انديشه در شعر حافظ
«حافظ انديشه» با عنوان فرعي «نظري به انديشه حافظ همراه با انتقادگونهاي از تصوف» عنوان كتابي است از مصطفي رحيمي كه اولينبار سالها پيش به چاپ رسيده بود و به تازگي نيز در نشر نو منتشر شده است. «حافظ انديشه» از بخشهاي كوتاه و بلند مختلفي تشكيل شده كه اگرچه هريك عنواني مجزا دارد و در آنها به موضوعات مختلفي در شعر حافظ پرداخته شده، با اين حال اين بخشها از انسجامي دروني برخوردارند. رحيمي در اين كتاب، آنطور كه از عنوان آن نيز برميآيد، به انديشه حافظ پرداخته و كوشيده تا به واسطه انديشه مدرن، به سويههاي مختلف شعر حافظ بپردازد و انديشه نهفته در شعر او را از پس ظرافتها و زيباييهاي غزلهايش آشكار كند.
رحيمي «همسازكردن ناهمسازها» را ايده بنيادي جهان شعر و انديشه حافظ ميداند و با ارجاعات درستش ميكوشد كه«ابعاد پنهان نظريه عشق و رندي» را در نظام انديشه حافظ آشكار كند. او همچنين نشان ميدهد كه كدام جنبههاي شعر حافظ با نظريات فلسفي عصر مدرن پيوند ميخورد و در چه بخشهايي متفاوت است.
عناوين برخي از بخشهاي كتاب عبارتند از: «همسازكردن ناهمسازها»، «درختي گشن در شورهزاري خشك»، «جدايي شعر و انديشه؟»، «چندهمسازي»، «همسازي در كلام»، «بشر چندساحتي»، «انحراف تصوف»، «وام حافظ به انديشه كهن ايراني»، «انقلابي در عرفان»، «راهي پررنج»، «ستيز با خودخواهي»، «حافظ و اپيكور»، «بديهاي اجتماعي»، «ضد قدرت»، «درباره اشعار مدحيه حافظ»، «وجود ديگري»، «شاعر انقلابي»، «نه عوامزدگي»، «جبر و اختيار»، «تلاش آدمي»، «حافظ و عقل»، «بدبيني و خوشبيني»، «حافظ و وطن»، «فرديت شاعر»، «نزهتگاه ارواح» و... . رحيمي در آغاز كتاب به سراغ ايده اصلياش يعني همسازكردن ناهمسازها ميرود و با آوردن مثالي از شاهنامه فردوسي به سراغ حافظ ميرود. او مينويسد كه در داستان رستم و سهراب نكتهاي نهفته است و آن اينكه فردوسي هم «شراره شور سهراب» را پيروز ميخواهد و هم «خرد تجربهاندوز رستم» را.
بر اين اساس او اين نتيجه را ميگيرد كه فردوسي هر دو را ميخواهد و از اينروست كه جنگ آنان را فاجعه ميداند. او سپس به سراغ شعر حافظ ميرود و مينويسد: «كشف اين معني بر انديشههايي كه از ديرباز درباره حافظ داشتم نور تازهاي تاباند: همسازكردن ناهمسازها (يا ظاهرا ناهمسازها) كه حافظ كارشناس ماهر آن است. از كلمه رند كه پيش از او سراسر بار منفي داشته و بر مردم محيل و غدار و حيلهباز و منكر و لاابالي و بيقيد اطلاق ميشده، در تركيب با عارف، كلمهاي ميسازد به معناي كسي كه به والاترين مقام تفكر و رفتار دست يافته است. عشق به خدا را با عشق انسان بههم ميآميزد». رحيمي اين همسازكردنهاي ناهمساز را در شعر حافظ پي ميگيرد و با آوردن شاهد مثالهايي ديگر نقبي به نظام انديشه هگلي ميزند و مينويسد: «امر بر اين داير نيست تا، چنانكه هگل ميگويد، در اين فرايند دو بخش نخست از بين برود تا از تركيب آنها بخش سومي به وجود آيد، بلكه دو بخش مقدمه همچنان باقي ميماند. ديگر آنكه اين تركيب جرياني تاريخي يا خودبهخودي نيست، فعاليتي ذهني و آگاهانه است كه در موضوع سخن ما بر اثر نبوغ و ابتكار حافظ صورت ميگيرد. پس دريافتم كه آنچه
ديالكتيكدانههاي اين قرن درباره جهان فيزيكي گفتهاند، بر اثر كار حافظ، در امور اجتماعي نيز صادق است».
رحيمي در ادامه به بحث ديرين جبر و اختيار ميپردازد و ميگويد كه حافظ هم آشكارا از جبر سخن ميگويد و هم از اختيار و بحث مربوط به اين موضوع را حل كرده است. او ميگويد كه حافظ بر هر دو پاي ميفشارد، اما در نهايت هيچ كدام را نفي نميكند: «نميتوان گفت كه دراينباره به نتيجه مشخص و حكم ثابتي ميرسد، بدانگونه كه هر دو حقيقت را در يكجا جمع كرده باشد. به عبارت بهتر، هر دو حكم همديگر را تكميل ميكنند. اين از آن روست كه بعضي از اعمال ما جبري است و برخي اختياري. تضادي نيست. چنين است باده حافظ كه هم باده خيامي است و هم از جام مولانا».
رحيمي چنين استدلال ميكند كه شاعر برخلاف فيلسوف براي رفع تناقضهاي جهان، به دنبال ساختن نظامي واحد نيست تا آنها را حل كند يا توضيح دهد. شاعر درست نقطه مقابل ركود و جزميت است و نه فقط تناقضها را حل نميكند، بلكه آنها را كنار هم مينشاند و ميان آنها همسازي ايجاد ميكند: «هر دو هستند و سازش دارند، در حالي كه قبلا بودهاند ولي سازش نداشتهاند. كار شاعر سازش است كه بزرگترين سازندگيهاست. اين همان است كه در كلام والاي حافظ نام عشق ميگيرد». رحيمي مينويسد كه حافظ تقابلها را به كمك همين معناي سحرآميز به هم نزديك ميكند. او در ادامه شعر را مكمل فلسفه ميداند و مينويسد كه شعر به كمك فلسفه ميآيد و زيادهرويهاي آن را چاره ميكند. چنين است كه فلسفه و هنر و خاصه شعر مكمل يكديگر هستند. «فلسفه روشنگر است ولي ميخواهد جهاني را فقط در يك نظام محصور كند، و شعر كه نيازمند آن روشنگري است طالب گستردگي نيز هست. چنانكه گاه جمعوجوركردن آن براي يافتن مسير فكري شاعر، دشوار مينمايد. ولي براي محصورنماندن در آن محدوديت بايد بدان گستردگي رو كرد. چنين است كه فيلسوفي در آخرين جلسه آخرين درس خود به شاگردان توصيه كرده بود: و
اكنون، اي فيلسوفان جوان، به سوي شاعران برويد». رحيمي نتيجه ميگيرد حافظ هم فيلسوف است و هم شاعر؛ هم ميخواهد كه انديشهاش نظام داشته باشد و هم خود را از محدوديتهاي فيلسوفان يعني گنجاندن همه مقولات در يك نظام، رها كند. رحيمي در بخش بعدي كتاب با عنوان «درختي گشن در شورهزاري خشك»، اين پرسش را پيش ميكشد كه حافظ چگونه توانسته در چند قرن پيش به نتايجي اينچنين برسد. او ميپرسد كه انديشه تا چه حد از قيد محيط آزاد است؟ و چگونه ميتوان در دوراني كه خونريزي و توحش بيداد ميكرده و ريا و تزوير همه بافتهاي اجتماعي را فاسد كرده بود به اين انديشه والا دست يافت؟
رحيمي در بخشي ديگر از كتاب با عنوان «چندهمسازي» مينويسد: «كار بزرگ حافظ در زمينه همسازي ناهمسازها در جهان انديشه -چنانكه با تفصيل بيشتر خواهد آمد- اعاده حيثيت تن آدمي است در كنار اعتلاي روح. وي در اين ابتكار، رودكي و منوچهري را در كنار عارف بزرگي چون مولوي مينشاند. در تفكر اسلامي و ايراني، هيچيك، تن و روح متضاد نبودهاند، مكمل بودهاند، يا، باري، تن پي بوده است و جان، بنا. اما در رهبانيت مسيحي و دنياگريزي هندي كه به مانويت و تصوف ايراني نيز سرايت كرده، لازمه بزرگداشت و تصفيه روح خوارداشتن جسم است. حافظ -با الهام از مولانا در قلمروي متفاوت- به رفع اين نقيضه ميپردازد. با اتكا به نظريه عشق خود ميگويد كه لازمه تصفيه روح، نه خوارداشتن جسم كه رعايت جانب آن است. اگر در اين كار تشبيهي ممكن باشد بايد گفت جسم درخت است و معنويت ميوه آن».
«حافظ انديشه» با عنوان فرعي «نظري به انديشه حافظ همراه با انتقادگونهاي از تصوف» عنوان كتابي است از مصطفي رحيمي كه اولينبار سالها پيش به چاپ رسيده بود و به تازگي نيز در نشر نو منتشر شده است. «حافظ انديشه» از بخشهاي كوتاه و بلند مختلفي تشكيل شده كه اگرچه هريك عنواني مجزا دارد و در آنها به موضوعات مختلفي در شعر حافظ پرداخته شده، با اين حال اين بخشها از انسجامي دروني برخوردارند. رحيمي در اين كتاب، آنطور كه از عنوان آن نيز برميآيد، به انديشه حافظ پرداخته و كوشيده تا به واسطه انديشه مدرن، به سويههاي مختلف شعر حافظ بپردازد و انديشه نهفته در شعر او را از پس ظرافتها و زيباييهاي غزلهايش آشكار كند.
رحيمي «همسازكردن ناهمسازها» را ايده بنيادي جهان شعر و انديشه حافظ ميداند و با ارجاعات درستش ميكوشد كه«ابعاد پنهان نظريه عشق و رندي» را در نظام انديشه حافظ آشكار كند. او همچنين نشان ميدهد كه كدام جنبههاي شعر حافظ با نظريات فلسفي عصر مدرن پيوند ميخورد و در چه بخشهايي متفاوت است.
عناوين برخي از بخشهاي كتاب عبارتند از: «همسازكردن ناهمسازها»، «درختي گشن در شورهزاري خشك»، «جدايي شعر و انديشه؟»، «چندهمسازي»، «همسازي در كلام»، «بشر چندساحتي»، «انحراف تصوف»، «وام حافظ به انديشه كهن ايراني»، «انقلابي در عرفان»، «راهي پررنج»، «ستيز با خودخواهي»، «حافظ و اپيكور»، «بديهاي اجتماعي»، «ضد قدرت»، «درباره اشعار مدحيه حافظ»، «وجود ديگري»، «شاعر انقلابي»، «نه عوامزدگي»، «جبر و اختيار»، «تلاش آدمي»، «حافظ و عقل»، «بدبيني و خوشبيني»، «حافظ و وطن»، «فرديت شاعر»، «نزهتگاه ارواح» و... . رحيمي در آغاز كتاب به سراغ ايده اصلياش يعني همسازكردن ناهمسازها ميرود و با آوردن مثالي از شاهنامه فردوسي به سراغ حافظ ميرود. او مينويسد كه در داستان رستم و سهراب نكتهاي نهفته است و آن اينكه فردوسي هم «شراره شور سهراب» را پيروز ميخواهد و هم «خرد تجربهاندوز رستم» را.
بر اين اساس او اين نتيجه را ميگيرد كه فردوسي هر دو را ميخواهد و از اينروست كه جنگ آنان را فاجعه ميداند. او سپس به سراغ شعر حافظ ميرود و مينويسد: «كشف اين معني بر انديشههايي كه از ديرباز درباره حافظ داشتم نور تازهاي تاباند: همسازكردن ناهمسازها (يا ظاهرا ناهمسازها) كه حافظ كارشناس ماهر آن است. از كلمه رند كه پيش از او سراسر بار منفي داشته و بر مردم محيل و غدار و حيلهباز و منكر و لاابالي و بيقيد اطلاق ميشده، در تركيب با عارف، كلمهاي ميسازد به معناي كسي كه به والاترين مقام تفكر و رفتار دست يافته است. عشق به خدا را با عشق انسان بههم ميآميزد». رحيمي اين همسازكردنهاي ناهمساز را در شعر حافظ پي ميگيرد و با آوردن شاهد مثالهايي ديگر نقبي به نظام انديشه هگلي ميزند و مينويسد: «امر بر اين داير نيست تا، چنانكه هگل ميگويد، در اين فرايند دو بخش نخست از بين برود تا از تركيب آنها بخش سومي به وجود آيد، بلكه دو بخش مقدمه همچنان باقي ميماند. ديگر آنكه اين تركيب جرياني تاريخي يا خودبهخودي نيست، فعاليتي ذهني و آگاهانه است كه در موضوع سخن ما بر اثر نبوغ و ابتكار حافظ صورت ميگيرد. پس دريافتم كه آنچه
ديالكتيكدانههاي اين قرن درباره جهان فيزيكي گفتهاند، بر اثر كار حافظ، در امور اجتماعي نيز صادق است».
رحيمي در ادامه به بحث ديرين جبر و اختيار ميپردازد و ميگويد كه حافظ هم آشكارا از جبر سخن ميگويد و هم از اختيار و بحث مربوط به اين موضوع را حل كرده است. او ميگويد كه حافظ بر هر دو پاي ميفشارد، اما در نهايت هيچ كدام را نفي نميكند: «نميتوان گفت كه دراينباره به نتيجه مشخص و حكم ثابتي ميرسد، بدانگونه كه هر دو حقيقت را در يكجا جمع كرده باشد. به عبارت بهتر، هر دو حكم همديگر را تكميل ميكنند. اين از آن روست كه بعضي از اعمال ما جبري است و برخي اختياري. تضادي نيست. چنين است باده حافظ كه هم باده خيامي است و هم از جام مولانا».
رحيمي چنين استدلال ميكند كه شاعر برخلاف فيلسوف براي رفع تناقضهاي جهان، به دنبال ساختن نظامي واحد نيست تا آنها را حل كند يا توضيح دهد. شاعر درست نقطه مقابل ركود و جزميت است و نه فقط تناقضها را حل نميكند، بلكه آنها را كنار هم مينشاند و ميان آنها همسازي ايجاد ميكند: «هر دو هستند و سازش دارند، در حالي كه قبلا بودهاند ولي سازش نداشتهاند. كار شاعر سازش است كه بزرگترين سازندگيهاست. اين همان است كه در كلام والاي حافظ نام عشق ميگيرد». رحيمي مينويسد كه حافظ تقابلها را به كمك همين معناي سحرآميز به هم نزديك ميكند. او در ادامه شعر را مكمل فلسفه ميداند و مينويسد كه شعر به كمك فلسفه ميآيد و زيادهرويهاي آن را چاره ميكند. چنين است كه فلسفه و هنر و خاصه شعر مكمل يكديگر هستند. «فلسفه روشنگر است ولي ميخواهد جهاني را فقط در يك نظام محصور كند، و شعر كه نيازمند آن روشنگري است طالب گستردگي نيز هست. چنانكه گاه جمعوجوركردن آن براي يافتن مسير فكري شاعر، دشوار مينمايد. ولي براي محصورنماندن در آن محدوديت بايد بدان گستردگي رو كرد. چنين است كه فيلسوفي در آخرين جلسه آخرين درس خود به شاگردان توصيه كرده بود: و
اكنون، اي فيلسوفان جوان، به سوي شاعران برويد». رحيمي نتيجه ميگيرد حافظ هم فيلسوف است و هم شاعر؛ هم ميخواهد كه انديشهاش نظام داشته باشد و هم خود را از محدوديتهاي فيلسوفان يعني گنجاندن همه مقولات در يك نظام، رها كند. رحيمي در بخش بعدي كتاب با عنوان «درختي گشن در شورهزاري خشك»، اين پرسش را پيش ميكشد كه حافظ چگونه توانسته در چند قرن پيش به نتايجي اينچنين برسد. او ميپرسد كه انديشه تا چه حد از قيد محيط آزاد است؟ و چگونه ميتوان در دوراني كه خونريزي و توحش بيداد ميكرده و ريا و تزوير همه بافتهاي اجتماعي را فاسد كرده بود به اين انديشه والا دست يافت؟
رحيمي در بخشي ديگر از كتاب با عنوان «چندهمسازي» مينويسد: «كار بزرگ حافظ در زمينه همسازي ناهمسازها در جهان انديشه -چنانكه با تفصيل بيشتر خواهد آمد- اعاده حيثيت تن آدمي است در كنار اعتلاي روح. وي در اين ابتكار، رودكي و منوچهري را در كنار عارف بزرگي چون مولوي مينشاند. در تفكر اسلامي و ايراني، هيچيك، تن و روح متضاد نبودهاند، مكمل بودهاند، يا، باري، تن پي بوده است و جان، بنا. اما در رهبانيت مسيحي و دنياگريزي هندي كه به مانويت و تصوف ايراني نيز سرايت كرده، لازمه بزرگداشت و تصفيه روح خوارداشتن جسم است. حافظ -با الهام از مولانا در قلمروي متفاوت- به رفع اين نقيضه ميپردازد. با اتكا به نظريه عشق خود ميگويد كه لازمه تصفيه روح، نه خوارداشتن جسم كه رعايت جانب آن است. اگر در اين كار تشبيهي ممكن باشد بايد گفت جسم درخت است و معنويت ميوه آن».