|

ميراث امروزي ماركس

تري ایگلتون، نظریه‌پرداز مشهور انگلیسی و نویسنده کتاب‌هایی نظیر «نظریه ادبی»، «ایدئولوژی»، «مارکسیسم و نقد ادبی» و مؤلف بیش از 40 کتاب در زمینه نقد، زیبایی‌شناسی، فرهنگ و فلسفه با رویکرد مارکسیستی است. ايگلتون در كتاب «پرسش‌هایی از مارکس» تلاش می‌کند به جدي‌ترين نقدهای وارد به مارکسیسم پاسخ دهد و در نهایت بگوید چرا مارکس نه تنها در زمان خودش بلکه، امروز نیز محق است. عنوان اصلي كتاب در انگليسي عبارت است از: «چرا ماركس حق داشت؟». هدف نگارنده روشن‌کردن تفکر مارکس و اندیشه‌های او و همچنین پاسخ‌گویی به برخی از شبهات درباره آرا و نظر‌يات مارکس است. ايگلتون در پيش‌گفتار كتاب مي‌گويد «من از آن دست چپ‌هايي نيستم كه ابتدا تظاهر مي‌كنند كه به همه چيز مي‌شود انتقاد كرد، اما وقتي از ايشان مي‌خواهند سه نقد جدي به ماركس وارد كنند سگرمه‌هايشان در هم مي‌رود و لب از لب وا نمي‌كنند». ايده نگارش اين كتاب در ذهن ايگلتون از اين فكر شروع مي‌شود كه آيا ممكن است آشناترين انتقادهاي وارد به كار ماركس همگي اشتباه باشند؟ و اگر نه تماما نامعقول، عمدتا چنين باشند؟ البته او اين فكر را به اين معني نمي‌داند كه ماركس هرگز قدمي به خطا برنداشت. او بر آن است كه نشان دهد انديشه‌هاي ماركس نه كامل، بلكه معقول و موجهند. براي اثبات اين مدعا، در اين كتاب 10 فقره از رايج‌ترين انتقادها به ماركس را آورده و كوشيده است آنها را يك به يك رد كند. هدف ديگر ايگلتون در اين كتاب اين است كه در جريان اين كار درآمدي روشن و قابل‌فهم به تفكر ماركس براي كساني عرضه كند كه با كار او آشنايي چنداني ندارند. اولين پرسشی که هواداران نظام سرمایه‌داری و منتقدان مارکس مطرح می‌کنند‌، این است که مارکسیسم در جهان کارخانه‌ها و شورش‌های گرسنگان‌، کارگران معدن زغال‌سنگ، جهان فقر گسترده و توده‌های کارگر موضوعیت داشته است. اما در جوامع مابعد صنعتی غرب امروز‌ که بیش‌از‌پیش بی‌طبقه و سیال شده‌اند‌، دیگر نمی‌توان از اندیشه‌های مارکس چیزی آموخت. آنها با قاطعیت اعلام می‌کنند عمر مارکسیسم به پایان رسیده است. اما ایگلتون در مقام پاسخ می‌گوید این اظهارات یک ایراد اساسی دارد و آن هم این است که مارکسیسم نقدی است بر سرمایه‌داری و تا زمانی که بازار سرمایه‌داری گرم است‌، مارکسیسم هم کارا و ثمربخش است. اتفاقا ضرورت مارکسیسم به‌ویژه پس از دهه ۱۹۷۰، آشکارتر شد زیرا در این دهه‌، نظام سرمایه‌داری حاکم بر جهان دستخوش تغییرات سرنوشت‌سازی شد. نظام تولید صنعتی جای خود را به فرهنگی دیگر داد‌؛ فرهنگی مبتنی بر مصرف‌گرایی‌، گسترش ارتباطات‌، فناوری اطلاعات و صنعت خدمات‌، بنگاه‌های کوچک نامتمرکز‌، چندمنظوره و فاقد سلسله‌مراتب.
بعضی دیگر از هواداران نظام سرمایه‌داری و منتقدان اندیشه‌های مارکس اذعان می‌کنند مارکسیسم در مقام نظر خیلی خوب است اما هر وقت به عمل درآمده، نتیجه‌ای جز ارعاب‌، جباریت و کشتارهای جمعی نداشته است و سوسیالیسم در عمل یعنی نبود آزادی و کمبود مواهب مادی. آنها معتقدند این مشکلات و دهشت‌ها‌، نتیجه اجتناب‌ناپذیری چیزی است به نام برچیدن بازار آزاد. پاسخ ایگلتون اين است که کشورهای سرمایه‌داری مدرن خود حاصل تاریخی لبریز از برده‌داری‌، نسل‌کشی و استثمارند و در واقع سرمایه‌داری به بهای خون و اشک میلیون‌ها انسان پدید آمده است. همچنين در سه دهه پایانی قرن بیستم که سرمایه‌داری یکه‌تاز جهان بود‌، شمار کسانی که در جهان با درآمدی کمتر از دو دلار در روز زندگی می‌کردند، تقریبا صد میلیون نفر افزایش یافت. هم‌اکنون‌ بی‌کاری در کشورهای غربی‌ گریبان میلیون‌ها تن را گرفته و با سرعت در حال افزایش است و اقتصاد‌های سرمایه‌داری فقط با تصرف میلیاردها دلار پول شهروندان خود می‌توانند از این مهلکه خلاص شوند. ایگلتون در فصل بعد در برابر اتهام خشک‌اندیشی به پیروان مارکس و انگلس به نقل از مارکس، می‌نویسد روش ماتریالیستی به ضد خود بدل می‌شود اگر آن را نه یکی از اصول تحقیق، بلکه الگویی حاضر و آماده در نظر گیریم که امور واقع تاریخ را به شکلی سازگار با خودش ارائه می‌کند. او هشدار می‌دهد نباید دیدگاه ماركس را درباره خاستگاه‌های سرمایه‌داری به‌صورت نظریه‌ای خطي درباره تاريخ‌ در‌آوریم. او در برابر اتهامی‌ که به مارکسیسم وارد می‌شود و این جهان‌بینی را متهم به یکسان‌سازی جامعه و مردم می‌کنند‌، می‌نویسد در دیدگاه مارکس‌، سوسیالیسم نظامی‌ به‌مراتب تکثرگراتر از نظام کنونی را شکل مي‌دهد. کمونیسم‌، دقیقا به این علت که همگان را تشویق می‌کند تا استعدادهای فردی خویش را شکوفا کنند‌، نظامی‌ به‌مراتب متکثرتر‌، متنوع‌تر و پیش‌بینی‌ناپذیرتر خواهد بود.
منتقدان مارکس و انگلس می‌گویند این جهان‌بینی همه‌چیز را به اقتصاد فرد می‌کاهد و در واقع این اندیشه نوعی موجبیت اقتصادی را ترویج می‌کند. ایگلتون در توضیح این مسئله می‌نویسد هر رخداد تاریخی نتیجه کثیری از نیروهاست. قضیه فقط این است که نمی‌توان به‌راحتی برای همه این نیروها اهمیت یکسان قائل شد. به‌نظر مارکس و انگلس، اقتصاد نقشی تعیین‌کننده در تحول‌های تاریخی دارد‌، اما به‌هیچ عنوان یگانه علت در تاریخ نیست. به‌نظر مارکس، ارائه چنین تعبیری از اندیشه‌های او بی‌معنا‌، انتزاعی و بی‌محتواست. به‌نظر ایگلتون، این نه مارکسیسم که سرمایه‌داری است که همه امور را به اقتصاد فرد کاسته است. گروهی دیگر از منتقدان مارکس‌، مفهوم طبقه در اندیشه او را نقد می‌کنند و می‌گویند چشم‌انداز طبقه اجتماعی با روزگار مارکس فرق زيادي کرده و طبقه کارگری که به‌نظر مارکس آغازگر سوسیالیسم است‌، هم‌اینک از صفحه روزگار حذف شده است. ایگلتون توضیح می‌دهد طبقه جایگاه انسان در یک شیوه خاص تولید است و شامل همه کسانی می‌شود که مجبورند نیروی کار خویش را به سرمایه بفروشند. مارکس هیچ‌گاه تعلق به طبقه کارگر را مشروط به اشتغال به کار یدی نمی‌دانست. امروزه بسیاری از آموزگاران‌، مددکاران‌، تکنیسین‌ها‌، روزنامه‌نگاران‌، دفترداران و مشاوران اداری در معرض فرایند دائمی‌ پرولترشدن قرار گرفته‌اند. بعضی هم از مارکسیست‌ها انتقاد می‌کنند و می‌گویند آنها مدافع اقدامات سیاسی خشونت‌آمیز، مخالف میانه‌روی و روند معقول اصلاحات گام به گام و در عوض هوادار آشوب خونبار هستند؛ اما به‌نظر ایگلتون، تقابل میان اصلاح و انقلاب تقابل کاذبی است‌، بسیاری از اصلاحات به‌هیچ وجه مسالمت‌آمیز نبوده‌اند و برعکس‌، بعضی از انقلاب‌ها عاری از خشونت بوده‌اند. بعضی عبارت دیکتاتوری پرولتاریای مارکس را نکوهش می‌کنند و آن را مصداق ادعای خود درباره خشونت‌گرایی مارکسیسم می‌دانند. اما ایگلتون خاطرنشان می‌کند منظور مارکس از این عبارت بد طنین چیزی نیست مگر دموکراسی خلقی‌، دیکتاتوری پرولتاریا معنایی به جز حکمرانی اکثریت ندارد.

تري ایگلتون، نظریه‌پرداز مشهور انگلیسی و نویسنده کتاب‌هایی نظیر «نظریه ادبی»، «ایدئولوژی»، «مارکسیسم و نقد ادبی» و مؤلف بیش از 40 کتاب در زمینه نقد، زیبایی‌شناسی، فرهنگ و فلسفه با رویکرد مارکسیستی است. ايگلتون در كتاب «پرسش‌هایی از مارکس» تلاش می‌کند به جدي‌ترين نقدهای وارد به مارکسیسم پاسخ دهد و در نهایت بگوید چرا مارکس نه تنها در زمان خودش بلکه، امروز نیز محق است. عنوان اصلي كتاب در انگليسي عبارت است از: «چرا ماركس حق داشت؟». هدف نگارنده روشن‌کردن تفکر مارکس و اندیشه‌های او و همچنین پاسخ‌گویی به برخی از شبهات درباره آرا و نظر‌يات مارکس است. ايگلتون در پيش‌گفتار كتاب مي‌گويد «من از آن دست چپ‌هايي نيستم كه ابتدا تظاهر مي‌كنند كه به همه چيز مي‌شود انتقاد كرد، اما وقتي از ايشان مي‌خواهند سه نقد جدي به ماركس وارد كنند سگرمه‌هايشان در هم مي‌رود و لب از لب وا نمي‌كنند». ايده نگارش اين كتاب در ذهن ايگلتون از اين فكر شروع مي‌شود كه آيا ممكن است آشناترين انتقادهاي وارد به كار ماركس همگي اشتباه باشند؟ و اگر نه تماما نامعقول، عمدتا چنين باشند؟ البته او اين فكر را به اين معني نمي‌داند كه ماركس هرگز قدمي به خطا برنداشت. او بر آن است كه نشان دهد انديشه‌هاي ماركس نه كامل، بلكه معقول و موجهند. براي اثبات اين مدعا، در اين كتاب 10 فقره از رايج‌ترين انتقادها به ماركس را آورده و كوشيده است آنها را يك به يك رد كند. هدف ديگر ايگلتون در اين كتاب اين است كه در جريان اين كار درآمدي روشن و قابل‌فهم به تفكر ماركس براي كساني عرضه كند كه با كار او آشنايي چنداني ندارند. اولين پرسشی که هواداران نظام سرمایه‌داری و منتقدان مارکس مطرح می‌کنند‌، این است که مارکسیسم در جهان کارخانه‌ها و شورش‌های گرسنگان‌، کارگران معدن زغال‌سنگ، جهان فقر گسترده و توده‌های کارگر موضوعیت داشته است. اما در جوامع مابعد صنعتی غرب امروز‌ که بیش‌از‌پیش بی‌طبقه و سیال شده‌اند‌، دیگر نمی‌توان از اندیشه‌های مارکس چیزی آموخت. آنها با قاطعیت اعلام می‌کنند عمر مارکسیسم به پایان رسیده است. اما ایگلتون در مقام پاسخ می‌گوید این اظهارات یک ایراد اساسی دارد و آن هم این است که مارکسیسم نقدی است بر سرمایه‌داری و تا زمانی که بازار سرمایه‌داری گرم است‌، مارکسیسم هم کارا و ثمربخش است. اتفاقا ضرورت مارکسیسم به‌ویژه پس از دهه ۱۹۷۰، آشکارتر شد زیرا در این دهه‌، نظام سرمایه‌داری حاکم بر جهان دستخوش تغییرات سرنوشت‌سازی شد. نظام تولید صنعتی جای خود را به فرهنگی دیگر داد‌؛ فرهنگی مبتنی بر مصرف‌گرایی‌، گسترش ارتباطات‌، فناوری اطلاعات و صنعت خدمات‌، بنگاه‌های کوچک نامتمرکز‌، چندمنظوره و فاقد سلسله‌مراتب.
بعضی دیگر از هواداران نظام سرمایه‌داری و منتقدان اندیشه‌های مارکس اذعان می‌کنند مارکسیسم در مقام نظر خیلی خوب است اما هر وقت به عمل درآمده، نتیجه‌ای جز ارعاب‌، جباریت و کشتارهای جمعی نداشته است و سوسیالیسم در عمل یعنی نبود آزادی و کمبود مواهب مادی. آنها معتقدند این مشکلات و دهشت‌ها‌، نتیجه اجتناب‌ناپذیری چیزی است به نام برچیدن بازار آزاد. پاسخ ایگلتون اين است که کشورهای سرمایه‌داری مدرن خود حاصل تاریخی لبریز از برده‌داری‌، نسل‌کشی و استثمارند و در واقع سرمایه‌داری به بهای خون و اشک میلیون‌ها انسان پدید آمده است. همچنين در سه دهه پایانی قرن بیستم که سرمایه‌داری یکه‌تاز جهان بود‌، شمار کسانی که در جهان با درآمدی کمتر از دو دلار در روز زندگی می‌کردند، تقریبا صد میلیون نفر افزایش یافت. هم‌اکنون‌ بی‌کاری در کشورهای غربی‌ گریبان میلیون‌ها تن را گرفته و با سرعت در حال افزایش است و اقتصاد‌های سرمایه‌داری فقط با تصرف میلیاردها دلار پول شهروندان خود می‌توانند از این مهلکه خلاص شوند. ایگلتون در فصل بعد در برابر اتهام خشک‌اندیشی به پیروان مارکس و انگلس به نقل از مارکس، می‌نویسد روش ماتریالیستی به ضد خود بدل می‌شود اگر آن را نه یکی از اصول تحقیق، بلکه الگویی حاضر و آماده در نظر گیریم که امور واقع تاریخ را به شکلی سازگار با خودش ارائه می‌کند. او هشدار می‌دهد نباید دیدگاه ماركس را درباره خاستگاه‌های سرمایه‌داری به‌صورت نظریه‌ای خطي درباره تاريخ‌ در‌آوریم. او در برابر اتهامی‌ که به مارکسیسم وارد می‌شود و این جهان‌بینی را متهم به یکسان‌سازی جامعه و مردم می‌کنند‌، می‌نویسد در دیدگاه مارکس‌، سوسیالیسم نظامی‌ به‌مراتب تکثرگراتر از نظام کنونی را شکل مي‌دهد. کمونیسم‌، دقیقا به این علت که همگان را تشویق می‌کند تا استعدادهای فردی خویش را شکوفا کنند‌، نظامی‌ به‌مراتب متکثرتر‌، متنوع‌تر و پیش‌بینی‌ناپذیرتر خواهد بود.
منتقدان مارکس و انگلس می‌گویند این جهان‌بینی همه‌چیز را به اقتصاد فرد می‌کاهد و در واقع این اندیشه نوعی موجبیت اقتصادی را ترویج می‌کند. ایگلتون در توضیح این مسئله می‌نویسد هر رخداد تاریخی نتیجه کثیری از نیروهاست. قضیه فقط این است که نمی‌توان به‌راحتی برای همه این نیروها اهمیت یکسان قائل شد. به‌نظر مارکس و انگلس، اقتصاد نقشی تعیین‌کننده در تحول‌های تاریخی دارد‌، اما به‌هیچ عنوان یگانه علت در تاریخ نیست. به‌نظر مارکس، ارائه چنین تعبیری از اندیشه‌های او بی‌معنا‌، انتزاعی و بی‌محتواست. به‌نظر ایگلتون، این نه مارکسیسم که سرمایه‌داری است که همه امور را به اقتصاد فرد کاسته است. گروهی دیگر از منتقدان مارکس‌، مفهوم طبقه در اندیشه او را نقد می‌کنند و می‌گویند چشم‌انداز طبقه اجتماعی با روزگار مارکس فرق زيادي کرده و طبقه کارگری که به‌نظر مارکس آغازگر سوسیالیسم است‌، هم‌اینک از صفحه روزگار حذف شده است. ایگلتون توضیح می‌دهد طبقه جایگاه انسان در یک شیوه خاص تولید است و شامل همه کسانی می‌شود که مجبورند نیروی کار خویش را به سرمایه بفروشند. مارکس هیچ‌گاه تعلق به طبقه کارگر را مشروط به اشتغال به کار یدی نمی‌دانست. امروزه بسیاری از آموزگاران‌، مددکاران‌، تکنیسین‌ها‌، روزنامه‌نگاران‌، دفترداران و مشاوران اداری در معرض فرایند دائمی‌ پرولترشدن قرار گرفته‌اند. بعضی هم از مارکسیست‌ها انتقاد می‌کنند و می‌گویند آنها مدافع اقدامات سیاسی خشونت‌آمیز، مخالف میانه‌روی و روند معقول اصلاحات گام به گام و در عوض هوادار آشوب خونبار هستند؛ اما به‌نظر ایگلتون، تقابل میان اصلاح و انقلاب تقابل کاذبی است‌، بسیاری از اصلاحات به‌هیچ وجه مسالمت‌آمیز نبوده‌اند و برعکس‌، بعضی از انقلاب‌ها عاری از خشونت بوده‌اند. بعضی عبارت دیکتاتوری پرولتاریای مارکس را نکوهش می‌کنند و آن را مصداق ادعای خود درباره خشونت‌گرایی مارکسیسم می‌دانند. اما ایگلتون خاطرنشان می‌کند منظور مارکس از این عبارت بد طنین چیزی نیست مگر دموکراسی خلقی‌، دیکتاتوری پرولتاریا معنایی به جز حکمرانی اکثریت ندارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها