|

خانم‌ها، آقايان، خوش آمديد به...

روزي که «آزادي» کامل شد

شرق: به نظر مي‌رسيد گرمي هوا کمي اذيت کند؛ از پيش مقرر شده بود زناني که بليت گرفته‌اند حوالي ساعت 13:13 جلوي درهاي ورودي شرقي ورزشگاه حاضر باشند. آنجا اتفاقا مي‌شد فضاي خانوادگي‌بودن ورزشگاه را حس کرد؛ همان موضوعي که باعث مي‌شد گرمي هوا حس نشود. بسياري از تماشاگراني که مي‌خواستند به ورزشگاه بروند به همراه همسر يا پدر و برادرهايشان آمده بودند. تنها لحظه‌اي که شايد کمي در ورودي‌هاي شرقي ورزشگاه ترافيک ديده شد همان وقت بود، ولي انگار، روز، روز همکاري بود؛ هم زن‌ها و هم مردهايشان که آنها را به محل رسانده بودند نهايت همکاري را کردند تا همه‌چيز طبق برنامه پيش برود. اتوبوس‌هايي که قرار بود زنان را تا ورودي ورزشگاه ببرند هم بدون وقفه و درنگ انجام وظيفه مي‌کردند. کمي آن‌طرف‌تر اما موکبي هم برپا شده بود که از قبل فکر همه‌چيز را کرده بودند. «بالاخره زنان براي اولين‌بار است که مي‌خواهند به ورزشگاه بروند، بايد برايشان کمي خوراکي آماده مي‌کرديم که خداي‌نکرده مشکلي، ضعفي، چيزي برايشان به وجود نيايد». اين را مردي مي‌گفت که خوراکي را در کيسه تحويل زنان مي‌داد؛ هندوانه، ساندويچ پوره سيب‌زميني، خرما و شربت. سوار اتوبوس که مي‌شد، سروکله ليدرها پيدا مي‌شد؛ آنجا چندين نفر را به‌عنوان ليدر گذاشته بودند و آنها تا حدودي مي‌خواستند جدي‌تر از بقيه تذکر بدهند؛ کمي درباره بايدونبايدها حرف زدند، ولي حواسشان بود لحظه‌اي بي‌احترامي به کسي نکنند. «به ما گفته‌اند اين‌طوري بگوييم که خودتان ديگر مراقب باشيد. گفته‌اند از اين به‌بعد قرار است زن‌ها را به ورزشگاه راه بدهند؛ پس بايد همه با هم همکاري کنيم». وارد ورزشگاه که مي‌شدي، چند نفري از قبل روي صندلي نشسته بودند. آن‌طرف‌تر، روي سکوها و تقريبا مي‌شد گفت در تمام ورزشگاه، صندلي‌هاي خالي توي ذوق مي‌زد. صبح روز بازي خبر داده بودند که انگار زن‌ها از اين بازي بيشتر از مردها استقبال کرده‌اند. همان ساعت‌هاي اوليه ورود، مي‌شد اين موضوع را حس کرد. به محض مستقرشدن روي صندلي‌ها، پرچم‌های اهدايي هم از راه رسيدند. به همه هواداران زني که به ورزشگاه آمده بودند، پرچم‌هاي ايران داده شده بود تا ملي‌پوشان را راحت‌تر تشويق کنند. عده‌اي هم اما مجهزتر آمده بودند؛ از پرچم‌هاي بزرگ‌تر گرفته تا ديگر وسايل هواداري؛ کلاه، شال‌گردن، مچ‌بند و عينک‌هاي هواداري که پرچم ايران روي آن نقش بسته بود. بساط رنگ‌کردن دست و صورت به سه رنگ پرچم ايران هم بيرون از ورودي گرم بود. دختران زيادي با علاقه مي‌خواستند نقش سه‌رنگ پرچم را روي صورتشان داشته باشند. استقبال زنان بيشتر و بيشتر مي‌شد؛ بيرون، قبل از ورود به ورزشگاه، دائم در بلندگو مي‌گفتند آنهايي که بليت ندارند لطفا وارد نشوند، ولي گوش بسياري بدهکار نبود. خيلي‌ها آمده بودند تا شانس حضورشان در اين بازي را امتحان کنند. با نزديک‌شدن به زمان بازي، سکوهايي که براي زنان در نظر گرفته شده بود هم تقريبا کامل شدند. مردها هم از راه رسيدند و سفيدي صندلي‌هايي را که چشم را مي‌زد تا حدودي از بين بردند. «خانم‌ها و آقايان خوش آمديد به ...» گفتن همين چند کلمه کوتاه از بلندگوي ورزشگاه آزادي کافي بود تا دوباره زنان حاضر در جايگاه به وجد بيايند؛ هيچ‌وقت در 40 سال اخير، اين‌قدر با جديت از اين بلندگو کلمه «خانم‌ها» پخش نشده بود. زناني که 40 سال آزگار پشت درهاي اين استاديوم باعظمت و پر از خاطره آزادي مانده بودند در آخر با صبري که پيشه کردند، به حق خود رسيدند. «آزادي» در بازي ايران و کامبوج به بانوان اين سرزمين لبخند زد و سلام کرد. همين مورد کافي بود تا يکي از کم‌اهميت‌ترين ديدارهاي تيم ملي فوتبال به ديداري به‌يادماندني تبديل شود. واقعا اگر بليت‌فروشي محدود نبود، به نظر مي‌رسيد زنان مي‌توانستند هر دو طبقه استاديوم را پر کنند.برخلاف رويداد‌هاي نمايشي قبلي، اين‌دفعه تعداد زن‌هايي که بليت خريده‌ بودند از آنهايي که گزينش شده بودند، خيلي بيشتر بود. سه‌هزارو 500 صندلي، آمار واقعي بليت‌فروشي زنان بود که درواقع سهم عمده چهار جايگاه در نظر گرفته شده بود. اين يعني آنکه تلاش‌ها براي فراهم‌شدن ورود زنان به ورزشگاه در ايران، هرچند ناقص، اما نتيجه داده بود؛ اما اتفاق خوب و هيجان‌انگيز وقتي بود که مسئولان برگزارکننده همه را غافلگير کردند و در فاصله چنددقيقه مانده به بازي، يک جايگاه اضافي براي بانوان در نظر گرفتند. تعداد زيادي از زنان علاقه‌مند که نتوانسته بودند به دليل پرشدن ظرفيت جايگاه، بليت اينترنتي بخرند، به ضلع شرقي استاديوم آمده بودند به اين اميد که شايد اجازه ورود به آنها هم داده شود که خوشبختانه با مساعدت مسئولان روبه‌رو شدند. البته در اين بين بودند نفراتي که اين شانس شامل حالشان نشد، اما بليت بازي از غيب برايشان رسيد. پريوش، تماشاچي 65 ساله‌اي بود که ساعت‌ها قبل از بازي به ورزشگاه آزادي آمده بود به اين اميد که به يک واسطه‌اي بليت بازي را بگيرد. او مثل بقيه زناني که به ورزشگاه آمده بودند، پرچم ايران را به دست داشت و روي گونه‌اش هم همان سه رنگ را نقاشي کرده بود. او در گفت‌وگوي کوتاهي که با «شرق» داشت، از ورودش به استاديوم گفت: «من از جواني‌ام عاشق فوتبال بودم. زماني که 22 سالم بود با برادرم مي‌رفتيم امجديه و فوتبال مي‌ديدم. برادرم طرفدار تيم تاج بود و من پرسپوليسي بودم. وقتي شنيدم اجازه داده‌اند خانم‌ها مي‌توانند بازي‌هاي ملي را ببينند، انگار آن سال و روزها برايم دوباره زنده شد و با خودم گفتم هرطور شده بايد به آزادي بروم. متأسفانه نتوانستم اينترنتي بليت بخرم. آمده‌ام دم در استاديوم ايستاده‌ام تا ببينم چه مي‌شود. وقتي شلوغي جمعيت را ديدم، با خودم گفتم فقط از غيب بايد بليت بازي به من برسد که ناگهان ديدم خانمي بليت در دست آمد و گفت مشکلي برايش پيش آمده و نمي‌تواند اين بازي را ببيند و بليتش را به من داد. خدا کند اين اتفاق ادامه‌دار باشد. چرا نبايد ما هم مثل بقيه شاد باشيم و شادي کنيم؟» ازآنجاکه زنان براي اولين‌بار بود با اين تعداد پايشان به ورزشگاه باز مي‌شد، در تشويق‌کردن به‌صورت هماهنگ مشکلاتي داشتند؛ ليدرها هم که به نظر مي‌رسيد اولين تجربه‌شان است، در اين زمينه نمي‌توانستند کاري کنند؛ اما سرانجام زنان خوش‌ذوق سليقه به خرج مي‌دادند و خودشان در لحظه شعار مي‌ساختند و سر مي‌دادند، به‌طوري‌که دست آخر به نظر مي‌رسيد ليدرها سعي مي‌کردند خودشان را با زناني که شعار سرمي‌دادند هماهنگ کنند. استاديوم آزادي، پنجشنبه روزي را به خود ديد که کمتر زماني آن را به خود ديده بود. جاي خالي اين حجم از شور و نشاط مدت‌ها بود که در بزرگ‌ترين ورزشگاه کشور ديده نمي‌شد. براي خيلي‌ها باور اين موضوع که روزي زنان و دختران ايراني از کودک تا ميان‌سال با هر تيپ و قيافه‌اي بتوانند رنگ استاديوم فوتبال را ببينند، خيلي سخت بود؛ اما بالاخره شد. حضور زنان در استاديوم‌ها بيشتر از اينکه براي آنها جنبه ورزشي داشته باشد، در بعد اجتماعي خيلي اهميت داشت، چراکه به‌عنوان قشري که نيمي از جامعه را تشکيل مي‌دهند، آن را حقوق شهروندي و مطالبه اجتماعي خود مي‌دانند. بيشتر زنان و دختراني که به تماشاي بازي ايران و کامبوج آمده بودند، فارغ از علاقه‌مندي‌شان به محبوب‌ترين ورزش دنيا، آمده بودند تا حق خودشان را از جامعه بگيرند.نيايش، دانشجوي 23ساله رشته سينما که در بين تماشاگران حضور داشت، يکي از همان‌هايي بود که مي‌گفت براي گرفتن حقش آمده است: «من خيلي علاقه زيادي به فوتبال ندارم. فقط آمده بودم تا حقم را بگيرم. آمدم تا به همه ثابت کنم ما هم بايد مثل مردان حقوق يکسان داشته باشيم و ديده شويم. من نيامدم شعارهاي هنجارشکن بدهم. من آمدم با يک رفتار مسالمت‌آميز نشان بدهم که هيچ تنش و مشکلي براي جامعه ندارم. مسئولان خودشان ديدند که هيچ اتفاقي در اين بازي نيفتاد. هيچ برخورد زشتي از خانم‌ها سر نزد. همه‌چيز به ‌همين ‌سادگي پيش رفت». ماهانا دختر 29ساله‌اي که پرچم ايران را دور تنش کشيده بود و کلاهي نیز به همان سه رنگ بر سر داشت، کاملا از جنس فوتبال بود؛ او بازيکن فوتسال است و تجربه حضور در تيم‌هاي باشگاهي را دارد. ماهانا که خيلي سخت توانسته بليت بازي را بگيرد، به «شرق» می‌گوید: «واقعا خيلي سخت بليت گرفتم. نشسته بودم پاي کامپيوتر و تندتند سايت بليت‌فروشي را رفرش مي‌کردم تا يک جا خالي شود و من بتوانم بليت بگيرم که خدا را شکر توانستم. من خودم، بازيکن فوتسال هستم و عاشق اين رشته. هميشه آرزو داشتم از نزديک بازي مردان را ببينم. خوشحالم كه اين اتفاق افتاد. خيلي حس خوبي دارم. پر از هيجانم. فقط خدا کند حمايت کنند و به همين يک بازي ختم نشود. من بازيگر تئاتر هستم و خودم يک متن را نوشته‌ام و دارم يک تئاتر براي فوتسال بانوان درست مي‌کنم». عسل نيز دختربچه 10ساله‌اي بود که همراه مادرش به استاديوم آمده بود. او از ابتدا تا انتهاي بازي با هيجان خاصي مشغول به تشويق بود و بوق مي‌زد. عسل به «شرق» گفت: «اين براي دومين‌بار است که به استاديوم مي‌آييم. بار اول پنج سالم بود که با پدرم به آزادي آمدم و بازي پرسپوليس - استقلال را ديدم؛ اما بعد از آن بزرگ شدم و ديگر نتوانستم به استاديوم بيايم. من در يک خانواده فوتبالي بزرگ شده‌ام و به اين ورزش خيلي علاقه دارم». 18 مهر 1398 نه‌تنها روزي خاطره‌انگيز در فوتبال کشور خواهد بود، بلکه براي هميشه در ياد و خاطره زنان ايراني خواهند ماند. آنها بدون اينکه ممنوعيتي در برابر خود داشته باشند، به استاديوم رفتند، بوق زدند و جيغ و هورا کشيدند و يک روز پرنشاط را تجربه کردند. البته که مسئولان برگزارکننده از نيروهاي امنيتي و انتظامي تا عوامل فدراسيون فوتبال و وزارت ورزش، با برخورد محترمانه و حرفه‌اي خود که تا پيش از اين کم‌نظير بوده در به‌وجودآوردن اين روز زيبا تأثير بسزايي داشتند. به اين اميد که حضور زنان در استاديوم‌هاي فوتبال ادامه داشته باشد.

شرق: به نظر مي‌رسيد گرمي هوا کمي اذيت کند؛ از پيش مقرر شده بود زناني که بليت گرفته‌اند حوالي ساعت 13:13 جلوي درهاي ورودي شرقي ورزشگاه حاضر باشند. آنجا اتفاقا مي‌شد فضاي خانوادگي‌بودن ورزشگاه را حس کرد؛ همان موضوعي که باعث مي‌شد گرمي هوا حس نشود. بسياري از تماشاگراني که مي‌خواستند به ورزشگاه بروند به همراه همسر يا پدر و برادرهايشان آمده بودند. تنها لحظه‌اي که شايد کمي در ورودي‌هاي شرقي ورزشگاه ترافيک ديده شد همان وقت بود، ولي انگار، روز، روز همکاري بود؛ هم زن‌ها و هم مردهايشان که آنها را به محل رسانده بودند نهايت همکاري را کردند تا همه‌چيز طبق برنامه پيش برود. اتوبوس‌هايي که قرار بود زنان را تا ورودي ورزشگاه ببرند هم بدون وقفه و درنگ انجام وظيفه مي‌کردند. کمي آن‌طرف‌تر اما موکبي هم برپا شده بود که از قبل فکر همه‌چيز را کرده بودند. «بالاخره زنان براي اولين‌بار است که مي‌خواهند به ورزشگاه بروند، بايد برايشان کمي خوراکي آماده مي‌کرديم که خداي‌نکرده مشکلي، ضعفي، چيزي برايشان به وجود نيايد». اين را مردي مي‌گفت که خوراکي را در کيسه تحويل زنان مي‌داد؛ هندوانه، ساندويچ پوره سيب‌زميني، خرما و شربت. سوار اتوبوس که مي‌شد، سروکله ليدرها پيدا مي‌شد؛ آنجا چندين نفر را به‌عنوان ليدر گذاشته بودند و آنها تا حدودي مي‌خواستند جدي‌تر از بقيه تذکر بدهند؛ کمي درباره بايدونبايدها حرف زدند، ولي حواسشان بود لحظه‌اي بي‌احترامي به کسي نکنند. «به ما گفته‌اند اين‌طوري بگوييم که خودتان ديگر مراقب باشيد. گفته‌اند از اين به‌بعد قرار است زن‌ها را به ورزشگاه راه بدهند؛ پس بايد همه با هم همکاري کنيم». وارد ورزشگاه که مي‌شدي، چند نفري از قبل روي صندلي نشسته بودند. آن‌طرف‌تر، روي سکوها و تقريبا مي‌شد گفت در تمام ورزشگاه، صندلي‌هاي خالي توي ذوق مي‌زد. صبح روز بازي خبر داده بودند که انگار زن‌ها از اين بازي بيشتر از مردها استقبال کرده‌اند. همان ساعت‌هاي اوليه ورود، مي‌شد اين موضوع را حس کرد. به محض مستقرشدن روي صندلي‌ها، پرچم‌های اهدايي هم از راه رسيدند. به همه هواداران زني که به ورزشگاه آمده بودند، پرچم‌هاي ايران داده شده بود تا ملي‌پوشان را راحت‌تر تشويق کنند. عده‌اي هم اما مجهزتر آمده بودند؛ از پرچم‌هاي بزرگ‌تر گرفته تا ديگر وسايل هواداري؛ کلاه، شال‌گردن، مچ‌بند و عينک‌هاي هواداري که پرچم ايران روي آن نقش بسته بود. بساط رنگ‌کردن دست و صورت به سه رنگ پرچم ايران هم بيرون از ورودي گرم بود. دختران زيادي با علاقه مي‌خواستند نقش سه‌رنگ پرچم را روي صورتشان داشته باشند. استقبال زنان بيشتر و بيشتر مي‌شد؛ بيرون، قبل از ورود به ورزشگاه، دائم در بلندگو مي‌گفتند آنهايي که بليت ندارند لطفا وارد نشوند، ولي گوش بسياري بدهکار نبود. خيلي‌ها آمده بودند تا شانس حضورشان در اين بازي را امتحان کنند. با نزديک‌شدن به زمان بازي، سکوهايي که براي زنان در نظر گرفته شده بود هم تقريبا کامل شدند. مردها هم از راه رسيدند و سفيدي صندلي‌هايي را که چشم را مي‌زد تا حدودي از بين بردند. «خانم‌ها و آقايان خوش آمديد به ...» گفتن همين چند کلمه کوتاه از بلندگوي ورزشگاه آزادي کافي بود تا دوباره زنان حاضر در جايگاه به وجد بيايند؛ هيچ‌وقت در 40 سال اخير، اين‌قدر با جديت از اين بلندگو کلمه «خانم‌ها» پخش نشده بود. زناني که 40 سال آزگار پشت درهاي اين استاديوم باعظمت و پر از خاطره آزادي مانده بودند در آخر با صبري که پيشه کردند، به حق خود رسيدند. «آزادي» در بازي ايران و کامبوج به بانوان اين سرزمين لبخند زد و سلام کرد. همين مورد کافي بود تا يکي از کم‌اهميت‌ترين ديدارهاي تيم ملي فوتبال به ديداري به‌يادماندني تبديل شود. واقعا اگر بليت‌فروشي محدود نبود، به نظر مي‌رسيد زنان مي‌توانستند هر دو طبقه استاديوم را پر کنند.برخلاف رويداد‌هاي نمايشي قبلي، اين‌دفعه تعداد زن‌هايي که بليت خريده‌ بودند از آنهايي که گزينش شده بودند، خيلي بيشتر بود. سه‌هزارو 500 صندلي، آمار واقعي بليت‌فروشي زنان بود که درواقع سهم عمده چهار جايگاه در نظر گرفته شده بود. اين يعني آنکه تلاش‌ها براي فراهم‌شدن ورود زنان به ورزشگاه در ايران، هرچند ناقص، اما نتيجه داده بود؛ اما اتفاق خوب و هيجان‌انگيز وقتي بود که مسئولان برگزارکننده همه را غافلگير کردند و در فاصله چنددقيقه مانده به بازي، يک جايگاه اضافي براي بانوان در نظر گرفتند. تعداد زيادي از زنان علاقه‌مند که نتوانسته بودند به دليل پرشدن ظرفيت جايگاه، بليت اينترنتي بخرند، به ضلع شرقي استاديوم آمده بودند به اين اميد که شايد اجازه ورود به آنها هم داده شود که خوشبختانه با مساعدت مسئولان روبه‌رو شدند. البته در اين بين بودند نفراتي که اين شانس شامل حالشان نشد، اما بليت بازي از غيب برايشان رسيد. پريوش، تماشاچي 65 ساله‌اي بود که ساعت‌ها قبل از بازي به ورزشگاه آزادي آمده بود به اين اميد که به يک واسطه‌اي بليت بازي را بگيرد. او مثل بقيه زناني که به ورزشگاه آمده بودند، پرچم ايران را به دست داشت و روي گونه‌اش هم همان سه رنگ را نقاشي کرده بود. او در گفت‌وگوي کوتاهي که با «شرق» داشت، از ورودش به استاديوم گفت: «من از جواني‌ام عاشق فوتبال بودم. زماني که 22 سالم بود با برادرم مي‌رفتيم امجديه و فوتبال مي‌ديدم. برادرم طرفدار تيم تاج بود و من پرسپوليسي بودم. وقتي شنيدم اجازه داده‌اند خانم‌ها مي‌توانند بازي‌هاي ملي را ببينند، انگار آن سال و روزها برايم دوباره زنده شد و با خودم گفتم هرطور شده بايد به آزادي بروم. متأسفانه نتوانستم اينترنتي بليت بخرم. آمده‌ام دم در استاديوم ايستاده‌ام تا ببينم چه مي‌شود. وقتي شلوغي جمعيت را ديدم، با خودم گفتم فقط از غيب بايد بليت بازي به من برسد که ناگهان ديدم خانمي بليت در دست آمد و گفت مشکلي برايش پيش آمده و نمي‌تواند اين بازي را ببيند و بليتش را به من داد. خدا کند اين اتفاق ادامه‌دار باشد. چرا نبايد ما هم مثل بقيه شاد باشيم و شادي کنيم؟» ازآنجاکه زنان براي اولين‌بار بود با اين تعداد پايشان به ورزشگاه باز مي‌شد، در تشويق‌کردن به‌صورت هماهنگ مشکلاتي داشتند؛ ليدرها هم که به نظر مي‌رسيد اولين تجربه‌شان است، در اين زمينه نمي‌توانستند کاري کنند؛ اما سرانجام زنان خوش‌ذوق سليقه به خرج مي‌دادند و خودشان در لحظه شعار مي‌ساختند و سر مي‌دادند، به‌طوري‌که دست آخر به نظر مي‌رسيد ليدرها سعي مي‌کردند خودشان را با زناني که شعار سرمي‌دادند هماهنگ کنند. استاديوم آزادي، پنجشنبه روزي را به خود ديد که کمتر زماني آن را به خود ديده بود. جاي خالي اين حجم از شور و نشاط مدت‌ها بود که در بزرگ‌ترين ورزشگاه کشور ديده نمي‌شد. براي خيلي‌ها باور اين موضوع که روزي زنان و دختران ايراني از کودک تا ميان‌سال با هر تيپ و قيافه‌اي بتوانند رنگ استاديوم فوتبال را ببينند، خيلي سخت بود؛ اما بالاخره شد. حضور زنان در استاديوم‌ها بيشتر از اينکه براي آنها جنبه ورزشي داشته باشد، در بعد اجتماعي خيلي اهميت داشت، چراکه به‌عنوان قشري که نيمي از جامعه را تشکيل مي‌دهند، آن را حقوق شهروندي و مطالبه اجتماعي خود مي‌دانند. بيشتر زنان و دختراني که به تماشاي بازي ايران و کامبوج آمده بودند، فارغ از علاقه‌مندي‌شان به محبوب‌ترين ورزش دنيا، آمده بودند تا حق خودشان را از جامعه بگيرند.نيايش، دانشجوي 23ساله رشته سينما که در بين تماشاگران حضور داشت، يکي از همان‌هايي بود که مي‌گفت براي گرفتن حقش آمده است: «من خيلي علاقه زيادي به فوتبال ندارم. فقط آمده بودم تا حقم را بگيرم. آمدم تا به همه ثابت کنم ما هم بايد مثل مردان حقوق يکسان داشته باشيم و ديده شويم. من نيامدم شعارهاي هنجارشکن بدهم. من آمدم با يک رفتار مسالمت‌آميز نشان بدهم که هيچ تنش و مشکلي براي جامعه ندارم. مسئولان خودشان ديدند که هيچ اتفاقي در اين بازي نيفتاد. هيچ برخورد زشتي از خانم‌ها سر نزد. همه‌چيز به ‌همين ‌سادگي پيش رفت». ماهانا دختر 29ساله‌اي که پرچم ايران را دور تنش کشيده بود و کلاهي نیز به همان سه رنگ بر سر داشت، کاملا از جنس فوتبال بود؛ او بازيکن فوتسال است و تجربه حضور در تيم‌هاي باشگاهي را دارد. ماهانا که خيلي سخت توانسته بليت بازي را بگيرد، به «شرق» می‌گوید: «واقعا خيلي سخت بليت گرفتم. نشسته بودم پاي کامپيوتر و تندتند سايت بليت‌فروشي را رفرش مي‌کردم تا يک جا خالي شود و من بتوانم بليت بگيرم که خدا را شکر توانستم. من خودم، بازيکن فوتسال هستم و عاشق اين رشته. هميشه آرزو داشتم از نزديک بازي مردان را ببينم. خوشحالم كه اين اتفاق افتاد. خيلي حس خوبي دارم. پر از هيجانم. فقط خدا کند حمايت کنند و به همين يک بازي ختم نشود. من بازيگر تئاتر هستم و خودم يک متن را نوشته‌ام و دارم يک تئاتر براي فوتسال بانوان درست مي‌کنم». عسل نيز دختربچه 10ساله‌اي بود که همراه مادرش به استاديوم آمده بود. او از ابتدا تا انتهاي بازي با هيجان خاصي مشغول به تشويق بود و بوق مي‌زد. عسل به «شرق» گفت: «اين براي دومين‌بار است که به استاديوم مي‌آييم. بار اول پنج سالم بود که با پدرم به آزادي آمدم و بازي پرسپوليس - استقلال را ديدم؛ اما بعد از آن بزرگ شدم و ديگر نتوانستم به استاديوم بيايم. من در يک خانواده فوتبالي بزرگ شده‌ام و به اين ورزش خيلي علاقه دارم». 18 مهر 1398 نه‌تنها روزي خاطره‌انگيز در فوتبال کشور خواهد بود، بلکه براي هميشه در ياد و خاطره زنان ايراني خواهند ماند. آنها بدون اينکه ممنوعيتي در برابر خود داشته باشند، به استاديوم رفتند، بوق زدند و جيغ و هورا کشيدند و يک روز پرنشاط را تجربه کردند. البته که مسئولان برگزارکننده از نيروهاي امنيتي و انتظامي تا عوامل فدراسيون فوتبال و وزارت ورزش، با برخورد محترمانه و حرفه‌اي خود که تا پيش از اين کم‌نظير بوده در به‌وجودآوردن اين روز زيبا تأثير بسزايي داشتند. به اين اميد که حضور زنان در استاديوم‌هاي فوتبال ادامه داشته باشد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها