اشك و شوق در سكوهاي ورزشگاه
گيسو فغفوري
هنوز كوفته آنهمه دستزدن، جيغكشيدن و پرچم تكاندادن هستم و گوشم پر است از صداي بوق و شيپور. تجربه در ورزشگاهبودن و تماشاي فوتبال از نزديك منحصربهفرد است. تجربه اين بار، با بار قبل-سال 84 بازي ايران و بحرين- فرق داشت. نمیدانم به خاطر جمعيت كم ورزشگاه و آن حجم زیاد صندلیهای خالی جايگاههاي روبهرو بود یا تعداد زیاد ما زنان یا هیجان ذخيرهشده اينهمه سال كه به دغدغه و رسيدن به حقوق شهروندي تبدیل شده بود. نميدانم به خاطر غمِ نبودن دختري بود كه جانش را داده بود و ما فرياد ميزديم «جايت خالي» يا به خاطر ناراحتي بابت آن تعدادي كه «با آنهمه جاي خالي جا نداشتند و پشت در ورزشگاه ماندند» يا به خاطر اين حس مركز توجهبودن به خاطر يك ممنوعيت 40ساله. ما وارد يك دورهمي بزرگ شده بوديم. ورزشگاه پر بود از چهرههاي آشناي زناني كه ميشناختيم و نميشناختيم. زنان چه موسفيدها، چه چادريها، چه دختران جوان، بر صورتشان پرچم ايران نقش بسته بود يا پرچم يا نشانهاي از ايران داشتيم و با هيجان و اشك نظارهگر اطراف بوديم. كاملا درست است که ديدن آن تونل، ديدن آن چمن سبز از مسيري كه رد ميشويم و نشستن بر روي آن سكوها همه هيجانانگيز است. درست است كه اين بار حضوري نمايشي داشتيم. درست است كه اين بار با وجود آنهمه سكوي خالي فقط سههزارو 500 بليت فروخته شد و تعداد زيادي اتوبوس به صورت ويژه از جلوي ما رد شدند و به جايگاهها رفتند، درست است كه زنان اصلاحطلب نماينده و زنان سفير و خانوادههاي بازيكنان به صورت مجزا در ورزشگاه حضور داشتند. درست است كه به دليل حضور دو خانم نماينده فيفا يا به هر دليل ديگري در طول مسير از ورودي تا جايگاه سبب ميشد تا مأموران و مجريان رفتاري محترمانهتر با ما داشته باشند. درست است كه دختر جواني در اتوبوس بين پاركينگ تا جايگاه از طرف فدراسيون با صداي گرفته و كلفتشده بر سرمان داد ميزد كه شعار سياسي ندهيد، فحش ندهيد، پلاكارد با خودتان نداشته باشيد و... . عجيب بود؛ اما با آن كنار آمديم. بسياري از ما كه روز پنجشنبه 18 مهر بر آن سكوها نشسته بوديم، پر بوديم از غم، غصه، اشك فروخفته و رنجيده از رفتاري كه سالها سبب شده بود تا از حق ورزشگاهرفتن و بليتخريدن و حضور در اين شادي و هيجان همگاني محروم شویم. در لحظات بسياري به ياد كساني بوديم كه جايشان خالي بود، كساني كه پشت در ايستاده بودند و نتوانسته بودند به ورزشگاه بيايند، كساني كه يك هفته منتظر بودند تا سايت باز شود و كساني كه معتقد بودند هرگونه فنسكشي بياحترامي به زنان است. ما در تمام لحظههايي كه فرياد ميزديم، پرچم را تكان ميداديم، موج مكزيكي رفتيم؛ هرچند بهاشتباه و بهسختي، تشويقي ايسلندي كردن را به ياد داشتيم. راه پیداکردن زنها به ورزشگاه دستاورد بزرگی نبود؛ اما ارزشمند بود. اگر نبود همت زنان، همين اندك را به دست نميآورديم. دغدغهاي كه شايد براي كمتر از يك درصد زنان بود، اكنون تبديل به يك مطالبه جمعي و يك حق شهروندي شده بود. يك درس كه فراموش نكنيم اين رسم است كه خواستههايمان را با مرارت و مداومت به دست آوريم. همه اين فكرها و چالشهاي ذهني با آغاز مسابقه رنگ باخت، باور نميكرديم حتي بازي با اين تيم دستچندمي جهان اينقدر هيجانانگيز باشد. باور نميكرديم كه ديدن رفتن توپ به دروازه اينقدر كيف داشته باشد. بار اولمان بود و دیدن صحنه گل از نزدیک خیلی کیف داشت، موج مکزیکیرفتن، دادن پرچم به بالاي جايگاه، یکصدا شعاردادن و جای خالی سحر را یادآوریکردن، حتی هوکردن و بوق اعتراضيزدن حال ديگري داشت. بلد نبوديم زننده گل را تشويق كنيم، همانطور كه بازيكنان تيم ملي دفعههاي اول و دوم به هر دليلي نميخواستند باور كنند كه زنان هم در جايگاه هستند. كمي بعدتر انگار باورشان شد يا محدوديت را سعي كردند كنار بزنند. هرچند آخرش آن لحظه حضور در جايگاه و تشكر از زنان اتفاق افتاد. همان زناني كه صداوسيما يادش رفته بود يا دوست نداشت در ابتدا آنها را در قاب تلويزيون نشان دهد. همان زناني كه با حضورشان به چنين بازيای رنگ ديگري دادند. همان زناني كه دست آخر و بعد از تشويق تمامقد بازيكنان تيم ملي، جايگاه را تميز كردند و تحويل دادند. همان زناني كه به اميد اينكه باز هم به آنجا بيايند، فرياد زدند آزادي منتظرمان بمان. بودن در ورزشگاه و ديدن فوتبال از نزديك حسوحال دیگری دارد. همان حسوحالي كه بخشي از آن در تصاوير منتشرشده، در توييتها و لايوهاي اينستاگرام و... به تصوير كشيده شد و بسيار پررنگتر از صداي بوقزناني بود كه پشت در استاديوم مانده بودند. شايد اين سؤالها تا سالها بيجواب بماند: با حضور زنان در ورزشگاه، كدام بخش دچار مشكل شد؟ زمینه چه گناهي فراهم شد؟ چه آسيبي به حيثيت زنان وارد شد؟ دل بسياري از زنان حضور در بازيهاي ليگ و تجربه هواداري را ميخواهد.
هنوز كوفته آنهمه دستزدن، جيغكشيدن و پرچم تكاندادن هستم و گوشم پر است از صداي بوق و شيپور. تجربه در ورزشگاهبودن و تماشاي فوتبال از نزديك منحصربهفرد است. تجربه اين بار، با بار قبل-سال 84 بازي ايران و بحرين- فرق داشت. نمیدانم به خاطر جمعيت كم ورزشگاه و آن حجم زیاد صندلیهای خالی جايگاههاي روبهرو بود یا تعداد زیاد ما زنان یا هیجان ذخيرهشده اينهمه سال كه به دغدغه و رسيدن به حقوق شهروندي تبدیل شده بود. نميدانم به خاطر غمِ نبودن دختري بود كه جانش را داده بود و ما فرياد ميزديم «جايت خالي» يا به خاطر ناراحتي بابت آن تعدادي كه «با آنهمه جاي خالي جا نداشتند و پشت در ورزشگاه ماندند» يا به خاطر اين حس مركز توجهبودن به خاطر يك ممنوعيت 40ساله. ما وارد يك دورهمي بزرگ شده بوديم. ورزشگاه پر بود از چهرههاي آشناي زناني كه ميشناختيم و نميشناختيم. زنان چه موسفيدها، چه چادريها، چه دختران جوان، بر صورتشان پرچم ايران نقش بسته بود يا پرچم يا نشانهاي از ايران داشتيم و با هيجان و اشك نظارهگر اطراف بوديم. كاملا درست است که ديدن آن تونل، ديدن آن چمن سبز از مسيري كه رد ميشويم و نشستن بر روي آن سكوها همه هيجانانگيز است. درست است كه اين بار حضوري نمايشي داشتيم. درست است كه اين بار با وجود آنهمه سكوي خالي فقط سههزارو 500 بليت فروخته شد و تعداد زيادي اتوبوس به صورت ويژه از جلوي ما رد شدند و به جايگاهها رفتند، درست است كه زنان اصلاحطلب نماينده و زنان سفير و خانوادههاي بازيكنان به صورت مجزا در ورزشگاه حضور داشتند. درست است كه به دليل حضور دو خانم نماينده فيفا يا به هر دليل ديگري در طول مسير از ورودي تا جايگاه سبب ميشد تا مأموران و مجريان رفتاري محترمانهتر با ما داشته باشند. درست است كه دختر جواني در اتوبوس بين پاركينگ تا جايگاه از طرف فدراسيون با صداي گرفته و كلفتشده بر سرمان داد ميزد كه شعار سياسي ندهيد، فحش ندهيد، پلاكارد با خودتان نداشته باشيد و... . عجيب بود؛ اما با آن كنار آمديم. بسياري از ما كه روز پنجشنبه 18 مهر بر آن سكوها نشسته بوديم، پر بوديم از غم، غصه، اشك فروخفته و رنجيده از رفتاري كه سالها سبب شده بود تا از حق ورزشگاهرفتن و بليتخريدن و حضور در اين شادي و هيجان همگاني محروم شویم. در لحظات بسياري به ياد كساني بوديم كه جايشان خالي بود، كساني كه پشت در ايستاده بودند و نتوانسته بودند به ورزشگاه بيايند، كساني كه يك هفته منتظر بودند تا سايت باز شود و كساني كه معتقد بودند هرگونه فنسكشي بياحترامي به زنان است. ما در تمام لحظههايي كه فرياد ميزديم، پرچم را تكان ميداديم، موج مكزيكي رفتيم؛ هرچند بهاشتباه و بهسختي، تشويقي ايسلندي كردن را به ياد داشتيم. راه پیداکردن زنها به ورزشگاه دستاورد بزرگی نبود؛ اما ارزشمند بود. اگر نبود همت زنان، همين اندك را به دست نميآورديم. دغدغهاي كه شايد براي كمتر از يك درصد زنان بود، اكنون تبديل به يك مطالبه جمعي و يك حق شهروندي شده بود. يك درس كه فراموش نكنيم اين رسم است كه خواستههايمان را با مرارت و مداومت به دست آوريم. همه اين فكرها و چالشهاي ذهني با آغاز مسابقه رنگ باخت، باور نميكرديم حتي بازي با اين تيم دستچندمي جهان اينقدر هيجانانگيز باشد. باور نميكرديم كه ديدن رفتن توپ به دروازه اينقدر كيف داشته باشد. بار اولمان بود و دیدن صحنه گل از نزدیک خیلی کیف داشت، موج مکزیکیرفتن، دادن پرچم به بالاي جايگاه، یکصدا شعاردادن و جای خالی سحر را یادآوریکردن، حتی هوکردن و بوق اعتراضيزدن حال ديگري داشت. بلد نبوديم زننده گل را تشويق كنيم، همانطور كه بازيكنان تيم ملي دفعههاي اول و دوم به هر دليلي نميخواستند باور كنند كه زنان هم در جايگاه هستند. كمي بعدتر انگار باورشان شد يا محدوديت را سعي كردند كنار بزنند. هرچند آخرش آن لحظه حضور در جايگاه و تشكر از زنان اتفاق افتاد. همان زناني كه صداوسيما يادش رفته بود يا دوست نداشت در ابتدا آنها را در قاب تلويزيون نشان دهد. همان زناني كه با حضورشان به چنين بازيای رنگ ديگري دادند. همان زناني كه دست آخر و بعد از تشويق تمامقد بازيكنان تيم ملي، جايگاه را تميز كردند و تحويل دادند. همان زناني كه به اميد اينكه باز هم به آنجا بيايند، فرياد زدند آزادي منتظرمان بمان. بودن در ورزشگاه و ديدن فوتبال از نزديك حسوحال دیگری دارد. همان حسوحالي كه بخشي از آن در تصاوير منتشرشده، در توييتها و لايوهاي اينستاگرام و... به تصوير كشيده شد و بسيار پررنگتر از صداي بوقزناني بود كه پشت در استاديوم مانده بودند. شايد اين سؤالها تا سالها بيجواب بماند: با حضور زنان در ورزشگاه، كدام بخش دچار مشكل شد؟ زمینه چه گناهي فراهم شد؟ چه آسيبي به حيثيت زنان وارد شد؟ دل بسياري از زنان حضور در بازيهاي ليگ و تجربه هواداري را ميخواهد.