|

یادداشتی از سيد علي صالحي

نوشتن با نوشتن

سرانجام سر يكي از همين پيچ‌ها، تو مي‌پيچي اما جاده نمي‌پيچد. ملالِ كورِ مه و نابلدي در كارِ فرمان، ترمز تقدير بريده‌بريده را بي‌عمل مي‌كند. نيمي يقين و نيمي احتمال، چنان ترديدي مي‌زاياند كه مرگ با تو از عذاب و عقيم و اندوه سخن خواهد گفت. عقيم‌شدن در فرمان خلاقيت، خاصه در كابوس كلمات، دردي است عظيم كه بسياران را به عهد كهن‌سالي بركناره و به انزوا مي‌راند؛ يكي از انواع بريدن است اين!
چه بسيار اندك‌اند آنهايي كه پير مي‌شوند اما هيچ پرده‌اي را به عنوان پايان‌پذيري خلاقيت پي‌در‌پي و ناب و نوشتا نمي‌پذيرند. همين... حلاوت حيات نوابغ نوشتن است: زنهار! پيرسالي هيچ سهمي از قلم نمي‌برد؛ اگر از هول بريدن، پرده‌نشين نشوي! جز اين باز هم زنهار. برده‌اي به نام «زمان» برنيايد بر تو ارباب شود كه اين رگ‌زدن رؤياهاي آدمي است. نوشتن ناب، شام آخر ندارد، علي‌الخصوص در خنياگري كلمه و كيميانويسي شعر.
قفا را بنگريد، چه بسيار اندك‌اند آنها كه پيچ و جاده و تقدير و ذهن و كلمه و زمان را يكجا تصرف كرده و از فراز دره گذشته‌اند. او كه مي‌ماند يا خاص جوان‌مرگ است مثل فروغ فرخزاد، يا پير دير درياشكن است مثل الف. بامداد، مثل نيما، مثل محمود دولت‌آبادي در كار كلمه و كمال نوشتن.
در قيام قلم چه قشون‌ها كه آمدند، پر ريختند و بي‌راه رفتند بي‌هيچ ردي كه بشايد! عبور از مرز مشروط ماندگاري، تجربه مرگ است در قيد قلم. اين مرز... اقليم دورِ به وهم‌اندري نيست، تنها بايد سه ضامن ظلمت‌شكن، همه واژه‌ها را براي آزادي نوشتن به وثيقه بياورد: زمان، مردم، تاريخ! به‌زعم من اين هر سه ستون فرج، عاقبت عشق نوشتن و عشق به نوشتن را تعيين مي‌كند، وگرنه نه خطي در بقا و نه باوري به بعد از اين...!
به همين صفت، به همين هوا و به همين علت غايي است كه اندك‌اند آنهايي كه در پيرسالي، همچنان برپاي‌دارنده داشته‌هاي پسين و آورده‌هاي پيش‌رو به شمار مي‌روند. در كار شعر خاص و خوش چه اندك‌اند آنهايي كه زمان را به زانو درمي‌آورند، بي‌هيچ اضطرابي از شرايط، بي‌هيچ ملالي از مردم و بي‌هيچ ترسي از تاريخ.
زنهار! ضعف، عزت اولاد آدمي است. خطا، خواب كج اهل كلام است، افت هم هست، خيز هم هست. اين خاصيت حيات در مسير ممكنات و طعنه تكامل است اما مهم وجه واژه در جهت غالب است، غلبه بر يأس!
فروغ را نبوغ از مرز عبور داد، نيما و شاملو را تجربه؛ دو حركت: جوان‌سر و پير‌پاي، در شطرنج بي‌شكست شعر.

حواسِ جمع، دانش لازم، تشخيص صراط مستقيم از پيچ‌هاي جهان، شناخت فرصت‌ها، فهم تحرك، راي‌زني اراده و توليد پويا عليه تكرار و پوسيد‌گي، حتي در بستر به وقت وداع با تنفس واژه‌ها. نيما و فروغ و بامداد به ما ياد دادند: مرگ‌ها مي‌خواهد تا زندگي و خلاقيت را سرودي بايسته ببايد. وگرنه چه شود تا جواني نوميد از نوشتن و چه گردد تا پيري كه با واژه... الوداع! راه عبور از دره‌ها، فراز‌آمدن از پيچ‌ها و جاده‌هاست كه مولاناي ما آن را «جهت بي‌جهتي» ناميده است.

سرانجام سر يكي از همين پيچ‌ها، تو مي‌پيچي اما جاده نمي‌پيچد. ملالِ كورِ مه و نابلدي در كارِ فرمان، ترمز تقدير بريده‌بريده را بي‌عمل مي‌كند. نيمي يقين و نيمي احتمال، چنان ترديدي مي‌زاياند كه مرگ با تو از عذاب و عقيم و اندوه سخن خواهد گفت. عقيم‌شدن در فرمان خلاقيت، خاصه در كابوس كلمات، دردي است عظيم كه بسياران را به عهد كهن‌سالي بركناره و به انزوا مي‌راند؛ يكي از انواع بريدن است اين!
چه بسيار اندك‌اند آنهايي كه پير مي‌شوند اما هيچ پرده‌اي را به عنوان پايان‌پذيري خلاقيت پي‌در‌پي و ناب و نوشتا نمي‌پذيرند. همين... حلاوت حيات نوابغ نوشتن است: زنهار! پيرسالي هيچ سهمي از قلم نمي‌برد؛ اگر از هول بريدن، پرده‌نشين نشوي! جز اين باز هم زنهار. برده‌اي به نام «زمان» برنيايد بر تو ارباب شود كه اين رگ‌زدن رؤياهاي آدمي است. نوشتن ناب، شام آخر ندارد، علي‌الخصوص در خنياگري كلمه و كيميانويسي شعر.
قفا را بنگريد، چه بسيار اندك‌اند آنها كه پيچ و جاده و تقدير و ذهن و كلمه و زمان را يكجا تصرف كرده و از فراز دره گذشته‌اند. او كه مي‌ماند يا خاص جوان‌مرگ است مثل فروغ فرخزاد، يا پير دير درياشكن است مثل الف. بامداد، مثل نيما، مثل محمود دولت‌آبادي در كار كلمه و كمال نوشتن.
در قيام قلم چه قشون‌ها كه آمدند، پر ريختند و بي‌راه رفتند بي‌هيچ ردي كه بشايد! عبور از مرز مشروط ماندگاري، تجربه مرگ است در قيد قلم. اين مرز... اقليم دورِ به وهم‌اندري نيست، تنها بايد سه ضامن ظلمت‌شكن، همه واژه‌ها را براي آزادي نوشتن به وثيقه بياورد: زمان، مردم، تاريخ! به‌زعم من اين هر سه ستون فرج، عاقبت عشق نوشتن و عشق به نوشتن را تعيين مي‌كند، وگرنه نه خطي در بقا و نه باوري به بعد از اين...!
به همين صفت، به همين هوا و به همين علت غايي است كه اندك‌اند آنهايي كه در پيرسالي، همچنان برپاي‌دارنده داشته‌هاي پسين و آورده‌هاي پيش‌رو به شمار مي‌روند. در كار شعر خاص و خوش چه اندك‌اند آنهايي كه زمان را به زانو درمي‌آورند، بي‌هيچ اضطرابي از شرايط، بي‌هيچ ملالي از مردم و بي‌هيچ ترسي از تاريخ.
زنهار! ضعف، عزت اولاد آدمي است. خطا، خواب كج اهل كلام است، افت هم هست، خيز هم هست. اين خاصيت حيات در مسير ممكنات و طعنه تكامل است اما مهم وجه واژه در جهت غالب است، غلبه بر يأس!
فروغ را نبوغ از مرز عبور داد، نيما و شاملو را تجربه؛ دو حركت: جوان‌سر و پير‌پاي، در شطرنج بي‌شكست شعر.

حواسِ جمع، دانش لازم، تشخيص صراط مستقيم از پيچ‌هاي جهان، شناخت فرصت‌ها، فهم تحرك، راي‌زني اراده و توليد پويا عليه تكرار و پوسيد‌گي، حتي در بستر به وقت وداع با تنفس واژه‌ها. نيما و فروغ و بامداد به ما ياد دادند: مرگ‌ها مي‌خواهد تا زندگي و خلاقيت را سرودي بايسته ببايد. وگرنه چه شود تا جواني نوميد از نوشتن و چه گردد تا پيري كه با واژه... الوداع! راه عبور از دره‌ها، فراز‌آمدن از پيچ‌ها و جاده‌هاست كه مولاناي ما آن را «جهت بي‌جهتي» ناميده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها