گزارش نشست قادری، کاشی، مدنی و پدرام
نسبت صلح و گفتمان انقلابي
شرق: گروه علمي- تخصصي «صلح انجمن جامعهشناسي ايران» با هدف پاسخ به اين پرسش که تا چه ميزان ميتوان با تکيه بر عنصر انقلاب از تنازعات سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود در جامعه کاست يا آنکه انقلاب خود ميتواند بر اين تنازعات بيفزايد، در خانه گفتمان شهر (وارطان) نشستي با عنوان «صلح و گفتمان انقلابي» برگزار کرد. در اين نشست، دکتر حاتم قادري، استاد علوم سياسي دانشگاه تربيتمدرس، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشي، عضو هيئتعلمي علوم سياسي دانشگاه علامهطباطبايي، دکتر سعيد مدني، جامعهشناس و پژوهشگر ارشد اجتماعي و دکتر مسعود پدرام، پژوهشگر، به سخنراني و ارائه ديدگاههاي خود پرداختند.
قادري: گفتمان انقلابي، زاينده خطوط قرمز است
به گزارش «شرق»، حاتم قادري در اين نشست گفت: «گاهي شنيده ميشود بين صلح و گفتمان انقلابي رابطه مثبتي وجود دارد. اين تصور برخاسته از دو مفروض ناسنجيده است؛ نخستين مفروض نادرست اين ديدگاه، اين تصور است که به دليل ذات صلحطلببودن انسانها، اگر آنها به حال خود رها شوند، ميتوانند مسائل خود را بهدور از منازعه آنگونه که پسنديده است، رفع کنند. زماني هم در حوزه انديشه سياسي گفته ميشد اگر انسانها دور از حکومتها زندگي کنند، ميتوانند در تعامل صلحآميز با يکديگر به سر ببرند. به گمان من اين نظريه اساس مهمي ندارد؛ زيرا مناسبات ميان انسانها خالي از نزاع نيست؛ يعني نميشود تصور کنيم انسانها با بيساماني امور خود را اداره کنند. برخي فکر ميکنند آنارشيستها يا رمانتيکها از اين موضوع دفاع ميکنند که نبود حکومت و واگذاري تمام امور به انسانها، يعني رسيدن به آرامش و دوستي؛ درصورتيکه اينطور نيست. گروههاي اجتماعي قومي، سني و اقتصادي با تمنيات متفاوت نسبت به قدرت و سلطه انسانها، هميشه دچار حادثه هستند. گفتمان انقلابي اين تصور را ايجاد ميکند که انسانها از مدار خارج شدهاند و انقلاب ميتواند آنها را در مدار اصليشان
بياورد تا به صلحی پايدار برسند. منظور من از اينکه انسانها در غياب حکومتها دچار بيساماني ميشوند، اين نيست که ذات انسان شرور است؛ بلکه سخن اين است که خواستهها، تمايلات و مناسبات ميان آنها ايجاد نزاع ميکند. مفروض نادرست ديگر به زيست اجتماعي بازميگردد. گفتمان انقلابي عمدتا معطوف به ضديت با رژيم مستقر است. نظامهاي سياسي براي اين ميآيند که بتوانند منازعات ميان انسانها را مديريت کنند. برخي باور دارند حتي حکومتها نیز ميتوانند انسان را به رشد و شکوفايي برسانند که البته اين مديريت در اشکال مختلف بروز ميکند و نگاهش به شيوه محدودکننده و نظامهايي مطلوب است که اين محدوديتها يا خطوط قرمز کمتر باشد. انقلابها خود جزء زايندگان خطوط قرمز هستند».
کاشي: زندگي سياسي بايد چندمنطقي باشد
غلامرضاکاشي در ادامه اين نشست اظهار کرد: «سياست ترکيبي از تعارضهای آزادي، قانون، عدالت، جزء و کل است. زندگي شخصي ما هم ترکيبي از عوامل متعدد متعارض است. اصل زندگي ميدانی چندعاملي متشکل از عوامل ناسازگار است. زندگي با اين ترکيبهاي پيچيده و پر از درد، رنج و زخم ايجاد ميشود و بسياري از آنچه را که انسان ساخته و ترويج داده، اعم از عشق، مهر، دين، ايمان و...، همه در راستاي کاهش بار رنجي است که ميکشيم.
زندگي با وجود تمام سويههاي ناسازگار، قابل تحمل نيست و ما هميشه در کوشش هستيم که تا حدي از بار تعارضها بکاهيم. اگر اهتمام ما براي کمکردن بار اين تعارضها به جايي برسد که زندگي تکمنطقي و عاري از هرگونه تعارضي شود، بيترديد با شکست مواجه ميشويم و تنها راه رهايي از تمام تعارضها مرگ است؛ بنابراين بايد در کاهش اين تعارضها قناعت شود و نبايد تصور شود که ميتوان زندگي را تکمنطقي کرد. در حيات سياسي هم همين موضوع صادق است و سياست ميدانی چندمنطقي است. فلسفههاي سياسي و رژيمهاي سياسي هرکدام بر اصولي از اين تعارضها استوارند و ميخواهند زندگي را تکمنطقي کنند. ما در اين بين دچار دو مهلکه شدهايم؛ يکي از آنها گفتمانی است که ميخواهد شر را بهکلي از زندگي سياسي خارج کند که اين خواسته نفس زندگي سياسي را ميبُرد. گفتمان انقلابي با آرمان انهدام شر قد علم کرده است.
گفتمانهاي انقلابي با اين ايده ظهور ميکنند تا هر بليهاي را از حيات سياسي بزدايند، اما مشکلشان براي تحقق اين مهم آن بود که بايد با زمين و زمان ميجنگيدند تا به مقصود خود نائل شوند. مهلکه دوم ليبراليسم است. ليبراليسم از آنسوي بام افتاد. اين تفکر عليالاصول نافي ستيز و منازعه است و بر فرد تکيه ميکند و هرگونه شرارت را در حيات سياسي نادرست ميداند و به قول بديو به بلاهت شر ميرسد و انگار که در دنيا هيچ چيز جز فرد و حيات خصوصياش وجود ندارد. اين ايده با تمرکز بر فرد به نحوي ديگر به انهدام زندگي سياسي کمک کرد. در اين ديدگاه انگار که هيچچيز جز فرد و زندگي خصوصياش در دنيا وجود ندارد و با تمرکز بر فرد به نحو ديگري به زوال حيات سياسي کمک کرد؛ در صورتي که زندگي سياسي بايد چندمنطقي و نه يکمنطقي باشد».
مدني: صلح وضعي زير سايه قدرت شکل ميگيرد
سعيد مدني هم در ادامه اين جلسه در تشريح انواع صلح گفت: «صلح در ابتدا با صلح منفي شناخته ميشد؛ يعني نبود جنگ اما به تدريج دريافته شد که بايد در تربيت انسانها توجه شود که صلحخواه بشوند. نگرش صلح به اين معني است که در جوامع مفاهيمي مانند صبر، بردباري، تعامل، همبستگي، انتقادپذيري و... ترويج شود. در يک تقسيمبندي ديگر صلح به دو گونه وضعي و طبيعي تقسيم ميشود. صلح وضعي ناظر به شرايطي است که دولتها صلح را تأمين کنند.
به بيان ديگر صلح زير سايه قدرت شکل ميگيرد، اما صلح طبيعي بر اساس نوعي تعادل در جامعه است که در نتيجه آن ظلم، نابرابري و بيعدالتي وجود نداشته باشد. صلح مثبت بيشتر مبتنيبر صلح طبيعي است. با اين ديد اگر جامعهاي ناعادلانه باشد، از مفهوم صلح دور ميشود. در شاخصهاي جهاني ارزيابي صلح بيشتر ناظر به صلح طبيعي است». او در تشريح وضعيت صلح در روزگار کنوني گفت: «وضعيت فعلي ما صلح منفي يا وضعي است؛ دولتمدار است و از طريق نوعي اقتدار حاکميتي اعمال ميشود و بحرانهاي متعدد از اين طريق کنترل ميشوند و در تمام موارد، اعم از اقتصادي، سياسي و اجتماعي هم اين کنترلکنندگي وجود دارد».
پدرام: صلح سلبي دامنهاش ترس دائمي است
مسعود پدرام هم خوانش خود از صلح را اينگونه ارائه کرد: «صلح سلبي دامنهاش اطاعت است تا همزيستي در وضعيت قراردادي ايجاد شود و آن هم از ترس از خشونت ديگري است. اين امر باعث اطاعت محض ميشود تا افراد يک همزيستي داشته باشند. اين بحث به صورتي علمي بيان شده است؛ يعني بحث صلح اجباري يا جنگ نظامي و خشونت مستقيم معنا پيدا ميکند و نبود اين به معناي صلح سلبي است و در مقابل اينها صلح ايجابي قرار دارد که يک خشونت ساختاري در دل خود دارد؛ يعني خشونت فيزيکي اعمال نميشود، اما وضعيتي ايجاد ميشود که به لحاظ اجتماعي، سياسي و فرهنگي افراد تهديد ميشوند. اين يک موضوع اجتماعي است که ممکن است مبناي نژادي يا مربوط به يک ساختار سياسي باشد که در غرب هم ديده شده است. در حقيقت خشونت عرياني در ميان نيست، اما يک ترس دائمي وجود دارد. بحث ديگر اين است که برخي صلح را يک امر مطلق ميدانند که جهانشمول است و برخي ديگر آن را انتزاعي و به صورت حداقلي و خاص ميدانند»... .
شرق: گروه علمي- تخصصي «صلح انجمن جامعهشناسي ايران» با هدف پاسخ به اين پرسش که تا چه ميزان ميتوان با تکيه بر عنصر انقلاب از تنازعات سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود در جامعه کاست يا آنکه انقلاب خود ميتواند بر اين تنازعات بيفزايد، در خانه گفتمان شهر (وارطان) نشستي با عنوان «صلح و گفتمان انقلابي» برگزار کرد. در اين نشست، دکتر حاتم قادري، استاد علوم سياسي دانشگاه تربيتمدرس، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشي، عضو هيئتعلمي علوم سياسي دانشگاه علامهطباطبايي، دکتر سعيد مدني، جامعهشناس و پژوهشگر ارشد اجتماعي و دکتر مسعود پدرام، پژوهشگر، به سخنراني و ارائه ديدگاههاي خود پرداختند.
قادري: گفتمان انقلابي، زاينده خطوط قرمز است
به گزارش «شرق»، حاتم قادري در اين نشست گفت: «گاهي شنيده ميشود بين صلح و گفتمان انقلابي رابطه مثبتي وجود دارد. اين تصور برخاسته از دو مفروض ناسنجيده است؛ نخستين مفروض نادرست اين ديدگاه، اين تصور است که به دليل ذات صلحطلببودن انسانها، اگر آنها به حال خود رها شوند، ميتوانند مسائل خود را بهدور از منازعه آنگونه که پسنديده است، رفع کنند. زماني هم در حوزه انديشه سياسي گفته ميشد اگر انسانها دور از حکومتها زندگي کنند، ميتوانند در تعامل صلحآميز با يکديگر به سر ببرند. به گمان من اين نظريه اساس مهمي ندارد؛ زيرا مناسبات ميان انسانها خالي از نزاع نيست؛ يعني نميشود تصور کنيم انسانها با بيساماني امور خود را اداره کنند. برخي فکر ميکنند آنارشيستها يا رمانتيکها از اين موضوع دفاع ميکنند که نبود حکومت و واگذاري تمام امور به انسانها، يعني رسيدن به آرامش و دوستي؛ درصورتيکه اينطور نيست. گروههاي اجتماعي قومي، سني و اقتصادي با تمنيات متفاوت نسبت به قدرت و سلطه انسانها، هميشه دچار حادثه هستند. گفتمان انقلابي اين تصور را ايجاد ميکند که انسانها از مدار خارج شدهاند و انقلاب ميتواند آنها را در مدار اصليشان
بياورد تا به صلحی پايدار برسند. منظور من از اينکه انسانها در غياب حکومتها دچار بيساماني ميشوند، اين نيست که ذات انسان شرور است؛ بلکه سخن اين است که خواستهها، تمايلات و مناسبات ميان آنها ايجاد نزاع ميکند. مفروض نادرست ديگر به زيست اجتماعي بازميگردد. گفتمان انقلابي عمدتا معطوف به ضديت با رژيم مستقر است. نظامهاي سياسي براي اين ميآيند که بتوانند منازعات ميان انسانها را مديريت کنند. برخي باور دارند حتي حکومتها نیز ميتوانند انسان را به رشد و شکوفايي برسانند که البته اين مديريت در اشکال مختلف بروز ميکند و نگاهش به شيوه محدودکننده و نظامهايي مطلوب است که اين محدوديتها يا خطوط قرمز کمتر باشد. انقلابها خود جزء زايندگان خطوط قرمز هستند».
کاشي: زندگي سياسي بايد چندمنطقي باشد
غلامرضاکاشي در ادامه اين نشست اظهار کرد: «سياست ترکيبي از تعارضهای آزادي، قانون، عدالت، جزء و کل است. زندگي شخصي ما هم ترکيبي از عوامل متعدد متعارض است. اصل زندگي ميدانی چندعاملي متشکل از عوامل ناسازگار است. زندگي با اين ترکيبهاي پيچيده و پر از درد، رنج و زخم ايجاد ميشود و بسياري از آنچه را که انسان ساخته و ترويج داده، اعم از عشق، مهر، دين، ايمان و...، همه در راستاي کاهش بار رنجي است که ميکشيم.
زندگي با وجود تمام سويههاي ناسازگار، قابل تحمل نيست و ما هميشه در کوشش هستيم که تا حدي از بار تعارضها بکاهيم. اگر اهتمام ما براي کمکردن بار اين تعارضها به جايي برسد که زندگي تکمنطقي و عاري از هرگونه تعارضي شود، بيترديد با شکست مواجه ميشويم و تنها راه رهايي از تمام تعارضها مرگ است؛ بنابراين بايد در کاهش اين تعارضها قناعت شود و نبايد تصور شود که ميتوان زندگي را تکمنطقي کرد. در حيات سياسي هم همين موضوع صادق است و سياست ميدانی چندمنطقي است. فلسفههاي سياسي و رژيمهاي سياسي هرکدام بر اصولي از اين تعارضها استوارند و ميخواهند زندگي را تکمنطقي کنند. ما در اين بين دچار دو مهلکه شدهايم؛ يکي از آنها گفتمانی است که ميخواهد شر را بهکلي از زندگي سياسي خارج کند که اين خواسته نفس زندگي سياسي را ميبُرد. گفتمان انقلابي با آرمان انهدام شر قد علم کرده است.
گفتمانهاي انقلابي با اين ايده ظهور ميکنند تا هر بليهاي را از حيات سياسي بزدايند، اما مشکلشان براي تحقق اين مهم آن بود که بايد با زمين و زمان ميجنگيدند تا به مقصود خود نائل شوند. مهلکه دوم ليبراليسم است. ليبراليسم از آنسوي بام افتاد. اين تفکر عليالاصول نافي ستيز و منازعه است و بر فرد تکيه ميکند و هرگونه شرارت را در حيات سياسي نادرست ميداند و به قول بديو به بلاهت شر ميرسد و انگار که در دنيا هيچ چيز جز فرد و حيات خصوصياش وجود ندارد. اين ايده با تمرکز بر فرد به نحوي ديگر به انهدام زندگي سياسي کمک کرد. در اين ديدگاه انگار که هيچچيز جز فرد و زندگي خصوصياش در دنيا وجود ندارد و با تمرکز بر فرد به نحو ديگري به زوال حيات سياسي کمک کرد؛ در صورتي که زندگي سياسي بايد چندمنطقي و نه يکمنطقي باشد».
مدني: صلح وضعي زير سايه قدرت شکل ميگيرد
سعيد مدني هم در ادامه اين جلسه در تشريح انواع صلح گفت: «صلح در ابتدا با صلح منفي شناخته ميشد؛ يعني نبود جنگ اما به تدريج دريافته شد که بايد در تربيت انسانها توجه شود که صلحخواه بشوند. نگرش صلح به اين معني است که در جوامع مفاهيمي مانند صبر، بردباري، تعامل، همبستگي، انتقادپذيري و... ترويج شود. در يک تقسيمبندي ديگر صلح به دو گونه وضعي و طبيعي تقسيم ميشود. صلح وضعي ناظر به شرايطي است که دولتها صلح را تأمين کنند.
به بيان ديگر صلح زير سايه قدرت شکل ميگيرد، اما صلح طبيعي بر اساس نوعي تعادل در جامعه است که در نتيجه آن ظلم، نابرابري و بيعدالتي وجود نداشته باشد. صلح مثبت بيشتر مبتنيبر صلح طبيعي است. با اين ديد اگر جامعهاي ناعادلانه باشد، از مفهوم صلح دور ميشود. در شاخصهاي جهاني ارزيابي صلح بيشتر ناظر به صلح طبيعي است». او در تشريح وضعيت صلح در روزگار کنوني گفت: «وضعيت فعلي ما صلح منفي يا وضعي است؛ دولتمدار است و از طريق نوعي اقتدار حاکميتي اعمال ميشود و بحرانهاي متعدد از اين طريق کنترل ميشوند و در تمام موارد، اعم از اقتصادي، سياسي و اجتماعي هم اين کنترلکنندگي وجود دارد».
پدرام: صلح سلبي دامنهاش ترس دائمي است
مسعود پدرام هم خوانش خود از صلح را اينگونه ارائه کرد: «صلح سلبي دامنهاش اطاعت است تا همزيستي در وضعيت قراردادي ايجاد شود و آن هم از ترس از خشونت ديگري است. اين امر باعث اطاعت محض ميشود تا افراد يک همزيستي داشته باشند. اين بحث به صورتي علمي بيان شده است؛ يعني بحث صلح اجباري يا جنگ نظامي و خشونت مستقيم معنا پيدا ميکند و نبود اين به معناي صلح سلبي است و در مقابل اينها صلح ايجابي قرار دارد که يک خشونت ساختاري در دل خود دارد؛ يعني خشونت فيزيکي اعمال نميشود، اما وضعيتي ايجاد ميشود که به لحاظ اجتماعي، سياسي و فرهنگي افراد تهديد ميشوند. اين يک موضوع اجتماعي است که ممکن است مبناي نژادي يا مربوط به يک ساختار سياسي باشد که در غرب هم ديده شده است. در حقيقت خشونت عرياني در ميان نيست، اما يک ترس دائمي وجود دارد. بحث ديگر اين است که برخي صلح را يک امر مطلق ميدانند که جهانشمول است و برخي ديگر آن را انتزاعي و به صورت حداقلي و خاص ميدانند»... .