت همراه است:
کلا استارتاپها در فضايي خاکستري متولد ميشوند و رشد ميکنند. وقتي يک استارتاپ راه مياندازيم عدم قطعيت زيادي آن را دنبال ميکند. حتي گاهي مدل دقيق کسبوکار يا مشتري نهايي محصول را نميتوانيم دقيقا تعيين کنيم و هرچه موفقتر باشيم اين عدم قطعيتها به کنار رفته و مسائل روشنتر ميشود. شناخت بيشتري از بازار و محصولات خود پيدا ميکند. مثلا شما وقتي يک پروژه ساختماني را شروع ميکنيد، از بازار اطلاعات زيادي داريد و از الان ميتوانيد پيشبيني کنيد که دو سال بعد با چه ميزان سود، ميتوانيد پروژه را بفروشيد و معمولا اگر اتفاق خاصي در بازار نيفتاده باشد، با اندکي اختلاف پيشبيني شما درست است! اما در استارتاپ، شما وارد بازاري ميشويد که حتي در شرايط عادي هم هيچ چيز قطعيت ندارد! بنابراين خيلي طبيعي است استارتاپي که راه مياندازيد، شکست بخورد. تقريبا هيچ فرد موفقي در فضاي استارتاپي وجود ندارد که تجربه چند استارتاپ شکستخورده را نداشته باشد.
پس نهايت يک استارتاپ اين است که ديگر استارتاپ نباشد؟
بله. در نهايت وقتي يک استارتاپ مسير درستي را طي کند و به رشد و بلوغ کافي برسد، بعد از مدتي ديگر استارتاپ خوانده نميشود؛ بلکه به يک کسبوکار موفق تبديل شده است. مثلا امروزه گوگل، اپل و ديجيکالا ديگر استارتاپ خوانده نميشوند.
عوامل موفقيت يک استارتاپ چيست؟
از نظر من اين عوامل براي موفقيت يک استارتاپ خيلي کليدي هستند:
اول تيم. درخصوص تيم به دو نکته بايد توجه جدي داشت. يک اينکه تيم تا چه اندازه يکپارچه است؟ و دو اينکه اين تيم يکپارچه واقعا چقدر اراده جدي دارند که استارتاپشان به موفقيت برسد؟ چقدر چشمانداز روشن و جدي براي اعضاي تيم وجود دارد؟
دوم، مسئلهمحوري استارتاپ است. يعني توجه به اينکه مسئلهاي (Problem) که اين استارتاپ درصدد رفع آن است تا چه اندازه واقعا مشکلي را براي مردم برطرف ميکند. بسياري از استارتاپهايي که امروزه ميبينيم فانتزي هستند و مسئلهاي جدي را حل نميکنند و نميتوان اميد داشت که آنها در بلندمدت موفق باشند.
سوم، بازار است. اينکه بازار هدف اين استارتاپ تا چه اندازه بزرگ و قابل دستيابي باشد. بنابراين تيم، مقصود و بازار سه موضوعي هستند که بايد مورد توجه ويژه هر استارتاپي قرار بگيرند.
با اين حال برخي از عوامل موفقيت يا شکست هستند که در ايران خودشان را بيشتر نشان ميدهند که مهمترين آنها عطش يادگيري است! در ايران متأسفانه نه تنها عطشي براي يادگيري وجود ندارد، بلکه اتفاقا يادنگرفتن تشويق ميشود! خيلي رايج است که در ايران ميگويند کتابخواندن براي آدمهاي بيکار است. درحاليکه در کشورهاي پيشرفته يادگيري يک پيشفرض است و نيازي به توضيح ندارد. اينکه بزرگان سيليکونولي حداقل 50 کتاب در سال بخوانند، يک امر عادي محسوب ميشود. يا مثلا يک اشتباه بزرگ ديگر اين است که ميگويند ديگر نبايد کتاب خواند بلکه بايد مقاله مطالعه کرد و موارد ديگر که مختص جامعه ايران است. به هر حال اين مقاومت در برابر آموختن يکي از پاشنهآشيلهاي اکوسيستمهاي استارتاپي در ايران است.
شما در اين عوامل از خلاقيت و نوآوري صحبت نکرديد، درحاليکه به نظر ميرسد نوآوري بخش مهمي از استارتاپهاست.
واقعيت اين است که خلاقيت به معني نوبودن يک ايده خيلي هم مهم نيست و حداقل مسئله اصلي امروز ايران نيست! اگرچه در طول زمان اين موضوع اهميت بيشتري پيدا خواهد کرد. مثل چين که روز اول در برابر نوآوريهايي که شرکتهاي آمريکايي مانند اپل داشتند، به دنبال يک نوآوري بهتر و بالاتر نرفت. اما در نهايت آنقدر در کار خود پيشرفت کرد که حالا بعد از سالها وارد فضاي نوآوري هم شده و نه تنها صرفا تقليد نميکند، بلکه در برخي موارد شاهد هستيم سيليکونولي آمريکا، از نوآوريهاي چيني پيروي ميکند.
پس مسئله اصلي اکوسيستم استارتاپ ايران چيست؟
به نظر من مسئله اصلي، کوچکبودن اکوسيستمهاي ايراني است. در حال حاضر اکوسيستمهاي استارتاپي کشور ما بسيار کوچک هستند و در اين مرحله توقعي نداريم که ايدهپردازي کنند اما توقع داريم بزرگ فکر کنند تا بزرگ شده و وارد بازار جهاني شويم. ما حتما بايد وارد بازارهاي جهاني شويم و براي اين کار يا بايد ايدههاي نويي داشته باشيم يا ايدههاي پيشين را به شکل بهتري ارائه دهيم. پس بيش از کپي بودن يا نبودن يک ايده، يک معضل اصلي اکوسيستمهاي استارتاپي ايران، کوچکبودن آنها و بزرگفکرنکردن بازيگران آن است.
يک معضل ديگر هم کمبودن تجربه و دانش در اکوسيستمهاي ايراني است. افرادي که در مقام مشاور و همراه استارتاپها قرار ميگيرند، معمولاحرفهايي ميزنند كه غلطبودن آن در متون انگليسي مدتها پيش مطرح و اثبات شده است! بنابراين در مقياس جهاني دانش ما بسيار پايين و عقبافتاده است. البته در سطح فردي خوب هستيم؛ يعني کدنويسهاي خوبي داريم، اما اينکه چطور خودمان را رشد دهيم، چطور در تيم کار کنيم يا ساير مسائلي که شايد در جهان بديهي باشند، براي ما موضوعاتي ناشناخته باقي مانده است. مانند اکوسيستمهاي چين كه روزي از اکوسيستمهاي سيليکونولي عقبتر بودهاند اما امروزه خيلي از آنها به بلوغ رسيده و حتي جلو زدهاند، ما نيز ميتوانيم بزرگ شويم به شرط آنکه بزرگ فکر کنيم و آموزش را جدي بگيريم. تا زماني که گردش دانش و تجربه اتفاق نيفتد، نميتوان به جهانيشدن فکر کرد. بچههاي استارتاپي بايد براي رشد خودشان هزينه کنند. دورههاي مجازي خوب را ببينند. اگر ميتوانند، به ساير کشورها سفر کرده و تازههاي دنيا را فرا بگيرند و آن را به داخل ايران بياورند. به همان چيزي که دارند و به دست آوردهاند، اکتفا نکنند.
يعني هماکنون استارتاپي نداريم که در حد و اندازههاي جهاني باشند يا به صورت بينالمللي فعاليت کرده باشند؟
مواردي از استارتاپها را داشتهايم که با جذب سرمايه از کشور رفتهاند. يعني کلا استارتاپ خودشان را در ايران متوقف كردند و با مهاجرت به كشور ديگري آن را دوباره راه انداختهاند. يعني نه تنها ديگر در ايران فعاليتي ندارند كه حتي تجربه جديد آنها هم به ايران منتقل نميشود. اين نه تنها مفيد نيست، بلکه براي کشور ضرر هم دارد.
اما مواردي بوده که بدنه اصلي و اجرائي استارتاپ را در داخل کشور نگه داشتهاند، اما ساختار مديريتي و ارتباطات بينالمللي خود را در خارج از کشور دنبال ميکنند. اين افراد اگر تلاش کنند که تجربههاي خودشان را هم به داخل منتقل کنند، در رشد اکوسيستم استارتاپي ايراني نقش مهمي ميتوانند ايفا کنند.
در کشورهاي توسعهيافته هم، افراد دانش و تجربهاي را که در يک اکوسيستم مانند گوگل يا سيسکو فراگرفتهاند با رفتن به جاي ديگر با خود ميبرند اما اين تبادل دانش در ايران وجود ندارد و رشد اکوسيستمهاي داخل کشور كم است. البته افرادي با سابقه و دانش خوبي از خارج از کشور بازگشتهاند اما اين افراد عموما در سطوح بالاي مديريتي فعال بوده و چندان شاهد آن نيستيم که نيروهاي مياني که نقش بسيار مهمي در پيشرفت و موفقيت شرکتها ايفا ميكنند و سابقه کار در شرکتهاي بزرگ داشته باشند، به کشور بازگشته باشند و حالا با تجربه و دانش خود در يک استارتاپ داخلي مشغول به فعاليت شوند.
به يک سرمايهگذار سنتي که ميتواند سرمايه خود را مثلا در صنعت ساختمان هزينه کند، توصيه ميکنيد روي استارتاپها سرمايهگذاري کند؟
ببينيد در کشورهاي توسعهيافته، استارتاپها و محصولاتشان وارد اقتصاد کلان آن کشورها شدهاند اما در ايران اين اتفاق نيفتاده و سرانه توليد ناخالص داخلي خيلي کم است. سرمايهاي که در کل اکوسيستم استارتاپي ايران وجود دارد، به اندازه سرمايهگذاري روي تنها يک پروژه ساختماني است! و اين براي کشوري به بزرگي ايران بسيار ناچيز است.
اما اگر با شناخت و بهرهگيري از توان و ظرفيت شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه اين اتفاق رخ دهد بسيار خوب است. داشتن پول به خودي خود براي سرمايهگذاري کافي نيست و بايد انتخابهاي درست داشت تا هم به کمک سرمايهگذار بيايد و هم به کمک شرکتهاي استارتاپي. من اگر بخواهم به يک فرد سرمايهگذار در صنعت ساختمان پيشنهاد سرمايهگذاري بدهم، ميگويم پنج درصد سرمايهاش را با تکيه بر سواد تيمهاي متخصص شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه، وارد اکوسيستمهاي استارتاپي کشور کند.
چرا روي بهرهگيري از توان شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه تأکيد داريد؟
چنديپيش يکي از دوستان سرمايهگذار تعريف ميکرد که ادبيات بچههاي استارتاپي را نميداند. حق هم داشت، اين حوزه حوزه تخصصي است و فردي که ميخواهد سرمايهگذاري کند، يا بايد خودش وقت گذاشته و دانش کافي به دست آورد يا به تجربه شرکتهاي معتبر اعتماد کند. شرکتهاي سرمايهگذاري جسورانه تمام سرمايه را روي يک استارتاپ سرمايهگذاري نکرده و سبد سهام استارتاپي تشکيل ميدهند و آن را هم با دانش و اشراف کامل بر نحوه کسبوکار استارتاپي مديريت ميکنند درنتيجه ميتوانند ريسک سرمايهگذاري را بهتر مديريت کنند. اما کسي که با ديدگاه سنتي وارد اين عرصه ميشود، شانس چنداني براي يک سرمايهگذاري موفق نخواهد داشت.
نقش افکار جمعي و رسانهها را در توسعه اکوسيستمهاي استارتاپي کشور چه ميدانيد؟
اکوسيستم سيليکونولي به عنوان بالغترين و فعالترين اکوسيستم دنيا مبناي کارياش بر اعتماد است. در اين اکوسيستم اگر استارتاپ يا سرمايهگذاري از اعتماد سوءاستفاده کند با انتقادات همهجانبه رسانهها روبهرو ميشود و حتي مرز انتقادات به جايي ميرسد که ناچار به استعفا و عذرخواهي ميشوند. رسانههاي ما نيز بايد نقش گلبول سفيد را در اکوسيستم ايفا کرده و اجازه خطا و اشتباه به هيچ فرد و جايگاهي را ندهند. اما ميبينيم که چنين نيستند! رسانههاي عمومي، وقتي از استارتاپها حرف ميزنند، عمدتا چند جوان را معرفي ميکنند که در گوشهاي موفق شدهاند. حتي در رسانههاي تخصصي هم شاهد تحليل عميق و آسيبشناسي فعاليتهاي اکوسيستم استارتاپي نيستيم. چقدر خوب است که حالا سرويس استارتاپ «شرق» بتواند در اين مسير پيشگام باشد.
چه توصيههايی ميتوانيم به استارتاپهاي جديد يا موجود، براي فعاليتشان در سال 98 داشته باشيم؟
سال 98 سال سختي خواهد بود. استارتاپهاي فانتزي و زيبا از اين ميدان حذف خواهند شد و تنها استارتاپهايي بقا خواهند يافت که مسئله جديتري را از مردم حل کرده باشند. بنابراين به افرادي که ميخواهند وارد اين حوزه شوند، پيشنهاد ميکنم مسئلهشان را با دقت بسيار زيادي انتخاب و فرضيات خودشان را اعتبارسنجي کنند. گاهي بنيانگذاران بر اساس تصورات خودشان به مهمبودن مسئلهاي که به آن پرداختهاند احساس اطمينان زياد دارند. اما در عمل ميبينند که چنين نبوده است.
شرايط سخت ما را محتاج به انتخابهاي درست و بهتر ميکند و اين هم تنها با دانش بهروزشده محقق ميشود. پس کسب دانش را خيلي جدي بگيرند. ذهن يک استارتاپي، بايد مطابق با ذهنيت رشد باشد. يعني دائما دنبال رشد خود و کارش باشد. اميدوارم با بهروزشدن دائمي دانش استارتاپي کشور، روزهاي خوبي را پيشرو داشته باشيم.
چه آرزويي براي اکوسيستم استارتاپي کشور داريد؟
من هميشه آرزو داشتم يکي از اکوسيستمهاي استارتاپي ايران جزء 10 اکوسيستم برتر جهان باشد و اميدوارم با بالابردن سطح و نخبگي خودمان و بهروزکردن قانون تجارتي که فکر کنم نزديک به 90 سال قدمت دارد و بهبود رتبه اشتغالمان در دنيا، بهزودي به اين آرزو برسيم.