سرمایه پیکتی در بوته نقد
توماس پیکتی برای علاقهمندان به مباحث اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصاد نامی آشناست. از زمان انتشار کتاب «سرمایه در سده بیستویکم» در سال 2013 بحثهای زیادی درباره آن از سوی اقتصاددانان چپ و راست مطرح شد و از مجلات تخصصی گرفته تا روزنامهها و مجلات غیرتخصصی و شبکههای تلویزیونی در سراسر جهان به معرفی و بررسی آن پرداختند. موضوع اصلی کتاب درباره نحوه رسیدن به بیشترین میزان نابرابری از ابتدای قرن بیستم تاکنون است. کتاب پیکتی نیز مانند هر کتابی موافقان و مخالفان بسیاری داشت. در ایران نیز تقریبا همزمان با ترجمه کتاب حاضر، کتاب دیگری در معرفی و نقد و بررسی آن منتشر شد. کتاب «توماس پیکتی و هزارتوی سرمایهداری» شامل چکیدهای کاربردی است از کتاب «سرمایه در سده بیستویکم»، در کنار چند مقاله از منتقدان سرشناس پیکتی مانند دیوید هاروی، جان بلامی فاستر و مایکل پیتس، پرابات پاتنایک، ریچارد ولف، الکس کالینیکوس. معالوصف، اکثر منتقدان پیکتی نقطه قوت کار او را در ارائه اسناد و دادههای آمارهايی میدانند که با دقت فراوان و کار جمعی در اثبات نظریه افزایش نابرابریها ارائه کرده است. مقالات این کتاب را خسرو کلانتری، مجید امینی، احمد سیف و بابک پاشاجاوید ترجمه کردهاند. دیوید هاروی بر این باور است که توضیح پیکتی درباره دلایل پدیدآمدن نابرابری یا تمایلات گروهسالارانه نارسا است. او معتقد است پیشنهادهای پیکتی برای حل نابرابری اگر نگوییم پنداربافانه، دستکم سادهاندیشانه است و تردیدی نیست که او الگویی واقعی و کارآمد برای سرمایه در سده بیستویکم ایجاد نکرده است. ازاینرو هاروی تأکید دارد برای این کار ما هنوز به مارکس یا همترازی امروزی برای او نیاز داریم. بیجهت نیست که خود پیکتی میگوید کتاب سرمایه مارکس را کاملا نخوانده است؛ حتی کتاب با پانوشت طعنهآمیز عجیبی در حمله به سه فیلسوف فرانسوی، سارتر و آلتوسر و بدیو که بیشترین ارتباط را با مارکسیسم داشتهاند، تمام میشود. هرچند بسیاری بر این باورند که ممکن است چنین اظهارنظری صرفا سیاسی بوده و نشانه اجتناب پیکتی از تلقیشدن بهعنوان یک مارکسیست باشد؛ ولی فاستر و پیتس معتقدند آنچه برای بسیاری از خوانندگان پیکتی جذاب بود، نه جزئیات دقیق تحلیل او؛ بلکه نتیجهگیریهای کلیاش بود که به شکلی دراماتیک در همان آغاز کتاب برجسته شده بود. پیکتی در آنجا آشکارا میگوید که پارهای از مفروضات اقتصاد متعارف را رودررو به چالش کشیده است؛ آنهم چالشی از درون و نه از بیرون چشمانداز نوکلاسیک. در نظر فاستر و پیتس جدایی تحلیل او از طرح ایدئولوژیکی اصلی اقتصاد متداول به اثر پیکتی این حس را دارد که بررسی بیطرفانهای است در جستوجوی حقیقت؛ ولی به باور آنها استدلال پیکتی نمیتواند توضیح دهد چرا اقتصادهای سرمایهداری معمولا آنقدر آهسته رشد میکنند که واگرایی موجود میان ثروت و درآمد و میان سرمایه و کار ایجاد میشود. ازاینرو با اینکه تحلیل پیکتی رشد کُند یا رکود ممتد نسبی را امری خاص این نظام میداند، نه آن را توضیح میدهد و نه مستقیما به آن توجه دارد. بااینهمه فاستر و پیتس کتاب پیکتی را با وجود کمبودهای فراوانی که از نقطه نظر مواجهه با مناسبات کنونی قدرت دارد، حاوی پیامهایی مثبت برای مبارزه اجتماعی در دوران ما میدانند و نادیدهگرفتن این کتاب را اشتباهی بزرگ. از سوی دیگر در نظر کالینیکوس، پیکتی با بازگشت به سنت کلاسیک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم اقتصاد سیاسی را رشتهای تاریخی و اخلاقی میبیند. بااینحال نقطه قوت و نقطه ضعف اصلی کار او را تمرکز آن بر ثروت میداند. او معتقد است پیکتی در کار خود برخلاف پژوهشهایی درباره نابرابری که در نگاه اول به اختلاف درآمدها توجه دارند، بهدرستی به توزیع ثروت و نحوه تغییرات آن علاقهمند است. ازاینرو معتقد است پیکتی استفاده درخشانی از دادههای آماری مربوط به درآمد ثروت میکند؛ دادههایی که او بهعنوان بخشی از یک گروه بینالمللی پژوهشگران در گردآوری آن مشارکت داشته است؛ اما در نظر کالینیکوس مشکل از اینجا آغاز میشود که برای پیکتی، همه اشکال ثروت میتواند سرمایه باشد، از یک قطعه زمین و یک دستگاه تولیدی گرفته تا یک آپارتمان و یک ورقه قرضه. آنگونه که منتقدان یادآور شدهاند، این اساسا همان تعریفی از سرمایه است که در جریان اصلی علم اقتصاد با آن روبهرو هستیم. راهحل سیاسی پیکتی در برابر روند مهارنشدنی به سوی نابرابری مالیات بر ثروت است؛ اما کالینیکوس بر این باور است که پیکتی نکته آشکاری را نادیده میگیرد: «وقتی که موازنه به نفع سرمایه به هم خورد، بهویژه با یورش نولیبرالیسم در دهه 1980، نظام مالیاتی به منظور حمایت از ثروتمندان بازآرایی شد. پیکتی دراینباره که سرمایهداری چه نیروی محرک بیامانی در ایجاد نابرابری است، به ما درکی عمیقتر ارزانی داشته. او برخلاف نیتش، نه اصلاحات؛ بلکه انقلاب را تقویت کرده است».
توماس پیکتی برای علاقهمندان به مباحث اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصاد نامی آشناست. از زمان انتشار کتاب «سرمایه در سده بیستویکم» در سال 2013 بحثهای زیادی درباره آن از سوی اقتصاددانان چپ و راست مطرح شد و از مجلات تخصصی گرفته تا روزنامهها و مجلات غیرتخصصی و شبکههای تلویزیونی در سراسر جهان به معرفی و بررسی آن پرداختند. موضوع اصلی کتاب درباره نحوه رسیدن به بیشترین میزان نابرابری از ابتدای قرن بیستم تاکنون است. کتاب پیکتی نیز مانند هر کتابی موافقان و مخالفان بسیاری داشت. در ایران نیز تقریبا همزمان با ترجمه کتاب حاضر، کتاب دیگری در معرفی و نقد و بررسی آن منتشر شد. کتاب «توماس پیکتی و هزارتوی سرمایهداری» شامل چکیدهای کاربردی است از کتاب «سرمایه در سده بیستویکم»، در کنار چند مقاله از منتقدان سرشناس پیکتی مانند دیوید هاروی، جان بلامی فاستر و مایکل پیتس، پرابات پاتنایک، ریچارد ولف، الکس کالینیکوس. معالوصف، اکثر منتقدان پیکتی نقطه قوت کار او را در ارائه اسناد و دادههای آمارهايی میدانند که با دقت فراوان و کار جمعی در اثبات نظریه افزایش نابرابریها ارائه کرده است. مقالات این کتاب را خسرو کلانتری، مجید امینی، احمد سیف و بابک پاشاجاوید ترجمه کردهاند. دیوید هاروی بر این باور است که توضیح پیکتی درباره دلایل پدیدآمدن نابرابری یا تمایلات گروهسالارانه نارسا است. او معتقد است پیشنهادهای پیکتی برای حل نابرابری اگر نگوییم پنداربافانه، دستکم سادهاندیشانه است و تردیدی نیست که او الگویی واقعی و کارآمد برای سرمایه در سده بیستویکم ایجاد نکرده است. ازاینرو هاروی تأکید دارد برای این کار ما هنوز به مارکس یا همترازی امروزی برای او نیاز داریم. بیجهت نیست که خود پیکتی میگوید کتاب سرمایه مارکس را کاملا نخوانده است؛ حتی کتاب با پانوشت طعنهآمیز عجیبی در حمله به سه فیلسوف فرانسوی، سارتر و آلتوسر و بدیو که بیشترین ارتباط را با مارکسیسم داشتهاند، تمام میشود. هرچند بسیاری بر این باورند که ممکن است چنین اظهارنظری صرفا سیاسی بوده و نشانه اجتناب پیکتی از تلقیشدن بهعنوان یک مارکسیست باشد؛ ولی فاستر و پیتس معتقدند آنچه برای بسیاری از خوانندگان پیکتی جذاب بود، نه جزئیات دقیق تحلیل او؛ بلکه نتیجهگیریهای کلیاش بود که به شکلی دراماتیک در همان آغاز کتاب برجسته شده بود. پیکتی در آنجا آشکارا میگوید که پارهای از مفروضات اقتصاد متعارف را رودررو به چالش کشیده است؛ آنهم چالشی از درون و نه از بیرون چشمانداز نوکلاسیک. در نظر فاستر و پیتس جدایی تحلیل او از طرح ایدئولوژیکی اصلی اقتصاد متداول به اثر پیکتی این حس را دارد که بررسی بیطرفانهای است در جستوجوی حقیقت؛ ولی به باور آنها استدلال پیکتی نمیتواند توضیح دهد چرا اقتصادهای سرمایهداری معمولا آنقدر آهسته رشد میکنند که واگرایی موجود میان ثروت و درآمد و میان سرمایه و کار ایجاد میشود. ازاینرو با اینکه تحلیل پیکتی رشد کُند یا رکود ممتد نسبی را امری خاص این نظام میداند، نه آن را توضیح میدهد و نه مستقیما به آن توجه دارد. بااینهمه فاستر و پیتس کتاب پیکتی را با وجود کمبودهای فراوانی که از نقطه نظر مواجهه با مناسبات کنونی قدرت دارد، حاوی پیامهایی مثبت برای مبارزه اجتماعی در دوران ما میدانند و نادیدهگرفتن این کتاب را اشتباهی بزرگ. از سوی دیگر در نظر کالینیکوس، پیکتی با بازگشت به سنت کلاسیک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم اقتصاد سیاسی را رشتهای تاریخی و اخلاقی میبیند. بااینحال نقطه قوت و نقطه ضعف اصلی کار او را تمرکز آن بر ثروت میداند. او معتقد است پیکتی در کار خود برخلاف پژوهشهایی درباره نابرابری که در نگاه اول به اختلاف درآمدها توجه دارند، بهدرستی به توزیع ثروت و نحوه تغییرات آن علاقهمند است. ازاینرو معتقد است پیکتی استفاده درخشانی از دادههای آماری مربوط به درآمد ثروت میکند؛ دادههایی که او بهعنوان بخشی از یک گروه بینالمللی پژوهشگران در گردآوری آن مشارکت داشته است؛ اما در نظر کالینیکوس مشکل از اینجا آغاز میشود که برای پیکتی، همه اشکال ثروت میتواند سرمایه باشد، از یک قطعه زمین و یک دستگاه تولیدی گرفته تا یک آپارتمان و یک ورقه قرضه. آنگونه که منتقدان یادآور شدهاند، این اساسا همان تعریفی از سرمایه است که در جریان اصلی علم اقتصاد با آن روبهرو هستیم. راهحل سیاسی پیکتی در برابر روند مهارنشدنی به سوی نابرابری مالیات بر ثروت است؛ اما کالینیکوس بر این باور است که پیکتی نکته آشکاری را نادیده میگیرد: «وقتی که موازنه به نفع سرمایه به هم خورد، بهویژه با یورش نولیبرالیسم در دهه 1980، نظام مالیاتی به منظور حمایت از ثروتمندان بازآرایی شد. پیکتی دراینباره که سرمایهداری چه نیروی محرک بیامانی در ایجاد نابرابری است، به ما درکی عمیقتر ارزانی داشته. او برخلاف نیتش، نه اصلاحات؛ بلکه انقلاب را تقویت کرده است».