معیار حق، عدد و رقم نیست
معمولا آنارشیسم به «هرجومرجطلبی» تعبیر میشود. حتی اگر بپذیریم چنین تعبیری دقیق نیست، باز باید به این سؤال پاسخ داد که آنارشیسم دقیقا چیست؟ چه تاریخی از سر گذرانده و اکنون کجاست؟ در این زمینه تنها منبع فارسی معتبر کتاب «آنارشیسم» (1962) جرج وودکاک است که در دنیا نیز از منابع جامع به حساب میآید. کتاب حاضر با ترجمه هرمز عبداللهی در فارسی موجود است. وودکاک در این کتاب برای تبیین کلاف سردرگم مفهوم آنارشیسم از تاریخ کمک میگیرد. او آنارشیسم را از دید تاریخی عقیدهای میداند که انتقاد از جامعه، وضع موجود و چشمانداز جامعه دلخواه آینده و وسیله گذار از یک جامعه به جامعه دیگر را مطرح میکند.
در سال ۱۹۳۹ جنگ داخلی اسپانیا تمام شد و یکی از مؤثرترین جنبشهای آنارشیسم و تاریخ مبارزات رهاییبخش از هم پاشید. وودکاک روایت خود را از 1939 هم عقبتر میبرد و نقاطی دیگر در تاریخ آنارشیسم مشخص میکند؛ ازجمله انقلاب فرانسه که واژگان آنارشی و آنارشیست در مفهوم سیاسیشان نخست در دوران انقلاب فرانسه به کار رفت. از فردای انقلاب فرانسه، اعتدالیون از این واژهها برای تخطئه رقیبان استفاده میکردند؛ اما پیر ژوزف پرودون نخستین کسی بود که در سال ۱۸۰۴، برای تخطئهاش او را آنارشیست خواندند و او نیز با افتخار این عنوان را اختیار کرد. این ایستگاه دوم است که وودکاک به تفصیل موقعیت تاریخی و نظری آن را شرح میدهد. پرودون در یکی از مهمترین آثارش، «مالکیت چیست»، مشتاقانه عنوان آنارشیست را بر خود نهاد و سپس نگرش آنارشیسم را در حوزه فلسفه، اقتصاد و سیاست بسط داد. او قصد داشت نشان دهد عامل تعادل در درون جامعه قانون طبیعی است و اقتدار را دشمن نظم میدانست و بهاینترتیب اتهامات وارد بر آنارشیستها را متوجه خود اقتدارگرایان میکرد. حتی سرسختترین مخالفان پرودون نیز این کتاب را تحسین کردند و تأثیری شگرف بر بنیاد فکری
آنارشیستهای بعدی مانند باکونین و کراپوتکین گذاشت. مارکس نیز ابتدا آن را «اثری سنجیده» نامید. ولی بعدها وقتی بنیان نظری او درباره سوسیالیسم انقلابی کامل شد، آن را اثری «ادیبانه، اما بیمحتوا» دانست. پرودون در کتاب بعدیاش، «فلسفه فقر»، نشان میدهد چگونه سرمایهداری و دولت با هم یکی است و در جریان تاریخی شکلگیریشان کاملا به هم وابسته بودهاند و نتیجه میگیرد پس از انقلاب و برچیدن مالکیت خصوصی، وجود دولت دیگر ضرورتی ندارد و وظایف عمده آن را اتحادیههای غیرمتمرکز کارگری برعهده میگیرند. او تأکید داشت پرولتاریا نباید چینش دولت را تغییر دهد؛ بلکه باید آن را از اساس تخریب کند. مارکس جوان به این کتاب بهشدت تاخت و در پاسخ کتابی نوشت با عنوان «فقر فلسفه». بههرترتیب اگر از برخورد ارتجاعی پرودون با زنان بگذریم، اندیشه پرودون مایه پیوند او با آنارشیستهای بعدی مانند باکونین و کراپوتکین و همچنین آنارشیستهای قبلی مانند ویلیام گادوین و ماکس اشتیرنر شد. مکاتب کمابیش مشخص تفکر آنارشیستی از دیگر نقاط تحلیلی کتاب است. وودکاک در یک سر این رشتهها آنارشیسم فردگرا را قرار میدهد. ماکس اشتیرنر (۱۸۰۶-۱۸۵۶) نماینده این
جریان است که به اثبات نفس شورشگرانه نصیحت میکرد و اتحادیه خودپرستانی را پیشبینی میکرد که از روی احترام به بیرحمی یکدیگر دور هم جمع میشوند. نقطه بعدی را نیز پرودون در نظر میگیرد که با آنارشیستهای فردگرا بسیار تفاوت داشت. پرودون تاریخ را در شکل اجتماعی میدید و با وجود دفاع آتشین از آزادی فردی، بر مبنای تعاون و مشارکت میاندیشید؛ اما وودکاک فراسوی این جریان سه ایستگاه دیگر را نیز در شناخت آنارشیسم مشخص میکند: جمعگرایی،
کمونیسم آنارشیستی و آنارکوسندیکالیسم. او نشان میدهد هر سه جریان برخی از عناصر نظریه پرودون را در خود نهفته دارند؛ بهویژه عنصر فدرالیسم و تأکیدش بر انجمنهای کارگری. جریان اول را استوار بر ایدههای باکونین میداند که همراه با جمعگرایان سالهای آخر دهه ۱۸۶۰ خواستار تطابق نگرشهای آنارشیستی با جوامع صنعتی توسعهیافته بودند؛ اما در سالهای آخر ۱۸۷۰ کراپوتکین و یاران کمونیست-آنارشیست او این تحول را به مرحلهای منطقی رساندند و جریان دوم را شکل دادند. کمونیست-آنارشیستها نهفقط کمون محلی و انجمنهای همانندش را نگهبانان راستین ابزار تولید میدانستند؛ بلکه به نظام دستمزدی نیز در همه اشکالش حمله کردند و اندیشه کمونیسم را زنده کردند که به هرکس اجازه میداد مطابق خواستههایش از انبارهای همگانی بردارد. یک دهه بعد در اتحادیههای کارگری فرانسه جریان سوم، آنارکوسندیکالیستها، پیدا شدند. فرق عمده آنها با کمونیستهای آنارشیست این بود که بر اتحادیه کارگری انقلابی پافشاری میکردند؛ هم بهعنوان ارگان مبارزه و هم به منزله بنیادی که جامعه آزاد آینده باید بر پایه آن پیریزی شود. وودکاک ایستگاه آخر را نیز بیرون از این قوس که
از فردگرایی آنارشیستی به آنارکوسندیکالیسم کشیده شد، مشخص میکند: آرای تولستوی و آنارشیسم صلحجویانهای که پیش از جنگ جهانی دوم پدیدار شد. آنارشیستهای صلحجو با تکیه بر آرای تولستوی بیشتر به ایجاد جوامع اختیارگرا، بهویژه جوامع کشاورزی، در درون جوامع کنونی تأکید داشتند. معالوصف، آنارشیستها هر قدر هم بر سر نظریاتشان در نحوه رسیدن به دگرگونی اجتماعی اختلاف نظر داشته باشند، در برخورد با دولت تقریبا متحدند. وودکاک از منظر آنارشیستها پرسشی بحثبرانگیز مطرح میکند: آیا جامعهای برابریخواه را میتوان به دست احزاب سیاسی - حتی از نوع کارگری - که هدفشان بهچنگآوردن ماشین دولت است، پی ریخت؟ «آنارشیستها همگی اعلام کردهاند دولت را نباید در چنگ گرفت؛ بلکه باید الغایش کرد؛ زیرا انقلاب اجتماعی را باید به راهی کشاند که به الغای همه طبقات منجر شود، نه به راهی که به سلطهجویی طبقهای، حتی طبقه کارگر بینجامد». چنانکه وودکاک نشان میدهد، آنارشیستها حتی این حق را که اکثریت بتواند ارادهاش را به اقلیت تحمیل کند، طرد میکنند. آنها تأکید داشتند معیار حق، عدد و رقم نیست.
از سال ۱۹۳۹ که جنگ داخلی اسپانیا تمام شد؛ تا به امروز آنارشیسم در امور داخلی هیچ کشوری نقشی نداشته؛ اما در دهههای اخیر اندیشههای آنارشیسم، مشخصا در غرب، بار دیگر سر برآوردهاند و بسیاری را مسلح به ایدههایی کردهاند که با آنها نهادها و تشکیلات دستراستی و سوسیالدموکرات را برهم زنند. البته این به این معنا نیست که آنارشیسم بدل به جریانی غالب شده. متفکران خلاقی نیز کوشیدهاند آنارشیسم را در چارچوب تفکر فلسفی معاصر و در عرصه نظریه و تفکر انتقادی پیش ببرند که به چرخش آنارشیستی تعبیر شده؛ این جریان فکری معمولا تحت عناوینی مانند «آنارشیسم جدید»، «نوآنارشیسم» و «پستآنارشیسم» شناخته میشود.
معمولا آنارشیسم به «هرجومرجطلبی» تعبیر میشود. حتی اگر بپذیریم چنین تعبیری دقیق نیست، باز باید به این سؤال پاسخ داد که آنارشیسم دقیقا چیست؟ چه تاریخی از سر گذرانده و اکنون کجاست؟ در این زمینه تنها منبع فارسی معتبر کتاب «آنارشیسم» (1962) جرج وودکاک است که در دنیا نیز از منابع جامع به حساب میآید. کتاب حاضر با ترجمه هرمز عبداللهی در فارسی موجود است. وودکاک در این کتاب برای تبیین کلاف سردرگم مفهوم آنارشیسم از تاریخ کمک میگیرد. او آنارشیسم را از دید تاریخی عقیدهای میداند که انتقاد از جامعه، وضع موجود و چشمانداز جامعه دلخواه آینده و وسیله گذار از یک جامعه به جامعه دیگر را مطرح میکند.
در سال ۱۹۳۹ جنگ داخلی اسپانیا تمام شد و یکی از مؤثرترین جنبشهای آنارشیسم و تاریخ مبارزات رهاییبخش از هم پاشید. وودکاک روایت خود را از 1939 هم عقبتر میبرد و نقاطی دیگر در تاریخ آنارشیسم مشخص میکند؛ ازجمله انقلاب فرانسه که واژگان آنارشی و آنارشیست در مفهوم سیاسیشان نخست در دوران انقلاب فرانسه به کار رفت. از فردای انقلاب فرانسه، اعتدالیون از این واژهها برای تخطئه رقیبان استفاده میکردند؛ اما پیر ژوزف پرودون نخستین کسی بود که در سال ۱۸۰۴، برای تخطئهاش او را آنارشیست خواندند و او نیز با افتخار این عنوان را اختیار کرد. این ایستگاه دوم است که وودکاک به تفصیل موقعیت تاریخی و نظری آن را شرح میدهد. پرودون در یکی از مهمترین آثارش، «مالکیت چیست»، مشتاقانه عنوان آنارشیست را بر خود نهاد و سپس نگرش آنارشیسم را در حوزه فلسفه، اقتصاد و سیاست بسط داد. او قصد داشت نشان دهد عامل تعادل در درون جامعه قانون طبیعی است و اقتدار را دشمن نظم میدانست و بهاینترتیب اتهامات وارد بر آنارشیستها را متوجه خود اقتدارگرایان میکرد. حتی سرسختترین مخالفان پرودون نیز این کتاب را تحسین کردند و تأثیری شگرف بر بنیاد فکری
آنارشیستهای بعدی مانند باکونین و کراپوتکین گذاشت. مارکس نیز ابتدا آن را «اثری سنجیده» نامید. ولی بعدها وقتی بنیان نظری او درباره سوسیالیسم انقلابی کامل شد، آن را اثری «ادیبانه، اما بیمحتوا» دانست. پرودون در کتاب بعدیاش، «فلسفه فقر»، نشان میدهد چگونه سرمایهداری و دولت با هم یکی است و در جریان تاریخی شکلگیریشان کاملا به هم وابسته بودهاند و نتیجه میگیرد پس از انقلاب و برچیدن مالکیت خصوصی، وجود دولت دیگر ضرورتی ندارد و وظایف عمده آن را اتحادیههای غیرمتمرکز کارگری برعهده میگیرند. او تأکید داشت پرولتاریا نباید چینش دولت را تغییر دهد؛ بلکه باید آن را از اساس تخریب کند. مارکس جوان به این کتاب بهشدت تاخت و در پاسخ کتابی نوشت با عنوان «فقر فلسفه». بههرترتیب اگر از برخورد ارتجاعی پرودون با زنان بگذریم، اندیشه پرودون مایه پیوند او با آنارشیستهای بعدی مانند باکونین و کراپوتکین و همچنین آنارشیستهای قبلی مانند ویلیام گادوین و ماکس اشتیرنر شد. مکاتب کمابیش مشخص تفکر آنارشیستی از دیگر نقاط تحلیلی کتاب است. وودکاک در یک سر این رشتهها آنارشیسم فردگرا را قرار میدهد. ماکس اشتیرنر (۱۸۰۶-۱۸۵۶) نماینده این
جریان است که به اثبات نفس شورشگرانه نصیحت میکرد و اتحادیه خودپرستانی را پیشبینی میکرد که از روی احترام به بیرحمی یکدیگر دور هم جمع میشوند. نقطه بعدی را نیز پرودون در نظر میگیرد که با آنارشیستهای فردگرا بسیار تفاوت داشت. پرودون تاریخ را در شکل اجتماعی میدید و با وجود دفاع آتشین از آزادی فردی، بر مبنای تعاون و مشارکت میاندیشید؛ اما وودکاک فراسوی این جریان سه ایستگاه دیگر را نیز در شناخت آنارشیسم مشخص میکند: جمعگرایی،
کمونیسم آنارشیستی و آنارکوسندیکالیسم. او نشان میدهد هر سه جریان برخی از عناصر نظریه پرودون را در خود نهفته دارند؛ بهویژه عنصر فدرالیسم و تأکیدش بر انجمنهای کارگری. جریان اول را استوار بر ایدههای باکونین میداند که همراه با جمعگرایان سالهای آخر دهه ۱۸۶۰ خواستار تطابق نگرشهای آنارشیستی با جوامع صنعتی توسعهیافته بودند؛ اما در سالهای آخر ۱۸۷۰ کراپوتکین و یاران کمونیست-آنارشیست او این تحول را به مرحلهای منطقی رساندند و جریان دوم را شکل دادند. کمونیست-آنارشیستها نهفقط کمون محلی و انجمنهای همانندش را نگهبانان راستین ابزار تولید میدانستند؛ بلکه به نظام دستمزدی نیز در همه اشکالش حمله کردند و اندیشه کمونیسم را زنده کردند که به هرکس اجازه میداد مطابق خواستههایش از انبارهای همگانی بردارد. یک دهه بعد در اتحادیههای کارگری فرانسه جریان سوم، آنارکوسندیکالیستها، پیدا شدند. فرق عمده آنها با کمونیستهای آنارشیست این بود که بر اتحادیه کارگری انقلابی پافشاری میکردند؛ هم بهعنوان ارگان مبارزه و هم به منزله بنیادی که جامعه آزاد آینده باید بر پایه آن پیریزی شود. وودکاک ایستگاه آخر را نیز بیرون از این قوس که
از فردگرایی آنارشیستی به آنارکوسندیکالیسم کشیده شد، مشخص میکند: آرای تولستوی و آنارشیسم صلحجویانهای که پیش از جنگ جهانی دوم پدیدار شد. آنارشیستهای صلحجو با تکیه بر آرای تولستوی بیشتر به ایجاد جوامع اختیارگرا، بهویژه جوامع کشاورزی، در درون جوامع کنونی تأکید داشتند. معالوصف، آنارشیستها هر قدر هم بر سر نظریاتشان در نحوه رسیدن به دگرگونی اجتماعی اختلاف نظر داشته باشند، در برخورد با دولت تقریبا متحدند. وودکاک از منظر آنارشیستها پرسشی بحثبرانگیز مطرح میکند: آیا جامعهای برابریخواه را میتوان به دست احزاب سیاسی - حتی از نوع کارگری - که هدفشان بهچنگآوردن ماشین دولت است، پی ریخت؟ «آنارشیستها همگی اعلام کردهاند دولت را نباید در چنگ گرفت؛ بلکه باید الغایش کرد؛ زیرا انقلاب اجتماعی را باید به راهی کشاند که به الغای همه طبقات منجر شود، نه به راهی که به سلطهجویی طبقهای، حتی طبقه کارگر بینجامد». چنانکه وودکاک نشان میدهد، آنارشیستها حتی این حق را که اکثریت بتواند ارادهاش را به اقلیت تحمیل کند، طرد میکنند. آنها تأکید داشتند معیار حق، عدد و رقم نیست.
از سال ۱۹۳۹ که جنگ داخلی اسپانیا تمام شد؛ تا به امروز آنارشیسم در امور داخلی هیچ کشوری نقشی نداشته؛ اما در دهههای اخیر اندیشههای آنارشیسم، مشخصا در غرب، بار دیگر سر برآوردهاند و بسیاری را مسلح به ایدههایی کردهاند که با آنها نهادها و تشکیلات دستراستی و سوسیالدموکرات را برهم زنند. البته این به این معنا نیست که آنارشیسم بدل به جریانی غالب شده. متفکران خلاقی نیز کوشیدهاند آنارشیسم را در چارچوب تفکر فلسفی معاصر و در عرصه نظریه و تفکر انتقادی پیش ببرند که به چرخش آنارشیستی تعبیر شده؛ این جریان فکری معمولا تحت عناوینی مانند «آنارشیسم جدید»، «نوآنارشیسم» و «پستآنارشیسم» شناخته میشود.