مغز منعطف ما
سيدهضحي حسينينصر. كارشناس ارشد روانشناسي باليني-كارشناس زيستشناسي
سال گذشته ترجمه کتاب خوب Your Brain: The Missing Manual نوشته متیو مکدونالد از سوی انتشارات فرهنگ معاصر با ترجمه روان محمدرضا باطنی منتشر شد. در پشت جلد کتاب آمده است: «این کتاب درباره توده مرطوب و درهمتنیدهای از بافت سلولی است که مغز نامیده میشود. این کتاب به ما میگوید که چرا مغز عهدهدار همهچیز است: از عشق واقعی گرفته تا بیرونکشیدن شما از تختخواب در صبحگاه. این کتاب درباره این است که ما چگونه فکر میکنیم، چگونه احساس میکنیم و چرا نمیتوانیم جلوی خودمان را بگیریم و از برداشتن تکه دوم کیک شکلاتی خودداری میکنیم. این کتاب به شما میآموزد که چگونه خوب بخوابید، به شما هشدار میدهد که هیچوقت به خاطرهای اعتماد نکنید و برای شما توضیح میدهد که هرقدر هم آدم موفقی باشید، احتمالا هیچوقت خوشحالتر از آنچه فعلا هستید، نخواهید بود».
کتاب «مغز ما» در 10 فصل با عناوین ذیل تنظیم شده است: نگاهی گذرا به ساخت و کار مغز، تغذیه سالم، خواب، ادراک، حافظه، هیجان، خرد، شخصیت، پیکار دو جنس و مغز بالنده. در هر فصل پس از توضیحات لازم درباره موضوع مربوط به آن، راهکارهای عملی ساده با عنوان «جنبه کاربردی عصبپژوهی» برای بهبود عملکرد مغز و در پی آن بالابردن کیفیت زندگی فردی آورده شده است؛ برای مثال در فصل هیجان راهکارهایی درباره اینکه چطور احساس لذت را کِش دهیم آمده است: همانگونه که مغز نسبت به محرکی که بهطور مداوم و پیوسته ارائه شود بیاعتنا میشود، به لذتی که طولانی باشد نیز عادت کرده و به آن واکنشی نشان نمیدهد. برخی مطالعات نشان دادهاند که تقریبا «سه ماه» طول میکشد تا یک تغییر بسیار بزرگ به امری عادی تبدیل شود، بهطوریکه تغییر مکان از واحد مسکونی کوچک و نمور به قصری مجلل یا حتی عشق آتشین دو دلدار نیز پس از گذشت مدتی کمتر از دو سال فروکش خواهد کرد و به پیوندی آرام و بیهیاهو تبدیل خواهد شد. چطور چنین چیزی توجیه میشود؟ با کمک نظریه شادمانی ثابت. میزان شادمانی هر فرد یک ویژگی بنیادی در شخصیت اوست و مغز تلاش میکند به هر قیمتی که میتواند عنان را
بهسوی شادمانی ثابت بکشاند؛؛ بااینحال راهکارهایی وجود دارند تا به کمک آنها بتوان احساس لذت را کِش داد. ابتدا اینکه باید سرچشمه لذت را تغییر داد. اگر میخواهیم سرخوشیمان ادامه داشته باشد، باید یاد بگیریم از یک مسیر نورونی به مسیر نورونی دیگر برویم، یعنی «سرچشمه لذت را تغییر دهیم». مثلا روز را با گوشدادن به موسیقی مورد علاقهمان آغاز کنیم، بعد بیرون برویم و به تماشای منظره غروب بنشینیم و کسی را که دوست داریم در آغوش بگیریم. راهکار بعدی مکدونالد من باب کشدادن لذت این است که «خیلی متوقع نباشیم». باید انتظار این را که لذتهای ما کوتاهمدت باشند داشته باشیم. آن وقت است که مأیوس نمیشویم و در پی سرگرمی تازه عجیبوغریب نمیرویم. او راههای مختلف دیگری نیز برای شادکردن ما توصیه میکند. گرچه ممکن است بسیاری از اساس با آن مخالف باشند، اما گاه میتوان مغز را فریب داد. بااینحال این واقعیت همیشه به وقت خود باقی است که در نهایت مغز است که تصمیم میگیرد چه چیز مایه خوشحالی است و چه چیز نه. اما خبر خوش قبل از نتیجهگیری آنکه محکوم هستیم تا بهصورت رباتهایی بیفکر درآییم که همواره در جستوجوی لذتهای جسمانی هستند.
باید بدانیم از این توانایی برخورداریم که روی فعالیتهایی که مغزمان آن را سودمندتر میداند، تأثیر بگذاریم. درخور توجه است که مرکز لذت در مغز به محرکهای خوشایندی که به اندازه غذا، سکس و آسایش ملموس نیستند نیز واکنش نشان میدهد؛ برای مثال مطالعات نشان میدهند وقتی انتظار داریم پول به دستمان برسد، هسته اَکومبنس در مغز روشن میشود (این حالت در رفتارهای ناشی از اعتیاد و قمار تا بازیهای کامپیوتری صدق میکند). به این معنا که مغز تنها در مواقعی که نیازهای جسمانیمان را ارضا میکنیم، به ما پاداش نمیدهد، بلکه به فعالیتهایی که مغز آگاه ما آن را سودمند میداند نیز پاداش میدهد. مغز به اندازهای از انعطافپذیری نیاز دارد تا وادارمان کند بهدنبال هدفهای مهم و درازمدت برویم؛ برای مثال ساختن یک خانه و پرورش فرزندان. علاوه بر این میتوان از فعالیتهایی نظیر حل مسئله ریاضی یا بهدستآوردن شهرت و اعتبار اجتماعی نیز لذت برد. به نظر میرسد قطعه پیشانی در لذتبردن ما از هدفهای دست دوم نقش کلیدی دارد؛ بااینحال باید هوشیار بود تا قطعه پیشانی ما را در دامهایی که مغایر با واقعیت است، نیندازد. ازهمینروست که برای خرید کِرِم
برند معروف که صرفا بستهبندی جذابی دارد حاضریم پول زیادی پرداخت کنیم.
سال گذشته ترجمه کتاب خوب Your Brain: The Missing Manual نوشته متیو مکدونالد از سوی انتشارات فرهنگ معاصر با ترجمه روان محمدرضا باطنی منتشر شد. در پشت جلد کتاب آمده است: «این کتاب درباره توده مرطوب و درهمتنیدهای از بافت سلولی است که مغز نامیده میشود. این کتاب به ما میگوید که چرا مغز عهدهدار همهچیز است: از عشق واقعی گرفته تا بیرونکشیدن شما از تختخواب در صبحگاه. این کتاب درباره این است که ما چگونه فکر میکنیم، چگونه احساس میکنیم و چرا نمیتوانیم جلوی خودمان را بگیریم و از برداشتن تکه دوم کیک شکلاتی خودداری میکنیم. این کتاب به شما میآموزد که چگونه خوب بخوابید، به شما هشدار میدهد که هیچوقت به خاطرهای اعتماد نکنید و برای شما توضیح میدهد که هرقدر هم آدم موفقی باشید، احتمالا هیچوقت خوشحالتر از آنچه فعلا هستید، نخواهید بود».
کتاب «مغز ما» در 10 فصل با عناوین ذیل تنظیم شده است: نگاهی گذرا به ساخت و کار مغز، تغذیه سالم، خواب، ادراک، حافظه، هیجان، خرد، شخصیت، پیکار دو جنس و مغز بالنده. در هر فصل پس از توضیحات لازم درباره موضوع مربوط به آن، راهکارهای عملی ساده با عنوان «جنبه کاربردی عصبپژوهی» برای بهبود عملکرد مغز و در پی آن بالابردن کیفیت زندگی فردی آورده شده است؛ برای مثال در فصل هیجان راهکارهایی درباره اینکه چطور احساس لذت را کِش دهیم آمده است: همانگونه که مغز نسبت به محرکی که بهطور مداوم و پیوسته ارائه شود بیاعتنا میشود، به لذتی که طولانی باشد نیز عادت کرده و به آن واکنشی نشان نمیدهد. برخی مطالعات نشان دادهاند که تقریبا «سه ماه» طول میکشد تا یک تغییر بسیار بزرگ به امری عادی تبدیل شود، بهطوریکه تغییر مکان از واحد مسکونی کوچک و نمور به قصری مجلل یا حتی عشق آتشین دو دلدار نیز پس از گذشت مدتی کمتر از دو سال فروکش خواهد کرد و به پیوندی آرام و بیهیاهو تبدیل خواهد شد. چطور چنین چیزی توجیه میشود؟ با کمک نظریه شادمانی ثابت. میزان شادمانی هر فرد یک ویژگی بنیادی در شخصیت اوست و مغز تلاش میکند به هر قیمتی که میتواند عنان را
بهسوی شادمانی ثابت بکشاند؛؛ بااینحال راهکارهایی وجود دارند تا به کمک آنها بتوان احساس لذت را کِش داد. ابتدا اینکه باید سرچشمه لذت را تغییر داد. اگر میخواهیم سرخوشیمان ادامه داشته باشد، باید یاد بگیریم از یک مسیر نورونی به مسیر نورونی دیگر برویم، یعنی «سرچشمه لذت را تغییر دهیم». مثلا روز را با گوشدادن به موسیقی مورد علاقهمان آغاز کنیم، بعد بیرون برویم و به تماشای منظره غروب بنشینیم و کسی را که دوست داریم در آغوش بگیریم. راهکار بعدی مکدونالد من باب کشدادن لذت این است که «خیلی متوقع نباشیم». باید انتظار این را که لذتهای ما کوتاهمدت باشند داشته باشیم. آن وقت است که مأیوس نمیشویم و در پی سرگرمی تازه عجیبوغریب نمیرویم. او راههای مختلف دیگری نیز برای شادکردن ما توصیه میکند. گرچه ممکن است بسیاری از اساس با آن مخالف باشند، اما گاه میتوان مغز را فریب داد. بااینحال این واقعیت همیشه به وقت خود باقی است که در نهایت مغز است که تصمیم میگیرد چه چیز مایه خوشحالی است و چه چیز نه. اما خبر خوش قبل از نتیجهگیری آنکه محکوم هستیم تا بهصورت رباتهایی بیفکر درآییم که همواره در جستوجوی لذتهای جسمانی هستند.
باید بدانیم از این توانایی برخورداریم که روی فعالیتهایی که مغزمان آن را سودمندتر میداند، تأثیر بگذاریم. درخور توجه است که مرکز لذت در مغز به محرکهای خوشایندی که به اندازه غذا، سکس و آسایش ملموس نیستند نیز واکنش نشان میدهد؛ برای مثال مطالعات نشان میدهند وقتی انتظار داریم پول به دستمان برسد، هسته اَکومبنس در مغز روشن میشود (این حالت در رفتارهای ناشی از اعتیاد و قمار تا بازیهای کامپیوتری صدق میکند). به این معنا که مغز تنها در مواقعی که نیازهای جسمانیمان را ارضا میکنیم، به ما پاداش نمیدهد، بلکه به فعالیتهایی که مغز آگاه ما آن را سودمند میداند نیز پاداش میدهد. مغز به اندازهای از انعطافپذیری نیاز دارد تا وادارمان کند بهدنبال هدفهای مهم و درازمدت برویم؛ برای مثال ساختن یک خانه و پرورش فرزندان. علاوه بر این میتوان از فعالیتهایی نظیر حل مسئله ریاضی یا بهدستآوردن شهرت و اعتبار اجتماعی نیز لذت برد. به نظر میرسد قطعه پیشانی در لذتبردن ما از هدفهای دست دوم نقش کلیدی دارد؛ بااینحال باید هوشیار بود تا قطعه پیشانی ما را در دامهایی که مغایر با واقعیت است، نیندازد. ازهمینروست که برای خرید کِرِم
برند معروف که صرفا بستهبندی جذابی دارد حاضریم پول زیادی پرداخت کنیم.