گفتوگو با نيما اقليما کارگردان فيلم «امير»
معناباختگي در دنياي امروز
بهناز شيرباني: «امير» نخستين تجربه کارگردانش نيما اقليماست. اين فيلم نخستين بار در سيوششمين جشنواره فيلم فجر نمايش داده شد و تحسين بسياري از سينمايينويسان را به همراه داشت. هدايت بازيگران فيلم و فرم روايي آن ازجمله نکاتي است که بسياري معتقدند «امير» ميتواند از وجود کارگرداني مستعد در آيندهاي نزديک خبر دهد. اين فيلم بعد از مدتها از زمان حضور در جشنواره فيلم فجر به نمايش عموم گذاشته شده است. زماني که به نظر ميرسد براي ديدهشدن هيچ فيلمي مناسب نيست اما اقليما معتقد است اين فيلم ميتواند مخاطبش را پيدا کند چراکه مطابق با بسياري از فيلمهاي روز سينماي ايران براي مخاطبش مسکن نيست و سعي ندارد موقتا حالش را خوب کند. در ادامه شما را به خواندن اين گفتوگو دعوت ميکنم:
زماني که براي نخستين بار فيلم «امير» در جشنواره فيلم فجر نمايش داده شد، واکنشهاي متفاوتي از سمت سينمايينويسان داشت. برخي تجربه نخست شما را موفق توصيف کردند و برخي ديگر خلاف اين نظر را داشتند. اما فارغ از فرم، در مورد محتواي اثر ميتوان صحبت کرد. به هر شکل شما هم وارد جرگه فيلمسازاني شديد که دست به ساخت فيلم اجتماعي ميزنند. برخي معتقدند علاوه بر اينکه نميتوان مسير مشخصي براي سينماي اجتماعي در نظر گرفت، اساسا در سينماي اجتماعي گفتماني هم در جريان نيست. تا چه حد با اين رويکرد موافقيد؟
ديالکتيک زماني اتفاق ميافتد که از زاويه ايدئولوژيك دچار نگاه صفر و صد نباشيد. به همين دليل ساخت ديالوگ و گفتمان در سينماي اجتماعي که اصولا برگرفته از زيست جامعه است، سخت به نظر ميآيد. اگر اين قاعده فکري در آن نظام اجتماعي وجود نداشته باشد؛ يعني شنيدن صداي مخالف، همه چيز به هم ميريزد. به همين دليل سينماي اجتماعي ما بيشتر مربوط به کنشها و تناقضات ارزشي مانند روابط يا اخلاقيات است. نمونه بارز آن سينماي اصغر فرهادي است که معتقد است سينماي اجتماعي نبرد خير با خير است، در حالي که اين امکان وجود دارد که نبرد شر با شر يا خير شرشده با شر خيرشده نيز باشد. تقريبا به نوعي خود شما تبديل به آنتيتز خودتان ميشويد و ديالوگ برقرار ميشود. در سينماي اجتماعي ما به خاطر شرايط سياسي اجتماعي به ندرت فرد در تعارض با جمع قرار ميگيرد مگر در دوره تاريخي خاصي داستان شکل گرفته باشد، براي همين تعارضات بيشتر با خود يا در تعارض با فرد ديگري است. در اين صورت اصولا ديگر قهرمان مطرح نيست. بنابراين حتي اگر فيلم «گاو» را يک فيلم اجتماعي در نظر بگيريم، اصولا نميتواند قهرماني داشته باشد، چراکه آن آدم مقابل خودش قرار گرفته است. سينماي
اجتماعي ما اصولا قهرمانمحور به شکل هاليوودي نميتواند باشد.
فکر نميکنم با اين صراحت بتوان در مورد نبود قهرمان در سينماي پيش و پس از انقلاب در سينماي ايران صحبت کرد.
بله اگر به حرف من در بالا دقت کنيد، وجود قهرمان در سينماي اجتماعي است. گاهي درمورد شمايل يک بازيگر صحبت ميکنيم تا قصه. بعد از انقلاب به لحاظ ايدئولوژيك جامعه دچار تحول شد و چون نبرد خير و شر يا بهتر بگويم حق و باطل در جامعه وجود داشت، مردم وجود قهرمان را ميپذيرفتند؛ خصوصا در شرايط بحراني جنگ، سينماي جنگ از آن بهره برده است. حتي استثنائاتي در سينماي اجتماعي که به نظرم بيشتر سينماي ايدئولوژيك است، فيلمهاي اينچنيني وجود دارد. فيلمي مثل «قيصر» که به نوعي کنش قهرمانانه دارد به نظرم استثناست تا باقي فيلمها که شمايل بازيگر است که روي فيلم اثر ميگذارد تا تأثير فيلم روي شمايل بازيگر. چراکه بازيگر در ذهن مخاطب به عنوان يک سمبل پذيرفته شده است. مخاطب با ديدن آن در ذهنش قهرمان از قبل ساختهشده متصور ميشود.
با نظر شما خيلي موافق نيستم، اما اگر اختصاصا درباره «امير» صحبت کنيم، به وضوح شمايل قهرمان امروزي درونگرا را ميبينيم که حتي ميتوان از عنوان فيلم و کنش شخصيت اصلي قصه به اين نتيجه رسيد که شايد تلاشي براي بازآفريني قهرماني از نسل گذشته (قيصر) در فيلم امير صورت گرفته است.
گفتم که مخالفت حق طبيعي شماست و تا آنتيتزي براي تزي وجود نداشته باشد، سنتزي شکل نميگيرد. به عنوان انسان و البته فيلمساز نميگويم که من هم چيزي جز تجربه زيستهام که شامل زندگيکردن، خواندن و ديدن است نيستم، قطعا فيلمهاي سينماي ايران و جهان و هرآنچه از گذشته تا به حال ديده و خواندهام، روي من تأثير گذاشته است؛ همه فيلمهايي که ديدهام و به نوعي با آنها به سينما علاقهمند شدهام. اما بازآفريني شمايل قيصر در جامعه مدرن در ذهن من نبوده است. ولي متوجه هستم وقتي سراغ تصويرکردن شخصيتي ميروي که آدمهاي اطرافش روي او حساب ويژهاي باز ميکنند و او بدون اينکه خواسته باشد، بار باقي آدمها را به دوش ميکشد، کمي در ذهن مخاطب مؤلفههاي قهرمان پيدا ميکند. بااینحال، نکته اين است که خود امير به خواست خودش يا از روي کنش شخصي، اين جايگاه را نميپذيرد. دههشصتيها را مثال ميزنم؛ اصولا ما در فضايي بزرگ شديم که در جامعه دچار تناقض بوده است. هرچه در خانواده و مدرسه آموختيم، بعدها در جامعه دچار تحول شد و اين تناقضها منجر به معناباختگي ميشود. اين باعث ميشود همين قواعد اخلاقي که الان با آنها زندگي ميکنيم، با قواعد
اخلاقي پنج يا 10 سال پيش متفاوت باشد. به همين دليل معناباختگي اينجا تعبير ميشود. امير بهعنوان فيلم نخست من، به لحاظ تم، بحث معناباختگي را عنوان ميکند. نوعي آشناييزدايي به معناي ساده؛ انگار جاي پدر و پسر و مادر و دختر، زن و مرد عوض ميشود. تلاشم اين بود تا معناباختگي خودش را در فيلم نشان بدهد.
قطعا يکي از وظايف سينماگري که قصد ساخت فيلم اجتماعي دارد، پرداختن به لايههاي عميقتري از مسائل اجتماعي است؛ مسائلي که گاه از چشم بسياري پنهان است و به نظر ميرسد بسياري از فيلمسازان اين حوزه با احتياط به اين مسائل ميپردازند.
من معتقدم شترسواري دولادولا نميشود و اصولا امر اجتماعي از امر سياسي جدا نيست. معتقدم هنرمند فقط مسکن نيست، قرار نيست فقط درد را کم کند و بيمار را آرام کند و بيمار خوب نشود. اين را که فيلم در نهايت موجب تسلي ميشود يا نه، بايد بر عهده مخاطب گذاشت. به همين دليل به نظرم بايد تلاش براي درستکردن اين موارد به دست فيلمسازان داخلي اتفاق بيفتد. بالطبع قدمزدن در اين راه، دشواريهاي خاص خودش را هم دارد؛ چراکه قطعا يک سوي آن به سياست ربط پيدا ميکند. بااينحال، تمام تلاش من اين است در فيلمهايم جايي را نشانه بگيرم که بهشدت انساني است. من دوست دارم و تلاش ميکنم درباره روابط انسانيای صحبت کنم که ديگر معناي گذشته خود را ندارد. توجه من موارد ساده انساني است. سعي ميکنم خوب نگاه کنم و در حد توانم بگويم خوب يا بد برخي مفاهيم تغيير کرده است.
فارغ از نظرات متفاوتي که نسبت به پرداخت قصه و رسيدن به مفهومي که مدنظرتان بوده، وجود دارد، در نخستين نمايش فيلم در جشنواره فيلم فجر برخي معتقد بودند ميلاد کيمرام شمايل فردي را که دست به عمل قهرمانانه میزند يا به تعبيري مسئوليت اجتماعي را به اين صورت ميپذيرد، ندارد. چقدر اين انتقاد را ميپذيريد؟
از نظر من عمل قهرمانانه امير تنها در لحظه آخر اتفاق ميافتد؛ جايي که بچه هويت وجودي پيدا ميکند و ديده ميشود يا از زاويهاي ديگر امير ميپذيرد يا مجبور است بپذيرد که از بچه مراقبت کند. ميلاد فارغ از بحث بازي، براي من ارزش انساني دارد. جايي شما احساس ميکنيد آدمي درست فکر ميکند و پاي آن ميايستيد. براي همين ميلاد کيمرام يک ارزش انساني و شخصي جداگانه از کار براي من دارد. ميلاد کيمرام پاي من و فيلمم ايستاد. او نيازي به تأييد من نداشته؛ چون مسيرش را ميرفته، اما اين حرکت انساني را انجام داد و با خودش گفت نيما اقليما ميتواند فيلم بسازد و براي اين اتفاق جنگيد. کمک کرد و فيلم امير ساخته شد. از نظر من، ميلاد کيمرام به صورت شماتيک خاصيت بازي در شمايل قهرمان را دارد، اما سعي کردم از آن استفاده نکنم و آن را تا جايي که ممکن است بشکنم؛ چراکه قرار بود فيلم قهرمانمحور نباشد و نيست. بازيها تا جايي که امکان داشت، مينيمال است؛ خصوصا شخصيت امير. بازيهاي بيرونيتر در شخصيتهاي ديگر وجود دارد؛ يعني امير را از طريق پدر و مادر و واکنشهاي آنها ميشناسيم؛ چراکه همه آنها بازتابي از خودش هستند. از بازي ميلاد کيمرام راضي
هستم. زحمت زيادي براي اين نقش کشيد و به نظرم موفق عمل کرد. در سيستم و فرم روايي، حادثه را حذف کردم. در فيلم امير مسئله من هيجان کشف ماجرا نبود؛ مسئله فيلم اين است که مخاطب بتواند خودش را فارغ از هرگونه هيجانزدگي در شمايل کاراکترها ببيند که به نظرم اتفاق افتاده است؛ هرچند قضاوت با مخاطب است.
درباره فرم روايي فيلم نیز تابهحال زياد صحبت شده است؛ ايده اين فرم از کجا شکل گرفت؟
اين فرم زيباييشناسي در عکاسي وجود داشته و دارد. سالهاست بسياري از عکاسان يا بسياري ديگر از هنرمندان نقاش، به اين شيوه کار ميکنند. بازي با فرم به نظرم بيشتر کار عکاسانهاي است و در سينما به دليل سيستم صنعتيبودن آن، کمتر کسي سراغ فرمهاي متفاوتتر ميرود. من وامدار هنرمنداني هستم که از کارشان تأثير گرفتم. به نظرم سينما در ابتدا چيزي غير از تصوير نيست. تصوير و قصه ترکيب نهايي فيلم را تشکيل ميدهند و در انتها هر دو به يک اندازه مهم ميشوند. فيلمهاي مطرحي در دنيا براساس اين نگاه زيباشناسانه ساخته شده است که مطرحترين آنها و البته معاصرتر فيلم آيدا از آقاي پائولوکوفسکي و مجموعه کارهاي سام اسماعيل است. اما فرمي که در امير ميبينيد متفاوت از آنها و به زاويه ديد شخصي من نزديکتر است و وقتي منطق روايي فيلم را پيدا کردم ترجيح دادم از اين فرم در ساخت امير استفاده کنم. مثلا زماني که در فيلم کودک را نميبينيم و فضاي خارج از قاب مهم ميشود و اينکه قرار نيست از فرم هميشگي و معمول تبعيت کنيم. در حقيقت باز هم به صحبتهاي پيشينم درباره معناباختگي اشاره ميکنم. هميشه چيزي خارج از قاب وجود دارد و مجموعه همه اينها به
من جرئت داد متني را تصوير کنم که سالها درگيرش بودم. نکته ديگر اين است که وقتي عادتهايمان به هم ميخورد، احساس عدم امنيت ميکنيم. فارغ از اينکه آن چيزي که اين عادت را به هم ميزند خوب است يا بد، به معني اينکه درراستاي بقاي من هست يا نيست. همهچيز همينقدرساده است. چون فيلم امير الگويي را در ذهن ما به هم زده است، احساس عدم امنيت ميکنيم. به نظرم بهتر است برخي مسائل را به زمان بسپاريم قطعا در طول زمان ثابت ميشود که چه چيزي خوب يا بد بوده است.
شايد بد نيست از زاويهاي ديگر به اين ماجرا برسيم. برخي معتقدند دکوراتيو يا سانتيمانتالبودن اين فرم روايي در برخورد با تمامي شخصيتهاي فيلم خيلي منطقي نيست. اينکه جهان ذهني امير با شخصيتي که يک پلان در فيلم بازي کرده است و تأثير چنداني در روايت فيلم ندارد، يکي است.
وقتي برخلاف قاعده کاري انجام ميدهيد، قطعا بايد منتظر يکسري پيامد باشيد. باوجود تجربهکردن اين فرم در فيلمسازي، ساخت فيلم با اين فرم روايي برخوردهاي صفر و صدي را درپي دارد. درمورد تعاريف و ايرادها هر دو طيف حق دارند. در پاسخ به سؤال شما از نظر من اين فرم دکوراتيو نيست. اگر حس مخاطب اين است که چيدمان در فيلم ميبيند به اين دليل است که ساختار معمول ذهن ما به هم ريخته و شايد پذيرش اين فرم در ابتدا سخت باشد. در اين فيلم تلاش شده است قابها براساس حس و حال شخصي شخصيتها بسته شود تا کمک کند حس لحظهاي آدمها بهتر ديده شود. در عکاسي قابهاي عمودي داراي بار معنايي کمالگرايي هستند و قابهاي افقي واقعگرا. سينما در طول عمر خود به سمت قابهاي افقي عريضتر ميل کرده است تا تأكيد قابها بيشتر روي واقعينمايي جهان فيلم باشد. در فيلم امير ميبينيد که بخشي از بالاي قاب را به آن اضافه کرديم تا آدمها و جهان فيلم کمي جابهجا شوند. بنابراين ترکيبي از کمالگرايي و واقعگرايي را ميبينيم و اين بخشي از آسيبي است که کاراکترهاي قصه از جهان معنايي اجتماع خود دريافت ميکنند. در کمالگرايي بخشي از واقعيت ديده نميشود و در
واقعگرايي بخشي از کمال ناديده انگاشته ميشود. همه اينها بخشي از تلاش من بوده است که تا جايي که قصه و منطق شخصيتها به من اين اجازه را ميداد به سراغ اين فرم زيباييشناسانه بروم.
فيلم در زماني پيش از آغاز جشنواره فيلم فجر اکرانش را شروع ميکند که اساسا زمان مناسبي براي اکران عمومي فيلم نيست. با توجه به اين شرايط پيشبيني شما از ديدهشدن فيلم چيست؟
ابتدا بايد از صبوري آرش حسيني و سروش حسيني، سرمايهگذاران فيلم امير، تشکر کنم و بعد، سپاس ويژه خود را از سعيد خاني و خانه فيلم پخشکننده فيلم امير ابراز کنم، چراکه اکرانکردن اين فيلمها کار سختي است، چون شمايل معمول جذابيت براي مخاطب را طبق قواعد سينماي بدنه ندارد. اين شانس من بود تا بعد از يک سال تلاش براي اکران آن، درنهايت فيلم را به اکران عمومي برسانيم. به نظرم اگر مخاطبان اين فيلم حوصله کنند و آن را ببينند متوجه ميشوند که تلاش کرديم فقط مُسکن نباشيم که بهطور لحظهاي حال آدمها را خوب کنيم. همينجا از همه عوامل فيلم امير که بدون چشمداشت براي اين فيلم زحمت کشيدند تشکر ميکنم و همينطور از آقاي سيدضيا هاشمي، تهيهکننده فيلم که با وجود اختلاف سليقه براي ساخت اين فيلم تلاش کردند.
بهناز شيرباني: «امير» نخستين تجربه کارگردانش نيما اقليماست. اين فيلم نخستين بار در سيوششمين جشنواره فيلم فجر نمايش داده شد و تحسين بسياري از سينمايينويسان را به همراه داشت. هدايت بازيگران فيلم و فرم روايي آن ازجمله نکاتي است که بسياري معتقدند «امير» ميتواند از وجود کارگرداني مستعد در آيندهاي نزديک خبر دهد. اين فيلم بعد از مدتها از زمان حضور در جشنواره فيلم فجر به نمايش عموم گذاشته شده است. زماني که به نظر ميرسد براي ديدهشدن هيچ فيلمي مناسب نيست اما اقليما معتقد است اين فيلم ميتواند مخاطبش را پيدا کند چراکه مطابق با بسياري از فيلمهاي روز سينماي ايران براي مخاطبش مسکن نيست و سعي ندارد موقتا حالش را خوب کند. در ادامه شما را به خواندن اين گفتوگو دعوت ميکنم:
زماني که براي نخستين بار فيلم «امير» در جشنواره فيلم فجر نمايش داده شد، واکنشهاي متفاوتي از سمت سينمايينويسان داشت. برخي تجربه نخست شما را موفق توصيف کردند و برخي ديگر خلاف اين نظر را داشتند. اما فارغ از فرم، در مورد محتواي اثر ميتوان صحبت کرد. به هر شکل شما هم وارد جرگه فيلمسازاني شديد که دست به ساخت فيلم اجتماعي ميزنند. برخي معتقدند علاوه بر اينکه نميتوان مسير مشخصي براي سينماي اجتماعي در نظر گرفت، اساسا در سينماي اجتماعي گفتماني هم در جريان نيست. تا چه حد با اين رويکرد موافقيد؟
ديالکتيک زماني اتفاق ميافتد که از زاويه ايدئولوژيك دچار نگاه صفر و صد نباشيد. به همين دليل ساخت ديالوگ و گفتمان در سينماي اجتماعي که اصولا برگرفته از زيست جامعه است، سخت به نظر ميآيد. اگر اين قاعده فکري در آن نظام اجتماعي وجود نداشته باشد؛ يعني شنيدن صداي مخالف، همه چيز به هم ميريزد. به همين دليل سينماي اجتماعي ما بيشتر مربوط به کنشها و تناقضات ارزشي مانند روابط يا اخلاقيات است. نمونه بارز آن سينماي اصغر فرهادي است که معتقد است سينماي اجتماعي نبرد خير با خير است، در حالي که اين امکان وجود دارد که نبرد شر با شر يا خير شرشده با شر خيرشده نيز باشد. تقريبا به نوعي خود شما تبديل به آنتيتز خودتان ميشويد و ديالوگ برقرار ميشود. در سينماي اجتماعي ما به خاطر شرايط سياسي اجتماعي به ندرت فرد در تعارض با جمع قرار ميگيرد مگر در دوره تاريخي خاصي داستان شکل گرفته باشد، براي همين تعارضات بيشتر با خود يا در تعارض با فرد ديگري است. در اين صورت اصولا ديگر قهرمان مطرح نيست. بنابراين حتي اگر فيلم «گاو» را يک فيلم اجتماعي در نظر بگيريم، اصولا نميتواند قهرماني داشته باشد، چراکه آن آدم مقابل خودش قرار گرفته است. سينماي
اجتماعي ما اصولا قهرمانمحور به شکل هاليوودي نميتواند باشد.
فکر نميکنم با اين صراحت بتوان در مورد نبود قهرمان در سينماي پيش و پس از انقلاب در سينماي ايران صحبت کرد.
بله اگر به حرف من در بالا دقت کنيد، وجود قهرمان در سينماي اجتماعي است. گاهي درمورد شمايل يک بازيگر صحبت ميکنيم تا قصه. بعد از انقلاب به لحاظ ايدئولوژيك جامعه دچار تحول شد و چون نبرد خير و شر يا بهتر بگويم حق و باطل در جامعه وجود داشت، مردم وجود قهرمان را ميپذيرفتند؛ خصوصا در شرايط بحراني جنگ، سينماي جنگ از آن بهره برده است. حتي استثنائاتي در سينماي اجتماعي که به نظرم بيشتر سينماي ايدئولوژيك است، فيلمهاي اينچنيني وجود دارد. فيلمي مثل «قيصر» که به نوعي کنش قهرمانانه دارد به نظرم استثناست تا باقي فيلمها که شمايل بازيگر است که روي فيلم اثر ميگذارد تا تأثير فيلم روي شمايل بازيگر. چراکه بازيگر در ذهن مخاطب به عنوان يک سمبل پذيرفته شده است. مخاطب با ديدن آن در ذهنش قهرمان از قبل ساختهشده متصور ميشود.
با نظر شما خيلي موافق نيستم، اما اگر اختصاصا درباره «امير» صحبت کنيم، به وضوح شمايل قهرمان امروزي درونگرا را ميبينيم که حتي ميتوان از عنوان فيلم و کنش شخصيت اصلي قصه به اين نتيجه رسيد که شايد تلاشي براي بازآفريني قهرماني از نسل گذشته (قيصر) در فيلم امير صورت گرفته است.
گفتم که مخالفت حق طبيعي شماست و تا آنتيتزي براي تزي وجود نداشته باشد، سنتزي شکل نميگيرد. به عنوان انسان و البته فيلمساز نميگويم که من هم چيزي جز تجربه زيستهام که شامل زندگيکردن، خواندن و ديدن است نيستم، قطعا فيلمهاي سينماي ايران و جهان و هرآنچه از گذشته تا به حال ديده و خواندهام، روي من تأثير گذاشته است؛ همه فيلمهايي که ديدهام و به نوعي با آنها به سينما علاقهمند شدهام. اما بازآفريني شمايل قيصر در جامعه مدرن در ذهن من نبوده است. ولي متوجه هستم وقتي سراغ تصويرکردن شخصيتي ميروي که آدمهاي اطرافش روي او حساب ويژهاي باز ميکنند و او بدون اينکه خواسته باشد، بار باقي آدمها را به دوش ميکشد، کمي در ذهن مخاطب مؤلفههاي قهرمان پيدا ميکند. بااینحال، نکته اين است که خود امير به خواست خودش يا از روي کنش شخصي، اين جايگاه را نميپذيرد. دههشصتيها را مثال ميزنم؛ اصولا ما در فضايي بزرگ شديم که در جامعه دچار تناقض بوده است. هرچه در خانواده و مدرسه آموختيم، بعدها در جامعه دچار تحول شد و اين تناقضها منجر به معناباختگي ميشود. اين باعث ميشود همين قواعد اخلاقي که الان با آنها زندگي ميکنيم، با قواعد
اخلاقي پنج يا 10 سال پيش متفاوت باشد. به همين دليل معناباختگي اينجا تعبير ميشود. امير بهعنوان فيلم نخست من، به لحاظ تم، بحث معناباختگي را عنوان ميکند. نوعي آشناييزدايي به معناي ساده؛ انگار جاي پدر و پسر و مادر و دختر، زن و مرد عوض ميشود. تلاشم اين بود تا معناباختگي خودش را در فيلم نشان بدهد.
قطعا يکي از وظايف سينماگري که قصد ساخت فيلم اجتماعي دارد، پرداختن به لايههاي عميقتري از مسائل اجتماعي است؛ مسائلي که گاه از چشم بسياري پنهان است و به نظر ميرسد بسياري از فيلمسازان اين حوزه با احتياط به اين مسائل ميپردازند.
من معتقدم شترسواري دولادولا نميشود و اصولا امر اجتماعي از امر سياسي جدا نيست. معتقدم هنرمند فقط مسکن نيست، قرار نيست فقط درد را کم کند و بيمار را آرام کند و بيمار خوب نشود. اين را که فيلم در نهايت موجب تسلي ميشود يا نه، بايد بر عهده مخاطب گذاشت. به همين دليل به نظرم بايد تلاش براي درستکردن اين موارد به دست فيلمسازان داخلي اتفاق بيفتد. بالطبع قدمزدن در اين راه، دشواريهاي خاص خودش را هم دارد؛ چراکه قطعا يک سوي آن به سياست ربط پيدا ميکند. بااينحال، تمام تلاش من اين است در فيلمهايم جايي را نشانه بگيرم که بهشدت انساني است. من دوست دارم و تلاش ميکنم درباره روابط انسانيای صحبت کنم که ديگر معناي گذشته خود را ندارد. توجه من موارد ساده انساني است. سعي ميکنم خوب نگاه کنم و در حد توانم بگويم خوب يا بد برخي مفاهيم تغيير کرده است.
فارغ از نظرات متفاوتي که نسبت به پرداخت قصه و رسيدن به مفهومي که مدنظرتان بوده، وجود دارد، در نخستين نمايش فيلم در جشنواره فيلم فجر برخي معتقد بودند ميلاد کيمرام شمايل فردي را که دست به عمل قهرمانانه میزند يا به تعبيري مسئوليت اجتماعي را به اين صورت ميپذيرد، ندارد. چقدر اين انتقاد را ميپذيريد؟
از نظر من عمل قهرمانانه امير تنها در لحظه آخر اتفاق ميافتد؛ جايي که بچه هويت وجودي پيدا ميکند و ديده ميشود يا از زاويهاي ديگر امير ميپذيرد يا مجبور است بپذيرد که از بچه مراقبت کند. ميلاد فارغ از بحث بازي، براي من ارزش انساني دارد. جايي شما احساس ميکنيد آدمي درست فکر ميکند و پاي آن ميايستيد. براي همين ميلاد کيمرام يک ارزش انساني و شخصي جداگانه از کار براي من دارد. ميلاد کيمرام پاي من و فيلمم ايستاد. او نيازي به تأييد من نداشته؛ چون مسيرش را ميرفته، اما اين حرکت انساني را انجام داد و با خودش گفت نيما اقليما ميتواند فيلم بسازد و براي اين اتفاق جنگيد. کمک کرد و فيلم امير ساخته شد. از نظر من، ميلاد کيمرام به صورت شماتيک خاصيت بازي در شمايل قهرمان را دارد، اما سعي کردم از آن استفاده نکنم و آن را تا جايي که ممکن است بشکنم؛ چراکه قرار بود فيلم قهرمانمحور نباشد و نيست. بازيها تا جايي که امکان داشت، مينيمال است؛ خصوصا شخصيت امير. بازيهاي بيرونيتر در شخصيتهاي ديگر وجود دارد؛ يعني امير را از طريق پدر و مادر و واکنشهاي آنها ميشناسيم؛ چراکه همه آنها بازتابي از خودش هستند. از بازي ميلاد کيمرام راضي
هستم. زحمت زيادي براي اين نقش کشيد و به نظرم موفق عمل کرد. در سيستم و فرم روايي، حادثه را حذف کردم. در فيلم امير مسئله من هيجان کشف ماجرا نبود؛ مسئله فيلم اين است که مخاطب بتواند خودش را فارغ از هرگونه هيجانزدگي در شمايل کاراکترها ببيند که به نظرم اتفاق افتاده است؛ هرچند قضاوت با مخاطب است.
درباره فرم روايي فيلم نیز تابهحال زياد صحبت شده است؛ ايده اين فرم از کجا شکل گرفت؟
اين فرم زيباييشناسي در عکاسي وجود داشته و دارد. سالهاست بسياري از عکاسان يا بسياري ديگر از هنرمندان نقاش، به اين شيوه کار ميکنند. بازي با فرم به نظرم بيشتر کار عکاسانهاي است و در سينما به دليل سيستم صنعتيبودن آن، کمتر کسي سراغ فرمهاي متفاوتتر ميرود. من وامدار هنرمنداني هستم که از کارشان تأثير گرفتم. به نظرم سينما در ابتدا چيزي غير از تصوير نيست. تصوير و قصه ترکيب نهايي فيلم را تشکيل ميدهند و در انتها هر دو به يک اندازه مهم ميشوند. فيلمهاي مطرحي در دنيا براساس اين نگاه زيباشناسانه ساخته شده است که مطرحترين آنها و البته معاصرتر فيلم آيدا از آقاي پائولوکوفسکي و مجموعه کارهاي سام اسماعيل است. اما فرمي که در امير ميبينيد متفاوت از آنها و به زاويه ديد شخصي من نزديکتر است و وقتي منطق روايي فيلم را پيدا کردم ترجيح دادم از اين فرم در ساخت امير استفاده کنم. مثلا زماني که در فيلم کودک را نميبينيم و فضاي خارج از قاب مهم ميشود و اينکه قرار نيست از فرم هميشگي و معمول تبعيت کنيم. در حقيقت باز هم به صحبتهاي پيشينم درباره معناباختگي اشاره ميکنم. هميشه چيزي خارج از قاب وجود دارد و مجموعه همه اينها به
من جرئت داد متني را تصوير کنم که سالها درگيرش بودم. نکته ديگر اين است که وقتي عادتهايمان به هم ميخورد، احساس عدم امنيت ميکنيم. فارغ از اينکه آن چيزي که اين عادت را به هم ميزند خوب است يا بد، به معني اينکه درراستاي بقاي من هست يا نيست. همهچيز همينقدرساده است. چون فيلم امير الگويي را در ذهن ما به هم زده است، احساس عدم امنيت ميکنيم. به نظرم بهتر است برخي مسائل را به زمان بسپاريم قطعا در طول زمان ثابت ميشود که چه چيزي خوب يا بد بوده است.
شايد بد نيست از زاويهاي ديگر به اين ماجرا برسيم. برخي معتقدند دکوراتيو يا سانتيمانتالبودن اين فرم روايي در برخورد با تمامي شخصيتهاي فيلم خيلي منطقي نيست. اينکه جهان ذهني امير با شخصيتي که يک پلان در فيلم بازي کرده است و تأثير چنداني در روايت فيلم ندارد، يکي است.
وقتي برخلاف قاعده کاري انجام ميدهيد، قطعا بايد منتظر يکسري پيامد باشيد. باوجود تجربهکردن اين فرم در فيلمسازي، ساخت فيلم با اين فرم روايي برخوردهاي صفر و صدي را درپي دارد. درمورد تعاريف و ايرادها هر دو طيف حق دارند. در پاسخ به سؤال شما از نظر من اين فرم دکوراتيو نيست. اگر حس مخاطب اين است که چيدمان در فيلم ميبيند به اين دليل است که ساختار معمول ذهن ما به هم ريخته و شايد پذيرش اين فرم در ابتدا سخت باشد. در اين فيلم تلاش شده است قابها براساس حس و حال شخصي شخصيتها بسته شود تا کمک کند حس لحظهاي آدمها بهتر ديده شود. در عکاسي قابهاي عمودي داراي بار معنايي کمالگرايي هستند و قابهاي افقي واقعگرا. سينما در طول عمر خود به سمت قابهاي افقي عريضتر ميل کرده است تا تأكيد قابها بيشتر روي واقعينمايي جهان فيلم باشد. در فيلم امير ميبينيد که بخشي از بالاي قاب را به آن اضافه کرديم تا آدمها و جهان فيلم کمي جابهجا شوند. بنابراين ترکيبي از کمالگرايي و واقعگرايي را ميبينيم و اين بخشي از آسيبي است که کاراکترهاي قصه از جهان معنايي اجتماع خود دريافت ميکنند. در کمالگرايي بخشي از واقعيت ديده نميشود و در
واقعگرايي بخشي از کمال ناديده انگاشته ميشود. همه اينها بخشي از تلاش من بوده است که تا جايي که قصه و منطق شخصيتها به من اين اجازه را ميداد به سراغ اين فرم زيباييشناسانه بروم.
فيلم در زماني پيش از آغاز جشنواره فيلم فجر اکرانش را شروع ميکند که اساسا زمان مناسبي براي اکران عمومي فيلم نيست. با توجه به اين شرايط پيشبيني شما از ديدهشدن فيلم چيست؟
ابتدا بايد از صبوري آرش حسيني و سروش حسيني، سرمايهگذاران فيلم امير، تشکر کنم و بعد، سپاس ويژه خود را از سعيد خاني و خانه فيلم پخشکننده فيلم امير ابراز کنم، چراکه اکرانکردن اين فيلمها کار سختي است، چون شمايل معمول جذابيت براي مخاطب را طبق قواعد سينماي بدنه ندارد. اين شانس من بود تا بعد از يک سال تلاش براي اکران آن، درنهايت فيلم را به اکران عمومي برسانيم. به نظرم اگر مخاطبان اين فيلم حوصله کنند و آن را ببينند متوجه ميشوند که تلاش کرديم فقط مُسکن نباشيم که بهطور لحظهاي حال آدمها را خوب کنيم. همينجا از همه عوامل فيلم امير که بدون چشمداشت براي اين فيلم زحمت کشيدند تشکر ميکنم و همينطور از آقاي سيدضيا هاشمي، تهيهکننده فيلم که با وجود اختلاف سليقه براي ساخت اين فيلم تلاش کردند.