|

رمان‌هایی از ترکیه و جهان عرب

شرق: «شب در زیباترین لحظاتش» رمانی است کوتاه، نوشته زید شهید، نویسنده جهان عرب که با ترجمه ایلیا آل‌خمیس در نشر پوینده منتشر شده است. زید شهید در این رمان داستان عاشقانه‌ای را روایت می‌کند که در عراق اتفاق می‌افتد؛ داستان عشق شاعری را به نام حزین به دختری به نام کبوتر. محوریت شخصیتی شاعر در این رمان، داستان زید شهید را پر از تصاویر و تعابیر شاعرانه کرده است و این متناسب است با حال و هوای رمان. رمان از خلال روایت داستانی عاشقانه به مکاشفه‌ای شاعرانه در درون و همچنین در خود عوالم هنری می‌پردازد و به همین دلیل ارجاع به آثار هنری در جاهایی از این رمان به چشم می‌خورد، ازجمله ارجاع به سینما و نقاشی. از نمونه‌های چنین ارجاعاتی را ازجمله می‌توان در این سطرها از رمان مشاهده کرد: «حزین خانه کبوتر را چون جن‌زده‌ای گیج ترک کرد. تنها چیزی که در ذهن داشت ضبط‌صوت و نوارهای کاست و فنجان‌های قهوه و غم در نگاه کبوتر و کاغذهای پراکنده و میز و صندلی‌ها بود که باید برای رازگشایی قصه تا انتهای کاست‌ها منتظر می‌شد. حزین که خارج شد چهره‌ی دوست نقاشش در برابرش مجسم شد. نقاش با تعجب به او نگاه می‌کرد. اما حزین از کنارش گذشت و به سوی دیگر رفت. حواسش که سر جایش آمد برگشت که از او به خاطر بی‌توجهی معذرت‌خواهی کند اما متوجه شد که همه‌ی اینها در خیالش بوده است... او می‌دانست که اکنون دوستش در برابر تابلو، درگیر رنگ‌هایی است که در نمایشگاه عمر به نمایش گذاشته می‌شود... می‌دانست که دوست نقاشش اکنون چهره‌اش را به تابلوهایی رنگی چسبانده است تا شبحی درست کند همچون آلفرد هیچکاک که در اغلب فیلم‌هایش چون روحی به سرعت رد می‌شود اما در همان کوتاهی زمان حضوری را می‌سازد که هرگز از یادها نمی‌رود». یا در این سطرها که تأملات نقاش را که دوست حزین است بازمی‌تاباند: «امپرسیونیسم مکتبی است که اسب زمان از آن گذشته است. با خودش گفت: آری امپرسیونیسم موجی جادویی بود. مکتبی دیوانه‌وار، بلکه انقلابی در عالم هنر و رنگ و نور اما اکنون جزو آثار کلاسیک محسوب می‌شود و دیگر آن تأثیر سابق آثار امپرسیونیستی بر تماشاگر تأثیرگذار نخواهد بود».
رمان «بدرود وطن زیبای من» نوشته احمد امیت، نویسنده اهل ترکیه، از دیگر رمان‌هایی است که در نشر پوینده منتشر شده است. این رمان را صنم شریفی به فارسی ترجمه کرده است. رمان در قالب نامه‌هایی روایت می‌شود که مردی به نام شهسوار به زنی به نام استر می‌نویسد. «بدرود وطن زیبای من» رمانی با سویه‌های سیاسی است که در آن به سوء‌قصدی اشاره می‌شود که در ازمیر رخ داده و ظاهرا شهسوار متهم به دست‌داشتن در این سوء‌قصد است و منتظر است که به سراغش بیایند. او خطاب به استر از چند و چون وقایع سخن می‌گوید. آنچه می‌خوانید قسمتی است از این رمان: «به دنبالم هستند اِستر. برای متحدان قدیمی چگونه حق زندگی قائل نیستند. سوء‌قصد ازمیر یک بهانه است. آخرین تسویه‌حساب‌ها شروع شده. چوبه‌های اعدام برپا شده. در ازمیر کم بود در آنکارا هم دوستانمان را دار زدند. گناهکار و بی‌گناه را جدا نمی‌کنند. کمال‌سیاه که اصلا ارتباطی با این مسئله نداشت را هم کشتند. گفتند خودکشی کرده آن‌هم در یک مرغداری، همچین چیزی ممکن است؟ انگار خودکشی‌‌کردن کم بوده، اضافه کردند که در یک مرغداری این کار را کرده. کاملا مشخص است که قصد تحقیرکردن دارند. تک‌تک همه را از بین بردند. دیگر مطمئن هستم که نوبت به من هم می‌رسد. این همه متحد را به زندان انداختند، تبعید کردند، کشتند، در این میان مرا آزاد می‌گذارند؟ به خاطر همین از خانه‌ی محله‌ی بشیک‌داش اسباب‌کشی کردم و به همین دلیل به هتل پیراپلاس آمدم. در این دنیای بزرگ غیر از مادام ملینا، صاحب‌خانه‌ام کسی نمانده که برایم ناراحت شود. اگر دستگیر شدم کسی مرا ببیند، اگر کشته شدم برای اینکه دیگران بفهمند مرگ را به چشم گرفتم. ولی مرگ جوانمردانه را می‌خواهم و می‌خواهم با افتخار بمیرم. بلایی که بر سر کمال‌سیاه آمد را نمی‌خواهم به سر من بیاورند. نه، اطمینان کامل دارم که هیچ‌گونه خطری برای آنها ندارم اما فرقی ندارد. مثل اینکه دیگر هیچ راهی برای برگشت وجود ندارد. به دنبالم هستند. اِستر نمی‌خواهم برایم دلسوزی کنی، محبت را گدایی نمی‌کنم فقط مجبورم برایت بنویسم. لطفا مرا ببخش، لطفا از دست من عصبانی نباش. بله می‌دانم از من رنجیدی شاید به من اعتماد نداری و باورم نمی‌کنی. هنوز هم فکر می‌کنی نیت‌های سیاسی دارم؟ نه، به شرفم قسم می‌خورم که چنین نیتی ندارم. این را یک درددل ندان، اعتراف به گناه هم فرض نکن، یک‌طور حساب و کتاب با خودم بدان.»

شرق: «شب در زیباترین لحظاتش» رمانی است کوتاه، نوشته زید شهید، نویسنده جهان عرب که با ترجمه ایلیا آل‌خمیس در نشر پوینده منتشر شده است. زید شهید در این رمان داستان عاشقانه‌ای را روایت می‌کند که در عراق اتفاق می‌افتد؛ داستان عشق شاعری را به نام حزین به دختری به نام کبوتر. محوریت شخصیتی شاعر در این رمان، داستان زید شهید را پر از تصاویر و تعابیر شاعرانه کرده است و این متناسب است با حال و هوای رمان. رمان از خلال روایت داستانی عاشقانه به مکاشفه‌ای شاعرانه در درون و همچنین در خود عوالم هنری می‌پردازد و به همین دلیل ارجاع به آثار هنری در جاهایی از این رمان به چشم می‌خورد، ازجمله ارجاع به سینما و نقاشی. از نمونه‌های چنین ارجاعاتی را ازجمله می‌توان در این سطرها از رمان مشاهده کرد: «حزین خانه کبوتر را چون جن‌زده‌ای گیج ترک کرد. تنها چیزی که در ذهن داشت ضبط‌صوت و نوارهای کاست و فنجان‌های قهوه و غم در نگاه کبوتر و کاغذهای پراکنده و میز و صندلی‌ها بود که باید برای رازگشایی قصه تا انتهای کاست‌ها منتظر می‌شد. حزین که خارج شد چهره‌ی دوست نقاشش در برابرش مجسم شد. نقاش با تعجب به او نگاه می‌کرد. اما حزین از کنارش گذشت و به سوی دیگر رفت. حواسش که سر جایش آمد برگشت که از او به خاطر بی‌توجهی معذرت‌خواهی کند اما متوجه شد که همه‌ی اینها در خیالش بوده است... او می‌دانست که اکنون دوستش در برابر تابلو، درگیر رنگ‌هایی است که در نمایشگاه عمر به نمایش گذاشته می‌شود... می‌دانست که دوست نقاشش اکنون چهره‌اش را به تابلوهایی رنگی چسبانده است تا شبحی درست کند همچون آلفرد هیچکاک که در اغلب فیلم‌هایش چون روحی به سرعت رد می‌شود اما در همان کوتاهی زمان حضوری را می‌سازد که هرگز از یادها نمی‌رود». یا در این سطرها که تأملات نقاش را که دوست حزین است بازمی‌تاباند: «امپرسیونیسم مکتبی است که اسب زمان از آن گذشته است. با خودش گفت: آری امپرسیونیسم موجی جادویی بود. مکتبی دیوانه‌وار، بلکه انقلابی در عالم هنر و رنگ و نور اما اکنون جزو آثار کلاسیک محسوب می‌شود و دیگر آن تأثیر سابق آثار امپرسیونیستی بر تماشاگر تأثیرگذار نخواهد بود».
رمان «بدرود وطن زیبای من» نوشته احمد امیت، نویسنده اهل ترکیه، از دیگر رمان‌هایی است که در نشر پوینده منتشر شده است. این رمان را صنم شریفی به فارسی ترجمه کرده است. رمان در قالب نامه‌هایی روایت می‌شود که مردی به نام شهسوار به زنی به نام استر می‌نویسد. «بدرود وطن زیبای من» رمانی با سویه‌های سیاسی است که در آن به سوء‌قصدی اشاره می‌شود که در ازمیر رخ داده و ظاهرا شهسوار متهم به دست‌داشتن در این سوء‌قصد است و منتظر است که به سراغش بیایند. او خطاب به استر از چند و چون وقایع سخن می‌گوید. آنچه می‌خوانید قسمتی است از این رمان: «به دنبالم هستند اِستر. برای متحدان قدیمی چگونه حق زندگی قائل نیستند. سوء‌قصد ازمیر یک بهانه است. آخرین تسویه‌حساب‌ها شروع شده. چوبه‌های اعدام برپا شده. در ازمیر کم بود در آنکارا هم دوستانمان را دار زدند. گناهکار و بی‌گناه را جدا نمی‌کنند. کمال‌سیاه که اصلا ارتباطی با این مسئله نداشت را هم کشتند. گفتند خودکشی کرده آن‌هم در یک مرغداری، همچین چیزی ممکن است؟ انگار خودکشی‌‌کردن کم بوده، اضافه کردند که در یک مرغداری این کار را کرده. کاملا مشخص است که قصد تحقیرکردن دارند. تک‌تک همه را از بین بردند. دیگر مطمئن هستم که نوبت به من هم می‌رسد. این همه متحد را به زندان انداختند، تبعید کردند، کشتند، در این میان مرا آزاد می‌گذارند؟ به خاطر همین از خانه‌ی محله‌ی بشیک‌داش اسباب‌کشی کردم و به همین دلیل به هتل پیراپلاس آمدم. در این دنیای بزرگ غیر از مادام ملینا، صاحب‌خانه‌ام کسی نمانده که برایم ناراحت شود. اگر دستگیر شدم کسی مرا ببیند، اگر کشته شدم برای اینکه دیگران بفهمند مرگ را به چشم گرفتم. ولی مرگ جوانمردانه را می‌خواهم و می‌خواهم با افتخار بمیرم. بلایی که بر سر کمال‌سیاه آمد را نمی‌خواهم به سر من بیاورند. نه، اطمینان کامل دارم که هیچ‌گونه خطری برای آنها ندارم اما فرقی ندارد. مثل اینکه دیگر هیچ راهی برای برگشت وجود ندارد. به دنبالم هستند. اِستر نمی‌خواهم برایم دلسوزی کنی، محبت را گدایی نمی‌کنم فقط مجبورم برایت بنویسم. لطفا مرا ببخش، لطفا از دست من عصبانی نباش. بله می‌دانم از من رنجیدی شاید به من اعتماد نداری و باورم نمی‌کنی. هنوز هم فکر می‌کنی نیت‌های سیاسی دارم؟ نه، به شرفم قسم می‌خورم که چنین نیتی ندارم. این را یک درددل ندان، اعتراف به گناه هم فرض نکن، یک‌طور حساب و کتاب با خودم بدان.»

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها