3 سال از درگذشت آيتالله گذشت
هاشمي از نگاه نزديکان
شرق: نوزدهم دي، وارد سومين سال درگذشت آيتالله هاشميرفسنجاني شديم؛ شخصيتي که در 40 سال انقلاب هميشه در بالاترين سطح حضور داشت و در زمان فوت، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام بود. بزرگداشت آيتالله قرار بود هفته پيش برگزار شود، اما اين مراسم به دليل مصادفشدن با شهادت سردار سليماني و سقوط هواپيماي اوکرايني با يک هفته تأخير، امروز در سالن اجلاس سران برگزار ميشود، به همين دليل، غلامعلي رجايي، مشاور آيتالله هاشميرفسنجاني، بخشهايي از سخنان نزديکان او را که پيشتر در نشريه «شاهد ياران» منتشر شده، به صورت خلاصه گردآوري کرده که در ادامه ميآيد.
محمد ميرمحمدي، رئيس دفتر آيتالله هاشمي در دوره رياستجمهوري
آقاي هاشمي داراي بازرس مخفي و ناشناس بود که آنها را من بهعنوان رئيس دفتر نميشناختم. يکي از آنها را که آيتالله وافي بود، ميشناختم.
وقتي تصميم به کاري ميگرفتند ديگر مشکل بود نظرشان تغيير کند؛ مثلا اگر ايشان ميخواستند کاري را انجام بدهند و کسي گزارشي ميآورد که آن کار نبايد انجام شود، پاسخشان اين بود که اين گزارش را بايد زودتر ميآورديد.
ايشان تأكيد داشتند کار مملکت نبايد براي فردا بماند. به خاطر دارم غروب يک روز من کارتابلها را تنظيم کرده بودم. از پلهها بالا ميرفتم که کارهاي فردا را در اتاقشان بگذارم. به من گفتند کجا؟ اينها چيست دستتان؟ گفتم يکسري کار براي فرداست. با اينکه از ساعت چهار تا پنج؛ يعني قبل از نماز صبح تا غروب فعاليت کرده و آماده رفتن به منزل بودند، با آن خستگي برگشتند تا اين نامهها را ببينند و دستورات لازم را صادر کنند. آنجا ما فهميديم اصلا دوست ندارند کار مردم براي فردا بماند.
ايشان براي بازديد از ذوبآهن و فولاد به اتفاق آقاي محلوجي، وزير وقت صنايع، به اصفهان رفتند. وقتي بازديد ميکردند، يکدفعه متوجه شدند يک بخش توليد متوقف است. از کسي در آنجا علت را جويا شدند. گفتند از نظر حفاظتي ممکن بود براي شما خطر داشته باشد، اما ايشان با وزير، حتي با من بهعنوان رئيس دفتر و با مسئول حراست با عتاب و توبيخ برخورد کرده و يک جمله تاريخي به اين مضمون گفتند که ما آمديم بازديد کنيم که توليد راه بيفتد، نهاينکه متوقف شود.
حسين علايي، از سرداران جنگ
آقاي هاشمي آدمی عاطفي بود. در سال 1360 وقتي بستان بعد از عمليات طريقالقدس فتح شد، براي بازديد به پل سابله آمد. آنجا يکي از محلاتي بود که درگيريهاي شديدي بين ما و عراق اتفاق افتاده و عراق اين پل را گرفته بود. ما شهيدان زيادي داديم تا توانستيم آنجا را بگيريم و تثبيت کنيم. اين پل وسط عمليات بود؛ يعني ما منطقه را گرفتيم، عراقيها آمدند و از اين پل عبور کردند و پشت نيروهاي ما را بستند، بعد نيروهاي ما حمله کردند و اين پل را پس گرفتند و منطقه تثبيت شد. بعد از اين عمليات، آقاي هاشمي براي بازديد از آن منطقه آمد. در آنجا براي حملونقل بچهها که شهيد ميشدند وسيلهاي نبود. با همان وسيلهاي که مهمات ميآوردند شهدا را ميبردند. در حين بازديد وانتي آمد که پشتش چند شهيد را روي هم گذاشته بودند. وقتي اين وانت رد ميشد، آقاي هاشمي گفت نگه داريد، اين چيست؟ گفتند شهدا هستند. اين صحنهها براي ما عادي بود و احساساتي نميشديم، ولي وقتي آقاي هاشمي نگاه کرد، چنان گريهاش گرفت که من عاطفيبودن ايشان را کاملا حس کردم.
آقاي هاشمي اواخر سال 1362 به اين نتيجه رسيده بودند که بايد جنگ را تمام کرد. غير از ايشان کسي به صورت عملياتي از پايان جنگ حرف نميزد. همه ميگفتند جنگ را با شکست صدام خاتمه ميدهيم. آقاي هاشمي اواخر سال 1362 به اين نتيجه رسيده بودند که ما نميتوانيم جنگ را از طريق نظامي خاتمه بدهيم، بلکه بايد استراتژي و طرحي براي خاتمه جنگ داشته باشيم. ايشان در يک سخنراني در قرارگاه خاتمالانبيا که فرماندهان ارتش و سپاه در آن حضور داشتند، گفتند شما بياييد اين عمليات را انجام داده و اهداف را بگيريد و بعد برويد به خانههايتان. ما جنگ را تمام ميکنيم. استراتژي ايشان اين بود که يک منطقه مهم و باارزش را از عراق بگيريم؛ منطقهاي که آنقدر ارزش داشته باشد که حکومت صدام حاضر به مذاکره شود و جنگ خاتمه يابد. آقاي هاشمي معتقد بودند براي اينکه به اين نتيجه برسيم، بايد يک عمليات بزرگ انجام بدهيم تا اين عمليات دولت عراق را وادار کند به خواستههاي ما تن دهد.
محسن جوانشير، محافظ
در سفرهاي استاني که گاهياوقات يک هفته طول ميکشيد، به دليل فشردگي زياد و حجم برنامههاي زياد براي ما خيلي خستهکننده بود، اما آقاي هاشمي بسيار بانشاط بودند، بهطوريکه وقتي به تهران برميگشتيم، طبق سنت هميشگي يک مصاحبه مطبوعاتي در فرودگاه مهرآباد برگزار ميکردند. بهخاطر خستگي سفر، مصاحبه مطبوعاتي براي ما کلافهکننده بود، اما ايشان قبول ميکردند که در همان سالن فرودگاه مصاحبه داشته باشند و عجيب بود که گزارش جزئيات سفر خود از همان روز اول تا آخر را بدون اينکه مکتوب کرده باشند به همراه آمار و ارقام پروژهها با دقت فراوان بازگو ميکردند. حتي وزراي همراه ايشان از حافظه و نشاطشان تعجب ميکردند. وقتي از ايشان سؤال ميکرديم که چطور شما ميتوانيد اينهمه آمار را حفظ کنيد؟ ميگفتند قرآن بخوانيد.
علي فريادرس، محافظ
آقاي هاشمي در ماه مبارک رمضان سحري تيم حفاظت را خودشان ميدادند. در يکي از شبهاي ماه رمضان همراه يکي از دوستان در خانه ايشان پست حفاظت داشتيم. آن شب من و همکارم از فرط خستگي خوابمان برد. حاج آقا زماني که زنگ اتاقمان را زدند تا سحري بدهند، به دليل خواب متوجه صداي زنگ نشديم؛ ايشان از بالاي ديوار پايين آمدند تا ما را صدا کنند و سحري بدهند.
صادق زيباکلام، تحليلگر سياسي
آقاي هاشمي هيچ وقت جدي و محکم به سمت انتقاد از خود نرفت. يک بار من مطلبي را بعد از 22 خرداد 88 به ايشان گفتم که خيلي برايم سخت بود. اين مطلب را در مقالهاي نوشتم و بعد از نوشتن آن ناراحت شده بودم. نه اينکه پشيمان شده باشم، به همين خاطر از ايشان وقت گرفتم که بروم و بگويم من اين را نوشتم و شما بگو که خيلي ناراحت نشدي.
من دچار عذاب وجدان شدم. مطلب اين بود که نوشتم آقاي هاشمي، سال 58 بعد از 13 آبان شعار داده شد مرگ بر بازرگان، پير ... ايران، شما آن موقع خطيب نماز جمعه و اکبر هاشمي بسيار نيرومند و مرد شماره دو آن زمان بوديد. وقتي شعار مرگ بر بازرگان را شنيديد، تنها چيزي که بهعنوان خطيب نيرومند نماز جمعه گفتيد اين بود که ايشان سزاوار مرگ نيستند. در همين حد گفتيد و نه بيشتر. درحاليکه شما ميدانستيد ايشان حافظ قرآن و آدم متديني بود. ميدانستيد چقدر وطنپرست بوده و به همين خاطر زندان رفته است. گفتم آقاي هاشمي اگر هيچکس ديگري اين را نميدانست، شما اينها را ميدانستيد ولي شما فقط گفتيد ايشان مستحق مرگ نيستند. آقاي هاشمي چرخ زمان گشت و گشت و 30 سال بعد در همان نماز جمعه و همان دانشگاه تهران گفتند مرگ بر هاشمي. خطيب آن روز حتي به اندازه شما مايه نگذاشت؛ شما باز حداقل گفتيد ايشان مستحق مرگ نيستند ولي خطيب آن روز جمعه هيچچيز نگفت و سکوت کرد. شايد اگر شما آن روز ايستاده بوديد، امروز مرگ بر هاشمي گفته نميشد. گفتم آقاي هاشمي ببخشيد. من اين را گفتم اين حرف حقيقت دارد ولي ميخواهم دلجويي کنم. بعد ايشان گفتند اگر يک حرف حساب زده
باشيد همين حرفتان بود. اين را هم با عصبانيت و دلخوري و هم با بغض گفتند.
رسول منتجبنيا، فعال اصلاحطلب
شامگاه چهارشنبه 31 ارديبهشت دو روز قبل از رأيگيري انتخابات رياستجمهوري بود که به کردستان سفر کردم. در آن سفر برخي مقامات قضائي و اطلاعاتي مدارکي فرستادند دال بر اينکه محمدرضا رحيمي استاندار وقت محلي را براي تکثير شبنامه عليه آقاي خاتمي اختصاص داده و تعداد زيادي پوستر تهيه کرده تا وجهه او را خراب کند. فرداي آن روز از شهرستانهاي ديگر تعدادي تهبرگه تعرفه آوردند. من اين مدارک را به دو نفر از بزرگان مجمع روحانيون مبارز دادم و گفتم در برخي از شهرستانها اينگونه القا شده که صندوقها از قبل پر شدهاند. آقايان شبانه نزد آقاي هاشمي رفتند و طرح موضوع کردند. آيتالله هاشمي هم در پاسخ گفتند تنها راه اين است که آنقدر مردم حضور داشته باشند و فاصله آرا به حدي باشد که اگر تخلفي بود، اثرگذار نشود. روز جمعه هم که اخذ رأي شد، مردم با مشارکت بينظير پاي صندوقها آمدند و به کانديداي خط امام - خاتمي- رأي دادند. آن شب وقتي که قرار ميشود در ستاد انتخابات آرا را شمارش کنند، آقاي هاشمي يکي از پسرانش را بهعنوان نماينده ويژه خود به وزارت کشور ميفرستد تا به نمايندگي از ايشان بر شمارش آرا نظارت کند. آن موقع آقاي بشارتي وزارت
کشور بود و در واکنش ميگويد به لحاظ قانوني مجاز نيستيم حتي نماينده رئيسجمهوري را به ستاد راه بدهيم. وقتي خبر به آيتالله هاشمي ميرسد، ميگويند به آقاي بشارتي بگوييد درست است به لحاظ قانوني رئيسجمهوري نميتواند در ستاد انتخابات نماينده داشته باشد اما به لحاظ قانوني اين حق را دارد که وزير کشور را عزل کند! ظاهرا به مجرد اينکه اين پيام به وزير کشور ميرسد قضيه حل ميشود. در واقع اين حضور و صلابت بود که موجب شد دوم خرداد به ثمر بنشيند.
شرق: نوزدهم دي، وارد سومين سال درگذشت آيتالله هاشميرفسنجاني شديم؛ شخصيتي که در 40 سال انقلاب هميشه در بالاترين سطح حضور داشت و در زمان فوت، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام بود. بزرگداشت آيتالله قرار بود هفته پيش برگزار شود، اما اين مراسم به دليل مصادفشدن با شهادت سردار سليماني و سقوط هواپيماي اوکرايني با يک هفته تأخير، امروز در سالن اجلاس سران برگزار ميشود، به همين دليل، غلامعلي رجايي، مشاور آيتالله هاشميرفسنجاني، بخشهايي از سخنان نزديکان او را که پيشتر در نشريه «شاهد ياران» منتشر شده، به صورت خلاصه گردآوري کرده که در ادامه ميآيد.
محمد ميرمحمدي، رئيس دفتر آيتالله هاشمي در دوره رياستجمهوري
آقاي هاشمي داراي بازرس مخفي و ناشناس بود که آنها را من بهعنوان رئيس دفتر نميشناختم. يکي از آنها را که آيتالله وافي بود، ميشناختم.
وقتي تصميم به کاري ميگرفتند ديگر مشکل بود نظرشان تغيير کند؛ مثلا اگر ايشان ميخواستند کاري را انجام بدهند و کسي گزارشي ميآورد که آن کار نبايد انجام شود، پاسخشان اين بود که اين گزارش را بايد زودتر ميآورديد.
ايشان تأكيد داشتند کار مملکت نبايد براي فردا بماند. به خاطر دارم غروب يک روز من کارتابلها را تنظيم کرده بودم. از پلهها بالا ميرفتم که کارهاي فردا را در اتاقشان بگذارم. به من گفتند کجا؟ اينها چيست دستتان؟ گفتم يکسري کار براي فرداست. با اينکه از ساعت چهار تا پنج؛ يعني قبل از نماز صبح تا غروب فعاليت کرده و آماده رفتن به منزل بودند، با آن خستگي برگشتند تا اين نامهها را ببينند و دستورات لازم را صادر کنند. آنجا ما فهميديم اصلا دوست ندارند کار مردم براي فردا بماند.
ايشان براي بازديد از ذوبآهن و فولاد به اتفاق آقاي محلوجي، وزير وقت صنايع، به اصفهان رفتند. وقتي بازديد ميکردند، يکدفعه متوجه شدند يک بخش توليد متوقف است. از کسي در آنجا علت را جويا شدند. گفتند از نظر حفاظتي ممکن بود براي شما خطر داشته باشد، اما ايشان با وزير، حتي با من بهعنوان رئيس دفتر و با مسئول حراست با عتاب و توبيخ برخورد کرده و يک جمله تاريخي به اين مضمون گفتند که ما آمديم بازديد کنيم که توليد راه بيفتد، نهاينکه متوقف شود.
حسين علايي، از سرداران جنگ
آقاي هاشمي آدمی عاطفي بود. در سال 1360 وقتي بستان بعد از عمليات طريقالقدس فتح شد، براي بازديد به پل سابله آمد. آنجا يکي از محلاتي بود که درگيريهاي شديدي بين ما و عراق اتفاق افتاده و عراق اين پل را گرفته بود. ما شهيدان زيادي داديم تا توانستيم آنجا را بگيريم و تثبيت کنيم. اين پل وسط عمليات بود؛ يعني ما منطقه را گرفتيم، عراقيها آمدند و از اين پل عبور کردند و پشت نيروهاي ما را بستند، بعد نيروهاي ما حمله کردند و اين پل را پس گرفتند و منطقه تثبيت شد. بعد از اين عمليات، آقاي هاشمي براي بازديد از آن منطقه آمد. در آنجا براي حملونقل بچهها که شهيد ميشدند وسيلهاي نبود. با همان وسيلهاي که مهمات ميآوردند شهدا را ميبردند. در حين بازديد وانتي آمد که پشتش چند شهيد را روي هم گذاشته بودند. وقتي اين وانت رد ميشد، آقاي هاشمي گفت نگه داريد، اين چيست؟ گفتند شهدا هستند. اين صحنهها براي ما عادي بود و احساساتي نميشديم، ولي وقتي آقاي هاشمي نگاه کرد، چنان گريهاش گرفت که من عاطفيبودن ايشان را کاملا حس کردم.
آقاي هاشمي اواخر سال 1362 به اين نتيجه رسيده بودند که بايد جنگ را تمام کرد. غير از ايشان کسي به صورت عملياتي از پايان جنگ حرف نميزد. همه ميگفتند جنگ را با شکست صدام خاتمه ميدهيم. آقاي هاشمي اواخر سال 1362 به اين نتيجه رسيده بودند که ما نميتوانيم جنگ را از طريق نظامي خاتمه بدهيم، بلکه بايد استراتژي و طرحي براي خاتمه جنگ داشته باشيم. ايشان در يک سخنراني در قرارگاه خاتمالانبيا که فرماندهان ارتش و سپاه در آن حضور داشتند، گفتند شما بياييد اين عمليات را انجام داده و اهداف را بگيريد و بعد برويد به خانههايتان. ما جنگ را تمام ميکنيم. استراتژي ايشان اين بود که يک منطقه مهم و باارزش را از عراق بگيريم؛ منطقهاي که آنقدر ارزش داشته باشد که حکومت صدام حاضر به مذاکره شود و جنگ خاتمه يابد. آقاي هاشمي معتقد بودند براي اينکه به اين نتيجه برسيم، بايد يک عمليات بزرگ انجام بدهيم تا اين عمليات دولت عراق را وادار کند به خواستههاي ما تن دهد.
محسن جوانشير، محافظ
در سفرهاي استاني که گاهياوقات يک هفته طول ميکشيد، به دليل فشردگي زياد و حجم برنامههاي زياد براي ما خيلي خستهکننده بود، اما آقاي هاشمي بسيار بانشاط بودند، بهطوريکه وقتي به تهران برميگشتيم، طبق سنت هميشگي يک مصاحبه مطبوعاتي در فرودگاه مهرآباد برگزار ميکردند. بهخاطر خستگي سفر، مصاحبه مطبوعاتي براي ما کلافهکننده بود، اما ايشان قبول ميکردند که در همان سالن فرودگاه مصاحبه داشته باشند و عجيب بود که گزارش جزئيات سفر خود از همان روز اول تا آخر را بدون اينکه مکتوب کرده باشند به همراه آمار و ارقام پروژهها با دقت فراوان بازگو ميکردند. حتي وزراي همراه ايشان از حافظه و نشاطشان تعجب ميکردند. وقتي از ايشان سؤال ميکرديم که چطور شما ميتوانيد اينهمه آمار را حفظ کنيد؟ ميگفتند قرآن بخوانيد.
علي فريادرس، محافظ
آقاي هاشمي در ماه مبارک رمضان سحري تيم حفاظت را خودشان ميدادند. در يکي از شبهاي ماه رمضان همراه يکي از دوستان در خانه ايشان پست حفاظت داشتيم. آن شب من و همکارم از فرط خستگي خوابمان برد. حاج آقا زماني که زنگ اتاقمان را زدند تا سحري بدهند، به دليل خواب متوجه صداي زنگ نشديم؛ ايشان از بالاي ديوار پايين آمدند تا ما را صدا کنند و سحري بدهند.
صادق زيباکلام، تحليلگر سياسي
آقاي هاشمي هيچ وقت جدي و محکم به سمت انتقاد از خود نرفت. يک بار من مطلبي را بعد از 22 خرداد 88 به ايشان گفتم که خيلي برايم سخت بود. اين مطلب را در مقالهاي نوشتم و بعد از نوشتن آن ناراحت شده بودم. نه اينکه پشيمان شده باشم، به همين خاطر از ايشان وقت گرفتم که بروم و بگويم من اين را نوشتم و شما بگو که خيلي ناراحت نشدي.
من دچار عذاب وجدان شدم. مطلب اين بود که نوشتم آقاي هاشمي، سال 58 بعد از 13 آبان شعار داده شد مرگ بر بازرگان، پير ... ايران، شما آن موقع خطيب نماز جمعه و اکبر هاشمي بسيار نيرومند و مرد شماره دو آن زمان بوديد. وقتي شعار مرگ بر بازرگان را شنيديد، تنها چيزي که بهعنوان خطيب نيرومند نماز جمعه گفتيد اين بود که ايشان سزاوار مرگ نيستند. در همين حد گفتيد و نه بيشتر. درحاليکه شما ميدانستيد ايشان حافظ قرآن و آدم متديني بود. ميدانستيد چقدر وطنپرست بوده و به همين خاطر زندان رفته است. گفتم آقاي هاشمي اگر هيچکس ديگري اين را نميدانست، شما اينها را ميدانستيد ولي شما فقط گفتيد ايشان مستحق مرگ نيستند. آقاي هاشمي چرخ زمان گشت و گشت و 30 سال بعد در همان نماز جمعه و همان دانشگاه تهران گفتند مرگ بر هاشمي. خطيب آن روز حتي به اندازه شما مايه نگذاشت؛ شما باز حداقل گفتيد ايشان مستحق مرگ نيستند ولي خطيب آن روز جمعه هيچچيز نگفت و سکوت کرد. شايد اگر شما آن روز ايستاده بوديد، امروز مرگ بر هاشمي گفته نميشد. گفتم آقاي هاشمي ببخشيد. من اين را گفتم اين حرف حقيقت دارد ولي ميخواهم دلجويي کنم. بعد ايشان گفتند اگر يک حرف حساب زده
باشيد همين حرفتان بود. اين را هم با عصبانيت و دلخوري و هم با بغض گفتند.
رسول منتجبنيا، فعال اصلاحطلب
شامگاه چهارشنبه 31 ارديبهشت دو روز قبل از رأيگيري انتخابات رياستجمهوري بود که به کردستان سفر کردم. در آن سفر برخي مقامات قضائي و اطلاعاتي مدارکي فرستادند دال بر اينکه محمدرضا رحيمي استاندار وقت محلي را براي تکثير شبنامه عليه آقاي خاتمي اختصاص داده و تعداد زيادي پوستر تهيه کرده تا وجهه او را خراب کند. فرداي آن روز از شهرستانهاي ديگر تعدادي تهبرگه تعرفه آوردند. من اين مدارک را به دو نفر از بزرگان مجمع روحانيون مبارز دادم و گفتم در برخي از شهرستانها اينگونه القا شده که صندوقها از قبل پر شدهاند. آقايان شبانه نزد آقاي هاشمي رفتند و طرح موضوع کردند. آيتالله هاشمي هم در پاسخ گفتند تنها راه اين است که آنقدر مردم حضور داشته باشند و فاصله آرا به حدي باشد که اگر تخلفي بود، اثرگذار نشود. روز جمعه هم که اخذ رأي شد، مردم با مشارکت بينظير پاي صندوقها آمدند و به کانديداي خط امام - خاتمي- رأي دادند. آن شب وقتي که قرار ميشود در ستاد انتخابات آرا را شمارش کنند، آقاي هاشمي يکي از پسرانش را بهعنوان نماينده ويژه خود به وزارت کشور ميفرستد تا به نمايندگي از ايشان بر شمارش آرا نظارت کند. آن موقع آقاي بشارتي وزارت
کشور بود و در واکنش ميگويد به لحاظ قانوني مجاز نيستيم حتي نماينده رئيسجمهوري را به ستاد راه بدهيم. وقتي خبر به آيتالله هاشمي ميرسد، ميگويند به آقاي بشارتي بگوييد درست است به لحاظ قانوني رئيسجمهوري نميتواند در ستاد انتخابات نماينده داشته باشد اما به لحاظ قانوني اين حق را دارد که وزير کشور را عزل کند! ظاهرا به مجرد اينکه اين پيام به وزير کشور ميرسد قضيه حل ميشود. در واقع اين حضور و صلابت بود که موجب شد دوم خرداد به ثمر بنشيند.